پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶

بحث استراتژي آينده نگر

بحث استراتژي آينده نگر
سام قندچي

جان اف کندي در سخنراني خود به مناسبت راه پيمائي فضانوردان آمريکائي در کره ماه گفت ما اين گزينه را انتخاب کرديم که به کره ماه برويم نه چون آسان بود بلکه چون سخت بود (1).

http://www.ghandchi.com/iranscope/Fun/Kennedy.mpg

اين سخنراني در سالهاي جنگ ويتنام انجام شده است يعني در زمان جنگ سرد وليکن به خوبي نشان ميدهد که چگونه آمريکا و شوروي در استراتژي هاي خود رسيدن به سخت ترين اهدافي را که نشاندهنده برتري علمي و تکنولوژيکي بود، در پيش روي خود قرار داده بودند. اگر روسيه اولين ماهواره اسپونتيک را به دور کره زمين فرستاد، آمريکا هدف پياده کردن انسان برروي کره ماه را مقابل خود قرار داد و با استراتژي درست به آن هدف دست يافت.

در اينجا منظورم نه بحث اهداف آمريکا و شوروي در آن زمان است و نه بحث استراتژي آنها براي رسيدن به آن اهداف و علت ذکر اين مثال نشان دادن اين موضوع بود که رقابت دو ابرقدرت در دوران جنگ سرد در چگونگي طرح اهداف و نيز در چگونگي استراتژي براي رسيدن به آن اهداف، متبلور شده بود. به عبارت ديگر هم آمريکا و هم شوروي پاراديم مدرن و علمي را پذيرفته بودند و در نتيجه اين پيش فرض در محتواي رقابت آنها خود را نشان ميداد.

البته نظر کارل پاپر درست است که تئوري اصلي مارکس تا آنجا که بعنوان تئوري علمي پيش بيني افزايش فقر در کشورهاي پيشرفته سرمايه داري که باعث تحول از طريق انقلابي کمابيش معتدل به سوسياليسم باشد، رد شد، و ادامه مارکسيسم بعد از آن توسط لنين و استالين ديگر گزينش يک ايدئولوژي بود که ميخواست باپيش بردن صنعتي کردن سوسياليسمي بمعني ديکتاتوري پرولتاريا بعلاوه الکتروفيکاسيون را بسازد، و ديگر موضوع نه تئوري علمي بلکه يک رؤياهاي متافيزيکي بود چرا که تئوري علمي با مشخص کردن پيش بيني هاي حاصل از خود شرايط اثبات يا رد خود را ارائه ميکند (2).

معهذا اقلاً در مواضع اعلام شده اش، شوروي هميشه تا به آخر خود را پايبند به پاراديم علمي و مدرنيسم ميدانست و اينگونه در جهان رقابت ميکرد.

در مقايسه در مورد دو نيروي آينده نگر و اسلامگرا در عصر کنوني نميشود چنين حرفي را زد يعني نميشود گفت که فصل مشترکي اين دو رقيب در قبول پاراديم علمي و مدرنيسم دارند در نتيجه گوئي دو دنياي کاملاً غريبه از هم دارند رقابت ميکنند که حتي طرح سؤالات دنياي اولي در دومي و بالعکس اغلب ميتواند از معنا عاري باشد که در نوشتارهاي مختلف بحث کرده ام هرچند متأسفانه هيچگاه فرصت نکردم در يکجا مدون کنم (3).

به هر حال اينجا هدفم موضوع استراتژي است. اجازه دهيد نگاهي به دوران آغاز انقلاب ايران کنيم.

در سالهاي پيش از آغاز انقلاب در ايران در همسايگي ايران در افغانستان جريان اسلامگرائي به بهترين وجهي خود را در مبارزه با دولت هاي مورد پشتيباني شوروي نشان داد. در آن سالها اين جريان از سوي آمريکا و متحدان آمريکا يعني عربستان سعودي و پاکستان در رقابت جهاني آمريکا با شوروي، مورد حمايت قرار داشت. به عبارت ديگر آمريکا پيش از آغاز اوح گيري انقلاب ايران بخوبي از توان اين نيروي واپسگرا مطلع بود.

