فراسوی
جنگ
سام قندچي
English Text متن انگليسي
فهرست مطالب
مقدمه
جنبش سکولار دموکراسی خواهی در
ايران و بقيه خاورميانه، بهترين عامل بازدارنده در برابر خطر جنگ در منطقه و فراسوی
آن است و ميتواند برای اجتناب از
جنگی در اين منطقه حساس، به گامهای نخست برای کوشش در راه ايجاد آلترناتيو فراسوی جنگ
ياری
رساند. همانگونه که در
آينده نگری در برابر
تروريسم آمده، آلترناتيو در برابر تقابل دموکراسی های غربی و تروريسم
اسلامي، پيروزی جنبش سکولار دموکراسی خواهی در ايران و بقيه خاورميانه
است (1).
اگر ديدگاه ارتجاعی اسلامگرائی انقلاب 1357
ايران بيان بازگشت به گذشته، در پاسخ به بحران جامعه صنعتی بود، در مقايسه، بينش
فراصنعتی گلوبال امروز از جهان، از ديدگاه جنبش سکولار دموکراسی خواهی ايران،
بيانگر جامع ترين کوشش فراسوی پاراديم جامعه صنعتي، در پاسخ به رويدادهای
گلوبال است.
اگر اساسأ جنبش های ترقی خواهانه در غرب از توجه به جنايات رژيم
هائی نظير جمهوری اسلامی مسامحه کرده اند، و توجه خود را معطوف به نقد جريانات
ناسيوناليسم افراطی مداخله جوی غرب نموده اند،
فعالين جنبش دموکراسی خواهی ايران، نه تنها
خصلت قرون وسطائی رژيم هائی نظير جمهوری اسلامی را نشان داده اند، بلکه به غرب
ياد
آور شده اند که وقتی با ناسيوناليسم افراطی غرب
مقابله ميکنند، به دستاوردهای
خود در عرصه های ارزش های حقوق بشري، دموکراسي، و عدالت وفادار مانند، و اين ارزش
ها را فدای ملاحظات معامله با کشورهای توسعه نيافته نکنند،
يعنی با ظاهر مبارزه با کلونياليسم، در جهت خشنودسازيappeasement رژيم های
قرون وسطائی نظير جمهوری اسلامی نباشند.
جنبش دموکراسی خواهی ايران با جريانات مداخله جوی غرب مقابله
ميکند، اما نه نظير
برخی گروه های ضد جنگ در غرب، که
با استفاده از شعار های باصطلاح ضد امپرياليستی ضد
آمريکائی رژيم هايی نظير جمهوری اسلامی ايران، سکوت خود درباره قساوت های
اين رژم ها را توجيه
ميکنند. اين امر به اين معنی
*نيست* که فعالين جنبش دموکراسی
خواهی ايران از
ديدگاه مداخله جويانه ناسيوناليست های افراطی آمريکا که خواهان حمله به نقاط
مختلف جهان، بمثابه راه حل بحران جامعه کهن صنعتی هستند،
پشتيبانی ميکنند.
اما تفاوت به اين معنی
است که از نظر ما، عقائد و عمل قرون وسطائی رژيم های نظير جمهوری اسلامی ايران، همان اندازه نيروی واپس گرا در حهان
است، که ناسيوناليسم افراطی مداخله جويان
غرب.
جنبش دموکراسی خواهی ايران نيروهای ترقی خواه غرب را متحد خود
ميشناسد. اما
نگرش قديمی از جهان، در ميان برخی از اين نيروها،
صف بندی های نوين گلوبال
در جهان کنونی را توضيح نميدهد،
به اين معنا که نه تنها ما ديگر در عصر
شکوفائی دولت های ملی زندگی نميکنيم، بلکه در واقع در عصر مرگ دولت های ملی
بمثابه واحدهای سياسی آينده زندگی ميکنيم.
مدل تشکيلاتی فراسوی جنگ
اين جابجائی صف بندی های گلوبال درسال 1989 در
"
يک
ديدگاه آينده نگر"
توضيح داده شده، نوشتاری که از طرف دوست
فقيد
جک لي که از پايه گذاران تشکيلات
فراسوی جنگBeyond War
در پالو آلتوPalo Alto کاليفرنيا درآمريکا در سال 1982
بود، تأييد و امضأ شده
است (2). اين نظرات حتی قبل از گسترش اينترنت، در زمان کشمکش های
آمريکا و شوروی مطرح
شدند، وقتی فراسوی جنگ، نمونه ای از کوششهای بين المللی تازه،
برای رفتن به فراسوی پاراديم جنگ و صلح دولت های ملی بود.
از اقتصاد تا علم، سازمان های
فراملی جديد، هرروز در عرصه های
مختلف بين المللی بوحود می
آيند، و ارتباطات جمعی و اينترنت به اين توسعه
گلوبال ياری بسيار
کرده اند.
