مستقل انديشی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/628-mostaghelandishi.htm
امروز کليپ يک سخنرانی تحت عنوان "سخنرانی محرمانه معاون وزیر اطلاعات در مشهد، آبان ماه 1388" در اينترنت منتشر شده است (1).
چه اين سخنرانی آنگونه که اعلام شده است يکسال پيش در اوج جنبش سبز از سوی يک مقام بالای اطلاعاتی ايران ايراد شده باشد چه نه، واقعاً ارزش شنيدن دارد، چرا که عملکرد دستگاه اطلاعاتی در برخورد به اين جنبش و بويژه در زندان ها در يکسال گذشته با ارزيابی ارائه شده در اين سخنرانی در تطابق بوده است. سخنران خواسته است نتيجۀ تلاشهای مأموران اطلاعاتی جمهوری اسلامی را برای ارزيابی از علت حرکت مردم در سال گذشته به تفصيل تشريح کند. جمعبندی کل سخنران هم در يک جمله خلاصه می شود که دولت های خارجی و سران اصلاحات در ايران حرکت مردم را با هدف نابود کردن ولايت فقيه راه انداخته اند و موضوع انتخاب احمدی نژاد بهانه بوده است.
آيا اين ارزيابی از دولت های خارجی يا اصلاح طلبان که هدف آنها نابودی ولايت فقيه در ايران است، درست است؟ هر کسی که کمترين آشنايی را با سياست خارجی دولت های مختلف جهان داشته باشد می داند که چنين نظری ابداً درست نيست. در سياست خارجیِ همۀ کشورها همه گونه نظری وجود دارد و حتی اگر آنچه از فوکوياما توسط سخنران نقل می شود درست باشد حداکثر ممکن است نظر جناح معينی در آمريکا باشد. در عمل حتی در دوران رياست جمهوری جرج بوش در آمريکا چنين نظراتی ديدگاه غالب در آمريکا نبوده است تا چه رسد در دولت اوباما. ممکن است برخی جناح های قدرت در برخی کشورها آرزوی سرنگونی ولايت فقيه يا سرنگونی جمهوری اسلامی و يا بقاء هر دو را داشته باشند اما اساساً همه اين دولت ها نوعی برخورد پراگماتيستی با ايران داشته اند و سياستهای مختلفی را در هر زمان در مورد ايران دنبال کرده اند و ابداً فصل مشترک اين مواضع حذف ولايت فقيه در ايران نبوده است. در مورد اصلاح طلبان نيز فصل مشترک مواضع آنها حذف ولايت فقيه در ايران نبوده و حتی نيازی به توضيح بيشتر نيست و هدف اين نوشته هم بررسی عملکرد دولت های خارجی يا جناح های مختلف جمهوری اسلامی ايران نيست.
اما آيا همه ارزيابی اين سخنران، سياسی است، و با هدف نابود کردن اصلاح طلبان و مثلاً راه باز کردن برای آيـت الله مصباح يزدی و شاگردان وی جهت ترفيع به مقام ولی فقيه بعد از آيت الله خامنه ای انجام شده است. عدم شناخت از سخنران باعث ميشود نتوانم چنان قضاوتی را بکنم و تازه بازهم در اين نوشتار ابداً بررسی چنان کشمکش های درون رژيم که حداکثر موضوعاتی اطلاعاتی هستند، مورد توجه ام نيستند. هدفم از اين مقاله يک بحث نظری است که در پايين توضيح می دهم.
***
آنچه جدا از هر هدف سياسی يا اطلاعاتی سخنرانی بالا نشان می دهد اين است که جمهوری اسلامی با مسأله ای جدی در جامعه بنام مستقل انديشیِ مردم روبرو شده است که قادر به درک آن نيست و اين واقعيت تازۀ جامعه ايران را بصورت توطئه نگاه می کند و تلاش دارد به صورت اطلاعاتی آن را حل و فصل کند. بايد اضافه کنم که فقط رژيم نيست که اين واقعيت جديد مستقل انديشی را در جامعه ايران درک نميکند بلکه جنبش سياسی ايران نيز همين اشکال را دارد و به همين علت در رهبری مردم ناموفق بوده است (2).