اگر سالها پيش از آن آمريکا در رقابت با شوروي به چين مائو و نيروهاي مشابه که شوروي را سوسيال امپرياليست ميناميدند و در پي احياء کمونيسم «واقعي» بودند، نزديک شد، با غروب جذابيت چين براي نيروهاي تحول خواه کم کم جريانات مائوئيست يا گواريست آمريکاي لاتين، تروتسکيستها يا طرفدران آلباني و کره شمالي، و ديگر سايه روشن هاي مختلف کمونيسم نفوذشان در ميان محالفين راديکال نظم موجود جهاني کمتر و کمتر شد و در واقع پيروزي انقلاب در ويتنام و کامبوج و فجايع دولتهاي انقلابي در آن دو کشور ضربه جبران ناپذيري بر همه اميدهاي نيروهائي که دنبال آلترناتيو در درون برنامه هاي کمونيستي ميگشتند، وارد آورد، و بسياري از اين نيروها در خاورميانه بطرف جرياناتي نظير اسلامگرائي سيد قطب در مصر روي آوردند.

اگر در سالهاي پيشتر از آن بخش مهمي از يک نيروي اسلامي نظيرمجاهدين به مارکسيسم تغيير ايدئولوژي داد، بعد از جنگهاي ويتنام و کامبوج و جنايات خمر سرخ، حرکت عکسي روي داد که همزمان با آغاز سقوط کمونيسم بود و بهترين سمبل آن نيز جنگجويان اسلامگرا در افغانستان بودند که با سبعيت بيمانندي در همان سالها در جنگ با شوروي گردن زدن همکاران روسها و حتي خانواده هاي آنها را با قساوت بيمانندي انجام ميدادند. اگر سيد قطب و اخوان المسلمين مصر سالها در تئوري نظريات اسلامگرائي را پرورانده بودند، طالبان و نيروهاي ديگر اسلامگرا در افغانستان آن نظرات را به صورت برنامه ايجاد يک دولت اسلامي مطرح کرده و با استراتژي گرفتن قدرت از طريق قلع و قمع نيروهاي جامعه مدرن به پيش رفتند. هدف استراتژيک نيروهاي اسلامگرا نيز بروشني کنترل جهان بود و هرچند در نقاط مختلف استاتژي هاي مناسب با وضعيت کوجود را در پيش گرفتند مثلاً در بسياري کشورها نظير مصر سالها در حد بحث نظري در مدارس اسلامي ماندند اما در کشورهائي نظير اندونزي در حد عمليات پراکنده تروريستي ادامه فعاليت دادند و حتي در غرب پيشرفته در کانادا يا انگليس تغيير قوانين سکولار و رسميت دادن به قوانين اسلامي را هدف گرفتند که امروز حتي در کانادا دادگاه هاي شريعه اسلامي رسميت دارند و در انگليس حتي اسقف کانتربري چند روز پيش خواستار برسيمت شناختن برخي قوانين اسلامي در کنار قوانين سکولار شد.