بعدها پس از سقوط شوروي، تشکيلات سابق فراسوی
جنگBeyond War، به تشکيلات تازه ای با نام
بنياد برای جامعه گلوبال تکامل
يافت.
تشکيلات آلمانی فراسوی جنگ
همچنان از همان نام قبلی استفاده ميکند Welt
Ohne Krieg. آين تشکيلاتها مستقل و فعاليت آنها خودگردان است.
در يک
ديدگاه آينده نگر بحث
شده همانگونه که
قبيله و خانواده اهميت
*سياسي* خود را در عصر جديد از دست داده
اند، در عصر فراصنعتي،
دولت های ملی بيش از پيش اهميت خود را در زندگی سياسی شهروندان خود از دست ميدهند.
تجديد حيات قدرت سياسی اجتماعات مذهبی
يا خانواده ها، کوشش برای بازگرداندن گذشته، در
راستای جستجو برای يافتن پاسخ به واقعيت کنونی
است که شاهد از بين رفتن دولت های ملی به مثابه واحدهای سياسی
هستيم.
بايستی تأکيد کرد که مرگ قبائل و خانواده ها بمثابه واحد های
سياسي، بمعنی مرگ عشق
فرد به خانواده خود نبوده
و نيست. به همينگونه نيز، مرگ دولت های ملي،
بمثابه واحد های سياسي، به معنی مرگ عشق به ملت خود نيست همانگونه که مفصلأ در
نوشتار
احساسات ملی بحث
شده
اين عشق ملی به حيات خود ادامه ميدهد. اما اهميت سياسی دولت های ملی
کاهش می يابد،
مثلأ سازمانی بين
المللی نظير سازمان ملل، ميتواند بيشتر از رئيس دولت کشور
مطبوع فرد، بر
زندگی وی تأثيرگذار باشد.
در نتيجه آلترناتيو گلوبال برای زندگی *سياسي* جهان، فراسوی پاراديم دولت های ملی
و کنفدراسيون آنها
است. اين بينش رفتن فراسوی دولت های ملی
و جستجوی انتخابهای *فراسوی جنگ*، آن جريانی است که
برای نيروهای مترقی که خود را با
جنبش ضدجنگ و طرفدار صلح
همراه ميدانند، لازم است، تا که به ايده آلهای ارزش های
جهانی حقوق بشر، که در
سالهای پايانی قرن بيستم مطرح شده، دست پيدا کنند.
به همانگونه که کنفدراسيون قبائل و خانواده ها، در زمان تولد
دولت های ملي، نميتوانست جايگزين تحول نوين دولت های ملی در آنزمان شود، سازمان ملل
يا کنفدراسيون دولت های ملی نيز نميتواند معضلات دنيای امروز را حل کند، و
برای تحقق ارزش های
نو بايستی سازمان های نوينی را فراسوی دولت های ملی
ايجاد شوند.
رلاتيويسم فرهنگی و ارزش های جهانی حقوق بشر
رلاتيويسم فرهنگی که در ميان جنبش های ضد جنگ و صلح کنونی محبوب است، ارزش
های جهانی حقوق بشر، که خود آغاز گر اين جنبشها بوده را نفی ميکند، و اين
انديشه مانع اصلی در برابر نيروهای ترقی خواه در غرب بوده
و باعث شده که در
جهان آلترناتيوی فراصنعتی در برابر جنگ و صلح جامعه صنعتی شکل نگيرد، و اينگونه
برخی نيروهای
ضد جنگ، به ياران نيروهای واپس گرای کشورهای توسعه نيافته مبدل شده اند.
طرفداران رلاتيويسم فرهنگی
در واقع برای ديدگاههای دنيای توسعه نيافته
احترامی قائل نيستند،
وگرنه نيروهای واپس گرای کشورهای
توسعه نيافته را محکوم ميکردند، همانگونه که
ناسيوناليستهای افراطی غرب را محکوم ميکنند. نگرش آنها
به جنبش دموکراسی خواهی دنيای غيرغربی، بسيار لطف
منشانه است، وقتی که از درک نيروهای
ترقی خواه
، که
ازقصابی سکولارها بوسيله نيروهای قرون وسطائی در کشورهائی نظير
ايران آنها را مطلع ميکنند، عاجزند. آنها فکر ميکنند صلاح کار را بهتر ميدانند که از دولتهائی نظير جمهوری اسلامی حمايت ميکنند و گزارش های قتل مرتدان، فطع دست،
کور کردن، و قساوت های ديگر را ناديده ميگيرند، و نميشنوند که چگونه سکولارها در اين
جوامع، توسط نيروهای فرون وسطائی
نظير طالبان قلع و قم ميشوند.
