شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۸

مسأله ای که رهبران واقعی جنبش سبز با آن روبرو شده اند

مسأله ای که رهبران واقعی جنبش سبز با آن روبرو شده اند
http://www.ghandchi.com/609-Sabz.htm

برای اولين بار در 8 ماه گذشته تصميمات رهبری نامرئی جنبش سبز بعد از تظاهرات اپوزيسيون و رژيم در 22 بهمن ماه، در ميان خود دست اندر کاران اين جنبش مطرح شد، و ظاهراً با انتقادی از توصيه آقای ابراهيم نبوی تحت عنوان تاکتيک «اسب تروا» آغاز شد و با عبارتی از آقای ابراهيم نبوی در فيس بوک که توصيه خود را اشتباه ارزيابی کردند، پايان يافت. اما موضوع از بحث تاکتيک معين فراتر ميرود که حتی آنان هم که در داخل ايران دست بر آتش دارند و اکثر تصميمات روزانه عملی را ميگيرند ميتوانند اشتباه کنند و نبايد هم بخاطر يکبار اشتباه، دلسرد شوند. در مورد اين رهبری نامرئی جنبش سبز، پيشتر نوشته ام و توضيح نميدهم که چرا خود جنبش سبز، اين شيوه آزمون و خطا را در بطن خود با خصلتی که دارد نهفته دارد، موضوعی که در جای ديگر مفصل بحث کرده ام (1).

نکته ديگری که بايد اشاره کنم اين است که وقتی گفته ميشود رهبری جنبش سبز، فوراً شخصيت هايی مانند آقایان موسوی و کروبی به نظر ميآيند، يا احزابی نظير حزب مشارکت و اعتماد ملی. بعضی ديگر هم شخصيت ها و جريانات ديگر اپوزيسيون را به نظر مياورند و فکر ميکنند به دليل شرايط کنونی ايران، آن گروه دوم نميتوانند علنی مطرح شوند اما بخشاً رهبری را در دست دارند. البته اين حرف غلط نيست که خيلی جريانات موجود نميتوانند علنی مطرح شوند ولی موضوع فراتر از اين بحث ها است. موضوع اين است که همه آنچه بعنوان رهبری تصور ميشود، در واقع رهبری واقعی اين جنبش نيست. رهبری واقعی که سازماندهی ميکند و بيش از 8 ماه است که توانسته چنين حرکت بزرگی را به پيش ببرد پيز ديگری است و مطمئناً برخلاف تصور رژيم رهبری کامپيوتر و اينترنت هم نيست و با ارتش سايبری هم نابود نميشود. پس چيست؟

رهبران اين حرکت کسانی هستند که 30 سال است فعاليت مدنی در ايران کرده اند و اتفاقاً هنوز هم ميخواهند فعاليت مدنی کنند و علت حمايتشان هم از جريان اصلاح طلب اين نيست که آنرا نماينده خود ميشناسند که فکر کنند با بقدرت رسيدن اصلاح طلبان، برنامه و خواستهای آنها بقدرت رسيده است. اتفاقاً آنها نميخواهند به قدرت برسند اما ميخواهند در جامعه يک نيروی معتدل در قدرت باشد و خود همواره به مبارزه مدنی برای مطالبات معين ادامه دهند و به اين طريق جامعه مدنی ايران را رشد دهند تا از يک استبداد به استبداد ديگری سقوط نکنيم. جدا از آنکه اين نظريه شان درست است يا نه، بنظرم اکثريت رهبران واقعی اين جنبش اينگونه ميانديشند. شايد از ديد يک فعال سياسی با تجربه اين گونه انديشيدن خيلی عجيب بنظر آيد اما واقعيت است.

اين تفکر رهبران واقعی اين جنبش، دقيقاً بخاطر اين ديدگاه خود، با رشد جنبش سبز که جنبشی است سياسی، دچار مشکل شده است، و آنچه در 22 بهمن ديديم اول کار است. چرا؟ به اين دليل که يک نيروی سياسی هدفش گرفتن قدرت است و نه مبارزه برای مطالبات معين يا فعاليت برای افشاگری رژيم. اولی کار جنبش مدنی است و دومی کار ژورناليستها. در مورد دومی، يعنی اشتباه کردنِ هدف فعاليت سياسی با هدف فعاليت ژورناليستی، در گذشته مفصلاً بحث کرده ام که در تاريخ ما بويژه از زمان حزب توده در ميان اپوزيسيون دموکراتيک به کرات روی داده است و ضررهای بيشماری هم به جنبش ما زده است و نيازی به تکرار بحث در اين نوشتار نيست (2).

اما امروز بويژه ما با مسأله اول که در بالا ذکر کردم يعنی تفاوت فعاليت مدنی و فعاليت سياسی روبرو هستيم.

جالب است که رهبران اصلاح طلب جنبش سبز در زمينه مسأله اول، يعنی تفاوت فعاليت مدنی و فعاليت سياسی، ابداً ناروشن نبودند. هم آقای کروبی و هم آقای موسوی در انتخابات خرداد ماه از طريق استاندارد قانون اساسی جمهوری اسلامی در پی کسب قدرت بودند. کارشان هم درست بود. يک حزب سياسی هدفش کسب قدرت است چرا که فکر ميکند برنامه بهتری برای اداره جامعه دارد تا احزاب رقيب. همه فروتنی ها و اظهارات مشابه که متأسفانه در جامعه سياسی ايران متداول است به ضرر رشد سياسی جامعه است. دقيقاً رهبران سياسی بايد بگويند که در پی کسب قدرت هستند و آقای کروبی به نمايندگی از حزب اعتماد ملی و آقای موسوی هم به نمايندگی از حزب مشارکت اين کار را کردند. پيشتر هم در گذشته زمان اقای خاتمی هم اينگونه بود و اشکالی هم به اين امر نيست و اتفاقاً تواضع های ظاهری به ضرر رشد آگاهی مردم است نظير روشهای آقای خاتمی که هميشه ميخواستند گفته شود به اصرار ديگران رهبری را عهده دار شده اند، و کل ظاهر سازی های متداول در ميان اصلاح طلبان، در مورد موضوع قدرت، که در جای ديگر مفصل توضيح داده ام (3).

در نتيجه يک رهبر يا گروه سياسی به درستی در پی کسب قدرت است، چه در جامعه دموکراتيک باشد، که نظير اقای اوباما کانديد ميشود و سعی ميکند رأی بياورد، و چه در جامعه ای که استبدادی باشد و تشکيلات سياسی حتی ممکن است مجبور شود صاحبان قدرت را از طريق انقلاب، به پائين بکشد. در هردو مورد، رهبری سياسی، کسب قدرت است.

آنچه در رابطه با آقای کروبی و آقای موسوی رخ داد، تلاش برای کسب قدرت در چارچوب قانون اساسی ايران با قبول همان نظارت استصوابی و همه بندهای ديگر آن بود اما ناگهان با تصميم آيت الله خامنه ای، محمود احمدی نژاد دوباره به رياست جمهوری اسلامی ايران رسيد و شکل مسالمت آميز انتخاب در ميان جناح های مختلف قدرت در ايران زيرپا گذاشته شد. در چنين شرايطی آقايان کروبی و موسوی بايد حرکت خود برای کسب قدرت را به شکل تازه ای دنبال ميکردند، که کردند، و از همه اهرم های قانون اساسی بهره بردند و آخرينش هم استفاده از قوه قضائيه بعنوان داور بود در بيانه 5 ماده ای آقای موسوی بود که آن اميد هم با اعدام های اخير و ناميدن آقای موسوی بعنوان منافق البته بشکل تلويحی توسط صادق لاريجانی رييس قوه قضاييه، ديگر نقش بر آب شد. هنوز آخرين اميد ايشان در درون دستگاه شخص آيت الله رفسنجانی و بخشاً نيز فراکسيون اقليت مجلس است.

اما اکثريت عظيم رهبران واقعی جنبش سبز در 8 ماه گذشته فعالين مدنی بوده اند که از ابتدا نيز با طرح مطالبات خود با کانديدهای رياست جمهوری وارد کارزار انتخاباتی شدند و هدفشان هم نه گرفتن قدرت برای خود، يا حزبی که نداشتند، بود، بلکه هدفشان ديدن دولتی معتدل تر که به مطالبات آنها بيشتر توجه مبذول کند، بود، وگرنه براي آنها فرقی بين چهار کانديدای تعيين شده توسط رژيم نبود و به نسبتی که توجه هر کانديدا را به مطالبات خود ميديدند به طرفش بيشتر جلب ميشدند. نه درپی انقلابی بودند و نه حتی خواستهای سياسی خود را ملاک ميديدند، وگرنه از آنجا که اکثراً افراد سکولاری بودند اولين خواست سياسی شان بايد جدايی مذهب و دولت ميبود، اما اصلاً همان اول هم، در کمپين موسوی که امکان طرحش را نيز داشتند، بازهم مطرح نکردند. در نتيجه روشن است که هدفشان از نظر سياسی يک دولت معتدل بود که بتوانند به فعاليتهای مدنی خود ادامه دهند، و نه دولتی که خواستهای سياسی آنها را بيان کند.

آنچه بعداً انفاق افتاد اين بود که رهبران بالای جنبشی که با انتخابات شروع شد بعد از تغيير بازی توسط آقايان خامنه ای و احمدی نژاد، تجربه پيش بردن مبارزه در شرايط جديد را نداشتند. آقای کروبی اساساً کسی بود که طرح خواستهای سياسی و تظاهرات در روزهای جمهوری اسلامی، نظير روز قدس را مطرح کرد. اقای موسوی هم بيشتر بر روی خواستهای مدنی تکيه کرد تا سياسی. اما هردو در پی کسب قدرت سياسی بودند اما در شرايطی که تجربه اش را نداشتند. از سوی ديگر رهبران واقعی جنبش هم اساساً رهبران جنبش مدنی هستند و خواستار آن بودند که اين احزاب معتدل پيروز شوند تا آنها بتوانند به فعاليت های مدنی خود ادامه دهند. اما شرايط جديد رهبران سياسی طلب ميکند و اين کوشندگان جنبش مدنی در نحوه فکری کنونی خود نه علاقه به اين نوع کار را دارند و نه تجربه اش را با خود حمل ميکنند.

به همين علت جنبش سبز بعد از 8 ماه در شرايطی قرار گرفته است که نه احزاب معتدلِ ايده آل جنبش مدنی، قادرند پيروز شوند و به فعالين مدنی اجازه دهند در مدل فکری که ذکر شد ادامه فعاليت دهند، و نه رهبران واقعی اين جنبش در کوی و برزن تا وقتی به خود در حد رهبران مدنی می نگرند، توان کسب قدرت را پيدا خواهند کرد.

آنچه بالاخره آينده اين جنبش را رقم خواهد زد همين رهبران واقعی اين جنبش هستند که در کوی و برزن در تلاش و فعاليت هستند. عده ای از آنها بالاخره کار اصلی شان فعاليت سياسی خواهد شد و تشکيلاتهايی هم که به نظرات واقعی خودشان نزديک است را شکل خواهند داد و اين جنبش را نيز رهبری سياسی خواهند کرد. اينکه واقعاً دولت معتدلی بر سر کار آيد و آنها که خواهان مبارزه برای مظالبات مدنی هستند بتوانند کار ريشه ای خود را در جامعه بکنند بستگي به موفقيت فعاليت سياسی آنهايی دارد که راه رهبری سياسی را برگزينند. اين کار را نه بازماندگان اپوزيسيون قديم قادرند انجام دهند و نه آنچه از احزاب اصلاح طلب در اين شرايط باقی مانده است. البته بايد به احزاب اصلاح طلب کمک کرد که در اين شرايط جديد نابود نشوند اما آنها در شرايط مشابه انچه پيش روی ما است بوجود نيامده اند و بعيد است بتوانند چندان مؤثر باقی بمانند. نهصت آزادی که تشکيلات مشابهی بود و سالهای اول بهار آزادی نيز رشد زيادی داشت به مجرد شروع ديکتاتوری در ايران، اساساً از بين رفت هرچند به دليلی که قبلاً توضيح دادم تحمل می شد (4).

برای اکثريت رهبران جوان کنونی جنبش سبز شايد سياسی کاری آنچيزی نباشد که بخواهند انجام دهند و دليلی هم ندارد کاری که فکر نميکنند علاقه و توانشان است را بکنند اما مطمئن هستم که بسياری از انها هستند که بخاطر ضد سياست شدن 30 سال اخير از توانهای سياسی خود آگاه نيستند و امروز به بهترين رهبران جنبش سياسی تبديل خواهند شد و برای برنامه ای آينده نگر و دموکراتيک تلاش برای کسب قدرت را سازمان خواهند داد همانگونه که زمانی در آمريکا امثال جفرسون ها چنين کردند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و چهارم بهمن ماه 1388
February 13, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/599-Invisible.htm
2. http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm
3. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
4. http://www.ghandchi.com/606-BazarganKarroubi.htm