کمونيسم افيون روشنفکران ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm
زمانی که در جامعه ايران مردم به همراه جنبش سبز به پا خاسته اند و ميروند تا درهای زندان اوين را باز کنند و عزيزان خود و ديگران را از بند حاکميت اعدام و زور و استبداد رهايی بخشند، متأسفانه در خارج کشور جريانات بنيادگرای کمونيست جز ادامه تلاشهای عبث 30 سال گذشته خود برای سوء استفاده از مبارزات مردم کاری نميکنند و هنوز با ديدگاه واپسگرايی که در تخيل کسب هژمونی بر جنبش است، مسؤل آسيب های جبران ناپذيری به مردم ايران هستند و کارشان به شخصی کردن مسأله عدم کارآيی سياسی کمونيسم انجاميده است. اما اصل بحث چيست؟
کارل مارکس عبارت معروف "مذهب افيون توده هاست" را حدود 170 سال پيش درسال 1843 در يکي از اولين آثار خود تحت عنوان "نقد فلسفه حقوق هگل" مطرح کرده است. امروز يک و نيم قرن بعد از آن تاريخ بسختی بتوان در غرب ديگر مذهب را افيون مردم تلقی کرد چرا که مذهب نه در عرصه سياست غرب اهميتی دارد و نه در عرصه علم و دانش. ديگر مردم برای معالجه بيماری های خود اول پيش دکتر ميروند و نه آنکه سراغ کشيش را بگيرند. البته دوام مذهب در عرصه متافيزيک (1) و رشد مذهب در مؤسسات همياری اجتماعی و خيريه در غرب ادامه داشته است اما مقصود از افيون، اين عرصه ها نبوده است (2). منظور مارکس از جمله اش آن بود که مذهب توجيهی است برای همه مشقت هاي اقتصادی بشر در عالم فانتزي. امروز در غرب نقصان عرفی بودن عرصه سياسی و اقتصادی و نيز عدم رجوع به علم و دانش برای حل معضلات پيش روی، بعد از دوقرن رشد جامعه سکولار، اساساً به پايان رسيده اند. البته مارکس هدف خود را برطرف کردن همه آن مشقات بشر از طريق طرح کمونيسم خود ميدانست چرا که به تصور وی با از بين رفتن علت ساختن آن تخيلات، ديگر نياز به مذهب هم از بين ميرفت. در مورد اين بنيادگرايی در انديشه مارکس قبلاً مفصل در جای ديگری بحث کرده ام (3). سکولاريسم نه تنها در عرصه های سياسی و اقتصادی، علم و درمان، بلکه حتی در عرصه اخلاق هم ديگر به ديدگاه هايی نظير آنچه سقراط درباب فضيلت در دفاعيات خود ميگويد و يا که در قرون وسطی خوب و بد بودن را معيار قضاوت در مورد انسانها قلمداد ميکردند، پايان داده است، و ديگر جوامع مدرن، نظير هيوم و کانت، معيار قضاوت را *حقوق* انسانها گذاشته اند و نه خوبی و بدی يا فضيلت (4).
اما اگر برای مردم در جوامع مدرن غربی، يک قرن و نيم گذشته، بدون هرگونه کمونيسمی، صرفاٌ در پرتو تداوم پيروزی سکولاريسم، تاريخ غرب، پايانی بر تصورات منشاء ماوراء الطبيعه در مورد مشقات انسانی گشته است، برای روشنفکران ايران قضيه طور ديگری بوده است، و مـتأسفانه حتی برای بخش مهمی از روشنفکران سياسی سکولار ايران، کمونيسم افيونی شده که از درک علمی آنان را دور کرده است. البته کمونيسم بعنوان توجيه همه مشقت های بشری ارائه نميشود اما بعنوان راه حل همه آن مصائب تصور ميشود و برای افراطی ترين آنها نيز حتی تلاشهای انسانها برای بهتر کردن شرايط خود نظير جنبش سبز کنونی در ايران، عبث تلقی ميگردد. مبنای نظری اين دسته نيز سخن مارکس در همان نوشتار فوق الذکر است که نقش دولت مدرن را برآوردن منافع طبقات دارا اعلام ميکند و همه فلسفه حقوق بشر را توجيه اين ظلمي ميبيند که بر تهيدستان ميرود، و با وجود آنکه صف خود را از مذهبيون جدا ميکند، اما قول بهشت روي زمين را ميدهد، يعنی همان کمونيسمي که تهيدستان قرار است بوجود آورند و البته بعداً مارکس در کتاب "خانواده مقدس" اين مأموريت را مشخصاً وظيفه طبقه کارگر نوين اعلام ميکند (5).