مستقل انديشی پديدۀ تازه ای در جامعۀ ايران است. در جنبش دموکراسی خواهی ايران بسياری به تاريخ مبارزه برای دموکراسی در ايران رجوع می کنند و از انقلاب مشروطه و دستاوردهای آن سخن می گويند اما هميشه متعجب هستند که چطور يک قرن بعد از آن در انقلاب 57 مردم ايران توانستند تحت يک رهبری قرار بگيرند که خواستهای آن فرسنگها از انقلاب مشروطه عقب تر بود و نه تنها در زمان انقلاب بلکه سالها بعد از آن نيز از چمهوری اسلامی و شخص آيت الله خمينی که ايران را قبل و بعد از جنگ با عراق، با برنامه هايی در حد پيش از مشروطيت هدايت ميکرد، حمايت کردند.
پاسخ همۀ اين سؤالات را می شود در يک جمله خلاصه کرد و آن هم عدم رشد مستقل انديشی در جامعه ايران به رغم انقلاب مشروطه و دوران مدرنيسم رضا شاهی و دوران دموکراسی ناقص 1320 تا 1332 و دوران رشد سرمايه داری در زمان محمد رضا شاه در قرون نوزدهم و بيستم است. چرا انقلاب کبير فرانسه، جنگ های ناپلئونی و انقلاب های 1848 در اروپا آنچنان مستقل انديشی سياسی را در اروپا رشد داد که دولت بيسمارک در آلمان سالها پيش از لنين در روسيه، نشان داد که عمر اين حکومت ها برای اروپا به سر رسيده است، اما در روسيه با وجود مدرنيزم پطر کبير و انقلاب 1905 جامعه به مستقل انديشی دست نيافته بود و نه تنها در انقلاب اکتبر رهبری بلامنازع لنين اين واقعيت را به ثبوت رساند بلکه بعد از او هم در دوران استالين و حتی بعد از آن توانست ادامه يابد. شايد پاسخ را بايد در تجارب قبل از انقلاب کبير فرانسه در اروپا، يعنی در رفرماسيون و رنسانس و انقلاب علمی جستجو کرد. ولی جدا از هر آنچه دلائل تاريخی اين موضوع باشد، روسيه حتی يک قرن بعد از اروپا از اين نظر از اروپا عقب بود و به همين علت هم احزاب لنينی و استالينی در اروپا ناموفق بودند اما در آسيا موفق.
جامعه ايران در زمان انقلاب 57 اساساً مستقل انديش نبود. در مورد تاريخ انقلاب و دلايل شکل معين تحول ايران در 1357 قبلاً مفصل نوشته ام (3).
بحثم در اينجا ابداً اين نيست که مثلاً بخواهم بگويم مردم ايران امروز آنارشيست شده اند يا که آنارشيسم را ترويج کنم. آنارشيسم يک جريان فکری در ميان روشنفکران در زمان های مختلف است و روشنفکران ايران هم زمانهايی دستخوش آن بوده اند. اما بحثم در اينجا همه مردم ايران است. آنچه با اطمنيان ميتوانم بگويم اين است که مردم ايران در زمان انقلاب 57 مستقل انديش نبودند وگرنه نه آيت الله خمينی رهبر انقلاب می شد و نه آنکه جمهوری اسلامی و رهبری آيت الله خمينی در همۀ سالهای قبل و بعد از جنگ دوام مياورد. نميشود گفت که همه اين ها به زور بوده است. اقلاً در دو سال اول عامل زور بسيار فرعی بود.
به نظرم ميرسد سالهای آخر جنگ ايران وعراق را بايد نقطه آغاز غلبه مستقل انديشی در جامعه ايران ديد. بعد از پايان جنگ ايران و عراق، کشتار زندانيات سياسی در 1367و کلاً خفقان سياسی از يکسو و اصلاحات وسيع اقتصادی دوران سازندگی ِ هاشمی رفسنجانی، تا حدی جلوی مظرح شدن مستقل انديشی را گرفت، و به اين طريق آيت الله خامنه ای توانست در موقعيت ولايت فقيه قرار گرفته و به حيات آاين مقام به شکل دوران آيـت الله خمينی ادامه دهد.