خلاصه کنم چندين سال قبل از خيزش انقلاب اسلامي ايران، آمريکا بخوبي از جريان اسلامگرا بويژه در تجربه افغانستان مطلع بود. در نتيجه در زمان آغاز انقلاب آمريکا ميدانست که در ايران در صورت مقاومت رزيم طرفدارش در برابر اين حرکت، اين جريان به حرکتي چريکي آنگونه که در افغانستان حتي قبل از حمله شوروي شده بود، خواهد انجاميد. در افغانستان سالها قبل از حمله رسمي شوروي به آن کشور از همان کودتاي داود نفوذ شوروي آغاز شد که هم نيروهاي چپ و هم سکولار را به خود جلب کرد و از سوي ديگر اسلامگرايان را در آن دوران جنگ سرد به متحدين آمريکا تبديل نمود. در واقع از نظر آمريکا دفاع از رژيم شاه در برابر اين نيرو، ميتوانست اين نيرو را به جرياني چريکي تبديل کند همانگونه که در مدت کوتاهي تا 22 بهمن اين نيرو مسلح شد و کميته هاي انقلاب اسلامي در ايران به سرعت باور نکردني شکل گرفتند و رشد يافتند. از نظر آمريکا در صورت ادامه حمايت از رژيم شاه اين نيروها ميتوانستند به نيروئي نظير حکمت يار و طالبان افغانستان مبدل شوند با اين تفاوت که تفنگشان نه به سوي شوروي بلکه بسوي آمريکا نشانه رود. اينکه آيا واقعيت نيز اينگونه ميشد، معلوم نيست، چون فاکتورهاي ديگري نيز نظير وجود دولت بختيار و کلاً شرايط اجتماعي-سياسي ايران ميتوانست نتيجه متفاوت از افغانستان باشد. ولي مطمئناً جريان چريکي اسلامگراي شبيه افغانستان توسط نيروهائي که بعد ها کميته هاي انقلاب نام گرفتند که همان نيروهاي اسلامگراي مسلح شده بودند در صورت عدم رويداد پيروزي انقلاب ميتوانست شکل گيرد و ايران شاه ميتوانست به شکل افغانستان يا لبنان در آيد. به هرحال هدف من ارزيابي سناريوهاي مختلف نيست ولي بنظر من مسأله آمريکا در ايران فقط بحث حقوق بشر کارتر و فقط ترس از به قدرت رسيدن کمونيست ها نبود و آمريکا از موضوع خيزش اسلامگرائي در منتطقه بخوبي اگاه بود هرچند در آنزمان هنوز آن جريان را متحد خود در مبارزه با شوروي ميديد و اين بنظر من توضيح خيلي از مواضع آمريکا در انقلاب 1357 ايران و حتي در دوران گروگان گيري است. به هر حال من نظراتم درباره انقلاب ايران را در کتاب ايران اينده نگر در گذشته بطور مبسوط نوشته ام و هدفم در اين نوشتار بحث انقلاب 1357 نيست(4).

***

موضوع بحثم در اين نوشتار استراتژي آينده نگر براي جنبش سياسي و مدني ايران است. فقط کافي نيست که هدف يک جنبش معين شود. مثلاً هدف جنبش سياسي و مدني ايران امروز يک رژيم جمهوري سکولار و دموکرات است و اگر چنين رژيمي در ايران وجود داشت بنظر من 90 درصد اپوزيسيون ايران ديگر مسأله شان برانداختن رژيم نبوده و هدفشان مديريت رژيم و رفع تبعيض هاي قانوني و غير قانوني ميشد، آنگونه که مثلاً جنبش حقوق مدني مارتين لوتر کينگ هدف براندزي رژيم آمريکا نبود، چرا که قانون اساسي رژيم آن روز در آمريکا حقوق فردي، دموکراسي و سکولاريسم را پذيرفته بود و مسأله جنبش حقوق مدني آمريکا در آنزمان تبعيضات عليه جمعيت سياه پوست جامعه بود چرا که در برخي قوانين مدني و نيز در مناسبات فراقانوني با وجود گذشتن حدود يک قرن از لغو برده داري، هنوز آن تبعيضات عليه سياهان از بين نرفته بود. در مقايسه مسأله در ايران فقط اين موضوعات فراقانوني نيست و خود رژيم حقوق فردي آحاد جامعه را نه فقط در برخي قوانين مدني بلکه در قانون اساسي اش محترم ندانسته و خود قانون اساسي رژيم جمهوري اسلامي نه دموکراتيک است و نه سکولار.

به هر حال نه تنها نيروهاي سياسي ايران بلکه نيروهاي مدني ايران نيز هدف خود را امروز خيلي خوب ميشناسند. مثلاً پلاتفرمي که چندين سال پيش نوشتم را امروز که به دور و برم نگاه ميکنم کمتر کسي را ميبينم که با حتي 90 درصد آن مخالف باشد (5).

در نتيجه آشکار است که اهداف جنبش سياسي و مدني ايران خيلي روشن و حتي در جزئيات معين است. ولي آيا استراتژي جنبش ميتواند اين باشد که افرادي که اين اهداف را دارند با هم متحد شوند. يعني مثلاً آيا اتحاد فعالين سياسي يا مدني معتقد به جمهوري، دموکراسي و سکولاريسم ميتواند تشکيلات اين جنبش را ايجاد کند. کوششي که اقلاً در حارج زير عنوان اتحاد جمهوريخواهان يا اتحاد جمهوريخواهان سکولار و لائيک انجام شد و به جائي نرسيد. حتي اگر در اولي ناروشني در رابطه با قبول جمهوريخواهاني که غير سکولار هستند و بخشاً در رژيم اسلامي در قدرت هستند وجود داشت ولي واقعاً با نمونه دوم ثابت شد که عدم موفقيت فقط بخاطر حضور اصلاح طلبان در اين تشکيلات نبود.

واقعيت اين است که فقط با هدف نميشود به نتيجه اي رسيد و حتي تشکيلات اوليه را هم نميشود شکل داد. آنچه مهم است استراتژي جنبش براي رسيدن به اين اهداف است. مثلاً جنبش ضد تبعيض نژادي مارتين لوتر کينگ استراتژي روشني داشت. يعني وقتي «روزا پارک» ميرود و در سمت سفيد پوستان در اتوبوس مينشيند و مورد تنبيه قرار ميگيرد عمل وي در درون کل استراتژي جنبش اهميت مييبد وقتي که جنبش استراتژي تحريم اتوبوس ها توسط سياهان را دنبال ميکند و از آن بعنوان اهرمي براي دستيابي به اهدافش استفاده ميکند و نه فقط محکوم کردن تبعيض.

روشن است که هدف نيروهاي سياسي ايران تغيير رژيم به دولتي سکولار و دموکراتيک است و نيروهاي جنبش مدني ايران نيز هدفشان رفع تبعيض هاي قانوني و فراقانوني در ايران است و مقابله با رژيم جمهوري اسلامي که در قوانين و پراتيکش هم ضد سکولار و هم ضد دموکرتيک است نياز به هر دو اين جنبش ها را طلب ميکند. ولي سؤال اين است که آيا اين جنبش ها استراتژي خود را تدوين کرده اند يا فقط به محکوم کردن رژيم در ايران و در مجامع بين المللي اکتفا ميکنند.

مثلاً اگر تحريم اتوبوس ها توسط سياهان در جنبش حقوق مدني آمريکا انقدر اهميت پيدا کرد، جنبش زنان ايران آيا چنين طرح هائي در ايران را در نظر گرفته است که از نظر استراتژيک بتواند رژيم را وادار کند به خواستهاي آن تن در دهد. جنبش سياسي ايران نيز بايستي برروي موضوعات استراتژي براي طرح موضوع سکولاريسم در ايران بپردازد. من در دو مقاله درباره غير اسلامي کردن و نيز درباره عيد قربان پيشنهاداتي که بنظرم ميرسيد را مطرح کردم که علاقنمدان ميتوانند در پانويس مرور کنند(6).

در واقع تمام طرح هاي اتحاد افرادي که هدف مشترکي دارند چه در جنبش سياسي و چه در جنبش مدني تا زماني که فعاليت ها برروي فعاليتهاي استراتژيک متمرکز نشود نه آنقدر ميدان فعاليت را گشترش خواهند داد و نه که به ساختن تشکيلاتهاي مؤثر خواهند انجاميد.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
25 بهمن 1386
February 14, 2008

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/iranscope/Fun/Kennedy.mpg
2. کتاب کارل پاپر Popper Selections, Edited By David Miller, The Problem if Demarcation P. 120
3. http://www.ghandchi.com/380-UNIslamism.htm
http://www.ghandchi.com/359-Modernism.htm
4. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
5. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
6. http://www.ghandchi.com/370-disobedience.htm
http://www.ghandchi.com/474-BadhejabiGhorban.htm
http://www.ghandchi.com/437-Geography.htm

کتاب ايران اينده نگر
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
Futurist Iran Book
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm


---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html