جوامعی که در آنها
سکولاريسم و پلوراليسم قرن ها توسط
اين نيروهای سياه در بند بوده است.
در واقع، مسأله عميق تر از درک نکردن فريادهای ترقی خواهان
ايران، از سياهچالهای جمهوری اسلامی است. مشکل، ديدگاه جامعه صنعتی گذشته در جنبش ضد
جنگ کنونی است، که آنرا عقب نگه داشته است. نيروهای ترقی خواه غرب ميتوانند از
جنبش ايران بياموزند، وقتی
فعالين سياسی اصول اساسی ايدئولوژی های گذشته جامعه صنعتی، چه
اشکال سوسياليستی آن و چه اشکال سرمايه داری آن
را، بزير سوأل برند، و در فراسوی پاراديم های جامعه صنعتی به دنيا
بنگرند.
ديدگاه جامعه فراصنعتي، کوشش برای پايان دادن به وضعيت اکثريت
انسانها، از زندگی به مثابه ابزار است، که طی هزاره ها
چنين بوده است، و سعی در طرح زندگی
اقتصادی و اجتماعی آينده
بر محور امکانات هوش مصنوعی و
ننوتکنولوژی است، و نه
در مقابل
آن، که نتيجه ای جزتطويل زندگی بشر بمثابه ابزار
نبوده، و در واقع
ياری رسانی به ديدگاه
های واپس گرايانه اقتصادي، اجتماعي، و سياسی
از انسان است.
ما اکنون سه دهه است که توسعه شديد فرا صنعتی را دربرخی نقاط مختلف
جهان شاهد بوده ايم، اما هنوز ساعت کار هفتگی تغيير نکرده است. درست است که برخی از
حرفه ها ممکن است بيش ازساعت کار هفتگی فرض شده گذشته کار کنند، اما جامعه در مقياس
وسيع بايستی تا حال به کمتر از
30
ساعت کار در هفته در کشور های پيشرفته
ميرسيد. همچنين موضوع
عدالت اجتماعی
در جوامع فراصنعتی
مطرح است که چرا کاملأ با جوامع صنعتی متفاوت است،
و مسائلی نظير ماليات و رفاه اجتماعي، ميبايست در اين راستا تجديد ساختمان
شوند، يعنی بر مبنای واقعيات کنوني.
تعهد به دنيای فراسوی جامعه صنعتی گذشته، مقاومت اصلی را در غرب،
از سوی نيروهای جامعه صنعتی بر ميانگيزد، که پايگاه نيروهای سياسی
ناسيوناليست افراطی هستند، اما در کشورهای توسعه نيافته، بخاطر ضعف توسعه صنعتی،
مقاومت اصلی از سوی نيروهای ماقبل صنعتی است. اين امر دليل رنگ و بوی مذهبی و
ايدئولوژيک در جهان توسعه نيافته است،
که بسياربيش از کشورهای توسعه
يافته است.
رلاتيويسم فرهنگی
با لطف گرائی به کشورهای توسعه نيافته مينگرد، چرا که کماکان
جهان را در چارچوب جنبش سوسياليستی گذشته ميبيند، هرچند
با مدل سوسيال دموکراسی
از سوسياليسم. .يعنی ديدگاههای ترقی
خواهانه ای که از کشورهائی نظير ايران سرچشمه ميگيرند را جدی نميگيرند، زمانيکه اين
ديدگاهها آلترنانيـوی در برابر
ديدگاه های کنونی جنبش ضد جنگ در غرب هستند،
جنبشی که
اساسأ
تأثير نيروهای سياه قرون وسطائی در خاورميانه و نقاط ديگر را ناديده ميگيرد.
نيروهای ترقی خواه غرب، متحدين طبيعی جنبش دموکراسی خواهی ايران
هستند، اگر که بتوانند مخالفت ارتجاع قرون وسطائی با گلوباليسم را، از کوشش های برای
دموکراتيزه و عادلانه کردن گلوباليسم در سطح جهانی تفکيک کنند،
و همزمان، رلاتيويسم فرهنگی را بدور بريزند، بينشی که قادر نيست واقعيت توسعه های
گلوبال فراسوی دولت های ملی را درک کند.
فراسوی دولت های
ملي
دولت های بيشتر و بيشتری بعنوان نگهبانان ملت ها متروک ميشوند.
کارائی اقتصادی آنها با غلبه شرکت های چند مليتی از بين رفته است. بعنوان
واحدهای اقتصادي، نظير خانواده، اهميت آنها بيشتر و بيشتر از بين ميرود. اگر
خانواده ها نقش اقتصادی و سياسی خود را قرن ها قبل از دست دادند، اين در زمان حيات
ما است که دولت های ملی نقش اقتصادی خود را بيش از پيش از دست ميدهند.
همانگونه که در بالا توضيح داده شد، اين ادعا به اين معنی نيست که
ملت ها از بين ميروند يا اينکه استقلال کشورهای کوچک بی ارزش است.