اما جدا از آنکه دولت چه ميخواهد يا اصلاح طلبان چکار می کنند، در جامعۀ ايران مستقل انديشی بيشتر و بيشتر رشد کرده و می کند و در انتخابات دوران خاتمی اين واقعيت خود را نشان داد که رأی دهندگان نه اعتنايی به شعارهای تحريم اپوزيسيون کردند و نه اعتناء به کانديدای منتخب دولت يعنی آقای ناطق نوری و مستقلاً تصميم گرفتند در انتخابات شرکت کنند و به آقای خاتمی رأی دهند. شايد کسی بگويد که در ميان حکومتگران ايران آقای خاتمی يا آقای رفسنجانی اين واقعيت جديد جامعه ايران را زودتر درک کرده اند و البته مقام رياست جمهوری نيز چون انتخابی است بهتر می تواند اين تغيير در روحيات مردم ايران را منعکس کند.
شايد برای مردم ايران انقلاب مشروطيت و مدرنيزم اقتصادی بعد از آن و دوران دموکراسی ناقص 1320 تا 1332 همانقدر زمينه ساز بوده است که تحولات ديگر فکری و سياسی و اقتصادی پيش از انقلاب مشروطه و تحولات بعد از انقلاب 57، تا مستقل انديشی در جامعه به جريان غالب تبديل شود اما به هر حال بنظرم ميرسد که در 15 سال اخير مستقل انديشی به جريان غالب در روحيات مردم ايران بدل شده است و چنين تغييری در جامعه را نميشود به اين راحتی ها به عقب برد. درست است که در آلمان سالها پس از بيسمارک دوباره يک هيتلر پيدا شد اما ابداً عمری مانند ديکتاتوری در روسيه نداشت چرا که آلمان هم نظير بريتانيا و فرانسه سالها بود که مردمش مستقل انديش شده بودند هر چند از آندو کشور عقب تر بود.
به هرحال بنظرم ميرسد اين واقعيت جديدِ غلبۀ مستقل انديشی در جامعۀ ايران، آيندۀ کشور را بيش از 15 سال است که رقم می زند.
جالب است که فقط رژيم نيست که از درک اين واقعيت تازۀ جامعۀ ايران ناتوان است. اپوزيسيون ايران هم همين مسأله را دارد و به همين دليل هم برنامه هايش در اين سالها برای رهبری سياسی جامعه حتی برای رهبری ايرانيان در خارج کشور، ناموفق بوده است. در ميان حکومتگران ايران، جناح اصلاح طلبان، شايد هم نسبت به بقيه رژيم و هم نسبت به اپوزيسيونِ کهنۀ ايران، زودتر اين واقعيت تازه را درک کرده اند که مردم ايران از يک نقطه عطفی که به اين راحتی ها قابل بازگشت نيست، عبور کرده اند، و مستقل انديش شده اند، و از نيرويی حمايت ميکنند که در تطابق با اين واقعيت تازه، حرکت کند.
به اول اين مقاله برگردم، اگر به سخنان منسوب به معاون وزارت اطلاعات ايران دقيق گوش دهيد وی اين مسأله را در جامعه ايران دارد می بيند اما فکر ميکند که با يک توطئه روبروست. اما نه کسی عفريت است و نه کسی فرشته؟ توطئه ای هم در کار نيست و اگر هم کشورها، جناح ها، يا شخصيت هايی هم هستند که طرح ريزی های توطئه می کنند خودشان را سرگرم می کنند و دليل حرکت مردم اساساً به آن ها ربطی ندارد. اين مردم ايران هستند که عوض شده اند و امروز مستقل انديشند و اينگونه گزينه های خود را انتخاب می کنند همانگونه که مردم در اروپای غربی و آمريکا بيش از يک قرن است که اينگونه عمل کرده اند و روسيه و اروپای شرقی و آمريکای لاتين و شرق آسيا نيز به همين طرف حرکت می کنند! تجربه های انسان ها انباشته می شود و از نظر تاريخی در هرجا سخت است دقيقاً همه عوامل را نشان داد و نقطه عطف را از نظر زمانی مشخص کرد، اما وقتی که اتفاق افتاده است، رؤيت آن سخت نيست فقط لازم است که به واقعيت پيرامون خود نگاه کنيم و بنظرم در مورد ايران بيش از يک دهه است که واقعيت غالب شدن مستقل انديشی در جامعه، غيرقابل کتمان است.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم تير ماه 1389
June 27, 2010
پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/moaaveneetelaat.mp3
2. http://www.ghandchi.com/497-fardiat.htm
3. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/628-mostaghelandishi.htm
امروز کليپ يک سخنرانی تحت عنوان "سخنرانی محرمانه معاون وزیر اطلاعات در مشهد، آبان ماه 1388" در اينترنت منتشر شده است (1).