اگر اين بنيادگرايان کمونيست نگاهی به دنيای کنونی بکنند می بينند که طبقه کارگر در اقتصاد فراصنعتی نه طبقه ای در حال رشد بلکه طبقه ای در حال نابودی است و اگر منظور طرفداری از فقرا باشد که کار سازمان های خيريه است وگرنه يک حزب پيشرو بهتر است راه دانشمند و تحصيل کرده را دنبال کند و نه به اصطلاح "راه کارگر." حتی علت انتخاب آن مأموريت تاريخی برای کارگران صنعتی توسط مارکس در آنزمان نه بخاطر تهيدست بودن کارگران بلکه به درست يا به غلط، بخاطر تصور رشد آنان در اقتصاد جامعه صنعتی بود، وگرنه طبقات فقيرتری در همان زمان در جوامع غربی وجود داشتند. متأسفانه با اينکه جامعه ايران در 30 سال گذشته بيشتر و بيشتر آينده نگری را در تقابل با رژيم جمهوری اسلامیِ واپسگرا مدنظر قرار داده است اما بسياری از روشنفکران سياسی ايران هنوز در اتوپی های کمونيستی ايده الهای خود را می جويند. با وجود آنکه تجربه بيش از نيمی از کره ارض در شوروی و اروپای شرقی و چين و کوبا و ويتنام و کامبوج و کره شمالی طی بيش از نيم قرن نشان داده است که اين مدينه فاضله کمونيستی جز رژيمی استبدادی چيز ديگری نيست و گرچه اکثريت روشنفکران ايران از همه اين جريانات کمونيسم موجود خود را مبرا ميدانند اما بازهم در رؤيای کمونيسم، در آرزوی وحدت چپ هستند. نظريه اتحاد چپ و راه يابی آينده در نوعی چپ غيرموجود که بنيادگرايی کمونيستی تا نسخه های تخيلی از سوسيال دموکراسی اروپايی را شامل ميشود، مشغله فکری بخش مهمی از روشنفکران سياسی ايران در 30 سال گذشته بوده است و مانع تمرکز بر راه حلی سياسی تشکيلاتی در بيرون از چپ شده است (6).
اجازه دهيد نگاهی اجمالی به جرانات اصلی سياسی در يک قرن گذشته در ايران کنيم. جريان پادشاهی پهلوی که با رضا شاه شروع ميشود طرح روشنی از يک نوع ناسيوناليسم سلطنتی، گرچه استبدادی، اما مدرن دارد (7) و در ميان هواداران پادشاهی پهلوی، چه در گذشته، و چه امروز، بسياری از سوسياليستها هم حضور داشته اند. اما برای آنها سوسياليسم يا هر ديدگاه ديگر اجتماعی، تقدم سياسی آنها نيست و تقدم برای آن سوسياليستها، سلطنت پهلوی است. در نتيجه آندسته از چپ هايی که اساساً در جريان سلطنت طلب هستند قابلِ ساختن نبودنِ حزب چپ در ايران و اکثر نقاط جهان مسأله ای نيست، چرا که تعلق سياسی آنها بر مبنای ديدگاه اجتماعی سوسياليستی شان نيست و مثلاً حزب مشروطه در امروز، يا جريانات مشابه، بيان خواست تشکيلات سياسی اين گروه از سوسياليستها ست. همين بحث در مورد هواداران جنبش ملی، صدق ميکند. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، سوسياليستهائي در درون جنبش ملی دکتر مصدق بودند اما برایِ آنها نيز خط مشی سياسی نه بر مبنای حزبی چپی که منعکس کننده ديدگاه اجتماعش شان باشد بلکه بر مبنای ديدگاه ناسيوناليستی آنها، تعيين می شود. سوسياليستهائي نيز که در جريانات اسلامی هستند به همينگونه، عمل ميکنند. اما برای اکثريت روشنفکران چپ ايران که زمانی در حزب توده و شاخه های جدا شده از آن در آذربايجان و کردستان بودند، و بعد در انشعاب چين و شوروی وسپس با سقوط شوروی هزار تکه شده اند، اتحاد چپ هنوز بعد از 30 سال، با طرح های مختلف، دنبال شده است که رؤيائی بيش نيست، و کمونيسم برای آنهايی که در اين گروه از روشنفکران سياسی چه خود را چپی و چه چپی سابق مينامند، به افيونی تبديل شده است، که مانع از راه يابی به جلو و آگاه کردن خود از ديدگاه های غيرمارکسيستی و متشکل شدن به دور ديدگاهی آينده نگر شده است. هنوز حتی آنهايی که در ميانشان خود را چپ هم نميدانند يک صدم تعداد کتابهای مارکسيستی که خوانده اند در مورد نظريات ديگر سياسی نميدانند، و برای تحليل از موضوعات به منابعی رجوع ميکنند که سالهاست از انديشه مرتبط با آن، فاصله گرفته اند، و اين مايه تأسف است يعنی اين روشنفکران خود را با گذشته شان تعريف ميکنند، و چپی سابق مينامند در صورتيکه يک سلطنت طلب يا يک هوادار جنبش ملی يا يک عضو جريانات اسلامی خود را با جريانی که واقعی است تعريف ميکند، حتی اگر سوسياليست باشد.