ملت ها بعنوان
واحدهای اجتماعی جامعه بشری ممکن است قرن ها ادامه
حيات يابند.
معهذا، نقش آنها بيشتر و بيشتر اساسأ اتنيک (قومي) ميشود (نظير مليت اسپانيائی در
آمريکا). فراخوان برای انحلال ارتش ها و بوروکراسی های ملی است که البته
بايستی با دولت های بزرگ و پيشرفته شروع شود. تعلق
به مليت بايستی نظير عضويت در خانواده شود: رابطه ای داوطلبانه و به آسانی تغيير
پذير.
نبايستی تعلق به ملت به معنی کشتن
يا کشته شدن برای
يک ملت باشد، همانطور که
امروز ديگر تعلق به خانواده، به معنی کشتن و کشته شدن برای خانواده و قبيله نيست، و
ملت ها نبايستی جمود و مقاومت در برابر ادغام
مليت ها را ترويج کنند. احزاب
ملی که بسوی انزوا، جمود، و نظاميگری دولت های ملی ميروند تاريخأ ارتجاعی هستند،
بويژه چنين احزاب ملت های پرقدرت، برای سلامت و باز بودن جامعه گلوبال مضرند.
اگر برخی از ملت ها نظير برخی خانواده های انعطاف
ناپذير، ورود به اين تحول عصر ما را
ديرتر از ديگران انجام دهند، تنها ميتوان برای
آنها اظهار تأسف کرد، و نه آنکه
خواهان تحميل تغيير به آنها شد.
آنچه در بالا آمد در مقابل مدل سازمان ملل است. سازمان ملل با پيش فرض
مشروعيت دولت های ملی در نقش کنونی
آنها بعنوان نگهبانان مردم معين، و مرزهای معين، شکل گرفته است. چنين پيشنهادی بر اين مبنا استوار است که آن حق و مشروعيت تاريخی
به پايان رسيده است.
سازمان ملل شبيه کنفدراسيون قبائل (يا خانواده ها) است، با برسميت شناختن قدرت آنها
بر روی شهروندان و سرزمين شان. در مقايسه، پيشنهاد
بالا اين مشروعيت و قدرت را
فسخ و منحل ميکند، و آنرا با ارگانهای مقننه، قضائيه، و اجرائيه ماورأ "قبيله"،
يعنی
ماورأ دولت های ملی جايگزين ميکند.
سيستم پارلمانی دولت، با تقسيم قدرت و کنترل و توازن،
ديگر برای تضمين آزادی بشر کافی
نيست. سيستم پارلمانی شايد بهترين فرم شراکت شهروندان در قدرت در جامعه صنعتی
بود. در پنجاه سال اخير، شهروندان ملت های پيشرفته،
ديگر ايده ال دموکراسی را
مساوی دموکراسی نمايندگان نميبينند، و شراکت مستقيم در قانونگذاری شتاب بيشتری
مييابد ( مراجعه کنيد به مقاله
قانونگذاری با رأی
مستقيم و ايران).
اگر در جامعه صنعتي، احزاب بين المللي، نظير احزاب کمونيست، به احزاب ملی تغيير شکل
يافتند، در عصر ما عکس
آن صادق است. رابطه احزاب ملی با ساختارها و سازمان
های گلوبال، راه آزادی بشر و عدالت در جوامع فراصنعتی را ترسيم ميکند.
نتيجه گيري
حرکت در جهت اتحاد اروپا آغاز اين همگرائی تاريخی است. اصل مرکزی
برای قانون اساسی جهانی بايستی برسميت شناختن حق فرد برای پيگرد شادی باشد، در هر نهادی، ملت ها، شرکتها، احزاب سياسی، خانواده، و
يا ديگر نهادهای اجتماعی. همه نهادهای بشری نظير خانواده، مدارس، کليسا، انجمن های حرفه ای، شرکت های سهامی،
رسانه ها، گروهای منافع مشخص، و غيره برای پاسخ به نيازهای خاص بشر شکل گرفته اند.
برخی از اين نهادها تکامل خواهند
يافت و برخی ديگر محو خواهند شد،
يا که متحول
خواهند شد، و برخی ديگر نيز توسعه جديد را سد خواهند کرد.
ضمناً با موجوديت همه نهادهای گذشته مخالفت نميتوان کرد يا از همه آنها پشتيبانی
هم شايسته نيست. بايستی
که نقش، کارائي، و ارزش هر کدام از آنها را، جداگانه، و به دقت درک کرد، قبل از
آنکه تصميم گرفت که آيا آن نهاد سدی در برابر ترقی است و
يا آنکه ميتواند رفرم شده
و به ترقی ياری رساند. پيگرد شادی برای فرد نميتواند از طريق نفی همه نهادهای
اجتماعی بمثابه شر حاصل شود، و رشد فردی بطور اتوماتيک باصطلاح "همه چيز را در جای
درست قرار نميدهد!"