چه اين سخنرانی آنگونه که اعلام شده است يکسال پيش در اوج جنبش سبز از سوی يک مقام بالای اطلاعاتی ايران ايراد شده باشد چه نه، واقعاً ارزش شنيدن دارد، چرا که عملکرد دستگاه اطلاعاتی در برخورد به اين جنبش و بويژه در زندان ها در يکسال گذشته با ارزيابی ارائه شده در اين سخنرانی در تطابق بوده است. سخنران خواسته است نتيجۀ تلاشهای مأموران اطلاعاتی جمهوری اسلامی را برای ارزيابی از علت حرکت مردم در سال گذشته به تفصيل تشريح کند. جمعبندی کل سخنران هم در يک جمله خلاصه می شود که دولت های خارجی و سران اصلاحات در ايران حرکت مردم را با هدف نابود کردن ولايت فقيه راه انداخته اند و موضوع انتخاب احمدی نژاد بهانه بوده است.
آيا اين ارزيابی از دولت های خارجی يا اصلاح طلبان که هدف آنها نابودی ولايت فقيه در ايران است، درست است؟ هر کسی که کمترين آشنايی را با سياست خارجی دولت های مختلف جهان داشته باشد می داند که چنين نظری ابداً درست نيست. در سياست خارجیِ همۀ کشورها همه گونه نظری وجود دارد و حتی اگر آنچه از فوکوياما توسط سخنران نقل می شود درست باشد حداکثر ممکن است نظر جناح معينی در آمريکا باشد. در عمل حتی در دوران رياست جمهوری جرج بوش در آمريکا چنين نظراتی ديدگاه غالب در آمريکا نبوده است تا چه رسد در دولت اوباما. ممکن است برخی جناح های قدرت در برخی کشورها آرزوی سرنگونی ولايت فقيه يا سرنگونی جمهوری اسلامی و يا بقاء هر دو را داشته باشند اما اساساً همه اين دولت ها نوعی برخورد پراگماتيستی با ايران داشته اند و سياستهای مختلفی را در هر زمان در مورد ايران دنبال کرده اند و ابداً فصل مشترک اين مواضع حذف ولايت فقيه در ايران نبوده است. در مورد اصلاح طلبان نيز فصل مشترک مواضع آنها حذف ولايت فقيه در ايران نبوده و حتی نيازی به توضيح بيشتر نيست و هدف اين نوشته هم بررسی عملکرد دولت های خارجی يا جناح های مختلف جمهوری اسلامی ايران نيست.
اما آيا همه ارزيابی اين سخنران، سياسی است، و با هدف نابود کردن اصلاح طلبان و مثلاً راه باز کردن برای آيـت الله مصباح يزدی و شاگردان وی جهت ترفيع به مقام ولی فقيه بعد از آيت الله خامنه ای انجام شده است. عدم شناخت از سخنران باعث ميشود نتوانم چنان قضاوتی را بکنم و تازه بازهم در اين نوشتار ابداً بررسی چنان کشمکش های درون رژيم که حداکثر موضوعاتی اطلاعاتی هستند، مورد توجه ام نيستند. هدفم از اين مقاله يک بحث نظری است که در پايين توضيح می دهم.
***
آنچه جدا از هر هدف سياسی يا اطلاعاتی سخنرانی بالا نشان می دهد اين است که جمهوری اسلامی با مسأله ای جدی در جامعه بنام مستقل انديشیِ مردم روبرو شده است که قادر به درک آن نيست و اين واقعيت تازۀ جامعه ايران را بصورت توطئه نگاه می کند و تلاش دارد به صورت اطلاعاتی آن را حل و فصل کند. بايد اضافه کنم که فقط رژيم نيست که اين واقعيت جديد مستقل انديشی را در جامعه ايران درک نميکند بلکه جنبش سياسی ايران نيز همين اشکال را دارد و به همين علت در رهبری مردم ناموفق بوده است (2).
مستقل انديشی پديدۀ تازه ای در جامعۀ ايران است. در جنبش دموکراسی خواهی ايران بسياری به تاريخ مبارزه برای دموکراسی در ايران رجوع می کنند و از انقلاب مشروطه و دستاوردهای آن سخن می گويند اما هميشه متعجب هستند که چطور يک قرن بعد از آن در انقلاب 57 مردم ايران توانستند تحت يک رهبری قرار بگيرند که خواستهای آن فرسنگها از انقلاب مشروطه عقب تر بود و نه تنها در زمان انقلاب بلکه سالها بعد از آن نيز از چمهوری اسلامی و شخص آيت الله خمينی که ايران را قبل و بعد از جنگ با عراق، با برنامه هايی در حد پيش از مشروطيت هدايت ميکرد، حمايت کردند.
پاسخ همۀ اين سؤالات را می شود در يک جمله خلاصه کرد و آن هم عدم رشد مستقل انديشی در جامعه ايران به رغم انقلاب مشروطه و دوران مدرنيسم رضا شاهی و دوران دموکراسی ناقص 1320 تا 1332 و دوران رشد سرمايه داری در زمان محمد رضا شاه در قرون نوزدهم و بيستم است. چرا انقلاب کبير فرانسه، جنگ های ناپلئونی و انقلاب های 1848 در اروپا آنچنان مستقل انديشی سياسی را در اروپا رشد داد که دولت بيسمارک در آلمان سالها پيش از لنين در روسيه، نشان داد که عمر اين حکومت ها برای اروپا به سر رسيده است، اما در روسيه با وجود مدرنيزم پطر کبير و انقلاب 1905 جامعه به مستقل انديشی دست نيافته بود و نه تنها در انقلاب اکتبر رهبری بلامنازع لنين اين واقعيت را به ثبوت رساند بلکه بعد از او هم در دوران استالين و حتی بعد از آن توانست ادامه يابد. شايد پاسخ را بايد در تجارب قبل از انقلاب کبير فرانسه در اروپا، يعنی در رفرماسيون و رنسانس و انقلاب علمی جستجو کرد. ولی جدا از هر آنچه دلائل تاريخی اين موضوع باشد، روسيه حتی يک قرن بعد از اروپا از اين نظر از اروپا عقب بود و به همين علت هم احزاب لنينی و استالينی در اروپا ناموفق بودند اما در آسيا موفق.
جامعه ايران در زمان انقلاب 57 اساساً مستقل انديش نبود. در مورد تاريخ انقلاب و دلايل شکل معين تحول ايران در 1357 قبلاً مفصل نوشته ام (3).
بحثم در اينجا ابداً اين نيست که مثلاً بخواهم بگويم مردم ايران امروز آنارشيست شده اند يا که آنارشيسم را ترويج کنم. آنارشيسم يک جريان فکری در ميان روشنفکران در زمان های مختلف است و روشنفکران ايران هم زمانهايی دستخوش آن بوده اند. اما بحثم در اينجا همه مردم ايران است. آنچه با اطمنيان ميتوانم بگويم اين است که مردم ايران در زمان انقلاب 57 مستقل انديش نبودند وگرنه نه آيت الله خمينی رهبر انقلاب می شد و نه آنکه جمهوری اسلامی و رهبری آيت الله خمينی در همۀ سالهای قبل و بعد از جنگ دوام مياورد. نميشود گفت که همه اين ها به زور بوده است. اقلاً در دو سال اول عامل زور بسيار فرعی بود.
به نظرم ميرسد سالهای آخر جنگ ايران وعراق را بايد نقطه آغاز غلبه مستقل انديشی در جامعه ايران ديد. بعد از پايان جنگ ايران و عراق، کشتار زندانيات سياسی در 1367و کلاً خفقان سياسی از يکسو و اصلاحات وسيع اقتصادی دوران سازندگی ِ هاشمی رفسنجانی، تا حدی جلوی مظرح شدن مستقل انديشی را گرفت، و به اين طريق آيت الله خامنه ای توانست در موقعيت ولايت فقيه قرار گرفته و به حيات آاين مقام به شکل دوران آيـت الله خمينی ادامه دهد.
اما جدا از آنکه دولت چه ميخواهد يا اصلاح طلبان چکار می کنند، در جامعۀ ايران مستقل انديشی بيشتر و بيشتر رشد کرده و می کند و در انتخابات دوران خاتمی اين واقعيت خود را نشان داد که رأی دهندگان نه اعتنايی به شعارهای تحريم اپوزيسيون کردند و نه اعتناء به کانديدای منتخب دولت يعنی آقای ناطق نوری و مستقلاً تصميم گرفتند در انتخابات شرکت کنند و به آقای خاتمی رأی دهند. شايد کسی بگويد که در ميان حکومتگران ايران آقای خاتمی يا آقای رفسنجانی اين واقعيت جديد جامعه ايران را زودتر درک کرده اند و البته مقام رياست جمهوری نيز چون انتخابی است بهتر می تواند اين تغيير در روحيات مردم ايران را منعکس کند.
شايد برای مردم ايران انقلاب مشروطيت و مدرنيزم اقتصادی بعد از آن و دوران دموکراسی ناقص 1320 تا 1332 همانقدر زمينه ساز بوده است که تحولات ديگر فکری و سياسی و اقتصادی پيش از انقلاب مشروطه و تحولات بعد از انقلاب 57، تا مستقل انديشی در جامعه به جريان غالب تبديل شود اما به هر حال بنظرم ميرسد که در 15 سال اخير مستقل انديشی به جريان غالب در روحيات مردم ايران بدل شده است و چنين تغييری در جامعه را نميشود به اين راحتی ها به عقب برد. درست است که در آلمان سالها پس از بيسمارک دوباره يک هيتلر پيدا شد اما ابداً عمری مانند ديکتاتوری در روسيه نداشت چرا که آلمان هم نظير بريتانيا و فرانسه سالها بود که مردمش مستقل انديش شده بودند هر چند از آندو کشور عقب تر بود.
به هرحال بنظرم ميرسد اين واقعيت جديدِ غلبۀ مستقل انديشی در جامعۀ ايران، آيندۀ کشور را بيش از 15 سال است که رقم می زند.
جالب است که فقط رژيم نيست که از درک اين واقعيت تازۀ جامعۀ ايران ناتوان است. اپوزيسيون ايران هم همين مسأله را دارد و به همين دليل هم برنامه هايش در اين سالها برای رهبری سياسی جامعه حتی برای رهبری ايرانيان در خارج کشور، ناموفق بوده است. در ميان حکومتگران ايران، جناح اصلاح طلبان، شايد هم نسبت به بقيه رژيم و هم نسبت به اپوزيسيونِ کهنۀ ايران، زودتر اين واقعيت تازه را درک کرده اند که مردم ايران از يک نقطه عطفی که به اين راحتی ها قابل بازگشت نيست، عبور کرده اند، و مستقل انديش شده اند، و از نيرويی حمايت ميکنند که در تطابق با اين واقعيت تازه، حرکت کند.
به اول اين مقاله برگردم، اگر به سخنان منسوب به معاون وزارت اطلاعات ايران دقيق گوش دهيد وی اين مسأله را در جامعه ايران دارد می بيند اما فکر ميکند که با يک توطئه روبروست. اما نه کسی عفريت است و نه کسی فرشته؟ توطئه ای هم در کار نيست و اگر هم کشورها، جناح ها، يا شخصيت هايی هم هستند که طرح ريزی های توطئه می کنند خودشان را سرگرم می کنند و دليل حرکت مردم اساساً به آن ها ربطی ندارد. اين مردم ايران هستند که عوض شده اند و امروز مستقل انديشند و اينگونه گزينه های خود را انتخاب می کنند همانگونه که مردم در اروپای غربی و آمريکا بيش از يک قرن است که اينگونه عمل کرده اند و روسيه و اروپای شرقی و آمريکای لاتين و شرق آسيا نيز به همين طرف حرکت می کنند! تجربه های انسان ها انباشته می شود و از نظر تاريخی در هرجا سخت است دقيقاً همه عوامل را نشان داد و نقطه عطف را از نظر زمانی مشخص کرد، اما وقتی که اتفاق افتاده است، رؤيت آن سخت نيست فقط لازم است که به واقعيت پيرامون خود نگاه کنيم و بنظرم در مورد ايران بيش از يک دهه است که واقعيت غالب شدن مستقل انديشی در جامعه، غيرقابل کتمان است.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم تير ماه 1389
June 27, 2010
پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/moaaveneetelaat.mp3
2. http://www.ghandchi.com/497-fardiat.htm
3. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm