دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷

وقت ايجاد جبههء وسيع دموکراسي خواهي سکولار فرا رسيده است

وقت ايجاد جبههء وسيع دموکراسي خواهي سکولار فرا رسيده است
سام قندچي


1. انتخابات سه هفته پيش مجلس شوراي اسلامي در واقع پايان هرگونه توهم نسبت به امکان برقراري دموکراسي در رژيم اسلامي بود. به کلامي ديگر، اينکه در اين انتخابات اصول گرايان پيروز شده و يا اصلاح طلبان بکلي شکست خورده باشند آنقدر اهميت ندارد که از اين نکته غافل شويم که اين انتخابات افق ها و امکانات تازه اي را پيش روي ما نهاده است چرا که نتيجهء بسيار مهم اين انتخابات شکست قطعي و نهائي حکومت اسلامي بوده است در ارائه اين تصور که خود قادر به ارائه راه حلي دموکراتيک براي جامعه است.

اگر انتخاب احمدي نژاد به رياست جمهوري گام اول در توهم زدائي اين واقعيت دولت مذهبي در ايران بود، انتخابات بيست و چهارم اسفند ماه 1386 گام دوم در اين توهم زدائي بوده و نشان داد که چيزي به نام «دموکراسي اسلامي» حتي براي نيروهاي اصلي هواخواه آن هم امکان تحقق ندارد. پس، نتيجه اصلي اين انتخابات توهم زدائي کاملي بود که آلترناتيو مجعولي به نام اصلاح طلبي را بايگاني کرد.
2. در عين حال، اين شکست بزرگ حکومت اسلامي به اين معني است که از اين ببعد نيروهاي سکولار مخالف برقراري يک رژيم اسلامي در ايران تنها نيروهائي هستند که آيندهء جنبش دموکراسي خواهي ايران را رقم خواهند زد. در اين انتخابات، حکومت اسلامي، با ثابت کردن اينکه قادر نيست زايندهء آلترناتيوي دموکراتيک در ايران باشد کمک بي نظيري براي آشکار شدن آلترناتيو واقعي خود، که تنها از دل سکولاريسم زاده مي شود، کرده است و از اين نظر بايد از جمهوري اسلامي سپاسگزاز بود که به حيات يکي از مخدوش ترين اميدهاي بخشي از اپوزيسيون ايران پايان داده است.
3. اما اکنون مهمترين پرسش آن است که «آيا ممکن نيست دولت سکولار آينده در ايران، مثل ترکيه، تبديل به استبدادي ديگر شود؟»
پاسخ من به اين پرسش آن است که چنين احتمالي بسيار ضعيف است چرا که نيروئي که در پي برقراري سکولاريسم در ايران آينده است «جنبش دموکراسي خواهي» ايران نام دارد و اين امري است که تاکنون در تاريخ معاصر ما سابقه نداشته است. يعني، سکولاريسم تا به حال نه تنها در ايران بلکه در هيچيک از کشورهاي خاورميانه از طريق همراهي با جنبشي دموکراسي خواه به قدرت نرسيده است و در اين کشورها بقدرت رسيدن سکولاريسم همواره ناشي از همزمان شدنش با تحولات ناسيوناليستي بوده که دموکراسي خواهي در آن نقش چنداني نداشته است.
لازم است در اين مورد تفصيل بيشتري داده شود. جنبش سياسي در اروپا از آن رو به پيدايش دولت دموکراتيک سکولار انجاميد که کليسياي مسيحي از دو جهت در برابر دولت هاي منطقه اي قرار داشت: هم حقوق الهي را بر حقوق انساني اولويت مي داد و هم جهان وطني الهي را بر وطن دوستي مرجح مي داشت.
اينگونه همزماني «حقوق الهي» و «جهان وطني جغرافيائي»، که واکنش اروپائي نسبت به آن بصورت همزمان شدن «جنبش براي احقاق حقوق انساني» و «حرکت براي شکل گيري دولت هاي ملي» متحقق شد، هرگز در طول قرون وسطاي اسلامي در کشورهاي خاورميانه (و حتي در خاوردور و روسيه) سابقه نداشته و موجب تکامل دولت و جامعه نشده است. در قاره هاي آفريقا و آمريکاي لاتين هم بحث از اساس متفاوت است اما موضوع اين نوشتار نيست.
«جنبش براي احقاق حقوق فردي» ـ در برابر حقوق الهي ـ از دوران «رفرماسيون» در پايان قرون وسطي اروپا آغاز شد و در دوران رنسانس به مبارزه براي کسب حقوق انساني در همهء عرصه هاي زندگي بشر تبديل شد و، در قرون هجدهم و نوزدهم اروپا، اين حقوق در عرصهء سياسي بصورت پلاتفرم مشخص ليبراليسم مدون گرديد.
«جنبش براي شکل گيري دولت هاي ملي» نيز، با پايان يافتن فئوداليسم در عرصهء اقتصادي و شکل گرفتن «دولت/شهر» هاي ايتاليا در عرصهء سياسي، در پايان قرون وسطي آغاز شد و در جنگ هاي ناپلئون و تطور دولت هاي ملي در قرن هجدهم به اوج خود رسيد.
آنگاه، در پي پيروزي انقلاب کبير فرانسه، و با وجود حضور اهداف ليبرالي در پسزمينهء آن، دولت انقلابي نه تنها اين «حقوق انساني» را سرکوب کرد بلکه جانشين آن، يعني دولت با ثبات و ناسيوناليست ناپلئون نيز، اساساً به جمهوري پايان داد.
آنگاه، «دولت مدرن ليبرال و سکولار» و برسميت شناخته شدن«حقوق فردي» در اروپا از تقابل با چنان ديکتاتوري ناسيوناليستي سر بر کشيد و از بستر ناسيوناليسم سربلند نکرد.
در مقابل مي توان ديد که، مثلاً، در ترکيه چنين شرايطي برقرار نبود و در پي سقوط دولت قرون وسطائي عثماني، رژيم سکولاري که بقدرت رسيد از بستر جنبش ناسيوناليستي برخاسته بود و ارتباطي با يک جنبش دموکراسي خواهي گسترده نداشت. منظور من البته اين نيست که در ترکيه جنبش دموکراسي خواهي وجود نداشته است، بلکه مي خواهم بگويم که موتور سکولاريسم ترکيه يک چنين جنبشي نبوده است.
در ايران نيز، از مشروطيت گرفته تا جنبش ملي شدن صنعت نفت، حرف اول را هميشه ناسيوناليست ها مي زده اند و گرايشات سکولاريستي خود را هم از همين سرچشمه که اعتنائي به دموکراسي خواهي نداشت اخذ مي کردند. مثلاً، نيروهاي اصلي سکولار ايران که به دور رضا شاه حلقه زدند بخشي از ناسيوناليست هاي ايراني بودند که بيشتر محافظه کار محسوب مي شدند و قرابتي با ليبراليسم نداشتند. حتي نيروهائي نظير جبهه ملي نيز بيشتر ناسيوناليست بودند تا ليبرال. در سال هاي بعد نيز که جنبش هاي کمونيستي و اسلامي بيشتر مطرح بودند هيچ يک توجهي به ضرورت استقرار دموکراسي ليبرال نداشتند.
خلاصه آنکه، در طول تاريخ معاصر ايران، که سرآغازش با نام «بيداري ايرانيان» شناخته شده، اين اولين باري است که يک جنبش دموکراسي خواهي پرقدرت در ايران شکل گرفته که توجه خود را بر روي سکولاريسم متمرکز ساخته است.
نکته در اين است که اين جنبش سال هائي چند را به پرهيز از بکار بردن اصطلاح «سکولار» گذرانده و، در نتيجه، اجازه داده است که بخشي از هيئت حاکمه اسلامي بکوشند تا «جنبش دموکراسي خواهي» را با نام مستعار «دموکراسي اسلامي» خطاب کنند و در رقابت هاي داخلي خود براي دستيابي به قدرت از توان «جنبش دموکراسي خواهي» بهره برند، اما چنين پوشش عاريتي، حقيقت سکولار بودن اين جنبش را هيچگاه از ديد تيزبينان مخفي نکرده است و اين حقيقت اکنون در برابر نگاه همگان قرار گرفته است.
4. در عين حال، «جنبش دموکراسي خواهي سکولار ايران» تا کنون مرکزيت معيني نداشته است. هرچند که مي توان بسياري از نيروهاي درگير در مبارزه با حکومت اسلامي را عضو طبيعي چنين جنبشي دانست. مثلاً، مشروطه خواهان ايران از نيروهاي مهم سکولاري هستند که طي اين سالها در جنبش دموکراسي خواهي شرکت داشته اند و نه تنها خود را ادامهء سنت سکولاريسم عصر رضا شاهي مي دانند بلکه اکنون، با وجود اينکه سنت سلطنت در ايران را دنبال کرده اند، بر اهميت حقوق فردي و ليبراليسم نيز بهمانگونه تأکيد مي کنند.
جريانات ديگري نظير جبهه ملي نيز، با وجود آنکه اين جبهه تاريخاً بيشتر ملي بوده تا ليبرال، و از لحاظ شکل حکومت جمهوري خواه است و ناسيوناليسم برايش کماکان در الويت قرار دارد اما، در طي 30 سال اخير، بصورت دم افزوني بر حقوق فردي و دموکراسي تأکيد خاص داشته اند.
برخي از نيروهاي اصلاح طلب اسلامي در ايران، نظير خانم شيرين عبادي نيز، بخاطر توجهي که به ضرورت سکولاريسم دارند، اساساً بخش مهم ديگري از جنبش دموکراسي خواهي سکولار ايران محسوب مي شوند.
نيروهاي چپ ايران نيز اکنون ديگر کمتر بر ضرورت ايجاد «حکومت کمونيستي» تکيه کرده و ـ لااقل، در کوتاه مدت ـ ايجاد دولت سکولار دموکراتيک را هدف خود مي دانند.
نتيجه اينکه همهء اين نيروها عملاً در جبهه اي سکولار به جنبش دموکراسي خواهي ايران تعلق دارند.
اکنون لازم است يک تشکل جديد راه را بر ايجاد يک ائتلاف وسيع از نيروهاي دموکراسي خواه سکولار هموار کند و، در نتيجه، پيشنهادي را که هفت سال يش براي تشکيل يک حزبي آينده نگر و سکولار مطرح کرده و پلاتفرم پيشنهادي آن را نيز تهيه ديده بودم بار ديگر، در اين موقعيت بي سابقه که پيش آمده، مطرح مي کنم.
امروز، در پي پايان گرفتن هرگونه توهم نسبت به امکان ايجاد يک دولت دموکراتيک در چارچوب رژيم مذهبي، زمان تدارک «حزب آينده نگر سکولار ايران» فرا رسيده است؛ حزبي که مي تواند نيروهاي مشخص جبهه سکولار جنبش دموکراسي خواهي ايران را با يکديگر مرتبط کند تا بتوانند مکمل يکديگر باشند.
اولين قدم در راه ايجاد يک چنين حزبي برگزاري کنگرهء اول و ايجاد تشکيلاتي براي آن مي باشد. در عين حال، نمايندگان احزاب، جريانات و گروه هاي ديگر معتقد به دموکراسي و سکولاريسم مي توانند در اين کنگره شرکت جسته و بر چگونگي شکل گيري آن نظارت داشته باشند.
بنظر من آقاي دکتر اسماعيل نوري علا در سايت سکولاريسم نو (1) به بهترين وجه قادر است که ابتکار تدارک کنگره اول حزب آينده نگر را در دست بگيرد.

به اميد ايجاد حزب آينده نگر و جبهه سکولار جنبش دموکراسي خواهي ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
14 فروردين 1387
April 2, 2008

1) لينک سايت سکولاريسم نو:

http://www.newsecularism.com/

2) لينک سايت بحث هاي پيشين مربوط به حزب آينده نگر:
http://www.geocities.com/futuristparty/