ممکن است سؤال شود که آيا اين افراد ميتوانند نظير چپی هائي که سالها در درون جريانات سلطنت طلب، يا جبهه ملی يا اسلامی هستند، فعاليت کنند؟ پاسخ اين است که خير. همانگونه که زمانی امثال خليل ملکی ها با همه عدم پذيرفتن وی در جبهه ملی، خواهان عضويت در جبهه ملی بود، اما بسياری ديگر از توده ای ها که حتی از حرب توده هم جدا شده بودند، دنبال ايجاد تشکيلات چپی مستقل بودند، و خود را از نظر سياسی نميتوانستند قانع کنند که بخشی از حرکت ناسيوناليستی مصدق باشند، و فقط نظر اجتماعی سوسياليسم را قبول داشته باشند. در کشورهايی نظير آمريکا که دو حزب اصلی دموکرات و جمهوريخواه وجود دارد چپی ها در يکی از آنها فعال هستند و پروژه ساختن حزب سوسياليستی بيش از نيم قرن است که بی معنی شده است اما در اروپا که در دوران اوج گيری سوسياليسم در اکثر آن کشورها احزاب سوسياليستی شکل گرفتند احزاب سوسياليستی هم يکی از احزاب سياسی مطرح موجود هستند که مثلاً يک هوادار جنبش سبز ممکن است در اروپا ترجيح دهد از نظر سياسی با يک حزب ناسيوناليست يا يک حزب سوسياليست کار کند. شايد اگر در سال های 1320 تا 1332 حزب توده بعنوان حزب سوسياليستی مستقلی شکل گرفته بود و نه بعنوان دنبالچه شوروی، و شايد اگر در 28 مرداد آنگونه نابود نشده بود، و اگر انشعاب چين و شوروی هم آن را بعدها بيشتر نشکسته بود، يعنی مثلاً اگر از اول با جريانی مانند سوسياليستهای زمان رضا شاه نظير خود سليمان ميرزا مؤسس حرب توده، هويت خود را تعريف کرده بود، يعنی اگر نظير هواداران ژان ژورس در سوسياليسم فرانسه بود، و نه جريانی نزديک به کمينترن و استالين، شايد امروز در کنار جبهه ملی و تشکيلات سلطنت طلبان و اسلامگرايان، جريان سوسياليستی هم حزب متشکل معينی در ايران بود. به هر حال برعکس اروپا، در ايران و يا حتی در آمريکا، واقعيت تاريخی چنين نشده است و حزب سوسياليست يک آلترناتيو موجد از ارثيه سياسی گذشته نيست، و در دوران کنونی هم ديگر امکان شکل گيری چنين چيزی برای برنامه پايان يافته سوسياليسم، نه تنها در نسخه های بنيادگرايانه مارکسيستی آن بلکه حتی به شکل سوسيال دموکراسی، وجود ندارد، و به همين علت هم طرح های اتحاد چپ، سال هاست که شکست خورده اند (8).
