یکشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۷

تأملي فلسفي: خردگرائي و آينده نگري

تأملي فلسفي: خردگرائي و آينده نگري
سام قندچي

بنظر من با سقوط جنبش کمونيستي در جهان به آن جهت که اين جنبش به نوعي تبلور مدرنيسم در افکار بخش بزرگي از روشنفکران جهان براي بيش از يک قرن بدل شده بود، راسيوناليسم ضربه بسيار جدي خورد که فقط قابل مقايسه با ضربه اي است که خردگرائي ارسطو بعد از سقوط تمدن يونان در غرب متحمل شد و قرن ها بعد از قرون وسطي توانست دوباره به نوعي تازه در راسيوناليسم دکارت متولد شود.

همانگونه که در نوشتارم درباره مارکسيسم نشان داده ام ، عناصر قوي غير راسيوناليستي از همان ابتدا در مارکسيسم حضور داشته اند ولي در واقع تکامل مارکسيسم به لنينيسم، آنگونه که پاپر نشان داده است، پس از شکست پيش بيني هاي مارکس درباره انقلاب جهاني، نقطه پاياني بر هرآنچه بشود تئوري علمي در مارکسيسم دانست گذاشت و آن را به يک فرقه غير علمي ايدئولوژيک مبدل کرد. با اين وجود براي جنبش روشنفکري جهان اين ايدئولوژي مهمترين تبلور راسيوناليسم براي بيش از يک قرن تلقي ميشد و سقوط آن هم به راسيوناليسم در ميان روشنفکران لطمه جدي وارد کرد.

جريان بازگشت به نيچه، باصطلاح فرامدرنيسم فوکو و دريدا که بيشتر «پيش مدرنيسم» است تا فرامدرنيسم که نامش گذارده اند و محبوبيت مجدد هايدگر و مرلو پونتي، علت اصلي نظري در رشد رلاتيويسم فرهنگي در غرب در ميان روشنفکران بوده که به توجيه جريانات ارتجاعي نظير جمهوري اسلامي ايران انجاميده است. همانگونه که زماني آنان که خواستار دموکراسي بودند به بيراهه مارکسيسم که نافي دموکراسي بود افتادند، امروز نيز بسياري که خواهان دفاع از حقوق بشر هستند به بيراهه فرامدرنيسم و رلاتيويسم فرهنگي سقوط کرده اند و به خيال خود همه ارزش هاي فرهنگي متضاد را ارج ميهند، بجاي آنکه ببينند همه گزينه هاي نظري هم وزن نيستند و نميتوان تئوري حاملگي بخاطر دست دادن را هم وزن توضيح لقاح بوسيله کروموزون ها دانست.

حدود بيست سال پيش اين جريان در جنبش سياسي ايران حتي حرف زدن از لغت *ترقي* را تا مدت ها کفر ميانگاشت چرا که برايش ترقي يا عکس آن مساوي مينمود. در آن زمان بود سري مقالاتی تحت عنوان «ترقي خواهي در عصر کنوني» را در پاسخ به اين جريان نوشتم. بعدها نيز نوشتار «فرامدرنيسم شکل دهنده اسلامگرائي http://www.ghandchi.com/304-Postmodernism.htm» را درباره اين بيراهه تازه فکري نوشتم که با حملات شديد فرامدرنيستها در داخل و خارج ايران روبرو شد، همانگونه که زمان پيش از جنگ دوم جهاني، برخورد کارل پاپر با مارکسيسم با چنين عکس العملي از سوي روشنفکراني که در مارکسيسم غرق بودند، روبرو شد.

بنظر من فرامدرنيسم بيماري مشابهي براي جنبش سياسي ايران است که اگر بدتر از ضررهاي مارکسيسم در 70 سال پيش نباشد، کمتر از آن نيست. نوشتار مختصر من اصل نظرم را منعکس ميکند و ميدانم بسياري دوستان در جنبش سياسي که اصلاً هواداران جمهوري اسلامي هم نيستند، با اين نوشتار نظري من شديداً مخالفند، هر چند اميدوارم علاقمندان آن را دقيق بخوانند، چون اصل بحث من درباره هم رلاتيويسم فرهنگي و هم چرخش سياسي لابي ايست هاي جمهوري اسلامي از اين ديدگاه نظري است، هر چند بسياري از مخالفين سرسخت رژيم هم فکر ميکنند فرامدرنيسم آزاد کننده ايران خواهد بود.

همچنين از نظر من جريان زنده شدن دوباره انديشه هاي شريعتي در ايران نيز در پرتو همين جريان فرامدرنيسم است و نظريات تازه آقاي دکتر سروش که ديگر هيچ ربطي به پاپر ندارد بر بستر چنين حرکت صوفيانه اي قرار دارد. کافي است پاسخ آقاي سروش به آيت الله جعفر سبحاني که بتازگي در 17 ماه اسفند 1386 منتشر شد را بخوانيد و خود قضاوت کنيد. من نيز چند روز بعد از انتشار مقاله اقاي سروش، در 20 ماه اسفند 1386، اين موضوع را در نوشتاري تحت عنوان «چرا نوانديشی مذهبی ضرورتاً ضد سکولار است؟،» به تفصيل مورد بررسي قرار دادم.

در واقع جريان فرامدرنيسم براي روشنفکران ايران زهر مهلک تري است تا براي روشنفکران ديگر نقاط گيتي. در ايران، راسيوناليسم بخاطر تسلط شديد افکار عرفاني طي قرون متمادي، رشد چنداني نکرده است، در صورتيکه در افکار روشنفکران و در کل زندگي اجتماعي در غرب آنقدر راسيوناليسم و علم، رشد داشته اند، که صدها جنبش «نيو ايج» و جريانات فرامدرن فوکو و دريدا، يا جريانات زنده کردن هايدگر و کرکه گارد، نميتوانند به جامعه آنقدر ضرر بزنند، همانطور که در سالهاي رشد افکار نيچه در غرب که البته در کشورهاي عقب مانده تر اروپا به فاشيسم انجاميد، در آمريکاي پيشرفته، همان زمان هم با اينکه در نيويورک، در سالهاي 1930 اين انديشه ها بين روشنفکران رشد کرد، ولي نتوانست حتي کل افکار روشنفکري آمريکا را تغيير مسير دهد، و سنت طولاني ليبراليسم و راسيوناليسم توانست جلوي چنين جريانات ضد راسيوناليستي بايستد.

متأسفانه ما در ايران چنين تاريخي نداشته ايم. نوشتارم تحت عنوان «اسپينوزا در رد علت غائي http://www.ghandchi.com/406-Spinoza.htm،» بهترين نمودار اين تفاوت رشد انديشه در غرب و ايران است و نميتوانيم خود را گول بزنيم که هر کودکی در ايران کتاب حافظ و مولوي را خوانده و اشعارشان را از حفظ ميخواند ولي چند نفر حتي يک صفحه از کتب ابوعلي سينا يا ذکرياي رازي را خوانده اند. اين واقعيت نشان ميدهد که چقدر در انديشه ايراني امروز تا چه حد عرفان ريشه دارد و بدون مقابله جدي با آن نميشود اين جريان را تمام شده گرفت و اين نگرش به اشکال فرامدرنيسم تا نو انديشي ديني، شريعتي و سروش، دوباره سر بلند ميکند.

در نتيجه رفتن فراسوي جامعه صنعتي يعني رفتن فراسوي راسيوناليسم کهن و اگر در جامعه مدرن امثال دکارت و اسپينوزا و لايبنيتس فراسوي راسيوناليسم دوران اوج تمدن يونان يعني راسيوناليسم ارسطو رفتند، امروز نيز بايستي فراسوي راسيوناليسم عصر مدرن رفت و نه آنکه راسيوناليسم را به دور افکند، و کساني نظير کارل پاپر راهگشاي اين راه بوده اند و عقب گردهائي نظير ضد متد «پول فيرباندFeyerabend» نبايد باعث شود که به عقب برويم.

خلاصه کنم راسيوناليسم مورد نظرم برابر راسيوناليسم عصر مدرن نيست بلکه اگر ارسطو را سمبل مرحله اول، و دکارت را سمبل مرحله دوم راسيوناليسم در تاريخ بناميم، اين جريان تازه که با پاپر شروع شده است را مرحله سوم تلقي ميکنم، که تازه در حال تبيين است. نظرم را بطور مختصر در مقاله زير سالها پيش نوشتم و اميدوارم در آينده بتوانم کل کتاب نظرات فلسفي ام در اين زمينه را منتشر کنم.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
22 اسفند 1386
March 12, 2008


مقاله ضميمه
رقص در آسمان
http://www.ghandchi.com/291-RaghsDarAsemAn.htm


بنظر من، ما در آستانه تمدن هاي نويني هستيم که اساسأ با جوامع کنوني متفاوتند. تفاوت اصلي آنکه: يک تغيير مسير در فعاليت مرکزي انسان از کار و فعاليت ها مربوط به توليد، به سوي فعاليت هاي خلاق و معنوي در جريان است. در اينجا ميخواهم مختصرأ به جنبه هاي ملموس تر اين تغيير تاريخي بپردازم، که زير عناوين کلي "آينده نگري "، "فکر نو" و امثالهم، با مفاهيم گوناگون، جمع بندي ميشوند. مسائل مورد بحث از ارزش هاي اخلاقي و روابط شخصي انسانها تا اقتصاد تکنولوژيهاي جديد و ابعاد معنوي زندگي بشر را شامل ميشوند. مسائل اجتماعي نظير جنگ .و صلح جهاني ديگر مانند کلازويتس Clauswitz با منطق "جنگ ادامه سياست با روشهاي ديگر است" توجيه نميشوند. از ديدگاه نوين صلح همانقدر به برنامه نويسي ضمير ناخود آگاه بشر طي هزاران سال بستگي دارد ، که به واقعيت هاي اقبصادي و سياسي زمان ما. به عبارت ديگر صلح پا برجا، تنها با عهدنامه ها و قرارداد هاي بيشتر نميتواند حاصل شود. آنگونه که ويليس هارمن Willis Harman در کتاب خلاقيت والي تر نگاشته، برنامه نويسي "ذهنيت دروني" ضمير ناخود آگاه بشر، که در آن "فرار کردن يا جنگيدن" حک است، مي بايست زدوده شود. همچنين، ترقي و عدالت، ديگر بر روي يک مقياس يک بعدي راندمان اقتصادي ارزيابي نميشوند، و فاکتورهاي متعددي، از الزامات محيط زيستي و بيولوژيک، تا ارزشهاي هنري و معنوي، نه تنها بر آن ها تأثير ميگذارند، بلکه مفاهيم ترقي و عدالت را در عصر کنوني تعيين ميکنند. بطور خلاصه، پرسپکتيو جديد تمام عرصه هاي جامعه را در بر ميگيرد و فقط به سياست، مذهب، علم، يا روانشناسي محدود نميشود. من اين ديدگاه نوين را بمثابه يک دسته بندي فکري اينگونه تعريف ميکنم که عبارت است از رفع توهم و رهائي از طلسم پاراديم هاي فلسفي جامعه صنعتي، در عرصه هاي مختلف زندگي، و جستجو در فراسوي آن افکار. در اين جستجو بسياري اوقات کساني را ميبينيم که "پائين" پاراديم صنعتي رفته و تصور ميکنند همه پاراديم هاي غير صنعتي گام نهادن بجلو هستند، در صورتيکه بسياري از اشکال انديشه ماقبل صنعتي و ماقبل علمي ما را در وضعيت بدتر از جوامع صنعتي قرارميدهند. انسان ميبايست هشيار باشد که در نفي جامعه صنعتي حاضرطعمه افکارقرون وسطائي و بربريت ماقبل صنعتي نشود، که مصمئنأ نميتوان آنرا دستاورد ناميد. مضافأ آنکه انقلاب ها يا شکلهاي زندگي آلترناتيو لزومأ مترقي نيستند. در واقع همزماني انقلاب و ترقي که ارثيه بزرگ ايدئولوژيک جامعه صنعتي از زمان انقلاب هاي آمريکا و فرانسه بود، ديگر درست نيست. شايد جهان امانوئل کانت ديگري ميخواهد تا اين برگشت را تئوريزه کند. برنامه هاي اجتماعي بهترين و بدترين گروههاي انديشه نو امروز فقط درفکر و روي کاغذ هستند، همانگونه که افکار سوسياليست ها قبل از صعود به قدرت، فقط بر روي کاغذ بودند. اما آنگاه که جنبش پيروز شد، آن برنامه ها به واقعيت اجتماعي مبدل شدند، و ديگر از حالت يک بحث روشنفکري جالب در کافه تريا خارج شدند. به همين دليل بنظر من پرسپکتيو نو، احتياج و نياز به ارزيابي منتقدانه دارد. ،مثلأ عملکرد و افکار بسياري گروهها و cult هاي موجود، مي بايست عميقأ نقد شوند، چه بسياري از آنها نقش پر قدرتي براي معلمين ( gurus) خود قائلند، که حتي از قدرت کشيشهاي قرون وسطي بيشتر است. پديده مشابهي در ميان گروههاي روانشناسي و روانکاوي پرابلماتيک است. مثلأ در گروههاي اِست EST و فوروم FORUM در کاليفرنياي آمريکا، اين موقعيت شبه کشيشي روانشناسان در گروههاي روانشناسي به وضوح قابل رويت است. اينکه آيا با داشتن روانکاوان در جايگاه کشيشان، زندگي بهتري خواهيم داشت يا نه، سوال قابل تأملي است! (براي جزئيات کالت هاي cults ذکر شده، مراجعه کنيد به کتاب اسنپينگ SNAPPING اثر فلو کانوي Flo Conway و جيم سيگلمن Jim Siegelman } قابل تذکر است که نظريات معتبر علمي از پشتوانه تحقيقاتي باز برخوردارند، و با مطالعات عيني Objective قابل تبيين هستند، اما انديشه هاي اينگونه جمعها از طريق موقعيت تشکيلاتي افراد و نقش و امتيازات آنها در تشکيلات کالت cult توجيه ميشوند. اما موضوع گورو ها gurus و شبه کشيشان، تنها موضوعاتي نيستند که جريانات انديشه نو با آن دست و پنجه نرم ميکنند. عرصه هاي جديد تحقيق درباره موضوعاتي که در علم مدرن به سادگي به عنوان خرافات طرد ميشدند از نو طرح ميشوند. مطالعات جديد درباره حس ششم ESP ، يوگا، کارما، تمرکز انديشمندانه ، سايکومتري psychometry ، خواب، اورِا aura ، کريستال، و نيز ارزش عرفان ، تمرکز انديشمندانه meditation، نورولينگوئيستيک پروگرامينگ NLP-Neuro-Linguistic Programming، فهرستي از اين موضوعات مسأله انگيز هستند. اين موضوع درست است که جنبه معنوي زندگي، در مقايسه با پاراديم هاي جامعه صنعتي (ليبراليسم، سوسياليسم، هومانيسم، و غيره) دست آورد بزرگ فکر نو است. اما تجديد حيات نومرالوژي numerology ، تارو taro، کيمياگري alchemy ، تجربه بيرون از بدن out-of-body experiences ، طالع بيني astrology ، مجرا گزيني channeling و امثالهم پروبلماتيک است. التبه تصور من اين تيست که اين تجديد حيات يک تکرار ساده کلاسيک هاي سحر و جادوي مصري است hermetic classics. پويندگان کنوني، نظير روشنفکران عصر رنسانس هستند، که جبه روم و يونان به تن ميکردند، د ولي نوآوريهاي تازه خود را عرضه مينمودند. به نطر من از نظر فلسفي تفکر آينده نگرانه در کليت خود يک تم مرکزي را رشد داده که "سوپر پاراديم" تمام تمدن هاي گدشته بشر را به مبارزه طلبيده است. در زير توضيح ميدهم: در تمام تمدن هاي پيشرفته پروسه ابزارسازي جهت تغيير جهان با يک ادراک فلسفي پيش بيني و کنترل همراه بوده است. بدينگونه انسان ها طبيعت را "رام" کردند، و کنترل به هدف اصلي بشر، در روياروئي با طبيعت تبديل شد. ديگر کافي نبود که انسان به طبيعت بنگرد، به الحان آن گوش فرا دهد، گرمي و سردي اش را احساس کند، خوراک هايش را ببويد، و يا بچشد، بشرابزار ساز نياز داشت که علت ها را جستجو کند، و بالاخره در فلسفه ارسطو مفهوم عليت به جهار معني تدقيق شد. کنترل بمثابه هدف، بينائي ما را گسترش داد، تا از علت فوري به علت هاي بعدي توجه کنيم،. در واقع انسانها ستاره هاي دور دست را با بينائي عادي خود مي بينند، در صورتيکه آن توان، نياز بلاواسطه بيولوژيک ما نيست. ما حواس خود را بسياردورتر، در فراسوي آنچه توسعه بيولوژيک ما طلب ميکند، پيشرفت داده ايم، و سپس زبان، خط، و تکنولوژي هائي که در عصر تمدن صنعتي به اوج خود رسيدند. اما ضرر اين موفقيت در چه بوده است؟ در پي کتنرل طبيعت، ما احترام براي طبيعت را از دست داديم، و به طرق گوناگون به استثمار طبيعت پرداختيم، که امروز انواع گوناگون آلودگي محيط زيست را به عنوان "بخشي" از طبيعت مشاهده ميکنيم. همسان طبييعت، ما به کنترل يکديگر پرداختيم، و در عرصه هاي خانواده، قبيله، شهر، ملت، و جهان، کنترل به موضوع مرکزي کشاکش هاي ما، به اشکال جبر اقتصادي، قدرت سياسي، و غير آن مبدل شد، و حتي در کوچک ترين واحد اجتماعي، در خانواده، کنترل زنان بوسيله مردان شکل گرفت. طلب حق در برابر هرگونه کنترل در طي تاريخ، جانشيني يک فرم آن با فرم ديگر بوده است. در نتيجه، خود کنترل به مبارزه طلبيده نميشد، و طبقات اجتماعي مختلف نظير کارگران، و نژاد هاي مختلف نظير سياهان، و يا جنس هاي مختلف نظير زنان، براي سلطه و کنترل رقابت ميکردند. به همين دليل فعالين اين جنبش ها پس از موفقيت، خود را در موقعيتي مييافتند، که نمودار همان خصيصه هائي شده اند، که بر ضد شان برخاسته بودند. سپس در ادامه اين هزيمت، اظهارات آنها درباره "بيداري از خواب و خيال" و ندامت و تأسف آنها از فداکاري هاي پيشين! به نطر ميرسد کوشش براي کنترل طبيعت و کنترل گروهبندي هاي مختلف اجتماعي، در زمان بسيار کوتاهي در جامعه صنعتي، به اوج خود رسيد و ابعاد جهاني يافت. شايد به اين دليل است که ما اکنون بيهودگي کوشش براي کنترل را درک مي کنيم، و شروع به جستجو در فراسوي اين"سوپر پاراديم" تمام تمدن هاي تا کنوني بشريت کرده ايم. من پاراديم آلترناتيو را "چرخش متقابل" mutual whirl توصيف ميکنم. چگونه ما مي توانيم یا طبيعت، يکديگر، خانواده هاي گوناگون، نژاد ها، مليت ها، چرخش متقابل کنيم، بدون آنکه هويت خود را از دست بدهيم؟ چگونه ما ميتوانيم دسته جمعي برقصيم بدون آنکه هيچ همراهي ديگري را کنترل کند؟ به نظر من اگر ما بتوانيم در تئوري و عمل به اين سوألات پاسخ دهيم، شايد بتوانيم گام غول آسائي در تاريخ بشريت برداريم. به اين دليل است که من عنوان اين مقاله را "رقص در آسمان!" گذاشته ام. من مي خواهم تشبيه رقص را بيشتر تدقيق کنم. من پرسيدم که چگونه ما مي توانيم برقصيم، بدون آنکه همراهي، ديگري را کنترل کند. اما آيا اين در حقيقت درست همان کاري نيست که بهترين رقصندگان ميکنند؟ آنها با يکديگر resonate ميکنند، يعني هم طنين هستند و همگام، بدون آنکه يک طرف، طرف ديگر را کنترل کند. به عبارت ديگر، رقصندگان حرفه اي، مرکز خود را دارند، با اينکه با يکديگر مرتبط هستند. و دقيقأ چون هر يک مرکز خود را دارند، از ديگري متابعت نميکنند هرجند با او هم طنين هستند. به همين دليل مي توانند بدور يکديگر بچرخند، بدون آنکه يک طرف، طرف ديگر را کنترل کند، و يا هراس داشته باشد که ديگري وي را کنترل کند. نمي توان از يک نوآموز، انتظار رقصيدن در چنين سطحي را داشت، آنهم فقط با چند جلسه درس و تمرين، اما اگر دو رقصنده حرفه اي، به يکديگر با پاراديم کنترل برخورد کنند، محکوم به شکست خواهند بود. شايد پيشرفته ترين جوامع بشر به چنين مرحله رسيده اند که در آنها کنترل به هر شکل، نه تنها نا مطبوع، بلکه حتي غير عملي است، و نتيجه معکوس ميدهد، به ويژه درميان اقشار پيشرفته تر جوامع، که در کارهاي عمل گرايانه شاعل نبوده، و در مشاغل فکري و خلاق درگير هستند. به عبارت ديگر، پاراديم کنترل براي متشکل کردن هرگونه رابطه اي چه در کار، چه در خانه، و چه براي تفريح، محکوم به شکست است. در جوامع فراصنعتي که جنبه خلاق فعاليت بشر بر جنبه ابزارگونه کار تفوق مييابد، زمانيکه تفکر بيش از عمل، ارزش آفرين شده است، حتي بهترين شکل جان لاک مآبانه Lockean/democratic کنترل دموکراتيک بر روي حکومت شوند گان، حتي کنترل با رضايت خود شان، کارائي ندارد، و آلترناتيو نيز همانکونه که بعدأ توضيح ميدهم، به معني آنارشيسم نيست. اين نکته قابل دکر است که حتي در گذشته ، در رشته هاي علوم محض و هنر، هرگونه شکل کنترل، حتي دمکراتيک ترين انواع آن، بيشتر اوقات ضد مولد counter-productive بوده است. تنها در مو سسات اقبصادي و سياسي، برخي روشهاي کنترل، دردوره هائي از عصر مدرن، به درجات مختلف کارائي داشته است. دموکراسي، که بهترين شکل کنترل در عرصه هاي مختلف است، ممکن است با مکانيسم هاي اجتماعي-سياسي عدم کنترل، جايگزين شود،و آن مکانيسم ها، خود ميتوانند از تغييرات پايه اي تر در خصلت بشر حاصل شوند. اگر جنبه فعال تر و عملي تر زندگي بشر، از زمان آغاز ابزار-سازي تا کنون، برجسته بوده است، و اگر جنبه "انفعالي passive" ، يا متفکرانه زندگي بشر، در حال برجسته تر شدن است، غير واقعي نيست اکر پيش بيني کنيم که مباني همه موسسات اجتماعي ما که بر پايه اولي بوده اند، بر مبناي "نياز" دومي تغييرکنند و يا تبديل شوند. به طور خلاصه دانش عملي با فرزانگي بازتابنده reflective wisdom ، و جنبه معنوي زندگي، و نه جنبه مکانيکي آن، بخش اصلي ساعات زنده بشر را تشکيل دهند. آنچه در بالا ذکر کردم دليل آن است که من فکر ميکنم مفهوم تفکيک تغيير خود و تغيير جهان (با تأکيد بر دومي)، که در تمدن صنعتي معني ميداد، امروزه ميبايست تغيير کند. به نظر من استفاده از پاراديم جديد در روابط ما با فرزندان، همسر، و دوستان همانقدر مهم است که يافتن طرحهاي آلترناتيو سازماني براي فعاليت تجاري و سياسي. در حقيقت، در زمان حاضر، پاراديم جديد، در مقايسه با پاراديم صنعتي، بيشتر در سطح ميکرو-فردي micro/individual level تعريف شده است، تا درميزان وسيع اجتماعي grand/social scale. به نطر من دليل اين امر اين موضوع است که اين نگرش، تاريخ بشريت را در کليت آن به چالش طلبيده، و نه تنها يک تمدن ماقبل خود را، در صورتيکه نمدن صنعتي تنها تمدن ماقبل خود، يعني جامعه قرون وسطي را به چالش طلبيده بود. حال اگر طبيعت بشر را کنترل نکند، و بشريت نيز طبيعت را کنترل نکند، چگونه زندگي بشر ميتواند ممکن باشد؟ آيا اين بدان معني نيست که ما در طبيعت، بسان حيوانات غرق ميشويم؟ نه ابدأ چنين نيست. در واقع حيوانات بوسيله طبيعت کنترل نميشوند، بلکه در آن غرق هستند. آن ها قابل تفکيک از طبيعت نيستند، و حتي اصطلاح کنترل را نميتوان درباره انها به کار برد. انسانها به ميمنت زبان، دانش، و تکنولوژي، به يک "تفکيک" برگشت ناپذير از طبيعت نائل شده اند که هر امکان غوطه ور شدن را از بين ميبرد. شايد کوشش هاي ما براي کنترل طبيعت، و همچنين کوشش هاي طبقات، نژاد ها، و جنسهاي مختلف براي کنترل، قدم هاي لازمي جهت دستيابي به اين تفکيک بوده اند. تقليل و حذف نهائي کار براي بقأ، بمعني آزادي نهائي بشر از "يوغ" طبيعت است، و انسانها ميتوانند که همزيگري symbiotic relationship با طبيعت را آغاز کنند، بدون آنکه از چيرگي طبيعت هراسي داشته باشند. همين گفته درباره روابط في مابين انسان ها صادق است. به عبارت ديگر، براي يک فرد که مجبور نباشد بخش اصلي زندگي خود را براي بقا کار کند، ميتواند که "در روي آسمان آزادانه برقصد". تجسم آن که ما چگونه ميتوانيم با هم به چرخيم، با طبيعت و با يکديگر، قدم اول راهيابي براي همزيگري symbiosis در عرصه هاي گوناگون زندگي است. اين نگرش آنارشيسم نيست، که کنترل را با " ضد-کنترلanti-control " تعويض ميکند. تفاوت در آن است که در اينجا رسيدن به حد معيني از کمال maturity ، نطير ذن، در سطح اجتماعي و فردي، گام نهادن در فراسوي پاراديم کنترل را تضمين ميکند، و باعث مديريت-خود گردان ميشود، و نه حذف مديريت به نفع آنارشيسم و سردرگمي. اين پاراديم کمک به تغيير تمام سيستم programming خصلت بشر ميکند، که طي هزاره ها بر محور کنتر ل شکل گرفته بوده است. اين گامي دشوار و غول آسا براي بشريت است، ولي وقتي ميدانيم که جايگزيني يک نوع از کنترل به جاي نوع ديگر، حد اقل در ربع قرن گذشته، بي ثمر بوده و هست، آنگاه ممکن است شروع به قبول اين راه دشوار کنيم ، که تنها آلترناتيو ما براي بقا در اين سياره است. اگر فلسفه کنترل از بين برود، از کجا ميدانيم که ما تحت کنترل طبيعت و شروران در نيائيم؟ بنظر من دستاورهاي تمدن هاي پيشرفته بشريت در عرصه هاي تکنولوژي، و نيز در راستاي به رسميت شناختن حقوق بشر، غير قابل بازگشت است، مگر آنکه فاجعه اي نظير جنگ هسته اي و يا واپسگرائي عمومي در سطح جهاني اتفاق افتد. اما بنظر من امکان اتفاق چنان فاجعه هائي بيشتر خواهد بود، اگر ما زودتر از خواب بيدار نشويم، و اين پاراديم کنترل را تغيير ندهيم، پاراديمي که در يک دوران براي بشريت لازم بوده، اما اکنون از خصائص منسوخ شده بشر است. حتي شروع به تجسم پاراديم آلتر ناتيو در عرصه هاي مختلف زندگي، پوچي بهشتي که در آن فرد تحت کنترل است، حتي با "خوش-رفتاري"، را آشکار ميکند. به اينگونه ما ممکن است آغاز نويني داشته باشيم، که طبيعت و يکديگر را بگونه اي ديگر ببينيم، متفاوت از زمانيکه استفاده utility مد نظرمان بود!!

متن مقاله ضميمه بزبان انگليسي::
http://www.ghandchi.com/49-Dancing.htm


نوشتارهاي مرتبط
http://secularismpluralism.blogspot.com/
http://www.ghandchi.com/index-Page6.html



---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html