درک صحيح از نهادهای بشری و نقش آنها، ميتواند به شادی شخصی بيش از هرگونه
آنارشيسم، ياری رساند. پس از انقلاب فرانسه، نابودی نهادهای اجتماعی سنتی، فرد
را در برابر استبدادی که به سرعت شکل گرفت ناتوان کرد.
موارد مشابه در تاريخ فراوان هستند. آنارشی مسأله نهادهای تکامل
يابنده را حل
نميکند، تنها بسادگی واقعيت را ناديده ميگيرد، و ما را در برابر بدترين نهادها ناتوان
ميکند، بدون آنکه آلترناتيو کارائی را در عمل ارائه کند.
پيروزی
تمدن های
جديد تضمين شده نيست.
يک فاجعه اقتصادی جهاني، ضايعه محيط زيستي، جنگ
هسته ای، و يا برگشتهائی نظير
جنبش ها و انقلاب های ارتجايی، ميتواند به
حيات بشريت پايان دهد.
استبداد، فقر، تهديد جنگ و امراض، انواع بی عدالتی ها، در اين برهه زمانی ما را
احاطه کرده اند.
در نتيجه چنين خوش بينی آينده بدون احتياط نيست. حتی گذار صلح آميز
يا تغييرات
راديکال و انقلابي، ممکن است راه های گوناگون گذار به جامعه فراصنعتی در نقاط مختلف
گيتی باشد. سازمان اين تحول ممکن است همچنين شکل های مختلفی بخود بگيرد، و
هر سازمان مترقی
يکی از کوششهای جهانی برای ساختن دنيای گلوبال فراصنتعی
آينده است.
با اميد به ايجاد تشکيلاتهای مترقی جديدی که نقش های افقی و
عمودی را برای تحقق جهان بينی
تازه از آينده، ايفا
و در مشارکت با با گروه های هم
انديش برای تحقق اين آرمانها تلاش کنند می توان اصول اساسی تشکيلات گلوبال برای
آلترناتيوهای فراسوی
جنگ را در نکات زير خلاصه کرد:
خلاصه
1- مخالفت با ديدگاه عاميانه پول و منفعت مرکز بينی از مردم و جهان، و پشتيبانی از
بيان جنبشی بسوی منقت روشن بينانه، برای فرد، موسسه، و
يا دولت ها.
2- پرورش عدالت اجتماعی در اقصا نقاط جهان، از طريق ارائه
يک سکتور جامع
خدمات اجتماعی در درون اقتصاد جهانی تا که اهداف دور فعاليت های خلاق بشر را
پيش از انجام شدنی بودن اقتصادی آنها مورد حمايت قرار دهد. بنيان چنين سکتوری
بر صنوق عمومی بين المللی با سرمايه گذاری در توليد بسيار پيشرفته
می تواند فراهم شود، و با هدف تغيير فرهنگ عمومی کار-مرکزی جامعه صنعتي، و
نيز تشويق
فعاليت های آزاد خلاق.
3. ترويج گلوباليسم و مقابله با ناسيوناليسم. کمک به شکل گيری سيستم سياسی
گلوبال بر بنيان توليد فراصنعتي. ترويج شکل گيری ساختارهای نوين مقننه،
قضائيه، و مجريه در سطح جهاني، که برای آزادی های فردی، عدالت اجتماعي، ترقي، خلع
سلاح، و صلح فعاليت کنند. پيشنهاد برای ايجاد قانون اساسی گلوبال با هدف حذف
قدرت سياسی دولت های ملي،
و با شروع اين اقدامات از سوی دولت های ملی بزرگ.
4- اصرار بر دموکراتيزه کردن تمام نهادهای بشري، جهت پيگرد شادی فردي. کوشش
برای دستيابی به هماهنگی خودگردانautonomous synchronicity
، بمثابه ايده آل روابط انسانی فردی و نهادها. همچنين مخالفت با هر شکل
استبداد، جنگ، بی عدالتي، و خشونت، و کمک به فائق آمدن به غريزه ناخود آگاه فرار
يا
جنگ نهادينه شده در طی تکامل انسان،
تغييری که تنها ضامن بقای صلح
پايدار می تواند باشد.
5- پشتيبانی از ترقی تکنولوژی های جديد، نظير تکنولوژی فضائي، بيوتکنولوژي، رباط
سازي، ارتباطات، هوش مصنوعي،
ننوتکنولوژي، و غيره. و پيش قراولی برنامه های تحقيقاتی در
مورد بغرنجی های عدالت اجتماعي، آينده نهادهای مختلف بشري، و معضلات گوناگون
سياسی و معنوي.
6- مخالفت با همه تبليغات باصطلاح "عصر جديد"، که بازگشت به عصر تاريک انديشی را
ترويج ميکنند. تشويق به درک تازه از جهان و طرفداری از جسارت برای به چالش
کشيدن اعتقادات فلسفی و مذهبی عاميانه درباره مبدأ و سرنوشت بشريت و جهان.
7- ترويج تشکيلاتها و نشريات گوناگون برای بحث درباره موضوعات گلوبال.
به اميد دنيائی فراسوی جنگ،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
11 آذر
1383
December 1, 2004
پانويس:
1. ايران آينده نگر: آينده نگری در برابر تروريسم
2. يک ديدگاه آينده نگر
ديگر مطالب
مرتبط:
Beyond
War
Sam Ghandchi
Persian Text متن فارسی
Table of Contents
Introduction
The secular pro-democracy movement in Iran and
the rest of Middle East, is the best deterrent to the danger of nuclear war in
the region and beyond, and can help to avoid a nuclear war starting in that
volatile part of the world, and to help the first steps of working for an
alternative beyond war. As explained in
Futurism vs Terrorism,
the alternative to the conflict of Western Democracies and Islamist terrorism,
is the success of secular pro-democracy movement in Iran and the rest of the
Middle East
(1).
If the reactionary Islamist vision of the 1979 Revolution of Iran
was a representation of a return to the past, in response to the crisis of
industrial society, in contrast, today's post-industrial global vision of the world, from the
perspective of secular pro-democracy movement of Iran, represents the most thorough
endeavor to go beyond the industrial paradigm in responding to the
global events.
If basically the progressive movements in the West have
been
neglecting the atrocities of regimes such as Islamic Republic of Iran (IRI), by focusing only on
the demerits of ultranationalist interventionist political factions of the West, the pro-democracy movement of
Iran, not only has shown the Medieval nature of regimes such IRI, but has also
reminded the West of upholding its own achievements in the areas of human rights
values, democracy, and justice when countering Western ultranationalists, rather
than sacrificing human rights values for the exigencies of doing business in the
undeveloped countries of the world, appeasing Medieval regimes like IRI with the
pretense of fighting colonialism.
Iranian pro-democracy movement has opposed the interventionist
currents of the West,
but not like some anti-war groups of the West, which have used the
so-called anti-imperialist anti-American slogans of regimes such as IRI, to
justify their own silence about the atrocities of such regimes.
This does *not* mean that the pro-democracy activists of Iran support
interventionist views of U.S. ultranationalists, who want to attack other parts
of the world as a solution to the crisis of old industrial society. But it
does mean that Medievalism of regimes like IRI is as much of a Dark Force in the
world as the ultra-nationalism of the Western interventionists.
Iranian pro-democracy movement sees the
progressive forces of the West as its ally. But because of the old views of
the world among some of these forces, they do not see the curent
global line ups,
that we are facing
today. Not only we are not living at the times of flourishing of nation-states,
rather we are actually
living in the era of the death of nation-states, as political entities of the
future.
Beyond War Organizational
Model
In 1989, the above shift to new global line
ups was discussed in a paper entitled "
A
Futurist Vision", which was endorsed and signed by my late friend
Jack Li, who was a co-founder of
Beyond War
organization in Palo Alto of California in 1982 (2). That was even before the spread of the Internet, at
the time of US-Soviet tensions, when Beyond War became an example of international endeavors to go
beyond the war and peace paradigm of nation-states.
From economics to science, new international
organizations started popping up, every day, in the international arena, and the
new communications media and the Internet helped the new global development
that was
taking shape.
Later, after the collapse of the Soviet Union,
the former Beyond War organization grew into a new organization called
Foundation for Global Community.
The German organization uses the same name of its predecessor, Beyond War (Welt
Ohne Krieg). These entities are legally independent and work autonomously.
In the A Futurist Vision, it was argued that just as tribes and families lost their
*political* significance in the Modern Times, in the post-industrial era, the
nation-states are increasingly losing their importance in political life of
their citizens. Reviving political rule of religious communities or
families, are attempts to return to the past, in search for finding an answer to
the present reality of demise of nation-states as political entities.
I should note that the demise of tribes and
families as political entities did not mean the demise of love of one's family.
In the same way, demise of nation-states does not mean the demise of love
for one's nation and, as I have explained about
national sentiments,
they will continue to
exist. But the political importance of nation-states will diminish. For example, the leader of an international organization like UN can have more impact on the life
of an individual, than the head of state of his/her own country.
Thus the need to have a global alternative for
*political* life of the world, beyond the industrial paradigm of nation-states
and their confederacies. This vision of going beyond nation-states and
seeking options *beyond* war, is what
is needed for progressive forces that identify themselves as anti-war or peace
movement, to achieve universal human rights ideals that have been clearly
formulated in this century.
Just as confederacy of tribes and families could
not help, when nation-states were ushering in, the UN or confederacy of
nation-states cannot solve the issues of today's world, and the new values must
create new organizational forms that are beyond nation-states.
Cultural Relativism and
Universal Human Rights
Cultural relativism which is popular
in the current anti-war and peace movements, negates universal human rights ideals that have
started these movements in the first place, and this mindset has been a major
block for the progressive forces in the West, to form new international
alternative to war and peace of industrial world, and has ended up helping
retrogressive forces in the undeveloped countries.
The cultural relativists are
not respecting the progressive views of the undeveloped world, to condemn the
backward forces of those countries alongside condemning of
ultranationalists of the West, and their view of the non-Western world is
very patronizing, when they stop to understand the outcry of
progressive forces who
speak of onslaught of secularists by the pre-industrial Medieval forces in countries
like Iran. They think they know better
by supporting states like IRI and ignoring the reports of killings of heretics,
amputations, eye gouging, and other atrocities. And do not listen how the
secularists in these societies are killed and maimed by the Medieval forces like
Taliban and IRI in these societies, where
pluralsim and
secularism has been imprisoned by these dark forces for centuries.
In fact, the issue is deeper than not
understanding the outcries from the dungeons of Islamic
Republic. It is an industrial vision of anti-war
movement which is holding them back. The progressive forces
of the West can learn from Iranian pro-democracy movement, where the activists are
questioning the basic tenets of the past ideologies of industrial society, in
both its capitalist and socialist versions, and looking beyond the industrial
paradigms.
The post-industrial vision strives to end the
state of majority of human beings, living as intelligent tools for millennia, and tries to plan economic and
social life of the future around the new possibilities of AI and
nanotechnology, rather than the opposite, which is prolonging the
tool-like life of human beings, to accommodate the obsolete economic, social,
and political
views of human beings.
We have already spent three decades of intensive
post-industrial development in some parts of the world yet the work week is still unchanged.
True that some professions may even end up to have more work than the past
workweek would assume, but the society at large should have come down to less than
30 hours a week of work in the developed countries by now. Moreover, the
topic of
social justice in the post-industrial is examined, and shown why it is
completely different from what it was during the industrial age, and issues of
taxation and welfare need to be restructured accordingly, based on the new
realities.
The commitment to a world beyond the industrial
society of the past, gets its primary opposition in the West, from the
industrial forces, that are the foundations of ultranationalist political forces
of the West, whereas in the undeveloped countries, the main opposition to
post-industrial development, is coming
from the pre-industrial forces, because of the weakness of industrial
development in those countries. This is why these retrogressive movements
in the undeveloped world have religious and ideological flavor more than what
one would find in the developed countries.
Cultural relativism patronizes the undeveloped
countries, while still viewing the world in the framework of the socialist
movement of the past, albeit a social-democratic version of it, by not taking the progressive views coming
out of countries like Iran seriously, when such views
are an alternative to current views in the anti-war movement, that completely
ignores the import of Dark Forces of Medievalism in the Middle East and
elsewhere.
The progressive forces of the West are the
natural allies of pro-democracy movement of Iran, if they separate the Medieval
reaction to globalization, from the genuine attempts to democratize the
globalization worldwide, and at the same time, to discard Cultural relativism,
which fails to understand the reality of new global developments beyond the
nation-states.
Going Beyond Nation States
Nation states are becoming more and more obsolete as the
watchdogs of nations. Their economic viability has ended with the dominance of
multi-national corporations. As economic units, their significance is declining
like that of the family. If families lost their economic and political
functions centuries ago, it is in our lifetime that nation-states are losing
their power roles.
As explained above, this claim does not mean that the nations will vanish or
that independence for small nations is of no value. Nations similar to families may remain as social forms of
human community for centuries to come. However, their function will become
essentially ethnic rather than legislative, judicial, or executive (similar to
the Spanish nation in the U.S.).
My call is for the abolition of national armies and national bureaucracies,
which of course should start by the larger and more developed nation-states.
Citizenship of any nation should resemble the membership of a family: A
voluntary flexible and easily changeable relationship.
It should not mean to kill or be killed for a nation , the same way that belonging to a family today does not
mean killing or being killed for family; and nations should not promote rigidity and resistance
towards intermingling with other nations. National parties that move towards
isolation, rigidity, and militarization of nation-states are historically reactionary, especially such parties of the powerful nations
are hazardous to the well-being and openness of the global community.
If some nations similar to rigid families choose to enter
this epochal change later than others, one can only regret for their mistake
rather than to call for imposing the change on them.
The above is in contradistinction to United
Nations. U.N. is founded on the assumption of accepting the legitimacy of
nation-states in their current role of watchdogs of certain people and
territories. This proposal is based on the belief that such right and historical
legitimacy is ended in our times.
United Nations is similar to the confederacy of tribes (or
families) with the recognition of their separate sovereignty over their
subjects and territories. In contrast, this proposal dissolves that legitimacy
and power, and replaces it with a legislative, judicial, and executive body
beyond the "tribe" (i.e. the nation-states).
The parliamentary system of government with its division of
power and checks and balances is no longer adequate to guarantee human freedom.
Parliamentary system was probably the best form of power sharing with the
citizens in the industrial society. In the last fifty years, the citizens of
the more developed nations no longer view the ideal of democracy as equivalent
to representative democracy and direct participatory law making is gaining
momentum (See the article on
Ballot
Initiatives).
If in the industrial society, the internationalist parties,
such as communist parties, turned into nationalist parties, the reverse is
true in our times. The relationship of different national parties with global bodies
will map the fate of human freedom, and justice, in the post-industrial
societies.
Conclusion
The move towards a united Europe is a
beginning of this great historical convergence. The central principle for world
constitution must be the recognition of the individual's right to the pursuit
of happiness, within every institution: Nations, corporations, political
parties, family, and other social bodies.
All human institutions such as family, schools, nations,
church, professional associations, corporations, media, special interest
groups, etc. have been created to respond to some particular human needs. Some
of these institutions will evolve, some will vanish, some will transform, and
some will block the new upheaval.
The goal is not to oppose all
existing institutions or support all of them,. One needs to vigilantly understand the function,
viability, and value of each one, individually, before deciding on whether an
institution is a barrier to progress or can be reformed and help progress. The
pursuit of happiness for individuals will not be achieved by negating all
institutions as evil, and self-growth does not automatically "make things
to fall in the right place!"
The correct understanding of human
institutions and proper functioning of them can enhance the individual
happiness more than any kind of anarchy. After the French Revolution, the
destruction of traditional social institutions left the individuals powerless
in the face of a swiftly-formed tyranny.
Similar cases are abundant in history. Anarchy does not
solve the problem of evolving institutions, it simply
ignores the reality and leaves us at the mercy of the worst kinds of
institutions, without creating a viable alternative in practice.
The success of the
new civilizations is not guaranteed. A worldwide
economic disaster, environmental deterioration, nuclear war, or reversals such
as reactionary revolutions, can put an end to humanity. Tyranny, poverty,
menace of war and disease, injustice of all kinds, are surrounding us at this
historic time.
Thus our optimism is not without reservation. Even peaceful
transition or revolutionary radical changes may be the different routes of
transition in different parts of the world. The organization of change may also
have different forms and any progressive organization will be one of the many
international endeavors to help building a post-industrial global world.
Hopefully new progressive organizations will be created to
function vertically and horizontally to incorporate the reality of our future
vision in ourselves and to share it with other like-minded groups. Thus, let's
summarize the basic tenets of global organizations for alternatives beyond war:
Summary
1-To oppose the popular money and profit-centered
view of people and the world; and to support the manifestation of a movement
towards enlightened self-interest; for individuals, businesses, and
governments.
2-To nurture social justice in every corner of the world, by
introducing a comprehensive welfare sector in the world economy to encourage
the unfolding of the most far-reaching creative activities that are ahead of
economic feasibility. The foundation of this sector to be formed as an
international public mutual fund investing in very advanced production. To aim at changing the work-centered mass culture of industrial
society and to encourage free creative activities.
3-To promote
globalization
and confront nationalism. To help the formation of a global political
system based on post-industrial production. To advocate formation of new legislative, judicial, and executive
bodies worldwide, to work for individual freedom, social
justice, progress, disarmament and peace. To propose a comprehensive global
constitution with the goal of eliminating the political authority of
nation-states, starting with biggest nation-states.
4-To urge the democratization of all human
institutions for the pursuit of individual happiness. To
outreach for autonomous synchronicity, as the ideal of interpersonal
relationships of the individuals, and the institutions. Also to oppose
any form of tyranny, war, injustice, and aggression; and to assist the
overcoming of the human unconscious flight or fight programming, as the only
guarantee for a lasting peace.
5-To support the progress of new
technologies such as space technologies, biotechnologies, robotics,
telecommunications, artificial intelligence, nanotechnology, etc. And to champion
research programs on the perplexity of social justice, the future of various
human institutions, and the political and spiritual issues.
6-To oppose all the so-called "new age" propaganda
that promote retrogression to Dark Ages. To encourage new understanding of the universe and to favor the boldness
to challenge popular philosophical and religious beliefs about the origins and
fate of humanity and the universe.
7-To promote different organizations and publications that
discuss these global topics.
Hoping for a World beyond War,
Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
December 1, 2004
Footnotes:
1. Futurist Iran: Futurism vs
Terrorism
2. A Futurist Vision