واقعيت اين است که جريان اجتماعی آينده نگر در 30 سال اخير در ميان تحصيل کرده های ايران رشد کرده است. اليته دوباره آن کسانيکه از نظر اجتماعی آينده نگر هستند اما از نظر سياسی در داخل حزب مشروطه يا در داخل جبهه ملی يا در داخل جبهه مشارکت اصلاح طلبان اسلامی هستند مانند سوسياليستهای مشابهی که مثال زدم، خود را در عرصه سياسی با برنامه های سلطنت يا مليون يا اسلامی تعريف ميکنند و نه با آينده نگری. در آمريکا و اروپا نيز همينطور است که مثلاً آقای نوت گينگريچ يک آينده نگر است و از نظر فکری از هواداران پر و پا قرص الوين تافلر است اما خود را از نظر سياسی با نئوکان ها و حزب جمهوريخواه تعريف ميکند در صورتيکه مثلاً اطرافيان آينده نگر آقای اوباما همه اين سالها خود را با حزب دموکرات تعريف کرده اند. اما در آمريکا برعکس ايران، با يک بخش بزرگی از روشنفکرانی که هنوز هيچکدام از اين احزاب را قبول نداشته و حزب خود را بخواهند بسازند، روبرو نيستيم. در ايران با شرايطي استثنايی روبرو هستيم و در نتيجه موقعيت استثنايی برای ساختن يک حزب آينده نگر برای اين دسته از روشنفکران نه تنها وجود دارد بلکه تنها راهی است که تأثير گذاری سياسی اين روشنفکران سکولار را ميشود به حد اکثر رساند (9).
اين نظر فقط بر مبنای گمان تئوريک نيست. اگر نگاهی به جريان جبهه دموکراتيک حشمت طبرزدی در ايران بيافکنيم می بينيم آنها جمعی بودند که در جنبش اسلامی به سکولاريسم و آينده نگری رسيدند و حتی ملحق شدن به جبهه ملی را نيز در نظر گرفتند اما با انتظاراتی که برای برنامه اجتماعی مورد نظر خود داشتند طرح مليون را قابل قبول نيافتند نه آنکه نخواهند با مليون کار کنند که اتفاقاً هميشه پيشقراول همکاری با چه مليون، چه اصلاح طلبان و چه سلطنت طلبان و ديگران بوده اند، اما آنچه ديدگاه خودشان را بيان ميکرد هيچکدام نبود و به همين علت نيز جبهه دموکراتيک را با هدف سياسی شکل دادند هرچند هميشه در پی ائتلاف های گسترده با ديگر نيروهای سياسی بوده اند (10).
در نتيجه برای آن گروهی از روشنفکران سابق چپ که هنوز اميدوارند که روزی اتحادی از چپ، حزب مورد انتظارشان را بوجود آورد، بهتر است اين افيون را به دور بريزند و بويژه با نگاه به بنيادگرايان کمونيستی که دنبال ساختن حزب کمونيست در ايران هستند، ببنينند که چگونه ميشود 30 سال درجا زد و هنوز هم با هويت بدلی حرف زد چون ميدانند که برنامه شان که در ويتنام و شوروی و چين و کوبا و نيمی از جهان شکست خورده است، برای کسی جذابيت ندارد و نه آنکه خود را از رژيم مخفی ميکنند، بلکه از مردم خود را پنهان ميکنند، از نام های بدلی استفاده ميکنند و تشکيلات های فرونتِ به اصطلاح دموکراتيک ميسازند، حتی در خارج که خطری متوجه شان نيست، چون ميدانند اگر بگويند کمونيست هستند کسی جلب آنها نميشود. فريادهای بنيادگرايان کمونيست نظير فريادهای بنيادگرايان اسلامی حکايت از وضعيت پريشان خودشان دارد و نه آنچه مورد حمله شان است.
زمان آن است که با پلاتفرمی آينده نگر تشکيلات ساخت و قدم اول ميتواند همکاری با يک تشکيلات سياسی موجود نظير جبهه دموکراتيک مهندس حشمت طبرزدی آغاز شود که در اين راه گام نخست را برداشته است (11).
به اميد جمهوری آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و دوم اسفند ماه 1388
March 16, 2010
پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/264-Metaphysics.htm
2. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
3. http://www.ghandchi.com/547-fundamenalism.htm
4. http://www.ghandchi.com/295-ghAnoon.htm
5. http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
6. http://www.ghandchi.com/486-SocialDemocracy.htm
7. http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm
8. http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm
9. http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
10. http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm
11. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm
زمانی که در جامعه ايران مردم به همراه جنبش سبز به پا خاسته اند و ميروند تا درهای زندان اوين را باز کنند و عزيزان خود و ديگران را از بند حاکميت اعدام و زور و استبداد رهايی بخشند، متأسفانه در خارج کشور جريانات بنيادگرای کمونيست جز ادامه تلاشهای عبث 30 سال گذشته خود برای سوء استفاده از مبارزات مردم کاری نميکنند و هنوز با ديدگاه واپسگرايی که در تخيل کسب هژمونی بر جنبش است، مسؤل آسيب های جبران ناپذيری به مردم ايران هستند و کارشان به شخصی کردن مسأله عدم کارآيی سياسی کمونيسم انجاميده است. اما اصل بحث چيست؟
کارل مارکس عبارت معروف "مذهب افيون توده هاست" را حدود 170 سال پيش درسال 1843 در يکي از اولين آثار خود تحت عنوان "نقد فلسفه حقوق هگل" مطرح کرده است. امروز يک و نيم قرن بعد از آن تاريخ بسختی بتوان در غرب ديگر مذهب را افيون مردم تلقی کرد چرا که مذهب نه در عرصه سياست غرب اهميتی دارد و نه در عرصه علم و دانش. ديگر مردم برای معالجه بيماری های خود اول پيش دکتر ميروند و نه آنکه سراغ کشيش را بگيرند. البته دوام مذهب در عرصه متافيزيک (1) و رشد مذهب در مؤسسات همياری اجتماعی و خيريه در غرب ادامه داشته است اما مقصود از افيون، اين عرصه ها نبوده است (2). منظور مارکس از جمله اش آن بود که مذهب توجيهی است برای همه مشقت هاي اقتصادی بشر در عالم فانتزي. امروز در غرب نقصان عرفی بودن عرصه سياسی و اقتصادی و نيز عدم رجوع به علم و دانش برای حل معضلات پيش روی، بعد از دوقرن رشد جامعه سکولار، اساساً به پايان رسيده اند. البته مارکس هدف خود را برطرف کردن همه آن مشقات بشر از طريق طرح کمونيسم خود ميدانست چرا که به تصور وی با از بين رفتن علت ساختن آن تخيلات، ديگر نياز به مذهب هم از بين ميرفت. در مورد اين بنيادگرايی در انديشه مارکس قبلاً مفصل در جای ديگری بحث کرده ام (3). سکولاريسم نه تنها در عرصه های سياسی و اقتصادی، علم و درمان، بلکه حتی در عرصه اخلاق هم ديگر به ديدگاه هايی نظير آنچه سقراط درباب فضيلت در دفاعيات خود ميگويد و يا که در قرون وسطی خوب و بد بودن را معيار قضاوت در مورد انسانها قلمداد ميکردند، پايان داده است، و ديگر جوامع مدرن، نظير هيوم و کانت، معيار قضاوت را *حقوق* انسانها گذاشته اند و نه خوبی و بدی يا فضيلت (4).
اما اگر برای مردم در جوامع مدرن غربی، يک قرن و نيم گذشته، بدون هرگونه کمونيسمی، صرفاٌ در پرتو تداوم پيروزی سکولاريسم، تاريخ غرب، پايانی بر تصورات منشاء ماوراء الطبيعه در مورد مشقات انسانی گشته است، برای روشنفکران ايران قضيه طور ديگری بوده است، و مـتأسفانه حتی برای بخش مهمی از روشنفکران سياسی سکولار ايران، کمونيسم افيونی شده که از درک علمی آنان را دور کرده است. البته کمونيسم بعنوان توجيه همه مشقت های بشری ارائه نميشود اما بعنوان راه حل همه آن مصائب تصور ميشود و برای افراطی ترين آنها نيز حتی تلاشهای انسانها برای بهتر کردن شرايط خود نظير جنبش سبز کنونی در ايران، عبث تلقی ميگردد. مبنای نظری اين دسته نيز سخن مارکس در همان نوشتار فوق الذکر است که نقش دولت مدرن را برآوردن منافع طبقات دارا اعلام ميکند و همه فلسفه حقوق بشر را توجيه اين ظلمي ميبيند که بر تهيدستان ميرود، و با وجود آنکه صف خود را از مذهبيون جدا ميکند، اما قول بهشت روي زمين را ميدهد، يعنی همان کمونيسمي که تهيدستان قرار است بوجود آورند و البته بعداً مارکس در کتاب "خانواده مقدس" اين مأموريت را مشخصاً وظيفه طبقه کارگر نوين اعلام ميکند (5).
اگر اين بنيادگرايان کمونيست نگاهی به دنيای کنونی بکنند می بينند که طبقه کارگر در اقتصاد فراصنعتی نه طبقه ای در حال رشد بلکه طبقه ای در حال نابودی است و اگر منظور طرفداری از فقرا باشد که کار سازمان های خيريه است وگرنه يک حزب پيشرو بهتر است راه دانشمند و تحصيل کرده را دنبال کند و نه به اصطلاح "راه کارگر." حتی علت انتخاب آن مأموريت تاريخی برای کارگران صنعتی توسط مارکس در آنزمان نه بخاطر تهيدست بودن کارگران بلکه به درست يا به غلط، بخاطر تصور رشد آنان در اقتصاد جامعه صنعتی بود، وگرنه طبقات فقيرتری در همان زمان در جوامع غربی وجود داشتند. متأسفانه با اينکه جامعه ايران در 30 سال گذشته بيشتر و بيشتر آينده نگری را در تقابل با رژيم جمهوری اسلامیِ واپسگرا مدنظر قرار داده است اما بسياری از روشنفکران سياسی ايران هنوز در اتوپی های کمونيستی ايده الهای خود را می جويند. با وجود آنکه تجربه بيش از نيمی از کره ارض در شوروی و اروپای شرقی و چين و کوبا و ويتنام و کامبوج و کره شمالی طی بيش از نيم قرن نشان داده است که اين مدينه فاضله کمونيستی جز رژيمی استبدادی چيز ديگری نيست و گرچه اکثريت روشنفکران ايران از همه اين جريانات کمونيسم موجود خود را مبرا ميدانند اما بازهم در رؤيای کمونيسم، در آرزوی وحدت چپ هستند. نظريه اتحاد چپ و راه يابی آينده در نوعی چپ غيرموجود که بنيادگرايی کمونيستی تا نسخه های تخيلی از سوسيال دموکراسی اروپايی را شامل ميشود، مشغله فکری بخش مهمی از روشنفکران سياسی ايران در 30 سال گذشته بوده است و مانع تمرکز بر راه حلی سياسی تشکيلاتی در بيرون از چپ شده است (6).
اجازه دهيد نگاهی اجمالی به جرانات اصلی سياسی در يک قرن گذشته در ايران کنيم. جريان پادشاهی پهلوی که با رضا شاه شروع ميشود طرح روشنی از يک نوع ناسيوناليسم سلطنتی، گرچه استبدادی، اما مدرن دارد (7) و در ميان هواداران پادشاهی پهلوی، چه در گذشته، و چه امروز، بسياری از سوسياليستها هم حضور داشته اند. اما برای آنها سوسياليسم يا هر ديدگاه ديگر اجتماعی، تقدم سياسی آنها نيست و تقدم برای آن سوسياليستها، سلطنت پهلوی است. در نتيجه آندسته از چپ هايی که اساساً در جريان سلطنت طلب هستند قابلِ ساختن نبودنِ حزب چپ در ايران و اکثر نقاط جهان مسأله ای نيست، چرا که تعلق سياسی آنها بر مبنای ديدگاه اجتماعی سوسياليستی شان نيست و مثلاً حزب مشروطه در امروز، يا جريانات مشابه، بيان خواست تشکيلات سياسی اين گروه از سوسياليستها ست. همين بحث در مورد هواداران جنبش ملی، صدق ميکند. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، سوسياليستهائي در درون جنبش ملی دکتر مصدق بودند اما برایِ آنها نيز خط مشی سياسی نه بر مبنای حزبی چپی که منعکس کننده ديدگاه اجتماعش شان باشد بلکه بر مبنای ديدگاه ناسيوناليستی آنها، تعيين می شود. سوسياليستهائي نيز که در جريانات اسلامی هستند به همينگونه، عمل ميکنند. اما برای اکثريت روشنفکران چپ ايران که زمانی در حزب توده و شاخه های جدا شده از آن در آذربايجان و کردستان بودند، و بعد در انشعاب چين و شوروی وسپس با سقوط شوروی هزار تکه شده اند، اتحاد چپ هنوز بعد از 30 سال، با طرح های مختلف، دنبال شده است که رؤيائی بيش نيست، و کمونيسم برای آنهايی که در اين گروه از روشنفکران سياسی چه خود را چپی و چه چپی سابق مينامند، به افيونی تبديل شده است، که مانع از راه يابی به جلو و آگاه کردن خود از ديدگاه های غيرمارکسيستی و متشکل شدن به دور ديدگاهی آينده نگر شده است. هنوز حتی آنهايی که در ميانشان خود را چپ هم نميدانند يک صدم تعداد کتابهای مارکسيستی که خوانده اند در مورد نظريات ديگر سياسی نميدانند، و برای تحليل از موضوعات به منابعی رجوع ميکنند که سالهاست از انديشه مرتبط با آن، فاصله گرفته اند، و اين مايه تأسف است يعنی اين روشنفکران خود را با گذشته شان تعريف ميکنند، و چپی سابق مينامند در صورتيکه يک سلطنت طلب يا يک هوادار جنبش ملی يا يک عضو جريانات اسلامی خود را با جريانی که واقعی است تعريف ميکند، حتی اگر سوسياليست باشد.
ممکن است سؤال شود که آيا اين افراد ميتوانند نظير چپی هائي که سالها در درون جريانات سلطنت طلب، يا جبهه ملی يا اسلامی هستند، فعاليت کنند؟ پاسخ اين است که خير. همانگونه که زمانی امثال خليل ملکی ها با همه عدم پذيرفتن وی در جبهه ملی، خواهان عضويت در جبهه ملی بود، اما بسياری ديگر از توده ای ها که حتی از حرب توده هم جدا شده بودند، دنبال ايجاد تشکيلات چپی مستقل بودند، و خود را از نظر سياسی نميتوانستند قانع کنند که بخشی از حرکت ناسيوناليستی مصدق باشند، و فقط نظر اجتماعی سوسياليسم را قبول داشته باشند. در کشورهايی نظير آمريکا که دو حزب اصلی دموکرات و جمهوريخواه وجود دارد چپی ها در يکی از آنها فعال هستند و پروژه ساختن حزب سوسياليستی بيش از نيم قرن است که بی معنی شده است اما در اروپا که در دوران اوج گيری سوسياليسم در اکثر آن کشورها احزاب سوسياليستی شکل گرفتند احزاب سوسياليستی هم يکی از احزاب سياسی مطرح موجود هستند که مثلاً يک هوادار جنبش سبز ممکن است در اروپا ترجيح دهد از نظر سياسی با يک حزب ناسيوناليست يا يک حزب سوسياليست کار کند. شايد اگر در سال های 1320 تا 1332 حزب توده بعنوان حزب سوسياليستی مستقلی شکل گرفته بود و نه بعنوان دنبالچه شوروی، و شايد اگر در 28 مرداد آنگونه نابود نشده بود، و اگر انشعاب چين و شوروی هم آن را بعدها بيشتر نشکسته بود، يعنی مثلاً اگر از اول با جريانی مانند سوسياليستهای زمان رضا شاه نظير خود سليمان ميرزا مؤسس حرب توده، هويت خود را تعريف کرده بود، يعنی اگر نظير هواداران ژان ژورس در سوسياليسم فرانسه بود، و نه جريانی نزديک به کمينترن و استالين، شايد امروز در کنار جبهه ملی و تشکيلات سلطنت طلبان و اسلامگرايان، جريان سوسياليستی هم حزب متشکل معينی در ايران بود. به هر حال برعکس اروپا، در ايران و يا حتی در آمريکا، واقعيت تاريخی چنين نشده است و حزب سوسياليست يک آلترناتيو موجد از ارثيه سياسی گذشته نيست، و در دوران کنونی هم ديگر امکان شکل گيری چنين چيزی برای برنامه پايان يافته سوسياليسم، نه تنها در نسخه های بنيادگرايانه مارکسيستی آن بلکه حتی به شکل سوسيال دموکراسی، وجود ندارد، و به همين علت هم طرح های اتحاد چپ، سال هاست که شکست خورده اند (8).
واقعيت اين است که جريان اجتماعی آينده نگر در 30 سال اخير در ميان تحصيل کرده های ايران رشد کرده است. اليته دوباره آن کسانيکه از نظر اجتماعی آينده نگر هستند اما از نظر سياسی در داخل حزب مشروطه يا در داخل جبهه ملی يا در داخل جبهه مشارکت اصلاح طلبان اسلامی هستند مانند سوسياليستهای مشابهی که مثال زدم، خود را در عرصه سياسی با برنامه های سلطنت يا مليون يا اسلامی تعريف ميکنند و نه با آينده نگری. در آمريکا و اروپا نيز همينطور است که مثلاً آقای نوت گينگريچ يک آينده نگر است و از نظر فکری از هواداران پر و پا قرص الوين تافلر است اما خود را از نظر سياسی با نئوکان ها و حزب جمهوريخواه تعريف ميکند در صورتيکه مثلاً اطرافيان آينده نگر آقای اوباما همه اين سالها خود را با حزب دموکرات تعريف کرده اند. اما در آمريکا برعکس ايران، با يک بخش بزرگی از روشنفکرانی که هنوز هيچکدام از اين احزاب را قبول نداشته و حزب خود را بخواهند بسازند، روبرو نيستيم. در ايران با شرايطي استثنايی روبرو هستيم و در نتيجه موقعيت استثنايی برای ساختن يک حزب آينده نگر برای اين دسته از روشنفکران نه تنها وجود دارد بلکه تنها راهی است که تأثير گذاری سياسی اين روشنفکران سکولار را ميشود به حد اکثر رساند (9).
اين نظر فقط بر مبنای گمان تئوريک نيست. اگر نگاهی به جريان جبهه دموکراتيک حشمت طبرزدی در ايران بيافکنيم می بينيم آنها جمعی بودند که در جنبش اسلامی به سکولاريسم و آينده نگری رسيدند و حتی ملحق شدن به جبهه ملی را نيز در نظر گرفتند اما با انتظاراتی که برای برنامه اجتماعی مورد نظر خود داشتند طرح مليون را قابل قبول نيافتند نه آنکه نخواهند با مليون کار کنند که اتفاقاً هميشه پيشقراول همکاری با چه مليون، چه اصلاح طلبان و چه سلطنت طلبان و ديگران بوده اند، اما آنچه ديدگاه خودشان را بيان ميکرد هيچکدام نبود و به همين علت نيز جبهه دموکراتيک را با هدف سياسی شکل دادند هرچند هميشه در پی ائتلاف های گسترده با ديگر نيروهای سياسی بوده اند (10).
در نتيجه برای آن گروهی از روشنفکران سابق چپ که هنوز اميدوارند که روزی اتحادی از چپ، حزب مورد انتظارشان را بوجود آورد، بهتر است اين افيون را به دور بريزند و بويژه با نگاه به بنيادگرايان کمونيستی که دنبال ساختن حزب کمونيست در ايران هستند، ببنينند که چگونه ميشود 30 سال درجا زد و هنوز هم با هويت بدلی حرف زد چون ميدانند که برنامه شان که در ويتنام و شوروی و چين و کوبا و نيمی از جهان شکست خورده است، برای کسی جذابيت ندارد و نه آنکه خود را از رژيم مخفی ميکنند، بلکه از مردم خود را پنهان ميکنند، از نام های بدلی استفاده ميکنند و تشکيلات های فرونتِ به اصطلاح دموکراتيک ميسازند، حتی در خارج که خطری متوجه شان نيست، چون ميدانند اگر بگويند کمونيست هستند کسی جلب آنها نميشود. فريادهای بنيادگرايان کمونيست نظير فريادهای بنيادگرايان اسلامی حکايت از وضعيت پريشان خودشان دارد و نه آنچه مورد حمله شان است.
زمان آن است که با پلاتفرمی آينده نگر تشکيلات ساخت و قدم اول ميتواند همکاری با يک تشکيلات سياسی موجود نظير جبهه دموکراتيک مهندس حشمت طبرزدی آغاز شود که در اين راه گام نخست را برداشته است (11).
به اميد جمهوری آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و دوم اسفند ماه 1388
March 16, 2010
پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/264-Metaphysics.htm
2. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
3. http://www.ghandchi.com/547-fundamenalism.htm
4. http://www.ghandchi.com/295-ghAnoon.htm
5. http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
6. http://www.ghandchi.com/486-SocialDemocracy.htm
7. http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm
8. http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm
9. http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
10. http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm
11. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm