دوشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۹
يک تغيير مهم در اپوزيسيون ايران و ضرورت جوابگويی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/621-ChangeOfOpposition.htm
در کشورهای پيشرفتۀ دموکراتيک در جهان بسيار عادی است که احزاب مختلف روزی در پوزيسيون قرار گيرند يعنی در قدرت باشند و مثلاً چهار سال بعد همانها در اپوزيسيون باشند و با احزاب کوچکتر ائتلاف تشکيل دهند و بر مبنای رأی خود دوباره به قدرت بازگردند. اما در کشورهای غيردموکراتيک نظير ايران چنين نيست و اپوزيسيون اقلاً در يک قرن گذشته چند عضو ثابت داشته است و مهمترين آنها هم جريانات ليبرال و نيروهای چپ بوده اند که در همه يک قرن گذشته بيش از يکی دوسال حضور محدود در قوه مقننه يا مجريه، در قدرت شرکتی نداشته اند.
البته دو تغيير مهم در اپوزيسيون ايران در پس از انقلاب 57 رخ داد. از يکسو نيروهای سياسی مذهبی که پيش از انقلاب در اپوزيسيون بودند به قدرت رسيدند و از سوی ديگر سلطنت طلبان که پيش از انقلاب 57 در قدرت بودند، بخشی از اپوزيسيون شدند. در يکسال اخير نيز يک تغيير بسيار مهم در اپوزيسيون رخ داده است و آنهم اينکه بعد از انتخابات رياست جمهوری اسلامی در سال 1388، اصلاح طلبان اسلامی نيز بخشی از اپوزيسيون غيرحکومتی شده اند.
در غرب که تغيير از اپوزيسيون به پوزيسيون يک امر عادی و سيّال است، احزاب عادت دارند که جوابگويی به مردم را در مورد مواضع خود در زمان هايی که در قدرت بوده اند، مبنای کار خود در دورانی که اپوزيسيون می شوند، قرار دهند. در واقع جوابگويی را، هم مردم انتظار دارند، و هم اينکه سياستمداران می دانند که از اينطريق ميتوانند با احزاب حاکم، رقابت کنند. يعنی اينکه بگويند وقتی خود در قدرت بودند در مورد فلان خواست حقوق بشری يا بهمان طرح اقتصادی چه کار کرده اند و به اينطريق رأی خود را افزايش دهند.
متأسفانه نيروهای ليبرال و چپ ايران حضورشان در قدرت در يکصدل سال گذشته آنقدر محدود بوده است که اصلاً هرگونه بحثی اينچنين در مورد آنها بی معنی است. اما نيروهايی که سالها در قدرت بوده اند و اکنون بخشی از اپوزيسيون هستند اتفاقاً می بايست به اين موضوع بپردازند وگرنه عدم جوابگويی، مشروعيت خود آنها را نيز زير سؤال خواهد برد، و پس از مدتی اگر کسی آن نيروها را در مورد آنچه برای حقوق بشر يا برنامه های اقتصادی در زمان داشتن قدرت انجام داده اند مورد سؤال قرار ندهد، نه به اين خاطر است که خيلی محبوب هستند بلکه به اين علت است که بخاطر عدم جوابگويی، ديگر کسی آنها را جدی نميگيرد.
بنظر من اصلاح طلبان و بويژه ميرحسين موسوی بعد از انتخابات 22 خرداد 1388 دقيقاً در چنين موقعيتی قرار گرفته اند. سالها نخست وزيریِ آقای موسوی و نيز دو دوره رياست جمهوریِ محمد خاتمی به اين معنی است که اصلاح طلبان اکنون بعنوان بخشی از اپوزيسيون با چنان سابقه ای در قدرت می بايست در مورد آنچه در زمان داشتن قدرت انجام داده اند، نه تنها پاسخگو باشند، بلکه خود بايد در اين موارد پيشقدم در جوابگويی شوند.
مهمترين پلاتفرمِ برنامه ای که آقای موسوی پس از حملات رژيم به تظاهرات جنبش سبز و کشتارهای خيابانی و شکنجه و تجاوز و اعدام بازداشت شدگان در کهريزک و اوين مطرح کرده اند «اسلام رحمت» بوده است و سمبل آن را هم آيت الله خمينی معرفی کرده اند. در نتيجه منطقی است که بپرسيم آيا آقای موسوی تضييقاتی را که در رابطه با حقوق بشر در زمان نخست وزيری ايشان به دستور شخص آيت الله خمينی يا در دوران رياست جمهوری آقای خاتمی اتفاق افتاده است، توضيح می دهند و جوابگو هستند؟
منظورم اين نيست که سؤالات در مورد اعدام های مخالفين که در زمان نخست وزيری ايشان روی داده است را تکرار کنم که حتی قبل از انتخابات هم به کرّات و در جزئيات از ايشان سؤال شده است. بلکه منظورم اين است که هر موضوعی نظير رفتار با زندانيان که آقای موسوی *امروز* مورد بحث قرار می دهند لازم است که همان موضوع را ايشان در دوران نخست وزيری خود تشريح کنند و روشن بگويند، چرا که اصلاح طلبان برعکس اکثريتِ اپوزيسيون ايران، در قدرت بوده اند، و عدم جوابگويی باعث می شود که مشروعيت خود را از دست بدهند.
در نتيجه همانطور که ذکر کردم، برای نيروهايی که اکنون در اپوزيسيون هستند، اما سالها در کشور در قدرت بوده اند، اگر پس از مدتی مردم آنان را در مورد آنچه در زمان داشتن قدرت انجام داده اند، مورد سؤال قرار ندهند، نه به اين خاطر است که خيلی محبوب هستند، بلکه به اين علت است که ديگر کسی آنها را جدی نميگيرد.
رهبرانی که از جوابگويی طفره بروند اعتبارشان به مرور کمتر می شود و دقيقاً به همان دليلِ صداقت در بيان، که ابتدا جوانان را به خود جلب کردند، حمايـت آنها را از دست خواهند داد. اين بحثِ شخصی در مورد آقای موسوی نيست، بلکه چيزی است که انتظار پاسخگويی سياسی در کشورهای مدرن از اپوزيسيون است که در واقع با تغيير موقعيت احزاب از پوزيسيون به اپوزيسيون، که در جوامع دموکراتيک عادی و نهادينه شده است، جوابگويی استانداردی شده است برای قضاوت و حمايت از احزابی که در قدرت بوده اند هنگامی که بعداً در اپوزيسيون قرار دارند.
جوانانِ مدرن انديش در ايران نيز انتظارشان از رهبران خود امروز جوابگو بودن است. وقتی آقای موسوی هنگام آغاز اولين نوروزِ پس از جنبش سبز در پيام ويديوئی خود عکس آيـت الله خمينی را در روی ميز دارند، نياز به پاسخگوئی در مورد نقض فاحش حقوق بشر در زمان آيت الله خمينی، دو چندان می شود. همچنين رفتار با گروه های ديگر اپوزيسيون وقتی در اپوزيسيون ضرورت جوابگويی را دو چندان می کند. تا کنون همکاری های اصلاح طلبان در اپوزيسيون يکجانبه بوده است و بيشتر حمايت کسب کرده اند.
نشريات جنبش سبز نظير جرس که هيئت تحريريه آن در دست اصلاح طلیان است نظير نشريه خصوصی اصلاح طلبان عمل ميکنند و نه نشريه جنبش سبز و بقيه نيروهای جنبش سبز را که نسبت به اصلاح طلبان نقد دارند يا از آنان خواستار جوابگويی هستند، سانسور می کنند. اين خشت کجی است که در ابتدای ورود اصلاح طلبان به صفوف اپوزيسيون گذارده می شود و تأثير بدی بر روی همکاری و ائتلاف های ممکن در آينده خواهد گذاشت.
اميدوارم که رهبران اصلاح طلبان به اين موضوعات توجه کنند وگرنه کم کم خواهند ديد که ديگر نيروهای اپوزيسيون، نقدی ديگر از آنان نخواهند نوشت، نه چون محبوبيتشان زياد شده است، بلکه چون ديگر ادعاهای حقوق بشری شان و قول برخورد بهتر از رژيم با مخالفان را از آنها کسی جدی نخواهد گرفت.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم ارديبهشت 1389
April 26, 2010
پانويس:
* Accountability
جمعه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۹
پاراديم جنبش سبزِ ايران Paradigm of Iran's Green Movement
پاراديم جنبش سبزِ ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/620-NewParadigm.htm
متن مقاله به انگليسی (در پايين صفحه)
English Texthttp://www.ghandchi.com/620-NewParadigmEng.htm
بنظر من جنبش سبز که يکسال پيش در ايران برخاست پاراديم جديدی در تحولات اجتماعی را نه تنها در داخل ايران بلکه فراسوی ايران، آغاز کرده است. منظورم از پاراديم را نيز در جای ديگری توضيح داده ام (1). اما پيش از آنکه به تشريح بحثم درباره جنبش سبز بپردازم، اشاره ای ميکنم به پاراديم های جنبش های اجتماعی در گذشته تا منظورم در اين مورد روشنتر شود.
انقلاب 1789 فرانسه پاراديم تازه ای در تحولات اجتماعی-س
به عبارت ديگر گوئی جامعه نظير انسان يا هر حيوان ديگری است که متولد می شود و می ميرد. حتی رفرميست هايی نظير کانت، نوعی مرگ تدريجی جامعه کهن يا تولد تدريجی جامعه نوين را در برنامه های خود می ديدند. اين مدل درک تحول اجتماعی پاراديمی بوده است که جامعه را نظير موجودی شبيه انسان يا حيوانات ديگر تصور ميکرده است. البته نه تنها در عرصه سياسی و اجتماعی ما چنين پاردايمی را ديده ايم بلکه در عرصه کيهان شناسی هم پاراديم مشابهی برای درک تکامل اجرام سماوی موفق بوده است. مثلاً ميگوئيم که فلان ستاره مرد و يا فلان ستاره متولد شد. اين پاردايم اقلاً بعد ازِ بيگ بنگ برای توضيح تحولات کيهانی بهتر از هر مدل ديگری به درک تطور ستارگان و سيارات کمک ميکند و مدلی است بسيار شبيه به خودِ واقعيتِ تکامل حيوانات و از جمله انسان. حتی برای درک انقلاب 1357 در ايران نيز اين پاراديم بسيار خوب توانست آن تحول را توضيح دهد هرچند با توجه به تفاوت واپسگرائی انقلاب در ايران در مقايسه با ترقی خواهی در انقلاب فرانسه، که مفصلاً در کتاب ايران آينده نگر بحث کرده ام (6).
***
اما جنبش سبز ديگر با پاراديم بالا قابل درک نيست. يعنی اساساً مدل تکامل انسان و کلاً تکامل حيوانات که بر مرگ کهنه و تولد نو متکی هستند مدل خوبی برای درک جنبش سبز نيست. بنظر من مدل تکامل گياهان که برايشان مرگ بی معنی است پاراديمی است که به ما فرصت می دهد جنبش سبز را بهتر درک کنيم. جنبش سبز يکسال پيش با آواز "سر اومد زمستون" شروع شد، و البته منظورم بخش هائی از آن ترانه نظير ذکر تفنگ نيست که اصلاً شباهتی با اين جنبش ندارد. جنبش سبز نظير گياهان در طبيعت بود که نه با زمستان ميميرند و نه با بهار متولد ميشوند بلکه با زمستان که نور خورشيد کم است برگهايشان را می ريزند و مصرف انرژی شان را که ديگر به غذای ريشه هايشان متکی است، به حداقل ميرسانند و در بهار دوباره برگ می دهند و از انرژی خورشيد برای فتو سنتز استفاده می کنند و از غذای برگ هايشان هم بهره مند شده و رشد و نما می يابند، اما مردن کهنه و تولد نو در کار نيست، هرچند برايشان زمستان به سر ميرسد و بهار ميايد.
دو سال پيش در يک مصاحبه تلويزيونی در بحث مفصلی به موضوع پايان مرگ برای انسانها و نظرات کورزويل دراين زمينه پرداختم (7).
اگر همان بحث را ميخواستم در مورد گياهان بکنم، مرگی وجود نداشت که پايانش را بحث کنم. در واقع در مقايسه با حيوانات، تکامل گياهان، بسيار جالب است، چرا که برای آنها مرگ بی معنی است. درست است که درخت ده ساله از درخت يک ساله تنومند تر است اما پيرتر نيست. يک گياه ممکن است به دليل بيماری و آفت نابود شود. ممکن است با آتش سوزی نابود گردد، اما پير نميشود و از پيری نميميرد. ممکن است کسی نابودی يک گياه را مرگ بنامد وليکن مرگی که ناشی از پيری است برای گياهان بی معنی است. به عبارت ديگر مردن کهنه و تولد نو حرفی بی معنی است. در صورتيکه تکامل حيوانات چنين نيست. تقسيم سلولی در حيوانات در واقع آن پروسه ای است که از آغاز تولد با خود مرگ را نيز به همراه دارد يعنی تِلُمِرِس در انتهای کروموزون از همان زمان بستن نطفه در همۀ حيوانات شروع به کوتاه شدن ميکند تا روز مرگ در صورتيکه در گياهان ابداً کوتاه نميشود. همچنين سرعت تقسيم سلول ها در حيوانات و مثلاً انسان از همان زمان بستن نطفه تا کمی بعد از بلوغ مرتب افزايش مييابد و بعد ثابت ميماند و بعد در پيری سرعت تقسيم سلولی کمتر و کمتر ميشود در صورتيکه در گياهان دو مرحله اول اتفاق مييافتد اما مرحله کاهش يافتن تقسيم سلولی هيچگاه اتفاق نميافتد و در نتيجه گياهان هيچگاه پير نميشوند. به عبارت ديگر برای حيوانات و انسان وقتی اندازه تِلُمِرِس به حداقل برسد و تقسيم سلولی به آهسته ترين اندازه تنزل کند ديگر پيری است و مرگ کهنه. به هرحال آنچه در انسان و بقيه حيوانات می بينيم يک نوع مدل تکامل است اما تنها شکل تکامل نيست و گياهان که به اندازه حيوانات دنيای بزرگی را در عالم بيولوژی تشکيل مي دهند تکاملشان بر مبنای مدلی ديگر است.
بنظر من پاراديمی که جنبش سبز در ايران برای تحول سياسی و اجتماعی در پيش رو گذاشته است شبيه تکامل گياهان است. نه از مرگ دنيای کهنه حرفی ميزند و نه بشارت تولد دنيای نوئی را می دهد. وقتی می گويد سرآمد زمستون گوئی دارد از برگ دادن گياهان حرف ميزند که با زياد شدن نور خورشيد زمان را مناسب برای برگ دادن می بينند وگرنه اين گياهان همۀ زمستان آنجا بودند، نه مرده بودند و نه تازه زنده شده اند. حتی به زحمت بشود گفت که خوابيده بودند و از خواب بيدار شده اند، چرا که همه اين مدت زمستان بيدارند و از ريشه شان تغذيه ميکنند اما مقدارِ انرژی که بتوانند از طريق برگهايشان با فتو سنتز بدست آوردند، بخاطر کم شدن نور آفتاب، کمتر از مقدار انرژی است که برای نگهداشتن برگهای سبزشان لازم دارند. به همين دليل هم گياهانی که هر 12 ماه سال برگ سبز دارند نوعی برگهايشان را ساخته اند که کمترين انرژی را برای مقاومت در برابر برف لازم داشته باشند، و اشکالی خميده دارند که با برف کنده نميشوند.
اگر پاراديمی که برای جنبش سبز می بينم درست باشد، اين جنبش مانند گياهانی که سرزمين ايران را پوشانده اند سالهای سال در بهاران خود با تابش خورشيد گرمابخش آزادی، گل خواهد کرد، و در زير فشار سردیِ استبداد، برگ هايش زرد خواهد شد و بر زمين خواهد ريخت، اما نخواهد مُرد. استبداد ممکن است چند گل و گياه را نابود کند و درختانی را نيز با گلوله باران و بيماری نابود سازد اما گلستان و جنگل به زندگی خود ادامه خواهند داد و اين جنبش دوباره و دوباره بهاران را جشن خواهد گرفت. البته درک کنونی رهبران اين جنبش لزوماً بر پاراديم اين تحول متکی نيست (8) و آنگونه که در جای ديگری توضيح داده ام هر باری که اين گلستان پر شکوفه شود از شرايط اوليه متفاوتی آغاز می کند که دامنۀ نتيحه بخشی آن را هم متفاوت خواهد کرد (9).
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
بيست و هفتم فروردين ماه
April 16,
پانويس:
1. http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm
2. رجوع کنيد به کتاب تاريخ ايده ترقي نوشته رابرت نيزبت که بررسي جامعي از تاريخ ايدۀ ترقي است. لازم به تذکر است که در زبان انگليسي، دو لغت ترقي (پروگرس) و پيشرفت (دِوِلَپمنت) تفکيک بيشتري شده اند و اولي کيفيت و دومي کميت را ميرساند.
3. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
4. http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm
5. http://www.ghandchi.com/579-EnghelabEslahat.htm
6. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
7. http://www.mefeedia.com/watch/29040387
8. http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm
9. http://www.ghandchi.com/601-FuturismGreen.htm
Paradigm of Iran's Green Movement
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/620-NewParadigmEng.htm
Persian Text نسخه فارسی
http://www.ghandchi.com/620-NewParadigm.htm
In my opinion, Iran's Green Movement that has risen in the last year has started a new paradigm of social change not only in Iran but also beyond Iran (1). But before I explain my discussion about Iran's Green Movement, let me take a quick look at the paradigms of the past social movements in order to make my point more clear.
The 1789 French Revolution started a new paradigm in the socio-political developments of the world. It was as if the society was like a human or animal which would die or be born. The old society in the eyes of the revolution died and the new society was given birth by the revolution. Even a century later thinkers such as Karl Marx viewed the revolution as a midwife for a society that was pregnant with the new world. Of course, the concept of humanity was formed parallel to the concept of progress in the Western world and the term "humanity" itself was first used in the Second Century at the time of the first written laws of Roman Empire (2). But when the Declaration of the Rights of Man which was approved by the National Assembly of France on August 26 of 1789, it was as if the birth certificate of a baby just born from the womb of the mother, was being issued. At the time of the French Revolution, Immanuel Kant who was for progress and not necessarily revolution, summed up the French Revolution as synonymous with progress. Twenty five years ago, in evaluating the 1979 Iranian Revolution which did not have progress in mind and was rather retrogressive, I wrote the world needed another Immanuel Kant to say that the synonymity of revolution and progress has ended. Nonetheless whether we are asking for progress or are chasing retrogression, a fundamental revolution, had meant the death of the old society and the birth of a new one. The subsequent major revolutions such as Russia's October Revolution also defined themselves as such in history.
In other words, it was as if the society was like a human or an animal which was born and would die. Even the reformists like Kant, before the French Revolution, saw a gradual death of the old society or a gradual birth of a new society when calling for reform in their programs to achieve progress. This model of understanding the social change was a paradigm that viewed the society similar to a human or an animal. Of course, not only in the realm of social and political change we have seen such a paradigm but even in a field of knowledge like astronomy, a similar paradigm to understand the heavenly bodies has been very successful. For example we say so and so star died or so and so star was born. This paradigm at least since the Big Bang has been better than any other model to help us to understand the evolution of stars and the planets and the model is very similar to the evolution of humans and animals. Even to understand the 1979 Revolution of Iran this paradigm was able to explain it very well although one had to keep in mind the difference of retrogression in Iran's Revolution in comparison to progress in the French Revolution as I have explained in details in my book "The Futurist Iran." (3).
***
But Iran's Green Movement cannot be understood with the above paradigm. In other words basically the model of evolution of humans and all the animals which is based on the concept of the death of the old and birth of the new is not a good model to understand the Green Movement. In my opinion, the model of evolution of plants, for which death is meaningless, is a paradigm that gives us the opportunity to better understand Iran's Green Movement. The movement that started with the song "Winter is over," and of course I do not mean parts of that old song that mention guns which has no similarity to this movement. Iran's Green Movement was like the plants in nature which neither die in Winter nor are they born in the Spring but during Winter when the Sunlight is scarce, they shed their leaves; and their energy usage which depends on the food they get from their roots, is minimized this way, and in the Spring they grow leaves again and use the increased Sunlight to create food by their leaves as well, togrow more, but there is no death and birth involved, although for them the Winter is over and Spring has come.
Two years ago in an interview in Persian I discussed the topic of end of death for humans and the ideas of Ray Kurzweil in this area (4).
If I wanted to have the same discussion about plants, there was no death, to talk about ending it! In fact, in comparison to the animals, the evolution of plants is very interesting in this respect, because death for them is meaningless. It is true that a 10 year old tree is more stalwart than a one year old tree but it is not more aged. A plant may get destroyed because of disease or pests, A plant may be destroyed by fire. But it will not be more aged and will not die of old age. One may call the destruction of a plant as death but a death resulting from old age is meaningless for plants. In other words, the death of the old and birth of the new is meaningless in the plant evolution. Whereas the evolution of animals is not this way. In fact, the cell dividion in animals is a process which has death accompanying it from the time of conception since the telomeres at the end of chromosome from the point of conception in all animals starts to shorten till the moment of death; whereas this is not the case in plants. Also the speed of cell division in animals and humans increases from the time of conception till the time of adolescence and then it flattens and then in the old age the speed of cell division decreases till we die; whereas for the plants the first two stages happen; but the third stage of decrease of cell division *never* happens, and therefore plants never experience old age. In other words for animals and humans, when the telomeres is minimized, and the cell division drops to the lowest levels, it is old age and the death of the old. At any rates, what we see in humans and other animals is one model of evolution but that is *not* the only model of evolution; and the plants which are as big of a universe of species as the animal kingdom, in the biological world, their evolution, is based on a different model as I explained.
In my opinion, the paradigm that Iran's Green Movement has put forward for the political and social change in Iran is similar to the model of evolution of plants. It neither talks of the death of the old world nor does it talk of the birth of a new world. When it says "the Winter is over," it is as if it is talking of a plant which is growing its leaves when the increase of intensity of the sSunlight is an opportunity for it to grow leaves; whereas all these plants were still there during the whole winter. They neither had died during the Winter nor have they just been born in the Spring. It is even hard to say they were sleep and have just woken up, because they are awake during the Winter and sustain themselves through their roots, and not through their leaves, because the energy they can obtain by photosynthesis through their leaves during the Winter, because of the decrease of the sun light, is less then the energy they need to keep their leaves during the Winter and they shed. This is why the plants that keep their leaves round the year, have made their leaves in a way that need the least energy to resist the snow and are bent in a way so that would not break under the snow.
If this paradigm that I see for Iran's Green movement is correct, this movement just like plants, will encompass Iran for years to come. In its own Spring, with the warmth of the Sunlight of freedom, will blossom and under the pressure of the cold of dictatorship, its leaves will turn yellow falling on the ground, but will not die. Dictatorship may destroy a few flowers and plants and a number of trees may get destroyed by the gun shots and disease, nonetheless the flower field and forest will continue its life and this movement again and again will celebrate its Spring. Of course the understanding of the current leaders of this movement is not necessarily based on the paradigm of this movement itself (5). And as I have explained elsewhere every time this flower field is filled with blossoms, it may start from a different initial conditions and its scope may be different (just as different sizes of hurricanes form by butterfly effects as defined by the chaos laws, depending on their initial conditions).
Hoping for a Democratic and Secular Futurist Republic in Iran
Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
April 16,
Footnotes:
1. Here my usage of "paradigm" is similar to Thomas Kuhn's sense of the term
2. History of the Idea of Progress, Robert Nisbet
3. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm
4. http://www.mefeedia.com/watch/29040387
5. http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm (in Persian)
جمعه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۹
بازهم درباره پلاتفرم حزب آينده نگر
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/619-FuturistPlatformTwo.htm
کمتر از ده سال پيش در پلاتفرمی پيشنهادی برای ايجاد حزب آينده نگر تلاش کردم در خواستهايی را که برای يک حزب ترقی خواه در ايران می توانست منطقی باشد، مدون کنم (1).
اما همانطور که در نوشتار "کمونيسم افيون روشنفکران ايران" توضيح دادم به دليل وضعيت خاص تطور تشکيلاتهای سياسی در جامعه ايران در يک قرن اخير و وضعيت تعلقات تشکيلاتی روشنفکران سياسی ايران در دوران کنونی، طرح حزب آينده نگر از قضای روزگار، نه در کشورهای اروپا يا آمريکا، بلکه اتفاقاً برای ايران می تواند بسيار زودتر شکل گيرد (2).
ممکن است امروز با مطالعه طرح پيشنهادی ده سال پيش بگوئيم که اساس مفاد آن طرح را امروز اعضاء تشکيلاتهای سلطنت طلبی نظير حزب مشروطه، يا مليونِ جبهه ملی، اصلاح طلبان اسلامی، و روشنفکران چپ مستقل ايران قبول دارند. اين موضوع به معنی عدم نياز به حزب آينده نگر نيست بلکه نشان ميدهد که اگر آينده نگری در تدوين برنامه به کار رود طرح ها و برنامه های حاصله برای همه جرياناتی که ترقی و تعالی کشور مدنظرشان باشد، مورد استفاده خواهد بود و دقيقاً از همين نظر هم در گذشته بحث کردم که چقدر آينده نگرها ميتوانند در شکل دادن ائتلاف های سياسی در ايران نقش کليدی ايفا کنند (3).
پس اگر مفاد طرح پلاتفرم حزب آينده نگر ميتواند اساساً از سوی ديگر احزاب نيز پذيرفته شود چه چيزی پلاتفرم اين حزب را از احزاب ديگر تفکيک ميکند. پاسخ اين سؤال را در نوشتار "آينده نگری چيست" سه سال پيش بحث کردم (4) .
اين بحثی است که بايد برای دقيقتر کردن پلاتفرم حزب آينده نگر مورد توجه قرار دهيم همانگونه در آن نوشتار توضيح دادم که آينده نگری يعنی واکنش به آينده پيش از آنکه به حال تبديل شود و مثال نقدی را که از رابرت جونگک در ارتباط با جنگ جهانی دوم شده بود مظرح کردم که چرا فعالين سياسی پيش از وقوع آن رويداد دهشتناک نسبت به آن واکنش نشان نداده بودند برغم آنکه تجربه جنگ جهانی اول را هم داشتند. اين موضوعی است که در اين نوشتار ميخواهم دنبال کنم چرا که دقيقاً برای تکامل دادن پلاتفرم حزب آينده نگر و تأسيس آن بحث اصلی در همين بينش نهفته است و غرض از تدوين کتاب ايران آينده نگر نيز نشان دادن همين نوع برخورد بود (5).
اگر به سراسر پلاتفرم پيشنهادی نگاه کنيم نظير پلاتفرم های حزب دموکرات آمريکا در زمان جفرسون و يا برنامه ارفورت حزب سوسيال دموکرات آلمان در سال 1891 آنچه در آينده نزديک و متوسط ميتواند مورد نظر تشکيلات سياسی یاشد، مدون شده است. مثلاً از تجربه استبداد در کشورهای سوسياليستی درس گرفته است و مالکيت دولتی بعنوان وجه اصلی مالکيت را کنار گذاشته و برروی مؤسسات غيردولتی برای اهداف گوناگون تأکيد دارد. يا که از تجربه جنگ ايران و عراق درس گرفته است و تأکيد ويژه ای بر روی پيشگيری از جنگ ايران و اسرائيل دارد. همچنين از تجربه کشورهايی نظير يوگسلاوی درس گرفته و هم با دولت متمرکز و هم با تجزيه طلبی مرزبندی دارد. اما آينده نگری فقط بر مبنای تجربه های گذشته نيست چرا که در آنصورت در برابر رويداهای تازه ای که ما را به خطر مياندازند يا برايمان فرصت های پيشرفت و تعالی ايجاد ميکنند، نميتوانيم برنامه بريزيم.
در تکنولوژی کامپيوتر در يک دهه اخير دو متد اصلی شبيه سازی برای آينده نگری در مورد توليدِ پر هزينه ترين آسيک ها (6) که پردازنده های پيشرفته هستند، به کار ميروند. متد اول امولِاسيون (7) خوانده ميشود و دومی سيمولاسيون (8) است. بطور خلاصه در متد اول يعنی امولاسيون با استفاده از پلاتفرم سخت افزاری که هزاران بار از سخت افزار توليد نهائی آسيک ها ارزانتر است شبيه سازی محصول نهايی انجام ميشود و سعی ميکنند ببينند که اگر عيبی در طراحی وجود دارد را اينگونه پيدا کنند و تصحيح کنند. به اين طريق ميليونها دلار مخارج توليد نهايی آسيک صرف نميشود و تازه عيب پيدا شود. متد دوم يعنی سيمولاسيون نيز همان کار را با متدهای نرم افزاری انجام ميدهد. هدفهم بحث تکنيکی در اينجا نيست اما ميخواهم نشان دهم که برای يک هدف پرهزينه دو متد اصلی طرح شده است که شبيه سناريو سازی های آينده نگر ها ست.
بيائيم مثلاً به موضوع محيط زيست توجه کنيم. آينده نگرها اولين کسانی بودند که اين خطرات محيط زيست را مطرح کردند و امروز اينگونه واکنش به آينده پيش از تبديل شدن به حال، در جريانات مدافع محيط زيست نهادينه شده است البته منظورم اين نيست که مثلاً حزب سبزها را آينده نگر بدانم. متأسفانه بسياری از جريانات سبز و هوادار محيط زيست مواضعی واپس گرا و ضد جامعه فراصنعتی دارند اما منظورم در اينجا فقط خود واکنش به آينده در عرصه محيط زيست است. ويديويی که لينک آن را در پانويس گذاشته ام در مورد آب آشاميدنی است و نمونه خوبی از واکنش به آينده پيش از تبديل آن به حال است (9).
خلاصه کنم آنچه موضوع مرکزی پلاتفرم حزب آينده نگر را تشکيل ميدهد نه طرح های مثبتی است که عرضه ميکند بلکه تلاش ممتد برای واکنش به آينده پيش از تبديل آن به حال است و آنچه طرح های مثبت حزب خواهد بود نتيجه آن تلاشها ست و نه بالعکس. اين اصل کار آينده نگر ها ست.
آيا آينده نگرهااهداف دراز مدت معين ندارند؟ منظورم چنين چيزی نيست. اتفاقاً در جای ديگری بحث کردم که چظور جامعه ای با فراوانی را مثلاً کورزويل راه حل نهايی برای معضل فقر و گرسنگی ميداند (10). البته کارل مارکس هم در گروندريسه همين را مطرح ميکند اما تفاوت در ارائه برنامه معين برای دستيابی به فراوانی است که اولی در پرتو تحول نقطه انفصالی می بيند و دومی در پی تکامل سوسياليسم مطرح می کند.
آيا آينده نگر ها اهداف کوتاه مدت و ميان مدت ندارند نظير مثلاً درخواست برای دموکراسی و سکولاريسم در ايران؟ صد درصد چنين اهدافی مطرح است و اگر آينده نگری پيش از انقلاب 57 در کانون توجه روشنفکران ايران قرار گرفته بود حتماً واکنش به آينده ای که آن زمان با شعار "استقلال آزادی جمهوری اسلامی" رقم ميخورد، انجام ميگرفت. واضح بود که آن جنبش داشت سکولاريسم را با طرح "جمهوری اسلامی" برای رژيم آينده، هدف قرار ميداد. يا زمانی که آيت الله خمينی هر روز سخنان تحريک آميز عليه عراق ميگفت آشکار بود که با "جنگ" در آينده روبرو بوديم و می شد از همان اول به آن واکنش نشان داد. يا که در همان اسفندماه بعد از انقلاب، زنان ايران آينده نگری خود را نشان دادند و عليه حجاب اجباری به خيابانها آميدند اما متأسفانه رهبران بسياری از جريانات سياسی بجای واکنش به آينده، تلاش کردند آنچه در افق آينده بود را نبينند و حتی به فعالين سياسی زن در تشکيلات خود توصيه کردند که حجاب اجباری را بپذيرند. ماجرای برخوردِ تشکيلاتهای سياسی ايران به گروگانگيری در سفارت آمريکا نمونه ديگری از فقدان آينده نگری در جنبش سياسی ايران در دوران انقلاب است. 25 سال پيش درباره اين موضوعات در نوشتار ترقی خواهی بحث کرده ام و نيازی به تکرار نيست (11).
در اينجا هدفم پرداختن به مثال های مشخص نيست بلکه می خواهم نشان دهم خود آينده نگری يعنی واکنش به آينده قبل از تبديل به حال آن ديدگاهی است که بينش اصلی حزب آينده نگر را تشکيل می دهد و آنچه در پلاتفرم حزب مدون ميشود نتيجه آن آينده نگری است. در نتيجه آن پلاتفرم هميشه در حال تکامل خواهد بود و نقطه رقابت و همکاری حزب آينده نگر با جريانات مختلف سياسی از سلطنت طلبان و مليون تا اصلاح طلبان اسلامی و ديگران خواهد بود. همانطور که پيشتر هم ذکر کردم جرياناتی نظير جبهه دموکراتيک ايرانِ مهندس حشمت طبرزدی (12) که از دل جريانات اسلامی بيرون آمدند در عرصه تشکيلاتهای سياسی ايران با ديدگاهی آينده نگر خود را متشکل کردند و کمترين کاری که افراد آينده نگر در عرصه سياسی ميتوانند بکنند، تا تشکيل حزب آينده نگر (13)، تقويت اين جريان است.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهاردهم فروردين 1389
April 3, 2010
پانويس:
1. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
2. http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm
3. http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm
4. http://www.ghandchi.com/468-AyandehnegariChist.htm
5. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
6. ASIC
7. Emulation
8. Simulation
9. http://storyofstuff.org/bottledwater
10. http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
11. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
12. http://mohandestabarzadi.blogfa.com
13. http://sites.google.com/site/futuristparty/
پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹
نسخه **موبايل** کتاب ايران آينده نگر
لينک برای دانلد
نرم افزار(کتاب) که يک فايل جار است روی گوشی های سونی اریکسون و نوکیا آزمايش شده و کاملا کار می کند و به احتمال قوی روی بقیه گوشی ها مثل سامسونگ و ال جی و موتورولا هم کار می کنه يعنی آنها که سيستم عامل سيمبين دارند بايد کار کنند.
سهشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۹
جمعه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۹
درباره مقاله عرفان قانعی فرد در مورد کومله
به تازگی مقاله ای از دکتر عرفان قانعی فرد تحت عنوان "کومله، گروهي منحله یا عامل سرویس اطلاعاتی؟" (1) منتشر شده است. در اين نوشتار هدفم برخورد به آن نوشته است اما لازم ميدانم چند نکته را در ابتدای امر توضيح دهم.
شخصاً با آقای قانعی فرد آشنايی ندارم اما طی سالهای گذشته نوشته هايی که از ايشان درمورد کردستان مطالعه کرده ام نشان ميدهند مورّخی هستند آگاه و صاحب تحقيق و خوش فکر. حتی آخرين نوشته ايشان پيش از مقاله مورد بحث در اينجا را که با عنوان "سياست دوگانه كردهای عراق" (2) منتشر شده بود آنقدر جالب يافتم که در فيس بوک خود گذاشتم. در نتيجه نظرم در مورد مقاله اخير ايشان ابداً قضاوت درباره توانايی و دانش ايشان در مورد موضوعات قومی و ملی و مشخصاً کردستان نيست.
ميخواهم نکته ديگری را نيز پيشاپيش اشاره کنم که بحث موضوعات قومی و ملی در ايران آنقدر جنجال برانگيز شده است که گاه به برخوردهای خصمانه ميان دوستان ميانجامد. بويژه همانگونه که کسی ميتواند اهل سرزمين ايران باشد اما معلوماتش در مورد مسائل سياسی تاريخی ايران از يک آمريکايی هم کمتر باشد، بسياری هم هستند که اهل سرزمين کردستان هستند اما در مورد آن موضوعات حادّ سياسی آن نواحی معلوماتی ندارند ولی در گرماگرم مباحثات سياسی در اينترنت ميتوانند بويژه بخاطر همسوئی با يک گروه سياسی معين نقشی که لزوماً نه خود ميخواهند و نه آن تشکيلات را ايفا کنند و در نتيجه تصوير نادرستی از آن تشکيلات به مردم بدهند و باعث کدورتهای جبران ناپذير شوند و خود را نيز ناراحت کنند. در زمان پيش از اينترنت اين نوع مجادلات نظری کمتر پيش ميامد و با آگاهی در سطح معينی از شناخت متقابل اينگونه بحث ها ميشد. وقتی به چنين مواردی برخورد ميکنم احساس ميکنم وقتم در حال تلف شدن است و بارها شده است چيزی به اين افراد گفته ام که آنها را از سرم باز کنم و اين خود باعث کدورت بيشتر شده است. دليل کارم هم اين است که چنين افرادی را صاحب نظر در مورد انچه اصرار دارند طرف بحث بشوند نميدانم و انها هم اين را حمل بر غره بودنم ميکنند که برايم مهم نيست بشرطی ول کنند و کار خودشان را بکنند فقط نميخواهم وقتم را تلف کنند. بنظرم شايد آقای قانعی فرد هم با چنين وضعی روبرو شده باشند. در گذشته سعی ميکردم توهين متقابل کنم تا ديگر ولم کنند و از آن هم خوشحال نيستم. آنچه امروزخود انجام ميدهم بی اعنتايی به اينگونه افراد است. ميگويم انها مجبور نيستند نوشته ام را بخوانند که انتظار پاسخ داشته باشند و صدها بار هم به آنها گفته ام برايم ايميل هم نفرستند. پس اگر ايميلهايشان را هم اتوماتيک فيلتر کنم چه ناراحتی دارند. به هر حال اميدوارم اگر دليل مقاله آقای قانعی فرد چنين تجربياتت شخصی با اينگونه افارد که در فوروم های بحث اينترنتی بيکار و فراوان هستند بوده است بی اعتنايی کنند و هرچه هم آن افراد برايشان ايميل زدند را با فيلتر ايميل حذف کنند و حتی نخوانند و اگر جايی هم مقاله درج کردند و آن افراد دوباره نظير مگس پيدايشان شد تا خود را با کامنت زير نوشته آنها مطرح کنند، بازهم نخوانند و به کار تحقيقاتی خود ادامه دهند که با ارزش است و بدانند که در عصر اينترنت يک محقق نبايد بگذارد اين افراد بيکار وقت او را تلف کنند يا تحريکش کنند. آقای قانعی فرد هميشه کارهای خوب تحقيقاتی انجام داده اند هر چند بنظرم اين نوشته ايشان بسيار از نظر تاريخ جنبش سياسی ايران اشتباه آلود است و دليلش هم شايد اين است که مدارک مرتبط با اين بحث ها هنوز مدون نيست و اخير است و بيشتر شفاهی است و در زير ميگويم چرا و خود نيز بعنوان يک محقق مينويسم، هر چند برعکس نوشته های تاريخی اين بحث ها را بيشتر بر مبنای شفاهی و نميشود انتظار مدارکی چون شرفنامۀ بدليسی را داشت.
لازم است موضع خود را ابتدا در مورد کردستان بطور شفاف بگويم چرا که بسياری از حملات در رابطه با موضوع کردستان در درون جنبش سياسی به خودم نيز به همين مواضع ربط دارد اما دليل حملات اين نيست که اين گروه ها عامل وزارت اطلاعات هستند. بحث ها درون جنبش سياسی ايران است با اينکه موضوعات خيلی احساسات برانگيزند. اساساً با اينکه طرفدار فدراليسم استانی برای ايران هستم (3) اما مدتهاست از کاربرد اصطلاح فدراليسم اچتناب ميکنم چون می بينم عده ای از اين عبارت برای پيشبرد فدراليسم قومی (4) ميخواهند استفاده کنند و فدراليسم قومی را پيش درآمدی برای تجزيه ايران می بينم که به ضرر مردم کردستان و بقيه ايران است و شديداً محکوم ميکنم (5). تشکيلاتهايی نظير کنکره ايران فدرال را نيز که با اينگونه طرح ساخت شده است همواره محکوم کرده ام و مايه تأسف دانستم که کومله در آن حرکت شرکت کرد (6). آن جريان هم ابتدا مقالاتی را بدون درخواست من درج کرده بودند اما بعد که نقدهايم را ديدند سعی کردند به روش مرسوم کودکانه اين افراد اسم فاميلم را غلط بنويسند تا توهينی کنند که گويی بحث شخصی است. پاسخم به اين افراد اين است که اگر آنگونه که خود ميگويند نظراتم در مورد کردستان اهميتی ندارد که چرا با هزار اسم مستعار زير نوشته هایم هر جا که درج ميشود اينها پيدايشان ميشود. لطف کنند اين نوشته های بی ارزش را نخوانند. و چرا فقط وقتی من چيزی مينويسم اينها يادشان ميافتد که همان جملات را بچرخانند و باصطلاح حرفی بزنند که با کارهای غلط جز ضرر زدن به جنبش مردم در کردستان و دشمن ساختن برای کردها و دامن زدن به انزوای کردستان کار ديگری نکرده اند. اما به هر حال در کتابی که درباره کردستان 30 سال پيش نوشتم مواضعم در مورد کردستان روشن است و هر کسی که دوست دارد ميتواند مطالعه کند (7) و اين حملات و توهين ها هم نتوانسته مجبورم کند که با اين افراد وقت بيشتری تلف کنم چون نظرم روشن است و کسی هم که نظر تجزيه طلبی دارد ميتواند شفاف باشد بجای آنکه بخواهد ديگران را با فدراليسم قومی گول بزند. در پايان هم اشاره کنم بعضی نسخه های ديگر فدراليسم قومی نظير کنفدراسيونيسم هم چندان تفاوتی نميکند و چه آگاهانه و چه ناآگاهانه به معنی از هم پاشاندن ايران و شکست بيشتر برای مردم و نابود کننده جنبش دموکراسی خواهی و سکولاريسم در ايران است (8).
اما برگردم به اصل بحث اين مقاله که موضوع کومله در تاريخ بيش از يک ربع قرن کردستان است .
کومله دقيقاً در 30 سال گذشته با همان مسائلی روبرو بوده است که جنبش چپ ايران روبرو بوده است که بتازگی در نوشتار "کمونيسم افيون روشنفکران ايران" (9) توضيح داده ام. بسياری از موضوعاتی که در نوشته آقای قانعی فرد برايشان به شکل کارهای امنيتی و مشکوک جلوه کرده است در واقع موضوعاتی است که تشکيلاتهای چپ در دوران سقوط کمونيسم در جهان با آنها روبرو بوده اند چرا که برنامه هايشان ديگر در اين عصر کار نميکند و ابداً اين وضعيت به اين معنی نيست که اينها عامل دولت هايی بوده اند. اتفاقاً همانطور که در نوشتاری حدود ده سال پيش مفصلاً درباره کومله نوشته بودم بايد اذعان کرد که کومله در ميان تسکيلاتهای چپ در ايران يکی از صادق ترين و پاکترين جمع هائی است که وجود داشته است (10).
مثلاً اتحاد کومله با جريانی بنام سهند و ايجاد حزب کمونيست ايران و بعد انشعاب های متعدد بعدی ان بحث ميشود. واقعيت اين است که همه اينها بيان تکه پاره شدن چپ ايران است. درست است که مثلاً کوملۀ عبدالله مهتدی سعی کرد که مرکز تئوری سياسی خود را مسأله ملی و نه چپ در کردستان کند تا بتواند به انشعاب خود از حزب کمونيست ايران مشروعيت بخشد اما بعداً که گروه ديگری از خود تشکيلات کومله مهتدی به رهبری آقای ايلخانی زاده جدا شده است ديگر هر دو آنها خود را ظاهراً با تئوری کردستانی تعريف ميکنند اما اختلافات درون چپ است بر سر اهداف، استراتژِ و تاکيتک ها. وقتی هم اخيراً گروه دوم برای جمع اوری کمک مالی پيشمرگه به داخل کردستان فرستاده اند که کشته شده اند به حق با مخالفت گروه عبدالله مهتدی روبرو شده اند. اما دسته دوم هم ميگويند پس اگر کار مسلحانه نبايد کرد، چرا گروه اول نيز هنوز تشکيلات پيشمرگه دارد. البته گروه اول هم پاسخش اين است که بخش مسلح فعال نيست و گروه دوم هم ميگويد فعال نيست اما بعد از انتقام گيری موضعی عمل رژيم به شکل مسلحانه اطلاع ميدهد که با مشی چريکی و تروريسم پژاک فرقی ندارد و ديگر نميشود گفت بيان حرکت مسلحانه توده ای است. آيا اين ها همه بخاطر عامل کسی بودن است يا بخاطر اغتشاش فکری يک تشکيلات است که نميداند از نظر دورنما، برنامه و تاکتيک های معين دنبال چيست و بزرگترين اشکالش هم اين است که هنوز چپی است در صورتيکه خود رهبرانش هم ميدانند که از شوروی تا چين، از کوبا تا ويتنام و کره شمالی سالها ست که کمونيسم تمام شده است و خود اين رهبران هم هيچکدام به سوسيال دموکراسی اروپايی اعتقادی ندارند که حالا از اصطلاح سوسياليسم بجای کمونيسم حرف ميزنند و نميدانند با اعضاء و کادرهايشان اين حرف ها را چگونه بگويند بويژه کادرها و هوادارانی که عادت دارند جواب آماده بگيرند و نميتوانند بشنوند که سؤال ها برای خود اين رهبران از جواب ها بيشتر است و به قول معروف با سيلی صورت خود را سرخ نگه داشته اند.
عبدالله مهتدی يا شعيب ذکريايی يا يوسف اردلان و بسياری ديگران در تشکيلات کومله نه عامل دولتی بوده اند و نه به کسی خيانت کرده اند و در همان زمانی هم که در نقاط ديگر ايران اکثر نيروهای چپ دنبال مشی چريکی و کار مسلحانه و تروريسم بودند اين ها مخالف بودند و اگر در کردستان هم در سالهای اول انقلاب در جنبش مردمی مسلحانه شرکت کردند اين بود که مردم کرد در مقابل حمله سپاه پاسداران به کردستان در آنزمان از خود دفاع کردند اما بعداً درست بود که خيلی زودتر راه مسلحانه را که ديگر پايان يافته بود کنار می گذاشتند و در واقعيت هم به درجه ای که عمليات مسلحانه عملی جدا از مردم شده بود کومله مهتدی عمليات مسلحانه را کنار گذاشت و ماجراجويی نکرد و مانند پژاک نبودند که هم پيشمرگان و هم نيروهای جمهوری اسلامی را با ماجراجویی به کشتن بدهند. کل جامعه ايران کم کم در حرکتی نوين بيدار شد و يک جنبش مسالمت آميز دموکراسی خواهی را آغاز نمود. اما کومله تصورش از مسائل به موضوع کردی بجای موضوع نظری بعنوان راه برونرفت از معضلات فکری خلاصه شد در صورتيکه کومله بخشی از جنبش چپ ايران است و مسائلش هم همان مسائل است و اينکه از قضای روزگار در کردستان کانون توجه و رشدش بوده و اتفاقاً خوب هم در ميان مردم کار کرده بود خود باعث شد نتواند خود را در وضعيت تازه از نو تعريف کند و بيشتر و بيشتر با کردی ساختن مسائل نظری که ربطی به کرد و فارس ندارد خود را از بقيه روشنفکران ايران جدا کرد.
به هر حال آنچه هدفم در اين نوشتار است روشن کردن اين واقعيت است که کومله سازمان يک عده عوامل اطلاعاتی نبوده است. البته همه سازمانهای سياسی ايران از نفوذ ساواک در گذشته و يا وزارت اطلاعات در دوران جمهوری اسلامی مصون نبوده اند و ربطی هم به تمکز در کردستان ندارد. از حزب توده تا چريک های فدائی خلق مسأله عوامل نفوذی يک واقعيت است اما اصل موضوع اين تشکيلاتها و دليل شکست يا پيروزی انها نيست. اتفاقاً در اين ميان هم شايد کومله کارنامه ای بهتر از ديگران داشته است. آنچه بهتر است محققين بيشتر مورد تحقيق قرار دهند مسائل پايه ای است که از نظر فکری اين تشکيلات 30 سال عقب است و در دنيای امروز چند آدم خوب و صادق هم نميتوانند که اين ضعف پايه ای را جبران کنند هر چقدر هم سالم و انسان باشند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم فروردين 1389
March 26, 2010
پانويس:
1. http://kurdistantoday.ir/NewsDetail.aspx?itemid=963
2. http://kurdistantoday.ir/NewsDetail.aspx?itemid=774
3. http://www.ghandchi.com/535-FederalismeOstani.htm
4. http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm
5. http://www.ghandchi.com/541-Separatists.htm
6. http://www.ghandchi.com/553-Kongreh.htm
7. http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
8. http://www.ghandchi.com/590-Confederationism.htm
9. http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm
10. http://www.ghandchi.com/327-Komala.htm
چهارشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۹
گوگل در چين نشان داد بيزينس ها برای آزادی چه کار ميتوانند بکنند
Google in China Showed what Businesses can Do for Freedom
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/617-GoogleChina.htm
متن مقاله به انگليسی در پايين صفحه See below for English Text
http://www.ghandchi.com/617-GoogleChinaEng.htm
تصميم شرکت گوگل مبنی بر سانسور نکردن نتايج موتور جستجوگر خود در چين آنهم به قيمت از دست دادن بازار چين بسيار شبيه برخی از شرکتهايی است که از کار با رژيم آپارتيد در آفريقای جنوبی سر باز زدند. در تجربه آفريقای جنوبی آنهايی که برای موضع ضد آپارتيد در آمريکا ارزش قائل بودند بيشتر و بيشتر از سهام آن شرکت ها را ميخريدند و در نتيجه موضع آن شرکت ها هم برای حقوق بشر خوب بود و هم برای کسب و کار آن بيزينس ها. اليته يکی از اختلافاتِ بين مورد آفريقای جنوبی در آن روزگار و چينِ امروز اين است که در آفريقای جنوبی، رژيم آن کشور قانونی عمل ميکرد وقتی که به آپارتيد ضد بشری ادامه ميداد و در نتيجه يک شرکت تجاری ضد آپارتيد مجبور بود حتی قانون اساسی کشور را نيز نفی کند، اما در موردِ چينِ امروز، اين رژيم است که به *قانون اساسی* خود عمل نميکند وقتی که اينترنت را از طريق ديوار بزرگ فيلترينگ چين، سانسور ميکند؛ و در نتيجه اين گوگل نيست که از قانون سرپيچی کرده است بلکه خود رژيم کمونيستی است که عملش فراقانونی است وقتی انتظار دارد که گوگل نتايج موتور جستجوگر خود را فيلتر کند.
آنچه گوگل از طريق تغييرِ جهت دادنِ موتور جستجوگر cn. به موتور جستجوگر hk. که عمليات هنگ کنگ گوگل است که شامل قوانين فيلترينگ نيست يک اقدام تکنيکی است که نتايج مهمی هم ندارد چون ماشين سانسور چين فوراً کنترل را برای سانسور مقصد جستجو وقتی که تماس از داخل خاک چين گرفته شود انجام ميدهد، همانگونه که موتورهای جستجوگر و سايت های ديگرِ اروپا و آمريکا را در چين، سانسور ميکنند. بجای تمرکز بر موضوعات تکنيکی ما لازم است که کانون توجه خود را بر روی تصميمات سياسی بگذاريم.
فقط چند ماه پيش در اوج جنبش سبز در ايران چند شرکت آلمانی که با ماشين سانسور در ايران همکاری کرده بودند خشم افکار عمومی جهان را که نگران جنبش دموکراسی خواهی مردم ايران بودند، برانگيختند و حتی در خود آلمان برای آن شرکت ها درد آنقدر زياد بود که مصاحبه هايی ترتيب دادند و اعلام کردند که ديگر با ايران معامله نخواهند کرد. بنابراين ميبينيم که کمک به ماشين شکنجۀ رژيم های ديکتاتوری برای بيزنس ها هم ديگر خوب نيست و آنگونه شرکت ها که به ماشين سانسور کمک کنند حتی از نظر بازرگانی نيز فاقد درايت هستند.
بنيانگذاران شرکت گوگل خودشان را با اين تصميم به خطر انداختند. چند سال پيش وقتی که شرکت آنها وارد بازار سهام عمومی شد سعی کردند که به اندازه کافی درصد سهام خود را حفظ کنند نا قادر باشند قدرت کنترل کننده برای نگهداشتن بيزينس خود بعنوان شرکتی با مسؤليت اجتماعی که کار صحيح انجام دهد را داشته باشند و چه کاری درست تر از ايستادن برای حقوقی که همه جهان متمدن بعنوان حقوق جهانی بشر پذيرفته است آنچه که بسيار ساده بنظر ميرسد اما رژيم های استبدادی چين و ايران از مردم خود دريغ ميکنند. "سرگئی برين" يکی از دو بنيانگذار شرکت گوگل که در يک خانواده روس يهودي در مسکو متولد شده است با سانسور و نقض حقوق بشر چه در نوع ديکتاتوری هيتلری و چه در شکل کمونيسم شوروی آن آشنايی دارد. دلسوزی و توجه آقای "برين" برای آنچه مردم چين تحت فشارهای مشابه تجربه ميکنند، شايسته تحسين است.
بنيانگذاران شرکت گوگل توان بزرگ رهبری خود را در اين دوره با حمايت از آزادی بيان در اينترنت نشان دادند و آنچه مهمتر است اينکه اين حرکت از سوی خود شرکت ها آغاز شد و نشان داد که بيزنس ها نيز برای حقوق بشر در سطح گلوبال چه کارهايی ميتوانند بکنند و نبايد همه کارها را فقط از دولت ها، مؤسسات غيردولتی، و يا تشکيلاتهای مردمی که آنچه روز و شب در توان دارند کرده اند، انتظار داشت. اميدوارم بيزينس های ديگر در سطح جهان از شرکت گوگل بياموزند و ببينند برای حقوق بشرِ مردم در چين، ايران، و کشورهای ديگر چه کار ميتوانند بکنند. کمک به احقاق حقوق مردمی که در زير فشار چکمه های سنگين سانسور، شکنجه، اعدام، و انواع نقض ساده ترين حقوق بشر در قرن بيست و يکم، لگدمال ميشوند.
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
سوم فروردين ماه 1389
March 24, 2010
Google in China Showed what Businesses can Do for Freedom
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/617-GoogleChinaEng.htm
Persian Text نسخه فارسی
http://www.ghandchi.com/617-GoogleChina.htm
Google's decision not to censor search results at the expense of losing business in China is very similar to what some companies did during the regime of apartheid in South Africa by not accepting it. In the experience of South Africa, those who cared for the anti-apartheid stance in the U.S., bought more and more shares of those companies, making the stance not only good for human rights but also good for business. Of course one of the differences between the case of South Africa in those days and that of China today is that in South Africa, the regime was acting constitutionally when exercising the inhumane apartheid and an anti-apartheid company even had to challenge the country's constitution, but in China today, it is the regime which is acting *unconstitutionally* when censoring the Internet through their Great Firewall of China, and therefore it is not google that is not abiding by the law but the Communist Regime itself has been acting extrajudicially when wanting the Google to censor search results.
What Google has done by redirecting its .cn search engine to .hk search engine of its Hong Kong operations which is not bound by filtering laws is just a technical move of not much consequence because the Chinese censorship machine immediately took control to censor the destination when accessed from mainland China, the same way they filter the search engines or other sites from Europe or the U.S. Instead of focusing on the technical issues, what we need to focus on is the political decisions.
Just a few months ago at the peak of Iran's Green Movement a few companies in Germany that had cooperated with the machinery of censorship in Iran received the wrath of the world opinion that cared for the plight of Iran's prodemocracy movement; and even in Germany itself, the pain was so much for those companies that they held interviews shortly in which they announced of not doing any new business with Iran. Thus it shows that helping the torture machine of these dictatorial regimes is not good for business anymore, and those businesses that help with the censorship are not even business savvy.
Google's founders put themselves on the line to make this happen. When the company went public, they made sure to hold enough shares to be able to have the controlling power to keep their business a socially responsible one doing what is right and what is more right than standing for the rights that are accepted in the civilized world as the universal human rights, something simple but being denied by despotic regimes of China and Iran. Sergey Brin one of the two founders of Google has acquainted with censorship and persecution both in the form of Hitler's fascism and Soviet Communism by having been born to a Russian Jewish family in Moscow. Mr. Brin's caring about those who are experiencing the same pressures in China is admirable.
The Google founders have shown a great leadership in this episode by supporting the freedom of speech on the Internet and what is more important is that this move was initiated by the business itself and shows what businesses *can* do to help the human rights globally and one should not just expect everything to be done by the governments, NGO's or the grass root people's organizations that are doing all they can day and night. I hope other businesses globally to follow suit and see what they can do to help the people's human rights in China, Iran and other countries. Helping people who are still under the heavy boots of censorship, torture, executions and other violations of basic human rights in the 21st Century.
Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
March 24, 2010
پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸
سهشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۸
کمونيسم افيون روشنفکران ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm
زمانی که در جامعه ايران مردم به همراه جنبش سبز به پا خاسته اند و ميروند تا درهای زندان اوين را باز کنند و عزيزان خود و ديگران را از بند حاکميت اعدام و زور و استبداد رهايی بخشند، متأسفانه در خارج کشور جريانات بنيادگرای کمونيست جز ادامه تلاشهای عبث 30 سال گذشته خود برای سوء استفاده از مبارزات مردم کاری نميکنند و هنوز با ديدگاه واپسگرايی که در تخيل کسب هژمونی بر جنبش است، مسؤل آسيب های جبران ناپذيری به مردم ايران هستند و کارشان به شخصی کردن مسأله عدم کارآيی سياسی کمونيسم انجاميده است. اما اصل بحث چيست؟
کارل مارکس عبارت معروف "مذهب افيون توده هاست" را حدود 170 سال پيش درسال 1843 در يکي از اولين آثار خود تحت عنوان "نقد فلسفه حقوق هگل" مطرح کرده است. امروز يک و نيم قرن بعد از آن تاريخ بسختی بتوان در غرب ديگر مذهب را افيون مردم تلقی کرد چرا که مذهب نه در عرصه سياست غرب اهميتی دارد و نه در عرصه علم و دانش. ديگر مردم برای معالجه بيماری های خود اول پيش دکتر ميروند و نه آنکه سراغ کشيش را بگيرند. البته دوام مذهب در عرصه متافيزيک (1) و رشد مذهب در مؤسسات همياری اجتماعی و خيريه در غرب ادامه داشته است اما مقصود از افيون، اين عرصه ها نبوده است (2). منظور مارکس از جمله اش آن بود که مذهب توجيهی است برای همه مشقت هاي اقتصادی بشر در عالم فانتزي. امروز در غرب نقصان عرفی بودن عرصه سياسی و اقتصادی و نيز عدم رجوع به علم و دانش برای حل معضلات پيش روی، بعد از دوقرن رشد جامعه سکولار، اساساً به پايان رسيده اند. البته مارکس هدف خود را برطرف کردن همه آن مشقات بشر از طريق طرح کمونيسم خود ميدانست چرا که به تصور وی با از بين رفتن علت ساختن آن تخيلات، ديگر نياز به مذهب هم از بين ميرفت. در مورد اين بنيادگرايی در انديشه مارکس قبلاً مفصل در جای ديگری بحث کرده ام (3). سکولاريسم نه تنها در عرصه های سياسی و اقتصادی، علم و درمان، بلکه حتی در عرصه اخلاق هم ديگر به ديدگاه هايی نظير آنچه سقراط درباب فضيلت در دفاعيات خود ميگويد و يا که در قرون وسطی خوب و بد بودن را معيار قضاوت در مورد انسانها قلمداد ميکردند، پايان داده است، و ديگر جوامع مدرن، نظير هيوم و کانت، معيار قضاوت را *حقوق* انسانها گذاشته اند و نه خوبی و بدی يا فضيلت (4).
اما اگر برای مردم در جوامع مدرن غربی، يک قرن و نيم گذشته، بدون هرگونه کمونيسمی، صرفاٌ در پرتو تداوم پيروزی سکولاريسم، تاريخ غرب، پايانی بر تصورات منشاء ماوراء الطبيعه در مورد مشقات انسانی گشته است، برای روشنفکران ايران قضيه طور ديگری بوده است، و مـتأسفانه حتی برای بخش مهمی از روشنفکران سياسی سکولار ايران، کمونيسم افيونی شده که از درک علمی آنان را دور کرده است. البته کمونيسم بعنوان توجيه همه مشقت های بشری ارائه نميشود اما بعنوان راه حل همه آن مصائب تصور ميشود و برای افراطی ترين آنها نيز حتی تلاشهای انسانها برای بهتر کردن شرايط خود نظير جنبش سبز کنونی در ايران، عبث تلقی ميگردد. مبنای نظری اين دسته نيز سخن مارکس در همان نوشتار فوق الذکر است که نقش دولت مدرن را برآوردن منافع طبقات دارا اعلام ميکند و همه فلسفه حقوق بشر را توجيه اين ظلمي ميبيند که بر تهيدستان ميرود، و با وجود آنکه صف خود را از مذهبيون جدا ميکند، اما قول بهشت روي زمين را ميدهد، يعنی همان کمونيسمي که تهيدستان قرار است بوجود آورند و البته بعداً مارکس در کتاب "خانواده مقدس" اين مأموريت را مشخصاً وظيفه طبقه کارگر نوين اعلام ميکند (5).
اگر اين بنيادگرايان کمونيست نگاهی به دنيای کنونی بکنند می بينند که طبقه کارگر در اقتصاد فراصنعتی نه طبقه ای در حال رشد بلکه طبقه ای در حال نابودی است و اگر منظور طرفداری از فقرا باشد که کار سازمان های خيريه است وگرنه يک حزب پيشرو بهتر است راه دانشمند و تحصيل کرده را دنبال کند و نه به اصطلاح "راه کارگر." حتی علت انتخاب آن مأموريت تاريخی برای کارگران صنعتی توسط مارکس در آنزمان نه بخاطر تهيدست بودن کارگران بلکه به درست يا به غلط، بخاطر تصور رشد آنان در اقتصاد جامعه صنعتی بود، وگرنه طبقات فقيرتری در همان زمان در جوامع غربی وجود داشتند. متأسفانه با اينکه جامعه ايران در 30 سال گذشته بيشتر و بيشتر آينده نگری را در تقابل با رژيم جمهوری اسلامیِ واپسگرا مدنظر قرار داده است اما بسياری از روشنفکران سياسی ايران هنوز در اتوپی های کمونيستی ايده الهای خود را می جويند. با وجود آنکه تجربه بيش از نيمی از کره ارض در شوروی و اروپای شرقی و چين و کوبا و ويتنام و کامبوج و کره شمالی طی بيش از نيم قرن نشان داده است که اين مدينه فاضله کمونيستی جز رژيمی استبدادی چيز ديگری نيست و گرچه اکثريت روشنفکران ايران از همه اين جريانات کمونيسم موجود خود را مبرا ميدانند اما بازهم در رؤيای کمونيسم، در آرزوی وحدت چپ هستند. نظريه اتحاد چپ و راه يابی آينده در نوعی چپ غيرموجود که بنيادگرايی کمونيستی تا نسخه های تخيلی از سوسيال دموکراسی اروپايی را شامل ميشود، مشغله فکری بخش مهمی از روشنفکران سياسی ايران در 30 سال گذشته بوده است و مانع تمرکز بر راه حلی سياسی تشکيلاتی در بيرون از چپ شده است (6).
اجازه دهيد نگاهی اجمالی به جرانات اصلی سياسی در يک قرن گذشته در ايران کنيم. جريان پادشاهی پهلوی که با رضا شاه شروع ميشود طرح روشنی از يک نوع ناسيوناليسم سلطنتی، گرچه استبدادی، اما مدرن دارد (7) و در ميان هواداران پادشاهی پهلوی، چه در گذشته، و چه امروز، بسياری از سوسياليستها هم حضور داشته اند. اما برای آنها سوسياليسم يا هر ديدگاه ديگر اجتماعی، تقدم سياسی آنها نيست و تقدم برای آن سوسياليستها، سلطنت پهلوی است. در نتيجه آندسته از چپ هايی که اساساً در جريان سلطنت طلب هستند قابلِ ساختن نبودنِ حزب چپ در ايران و اکثر نقاط جهان مسأله ای نيست، چرا که تعلق سياسی آنها بر مبنای ديدگاه اجتماعی سوسياليستی شان نيست و مثلاً حزب مشروطه در امروز، يا جريانات مشابه، بيان خواست تشکيلات سياسی اين گروه از سوسياليستها ست. همين بحث در مورد هواداران جنبش ملی، صدق ميکند. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، سوسياليستهائي در درون جنبش ملی دکتر مصدق بودند اما برایِ آنها نيز خط مشی سياسی نه بر مبنای حزبی چپی که منعکس کننده ديدگاه اجتماعش شان باشد بلکه بر مبنای ديدگاه ناسيوناليستی آنها، تعيين می شود. سوسياليستهائي نيز که در جريانات اسلامی هستند به همينگونه، عمل ميکنند. اما برای اکثريت روشنفکران چپ ايران که زمانی در حزب توده و شاخه های جدا شده از آن در آذربايجان و کردستان بودند، و بعد در انشعاب چين و شوروی وسپس با سقوط شوروی هزار تکه شده اند، اتحاد چپ هنوز بعد از 30 سال، با طرح های مختلف، دنبال شده است که رؤيائی بيش نيست، و کمونيسم برای آنهايی که در اين گروه از روشنفکران سياسی چه خود را چپی و چه چپی سابق مينامند، به افيونی تبديل شده است، که مانع از راه يابی به جلو و آگاه کردن خود از ديدگاه های غيرمارکسيستی و متشکل شدن به دور ديدگاهی آينده نگر شده است. هنوز حتی آنهايی که در ميانشان خود را چپ هم نميدانند يک صدم تعداد کتابهای مارکسيستی که خوانده اند در مورد نظريات ديگر سياسی نميدانند، و برای تحليل از موضوعات به منابعی رجوع ميکنند که سالهاست از انديشه مرتبط با آن، فاصله گرفته اند، و اين مايه تأسف است يعنی اين روشنفکران خود را با گذشته شان تعريف ميکنند، و چپی سابق مينامند در صورتيکه يک سلطنت طلب يا يک هوادار جنبش ملی يا يک عضو جريانات اسلامی خود را با جريانی که واقعی است تعريف ميکند، حتی اگر سوسياليست باشد.
ممکن است سؤال شود که آيا اين افراد ميتوانند نظير چپی هائي که سالها در درون جريانات سلطنت طلب، يا جبهه ملی يا اسلامی هستند، فعاليت کنند؟ پاسخ اين است که خير. همانگونه که زمانی امثال خليل ملکی ها با همه عدم پذيرفتن وی در جبهه ملی، خواهان عضويت در جبهه ملی بود، اما بسياری ديگر از توده ای ها که حتی از حرب توده هم جدا شده بودند، دنبال ايجاد تشکيلات چپی مستقل بودند، و خود را از نظر سياسی نميتوانستند قانع کنند که بخشی از حرکت ناسيوناليستی مصدق باشند، و فقط نظر اجتماعی سوسياليسم را قبول داشته باشند. در کشورهايی نظير آمريکا که دو حزب اصلی دموکرات و جمهوريخواه وجود دارد چپی ها در يکی از آنها فعال هستند و پروژه ساختن حزب سوسياليستی بيش از نيم قرن است که بی معنی شده است اما در اروپا که در دوران اوج گيری سوسياليسم در اکثر آن کشورها احزاب سوسياليستی شکل گرفتند احزاب سوسياليستی هم يکی از احزاب سياسی مطرح موجود هستند که مثلاً يک هوادار جنبش سبز ممکن است در اروپا ترجيح دهد از نظر سياسی با يک حزب ناسيوناليست يا يک حزب سوسياليست کار کند. شايد اگر در سال های 1320 تا 1332 حزب توده بعنوان حزب سوسياليستی مستقلی شکل گرفته بود و نه بعنوان دنبالچه شوروی، و شايد اگر در 28 مرداد آنگونه نابود نشده بود، و اگر انشعاب چين و شوروی هم آن را بعدها بيشتر نشکسته بود، يعنی مثلاً اگر از اول با جريانی مانند سوسياليستهای زمان رضا شاه نظير خود سليمان ميرزا مؤسس حرب توده، هويت خود را تعريف کرده بود، يعنی اگر نظير هواداران ژان ژورس در سوسياليسم فرانسه بود، و نه جريانی نزديک به کمينترن و استالين، شايد امروز در کنار جبهه ملی و تشکيلات سلطنت طلبان و اسلامگرايان، جريان سوسياليستی هم حزب متشکل معينی در ايران بود. به هر حال برعکس اروپا، در ايران و يا حتی در آمريکا، واقعيت تاريخی چنين نشده است و حزب سوسياليست يک آلترناتيو موجد از ارثيه سياسی گذشته نيست، و در دوران کنونی هم ديگر امکان شکل گيری چنين چيزی برای برنامه پايان يافته سوسياليسم، نه تنها در نسخه های بنيادگرايانه مارکسيستی آن بلکه حتی به شکل سوسيال دموکراسی، وجود ندارد، و به همين علت هم طرح های اتحاد چپ، سال هاست که شکست خورده اند (8).
واقعيت اين است که جريان اجتماعی آينده نگر در 30 سال اخير در ميان تحصيل کرده های ايران رشد کرده است. اليته دوباره آن کسانيکه از نظر اجتماعی آينده نگر هستند اما از نظر سياسی در داخل حزب مشروطه يا در داخل جبهه ملی يا در داخل جبهه مشارکت اصلاح طلبان اسلامی هستند مانند سوسياليستهای مشابهی که مثال زدم، خود را در عرصه سياسی با برنامه های سلطنت يا مليون يا اسلامی تعريف ميکنند و نه با آينده نگری. در آمريکا و اروپا نيز همينطور است که مثلاً آقای نوت گينگريچ يک آينده نگر است و از نظر فکری از هواداران پر و پا قرص الوين تافلر است اما خود را از نظر سياسی با نئوکان ها و حزب جمهوريخواه تعريف ميکند در صورتيکه مثلاً اطرافيان آينده نگر آقای اوباما همه اين سالها خود را با حزب دموکرات تعريف کرده اند. اما در آمريکا برعکس ايران، با يک بخش بزرگی از روشنفکرانی که هنوز هيچکدام از اين احزاب را قبول نداشته و حزب خود را بخواهند بسازند، روبرو نيستيم. در ايران با شرايطي استثنايی روبرو هستيم و در نتيجه موقعيت استثنايی برای ساختن يک حزب آينده نگر برای اين دسته از روشنفکران نه تنها وجود دارد بلکه تنها راهی است که تأثير گذاری سياسی اين روشنفکران سکولار را ميشود به حد اکثر رساند (9).
اين نظر فقط بر مبنای گمان تئوريک نيست. اگر نگاهی به جريان جبهه دموکراتيک حشمت طبرزدی در ايران بيافکنيم می بينيم آنها جمعی بودند که در جنبش اسلامی به سکولاريسم و آينده نگری رسيدند و حتی ملحق شدن به جبهه ملی را نيز در نظر گرفتند اما با انتظاراتی که برای برنامه اجتماعی مورد نظر خود داشتند طرح مليون را قابل قبول نيافتند نه آنکه نخواهند با مليون کار کنند که اتفاقاً هميشه پيشقراول همکاری با چه مليون، چه اصلاح طلبان و چه سلطنت طلبان و ديگران بوده اند، اما آنچه ديدگاه خودشان را بيان ميکرد هيچکدام نبود و به همين علت نيز جبهه دموکراتيک را با هدف سياسی شکل دادند هرچند هميشه در پی ائتلاف های گسترده با ديگر نيروهای سياسی بوده اند (10).
در نتيجه برای آن گروهی از روشنفکران سابق چپ که هنوز اميدوارند که روزی اتحادی از چپ، حزب مورد انتظارشان را بوجود آورد، بهتر است اين افيون را به دور بريزند و بويژه با نگاه به بنيادگرايان کمونيستی که دنبال ساختن حزب کمونيست در ايران هستند، ببنينند که چگونه ميشود 30 سال درجا زد و هنوز هم با هويت بدلی حرف زد چون ميدانند که برنامه شان که در ويتنام و شوروی و چين و کوبا و نيمی از جهان شکست خورده است، برای کسی جذابيت ندارد و نه آنکه خود را از رژيم مخفی ميکنند، بلکه از مردم خود را پنهان ميکنند، از نام های بدلی استفاده ميکنند و تشکيلات های فرونتِ به اصطلاح دموکراتيک ميسازند، حتی در خارج که خطری متوجه شان نيست، چون ميدانند اگر بگويند کمونيست هستند کسی جلب آنها نميشود. فريادهای بنيادگرايان کمونيست نظير فريادهای بنيادگرايان اسلامی حکايت از وضعيت پريشان خودشان دارد و نه آنچه مورد حمله شان است.
زمان آن است که با پلاتفرمی آينده نگر تشکيلات ساخت و قدم اول ميتواند همکاری با يک تشکيلات سياسی موجود نظير جبهه دموکراتيک مهندس حشمت طبرزدی آغاز شود که در اين راه گام نخست را برداشته است (11).
به اميد جمهوری آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و دوم اسفند ماه 1388
March 16, 2010
پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/264-Metaphysics.htm
2. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
3. http://www.ghandchi.com/547-fundamenalism.htm
4. http://www.ghandchi.com/295-ghAnoon.htm
5. http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
6. http://www.ghandchi.com/486-SocialDemocracy.htm
7. http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm
8. http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm
9. http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
10. http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm
11. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸
روزی برای آزادی پوشش زنان
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/615-FreedomOfDress.htm
در سال های اخير، در سايت های مختلف، و بخصوص سايت های ويژهء زنان ايران، نوشته های بسيار با ارزشی در مورد هشتم مارس، روز زن، و مسائل زنان و جنبش زنان نوشته شده است (1).
حتی در مورد کشف حجاب و دلايل توانائی جمهوری اسلامی در لغو آن و برقراری مجدد آن نيز کارهای بسياری شده است. من خود هفت سال پيش در نوشتاری اين موضوع را «ديوار برلين ايران» خواندم (2).
اما در اين نوشته قصد دارم تا پزسشی عملی را مطرح کنم که سال ها ست ذهن بسياری را بخود مشغول کرده: آيا بالاخره زنان ايران روزی را انتخاب خواهند کرد تا اعلام کنند که ديگر به حجاب اجباری تن نخواهند داد؟ منظورم اين است که همه مي دانيم، مثلاً در زمان رضا شاه، چگونه روز کشف حجاب انتخاب شد. آيا زنان ايران بايد منتظر شوند که يک رژيم سکولار بر سر کار آيد و بعد روزی را برای پايان دادن به حجاب اجباری مشخص کند؟ شايد در همان روز آغاز حکومت سکولار؟
من، به آن دليل که در خارج از کشور هستم ابداً خود را برای تعيين چنين روزی ذیصلاح نميدانم و هر آنچه را هم که در اينجا بحث کنم «راهنمای عمل» نمی پندارم. هدفم فقط گشايش بحث است و هر نوع برنامه ريزی و يافتن راهکار در مورد چنين امری بر عهدهء آنانی است که از نزديک در ايران دستی بر آتش دارند؛ بويژه خود فعالان جنبش زنان که قوي ترين بخش جنبش مدنی ايران در 30 سال گذشته را تشکيل داده و بار بقيه جنبش را نيز با خود کشيده اند. آنها بهتر از هر کسی مي دانند که در اين مورد نيز ـ نظير موارد ديگر حقوق سياسی و مدنی ـ چگونه عمل کنند.
در هشت ماه اخير، جنبش سبز ايران روش جالبی را تجربه کرده که، بخاطر تناوبی عمل کردنش، با تجربهء چهلم گرفتن های انقلاب 1357 قابل مقايسه است. در عين حال، بخاطر انتخاب روزهايی که اغلب تعطيلات رسمی کشور هستند، چنين بنظر می رسد که، طی اين مراسم، سبزها به نوعی ارائهء ديدگاه و قضاوت در مورد آنچه که دولت در اين موارد در سال های گذشته ارائه کرده، دست زده اند. مثلاً، جالب است به اين واقعيت توجه کنيم که اگرچه تظاهرات 3 ميليون نفری 25 خرداد سال 1388 با شعار "مرگ بر اين دولت مردم فريب" آغاز شد اما همهء سبزها در همهء تظاهرات بعدی خود شعارهائی را انتخاب کردند که با شعارهای «مراسم رسمی» در تضاد بود.
حال می توان پرسيد که آيا موضوع «حجاب» نيز در جامعهء ايران يک چنين «موضوع دو قطبی» نيست؟ منظورم اين است که مردم ما، هم با ممنوع کردن حجاب مخالف هستند و هم با ممنوع کردن بی حجابی. لذا می توان نتيجه گرفت که اگر شعاری در مراسمی در نفی اولی باشد لابد شعار مخالفين نيز برعکس آن خواهد بود؛ اما اين واقعيت بدان معنا نيست که مخالفين حجاب اجباری طرفدار بی حجابی اجباری هستند؛ که نيستند.
اکنون ديگر شکی نيست که جامعهء ايران، بعد از يک قرن تجربه در زمينهء موضوع حجاب، به «آزادی پوشش» معتقد شده است و نه «حجاب داری» يا «بی حجابی»، آن هم هر دو بصورتی اجباری. حال، می پرسم که اگر قرار باشد روزی برای اعلام اين اعتقاد اکثريت مردم، و بويژه زنان ايران، انتخاب شود آن روز چه روزی مي تواند باشد؟
سه ماه پيش، در آستانهء شانزدهم آذر، در نوشتاری تحت عنوان "شانزدهم آذر و آينده نگری" موضوعی آينده نگرانه را در مورد تظاهرات تناوبی امسال مطرح کردم. و بنظرم می رسد که هشتم مارس نيز مورد مشابهی است که اهداف آن به عرصهء وسيعتری بستگی دارد(3).
همچنين، دو ماه پيش، در نوشتار "آيا آينده نگری مي تواند تأثيری در نتايج جنبش سبز داشته باشد؟" اين موضوع را مطرح کردم که روزی که برای انجام هر کاری انتخاب مي شود تا چه حد مي تواند در قدرت و نتايج يک حرکت تأثير داشته باشد و مثال شرايط اوليه جوی متفاوتی را مطرح کردم که مي توانند به توفان های دريايی و سونامی يا يک باران عادی بدل شوند و به علمی اشاره کردم که امروز قادر است حتی چنين تحولاتی را هم پيش بينی کند(4).
حال، با در نظر داشتن چنين بحثی، می پرسم که آيا در مورد انتخاب روز «آزادی پوشش» چه انتظاری ميتوان از جنبشی داشت که آينده ايران را رقم ميزند؟
برای روشن شدن بحث مثالی بزنم بی آنکه منظورم انتخاب روزی خاصی باشد(5). فرض کنيم روزی را که بطور سنتی مردم ايران در محيطی باز هستند برای اين هدف خود در نظر گرفته و از مردم خواسته شود تا در هر شهری به پارک های شهر بيايند و آنچه را که فکر مي کنند سنت واقعی پوشش در ايران است رعايت کنند. من فکر نمي کنم که کسی لخت راه رفتن در خيابان را سنت واقعی پوشش در ايران بداند، اما بسياری فکر مي کنند که بدون چادر يا روسری بودن پوشش درستی برای حضور در اماکن عمومی است. حال اگر اکثريت بزرگی از زنان ايران در چنين روزی بدون چادر و روسری ظاهر شدند، در واقع نشان داده اند که مصرانه می خواهند که قانون عوض شده و حق آنان برسميت شناخته شود.
بالاخره، اگر قرار است روزی واقعاً مردمی در رابطه با پوشش زنان در ايران مطرح شود اين مردم هستند که بايد در آن روز حقوق خود را مطالبه کنند؛ وگرنه کشف حجاب يا حجاب اجباری از بالا در آينده نمي تواند درد ما را دوا کند(6).
به اميد جمهوری آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهاردهم اسفند ماه 1388
March 8, 2010
پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/women.htm
2. http://www.ghandchi.com/277-Scarf.htm
3. http://www.ghandchi.com/597-Dec7Futurism.htm
4. http://www.ghandchi.com/601-FuturismGreen.htm
5. من برای تکرار اين احتياط دلايلی دارم. مسأله اين است که متأسفانه عده ای که خود را نه تنها طرفداران جنبش سياسی و مدنی ايران قلمداد ميکنند بلکه فکر ميکنند در مورد همه ديگران هم قاضی هستند، کارشان شده است تحريف حرف ها؛ و به همين علت مجبورم موضعم را چندين بار روشن کنم. مثلاً در زمان انتخابات رياست جمهوری در سال گذشته در مقاله ای نوشتم هميشه در انتخابات شرکت مي کنم و روشن هم توضيح دادم که از شرکت کردن منظورم شرکت در پروسه انتخابات است وگرنه در همان شرکت کردن، ممکن است تصميم بگيرم به هيچ کانديدای موجود رأی ندهم. اتفاقاً هم همينطور شد چون ميخواستم به آقای طبرزدی رأی دهم و ايشان کانديد نبودند و در نتيجه به هيچ کسی رأی ندادم و اعلام هم کردم. حالا عده ای فوراً شروع به تحريف حرفم کردند که گويی دارم تحريم را در اصول رد ميکنم. لطفاً بجای فقط تيتر، کل آن مقاله ام را بخوانيد و خود قضاوت کنيد
(http://www.ghandchi.com/567-SherekatDarEntekhabat.htm) .
آيا همه اين واقعيات جلوی تحريفات اين افراد مغرض را گرفت؟ خير؛ و هنوز هم در مورد موضعم دروغ پردازی ميکنند و اگر هم جواب بدهم ميگويند که خود را مهم دانسته ام. اگر هم جواب ندهم ميگويند جوابی ندارد. از سويی هم ميگويند نوشته هايم اهميتی ندارد ولی خط به خط آن را انتخاب کرده اند تا تخريب کنند. در رابطه با حرب اللهی ها مردم ميگويند خدا ما را از شر اين هوادارانشان نجات دهد؛ در مورد اين کالت های بازمانده جنبش کمونيستی ايران هم بايد بگويم خدا ما را از شر اينها مصون کند که وقی هر جا مصاحبه ميکنند حتی از بکار بردن اصطلاح کمونيسم برای خودشان شرم دارند و مي گويند چپی هستند. کارشان، آن هم با نام مستعار، فقط توطئه گری است و با نام رسمی شان با ظاهر متواضع ميايند و حرفهای کلی ميزنند و هيچ موضع روشنی نميگيرند و بعد فقط نظرات ديگران را با دروغ تحريف کنند. به هرحال تا آنجا که به موضعم در مورد انتخابات مربوط است حتی بعد از تحريفات اين افراد دوباره در مقاله ديگری در پاراگراف دوم به روشنی همان زمان پاسخ گفتم (http://www.ghandchi.com/569-KhameneiOpposition.htm) که بر خوانندگان صادق روشن و برای اين فتنه گران ناروشن است.
6. http://www.ghandchi.com/540-Hejab_e_Eslami.htm
جمعه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۸
پاسخی به تحريفات يک فرقه افراط گرای کمونيست
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/614-Distortion.htm
سايت ايران گلوبال را چند سالی است کيانوش توکلی راه اندازی کرده است و حاصل سالها تلاش شبانه روزی وی که با نقد از چپ شروع شده و در جهت آينده نگری در عرصه سياسی گام برداشته است ميباشد، که بدون هيچگونه امکانات تشکيلاتی بيرون از خود، رشد و نما يافته است*.
بتازگی چند افراط گرای يک فرقه کمونيستی با سوء استفاده از آزلدی بيان که آقای توکلی در قسمت اظهار نظر و پالتاک سايت ايران گلوبال فراهم کرده است آن سايت را مورد تهاجم قرار داده و هر چه با بی اعتنايی خوانندگان مواجه شده اند بيشتر تلاش دارند نوشته های مندرج در آن سايت و کل آنچه دليل موفقيت آن سامانه بوده است را وارونه جلوه داده و تحريف کنند. سايت های کمونيستی اين فرقه ها در 30 سال گذشته همه ناموفق بوده اند و به همين دليل وقتشان را بطور شبانه روزی آن هم با هويت های بدلی در صفحه اظهار نظر سايت ايران گلوبال ميگذارند. البته اگر هدفشان تبادل انديشه بود اقلاً شايد حرف تازه ای بيش از شعارهای به اصطلاح ضد امپرياليستی و ضد نئو ليبرالی مياموختند و بهتر ميتوانستند دنيای کنونی را درک کنند و به غنای تالار بحث ايران گلوبال نيز ميافزودند. اما متأسفانه قصدشان تحريف نظرات ديگران و تکرار دگم های شکست خورده کمونيستی نظير حکومت شورايی و ارتجاعی خواندن جنبش سبز است که فکر ميکنند مردم چون از رهنمود های فرقه اينان آگاهی ندارند به اين قافله بی اعتنا هستند.
در اينجا فقط در مورد يک مقاله خود که اين افراد سعی در تحريف آن کرده اند توضيح ميدهم و بقيه پلميک های اين فرقه را به خوانندگان می سپارم چرا که در مورد تمام اشکالات جنبش کمونيستی سالهاست که نوشته ام و بيش از آنچه ارزش داشته هم وقت صرف موضوع کرده ام و در جنبش مترقی بين المللی نيز اين جريانات سالهاست که اهميتی ندارند تا که کسی به آنان بپردازد و به چند فرقه بازمانده از گذشته محدود هستند. اهمّ نوشته هايم در نقد مارکسيسم و کمونيسم در 25 سال اخير را، به انگليسی نيز منتشر کرده ام، چرا که موضوعی فراتر از ايران است و تلاشم اين بوده است که در جنبش بين المللی مورد بحث و نقد قرار گيرد که به هدف خود هم رسيده ام و سال هاست ديگر به موضوع مارکسيسم و کمونيسم نميپردازم (1).
اما در مورد نسخه وطنی اين افراط گرايان کمونيست در گذشته يک مقاله کوتاهی نوشتم که همه بحث واقعی در مورد عملکرد اينان را در يک کلام خلاصه کردم که طرفداران به اصطلاح سوسياليسم راستين، خود پس از خروج از ايران، غرب را انتخاب کرده اند و نه ويتنام، چين، کوبا يا شوروی سابق و اروپای شرقی پيشين که محصول همين برنامه های حکومت شوارايی مورد نظرشان بوده اند. اما هنوز اينان برنامه حکومت شورايی نوع خودشان را تازه ميخواهند برای ايران پياده کنند وقتی خودشان از نتيجه آن در کشورهای ديگر گريزانند (2).
اما در نوشتاری که يک ماه پيش با عنوان "اميدوار بودم اين سطور را هيچگاه ننويسم که ما نيازمند صلحبانان سازمان ملل هستيم" منتشر کردم بحثم در چه موردی است و تحريف اين افراد از آن چيست؟ (3)
مقاله مورد اشاره در بالا را درست بعد از اعدام محمد رضا عليزمانی و آرش رحمانی پور نوشتم و در آن توضيح دادم که با شروع اعدام های اخير که حرکتی نظير اعدام های دسته جمعی سال 1367 است "بايد برای حضور نيروهای نظامی سازمان ملل در ايران برای انجام انتخابات بدون تقلب زير نظر سازمان ملل و جلوگيری از کشتار معترضين، درخواست کرد."
آيا عبارات بالا به معنی درخواست برای دخالت نظامی متجاوزين به ايران است؟ خير. مگر آنکه کسی اعتقاد داشته باشد حضور نيروهای صلحبان سازمان ملل در بوسنی، لبنان، دارفور و کشورهای ديگر به معنی تجاوز نظامی استعمارگران است. اين است تحريف اين کمونيستهای افراطی که هنوز فکر ميکنند در دنيای 200 سال پيش مارکس زندگی ميکنند.
کجای درخواست برای نيروی صلحبان سازمان ملل به معنی دعوت به تجاوز به اصطلاح امپرياليستی است؟ چرا مثال عراق را ميزنند؟ مگر به عراق سازمان ملل نيروی صلحبان فرستاد؟ چرا تحريف ميکنند. حتی در مورد افغانستان سالها **قبل از** حمله القاعده به برج های نيويورک و کشتار مردم آمريکا، وقتی طالبان در افغانستان مجسمه های بودا را منفجر ميکردند و با بريدن دست و پا و سنگسار روزانه وضعيت نسل کشی بوجود آورده بودند در آن هنگام بود که نيروهای مترقی افغان خواستار شناسايی بين المللی طالبان بعنوان رژيمی که نسل کشی ميکند را کردند و خواستار دخالت صلحبانان سازمان ملل در آن کشور شدند و اصلاً ربطی به موضوع سپتامبر 11 و جنگ بعد از آن نداشت و سالها پيش از آن بود همانگونه که در دارفور و نقاط ديگری اين اتفاق روی داده است.
در سازمان ملل بحث افغانستان در آن سالها آنقدر مطرح شد که افغان ها تا به امروز وقتی به خارج بيايند بطور اتوماتيک استاتوسِ پناهنده دارند در صورتيکه ايرانيان هنوز بعد از 30 سال چنين وضعيتی ندارند و وقتی تا به امروز يک هموطمن ما از ايران خارج ميشود با هزار کش و قوس برای دريافت پناهندگی روبرو است و همچنين 22 سال بعد از کشتار 1367، آن قتل عام هنوز بعنوان جنايت عليه بشريت پذيرفته نشده است چرا که امثال اين کمونيست های افراطی وقتی کسی عليه جمهوری اسلامی تظاهرات ميگذاشت اين آقايان در سوی ديگر خيابان عليه متعرضان راه ميافتادند و شعار ميدادند و ميگفتند که معترضان عامل سيا هستند چرا که در آمريکا عليه جمهوری اسلامی که به زعم اينان با آمريکا در حال مبارزه است، تظاهرات کرده اند. اين است معنای مبارزه به اصطلاح مبارزه ضد امپرياليستی اين افراطيون کمونيست.
حتی در همين مبارزات اخيرِ جنبش سبز، وقتی داشتم کانديدايی ندا آقا سلطان برای مجله تايم را در يک سايت انگليسی ترويج ميکردم، اين افراد ميامدند و پيام به انگليسی ميگذاشتند که فلان فلسطينی را کانديد کنيد. اگر يک فلسطينی بود که لايق تر از ندا آقا سلطان در سال گذشته بود حرفی نداشتم ولی هدف اينها بی بها کردن جنبش دموکراسی خواهی ايران و سمبل های آن در اذهان بين المللي بود. نميخواهم بگويم عامل رژيم هستند ولی واقعاً عملکردشان فرقی ندارد و بوئی حتی از وطن دوستی ندارد که حالا قاضی در مورد تجاوز به وطن.
کسی که همه اين سالها بيش از بسيار ديگران ضد تجاوز طلبی در ميان نيروهای مترقی ايران نوشته است من بوده ام و آنهم در زمان دولت بوش بود که خطر حمله آمريکا به ايران غيرقابل انکار بود (4).
اين کمونيستهای افراطی که ديگران را عامل سيا مينامند و حتی امروز جنبش سبز را هم ارتجاعی ميخوانند بهتر است بدانند که ارتجاعی خودشان هستند وقتی هنوز بعد از يک قرن استبداد انواع حکومت های شورايی، هنوز آن را برای مردم ترويج ميکنند. حرفم در مقاله مورد تحريف اينها چه بوده است غير از اينکه بايد رژيم جمهوری اسلامی بداند که دادگاه بين المللی حقوق بشر هم وجود دارد و نيروهای صلحبان سازمان ملل هم ميتوانند فراخوانده شوند همانگونه که در مورد ميلوسويچ فراخوانده شدند.
اتفاقاً جمهوری اسلامی اين موضوع را خوب فهميده است و به همين دليل در شورای حقوق بشر سازمان ملل هميشه فعال بوده و در همين چند هفته اخير نيز سعی وسيعی کرد تا با سخنرانی های جواد لاريجانی در شورای حقوق بشر سازمان ملل جمهوری اسلامی را يک دموکراسی معرفی کند. اتفاقا برعکس اين کمک کنندگان رژيم، جمهوری اسلامی خوب ميداند که در دنيای امروز سازمان های بين المللی وجود دارند که در آنها مشخص شدن دولت ايران بعنوان عامل جنايات عليه بشريت، تاوان در پی دارد. نمونه بارز آنهم خود بوسنی و نسل کشی صربها بود که حتی جمهوری اسلامی ايران هم در آنجا درگير بود. نيروهای حافظ صلح سالها است که در همه دنيای متمدن برسميت شناخته شده اند و هنوز اين افراطيون از آنها بعنوان استعمار حرف ميزنند. کشورهائي نظير رواندا را همه ديده اند. ديگر ما حتی در آفريقا با دنيای استعماری 200 يا 300 سال پيش روبرو نيستيم.
اما حالا اين کمونيست های افراطی کار را برای جمهوری اسلامی راحت ميکنند و سازمان ملل را بعنوان ارگان متجاوزين امپرياليست معرفی ميکنند و همه دستاوردهای بشريت طی بيش از نيم قرن را بعنوان تثبيت استعمار نشان ميدهند گويی بشريت عقب رفته است. اگر اينطور بود چرا حتي سودان و جمهوری اسلامی ايران، و کره شمالی، آنقدر توجه به موقعيت خود در سازمان ملل معطوف ميکنند. اگر بخواهم درباره تفاوت دنيای کنونی و تصوير صد سال پيش اين افراط گرايان توضيح دهم بحث مفصل است همانگونه که بخواهم تفاوت دنيای کنونی با دنيای صدر اسلام را برای افراط گرايان اسلامی توضيح دهم اما فقط به اين بسنده کنم که دليل مهم بودن شناخته شدن يک دولت بعنوان عامل جنايات عليه بشريت، انچه در کامبوج در مورد خمر سرخ روی داد، دقيقاً همين تغييری است که دنيای کنونی در تفاوت با دنيای مورد تصور اين کمونيست های افراطی پيدا کرده است.
واقعاً چه بگويم که اين افراط گرايان از جمهوری اسلامی هم بدتر عمل ميکنند و با تحريف نوشته ها ميخواهند برای جمهوری اسلامی قتل عامی ديگر نظير 1367 را راحت کنند آنهم زمانی که برعکس دوران پايان جنگ ايران و عراق جنبش دموکراسی خواهی ايران در جهان نامی يافته است و مردم جهان براي اين جنبش احترام قائلند و نه مانند ادامه جريانات شکست خورده موزه های تاريخ سياسی ايران که استبدادی ترين دولت ها را سمبل ترقی در جهان معرفی ميکردند و اعتباری نه در ميان مردم ايران پيدا کردند و نه در جهان. ديگر بيشتر نگويم که هرچه ما ميکشيم از اينگونه به اصطلاح دوستان آزدايخواهی و عدالت طلبی است که نظير همکيشان ويتنامی خود هنوز فکر نميکنند که به مردم يک پوزش بزرگ بدهکارند و هنوز حرف هاي ديگرانی که حرفی برای گفتن دارند را تحريف ميکنند اما چيزی از واقعيت قتل خانواده تزار که حتی کودکانشان به دستور شخص لنين کشته شدند و امروز با آزمايشهای دی اِن آ ثابت شده است نميگويند و حرفی نميزنند که حکومت شورائي اينان، يعنی ديکتاتوری پرولتاريا، برای بيش از نيم قرن، نيمی از کره ارض را به نابودی کشاند (5).
اين پلميک ها پايان ندارد و به همين علت هم سالهاست به اين فرقه های کمونيستی جواب نميدهم و سايتهايشان را هم حتی نگاه نميکنم و در واقع اگر خواننده ای داشتند که به ايران گلوبال نميامدند، ايران گلوبالی که دقيقاً در نفی انديشه های اين فرقه های واپسگرا ساخته شده است و به همين دليل هم رشد کرده است.
با اينکه سالها در باره نقد اين جريانات کمونيستی نوشته ام اما توصيه ام به خوانندگان جوان اين است که به جای تلف کردن وقت خود با پلميک با اينان که هنوز از غار 150 ساله خود بيرون نيامده اند زندگی خود را به هدر ندهند که اين پلميک ها را پايانی نيست و پنجاه سال عمر يک نسل از آزاديخواهان ايران اينگونه به باد رفت. اين حرفهای تکراری هم نظير پلميک با افراط گرايان اسلامی است، که هنوز در دنيای 1400 سال پيش سير ميکنند، و هنوز فکر ميکنند ديگران گمراهند که بعد از بيش از هزار سال مقصود آنان را درست پياده نکرده اند!
ديگر نه وقتم را با اين بحث ها تلف ميکنم و نه علاقه ای به ادامه اين پلميک ها دارم و آنچه مينويسند را هم نميخوانم. البته آزادی بيان يعنی حتی کوکلاکس کلان ها هم آزادند بنويسند و نظراتشان را تبليغ کنند اما تا آنجا که به من مربوط ميشود حتی همين که اين نوشته را تهيه کردم نيز احساس اتلاف وفت کردم. فرقه های واپسگرای کمونيست و اسلام گرا و امثالهم هميشه خواهند بود و در يک جامعه دموکراتيک آزادند که باشند اما بهتر است درباره ايران آينده نگر خواند و نوشت که راه به جلو است (6).
به اميد جمهوری آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهاردهم اسفند ماه 1388
March 5, 2010
پانويس ها:
* http://www.iranglobal.info/
1. http://www.ghandchi.com/index-Page13.html
2. http://www.ghandchi.com/390-TrueSocialism.htm
3. http://www.ghandchi.com/607-UNPeaceKeepers.htm
4. http://www.ghandchi.com/536-Asking-for-War.htm
5. http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
6. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۸
سپاه پاسداران، رقيب جدّی روحانيت و شمشير دولبه احمدی نژاد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/613-IRGC.htm
با آغاز بحث های در مورد تحريم سپاه پاسداران از سوی دولت آمريکا ممکن است تصور شود مشکل سپاه در خارج است در صورتيکه اصل مشکل سپاه در داخل ايران است.
سپاه پاسداران و بسيج نيروهايی بودند که توسط روحانيت بعنوان بازوی نظامی بوجود آمدند تا از دولت روحانيت شيعه در برابر خطر ارتش بازمانده از سلطنت حمايت کنند. سپاه از ترکيب کميته هايی شکل گرفت که بطور خودجوش در قيام بهمن 57 بوجود آمده بودند و وظيفه اش ابتدا پيشگيری و مقابله با کودتا و سپس نيز کنترل نيروهای نظامی ايران در طول جنگ با عراق بود. بسيج نيز ديرتر با وظيفه ای محلی و برای جلوگيری از اغتشاش شکل گرفت و خيلی نزديک با مساجد محل تعريف شد همانگونه که کنترل توزيع کوپن مايحتاج روزانه مردم را نيز در دوران جنگ به مساجد محل سپردند.
اما با تثبيت رژيم و از بين رفتن خطر کودتا و بعد هم با پايان گرفتن جنگ اهداف اوليه سپاه و بسيج نيز معنای خود را از دست دادند. در نتيجه جمهوری اسلامی يا ميتوانست مثل يک دولت مدنی متعارف اين نيروهای نظامی موازی را در ارتش و پليس ادغام کند و يا که اگر حفظ شان میکرد مجبور بود وظائف آنها را از نو تعريف کند. حالت اول راهی بود منطقی و بدون تحميل مخارج هنگفت به ملت که پيشتر مفصل بحث کرده ام (1).
اما جمهوری اسلامی راه اول را نرفت و راه دوم را برگزيد يعنی بعد از جنگ نه تنها به حيات سپاه پاسداران و بسيج پايان نداد بلکه آنها را تقويت کرد. نقش اقتصادی و سياسی سپاه برعکس تصور عمومی چيزی نيست که در دوران رياست جمهوری محمود احمدی نژاد شروع شده باشد و از اول دقيقاً سپاه با هدف بازی کردن نقش سياسی اما با توان يک بازوی نظامی بوجود آمد و از همان اول هم به نسبت مشکل بودن کنترل اقتصادی روحانيت بر اموال مصادره شده، سپاه پاسداران نقش سياسی هم پيدا ميکرد. وليکن آنچه امروز هر چه بيشتر با روزهای اول تفاوت دارد از بين رفتن بيشتر و بيشتر مديريت روحانيت در سپاه و مؤسسات تحت کنترل سپاه است که بعداً توضيح خواهم داد.
نقش سياسی و اقتصادی و مشکلات حضور سپاه و بسيج در اين عرصه ها از همان اول وجود داشت. البته نقش سياسی سپاه از ابتدا آشکارتر بود اما نقش اقتصادی را نيز از همان اول قابل رؤيت بود هر چند تحت مديريت عالی روحانيون انجام می شد. مثلاً اداره اماکن نامی است که تحت آن سپاه پاسداران با مديريت مؤسساتی نظير هتل هايت سابق در شهسوار، آن مؤسسات را سالها به ورطه نابودی کشانده است. هم مشتريان داخلی و خارجی که می شنيدند هتل دست اداره اماکن است بخاطر دخالت های بيجای آنها در زندگی خصوصی مردم از رفتن به آن هتل اجتناب ميکردند و هم مديريت سپاه به اين معنی بود که هيچ کار مرمت و نوسازی در آن هتل انجام نشده و فقط از آن بعنوان منبع درآمدی برای سپاه استفاده می شد. حتی لوسترهای هتل از زمان شاه تميز نشده بودند. اين واقعيات همه مربوط به سالها پيش از دولت محمود احمدی نژاد است.
اما آنچه در ابتدا بصورت دست اندازی روحانيت به دارائی های عمومی دولت، تحت عنوان بنياد های مختلف بود، که بخشاً زير سايه سپاه پاسداران انجام ميشد، کم کم بصورت رقابت جدی سپاه با خود روحانيت در تملک اين دارايی ها قوام يافت. اجازه دهيد بيشتر توضيح دهم.
بعد از اتقلاب بنيادهايی نظير بنياد مستضعفين که دارايی های بنياد پهلوی را صاحب شدند، شکل گرفتند. در تاريخ ايران در واقع منشاء دارائی های بنياد پهلوی به دوران رضا شاه بر ميگردد که اصل آن هم زمين هايی بود که با مصادره از خوانينی که در برابر دولت مرکزی سرکشی ميکردند بوجود آمد. البته رضا شاه فقط در مورد املاک خوانين خودسر چنين نکرد و مهمترين منبع درآمد خود روحانيت شيعه در ايران را نيز که موقوفات آستان قدس رضوی بود به نام خود ثبت کرد. يعنی رضا شاه، پادشاه پهلوی را، متولی اصلی امام رضا خواند و به همين دليل نيز همه پسران خود را نيز با پسوند رضا نامگذاری کرد. دليل اين اقدام را نيز حمايت از اموال امام رضا خواند و گفت که اگر پادشاه وقت متولی باشد آن موقوفه از هر گزندی مصون خواهند ماند. البته منظور کوتاه کردن دست روحانيت بود. البته روحانيون نزديک به دربار امکان استفاده از امکانات آن موقوفات را مييافتند اما با انقلاب اسلامی وضع برعکس شد.
منظور آنکه بعد از انقلاب اسلامی 1357 نه تنها کنترل موقوفات امام رضا به دست روحانيت دولت افتاد بلکه ديگر اموال سلطنت پهلوی که بيشتر از منشأ دارائيهای خوانين پيشين بودند، و نه روحانيت، آن دارايی ها نيز به دست روحانيت افتادند. بنيادهای مختلف، نظير بنياد مستضعفين شکل گرفتند که از قصرهای پهلوی ها تا ديگر اراضی و حتی اموال منقول بنياد پهلوی را صاحب شدند. در رأس اين بنياد ها نيز در تهران و ساير شهر ها و روستاها روحانيون قرار گرفتند. تا آنجا که کميته ها و بعد ها سپاه پاسداران و بسيج در اداره اين اموال نقش داشتند، بيشتر نقش آنها انتظامی بود و تحت قدرت روحانيون انجام وظيفه ميکردند. در تمام طول جنگ 8 ساله با عراق نيز نيروهای نظامی سپاه و بسيج در جبهه ها بودند در صورتيکه روحانيون در بنيادها قدرت بلامنازع بودند و البته به معلولين و خانواده های شهدای جنگی سپاه نيز، که علت وجودی مثلااً بنياد شهيد بود، ياری ميرساندند، اما قدرت در همه اين بنياد ها در دست روحانيت حامی دولت بود.
يکی از جالب ترين وجوه مديريت روحانيت در مؤسساتی نظير بنياد ها در اين بود که روحانيت تاريخاً هميشه ميدانسته است که ديگران بايد کار کنند و نقش خود را در گرفتن خمس و زکات ميديدند، در نتيجه بغير از معدودی از روحانيون، اکثريت آنها تلاش نميکردند که خود در امور و مديريت تخصصی خود اين مؤسسات دخالت کنند، و مديريت روحانيون به عرصه مالی محدود بود. به همين علت نيز بسياری از اين مؤسسات در مقايسه با مديريت های سپاه موفق تر بودند چرا که دست متخصصينی که در آنها حضور داشتند بازتر بود.
البته خيلی از کارخانجات تحت مالکيت بنيادها نيز بخاطر مدريت های به اصطلاح انقلابی نابود شدند چرا که نه مواد اوليه درست تهيه ميشد و نه به کارگران درست رسيدگی ميشد و نه بازاريابی برای فروش محصولات درست انجام ميشد. به همين علت نيز با ورشکست شدن بسياری از اين کارخانجات طرح خصوصی سازی در کشور مطرح شد.
بگذريم که در طرح خصوصی سازی نيز بسياری از نور چشمی ها کارخانجاتی را به قيمت خيلی پايين خريدند و فقثط زمين و وسایل انها را فروختند و از معامله سود بردند و کارخانه ای را زنده نکردند. حتی برخی از اصلاح طلبان نيز از اين کارخانه های فروخته شده خريدند و چندان متفاوت از اصول گرايان عمل نکردند که موضوع بحثم در اينجا نيست. اما به هر حال حرکت بسوی خصوصی سازی در پايان کار مديريت روحانيت بر بنياد ها بود که آغاز شد.
حالا در چنين دورانی است که محمود احمدی نژاد با طرح سهام عدالت به ميدان آمد. اما لازمه پيش بردن طرح سهام عدالت اين بود که خصوصی سازی با سرعت به جلو برود وگرنه ديگر گرفتن سهام از صاحبان کارخانه برای کارگران بی معنی بود چرا که يک کارخانه ورشکسته که زمين و دارايی هاي خود را بفروشد نميتواند سهامی برای کارگران صادر کند که ارزشی داشته باشند. آقای احمدی نژاد با شمشير دولبه سپاه پاسداران روبرو بود. از يکسو در حمايت از مالکيت اقتصادی سپاه مجبور بود خصوصی سازی را کُندتر و کُندتر نمايد و از سوی ديگر با آهسته شدن خصوی سازی، طرح سهام عدالت وی که قرار بود کارگران را به حامی وی مبدل کند، ديگر بی معنی شد.
سپاه هم شمشير دولبه ای برای آقای احمدی نژاد شد و هم رقيبی جدی برای روحانيت.
سپاه در برخی از مؤسسات خود ممکن است يک آخوند را نيز در مديريت خود هنوز داشته باشد اما در واقعيت، دست روحانيت، حتی روحانيون حامی رژيم، از مؤسساتی که در تملک سپاه هستند، مدتهاست که کوتاه شده است. در واقع پيش از انقلاب، درآمد روحانيون از خمس و زکات طرفدارن آنها بود. بعد از انقلاب، بخش بزرگی از روحانيت در مالکيت اموال سلطنت سابق، نظير اموال بنياد پهلوی، کنترل بخش بزرگی از ثروت جامعه را در دست گرفتند، و همچنين همانطور که ذکر شد توليت امام رضا، تا به امروز، در دست امثال واعظ طبسی است که در جايگاهي که قابل مقايسه با موقعيت رضا شاه است وی را قرار داده است. اما سپاه تمام اين قدرت را به چالش کشيده و هر روز بيشتر به چالش ميکشد. اکثريت روحانيت اساساً در اين ساختار، ديگر بيش از آنجه در زمان شاه داشت را ندارد، و شايد هم کمتر از زمان شاه، چرا که مردم نيز آنقدر توجهی به پرداخت خمس و زکات ندارند، و تازه از ديدگاه مؤمنين حتی طرفدار دولت، ماليات به دولت اسلامی خود يعنی خمس و زکات.
در چنين شرايطی، کارخانجات و ديگر مؤسساتی که تحت تملک سپاه پاسداران هستند، فقط بعنوان منبعی برای درآمد سپاه نگريسته ميشوند، و آن مؤسسات به مراتب بدتر از مؤسسات بنيادها در ابتدای انقلاب مديريت ميشوند چرا که سپاهيان برعکس روحانيون، عادت ندارند که دست متخصصين را ازاد بگذارند و همه گونه دخالتی را چه در عرصه های تخصصي و چه مديريت، روا ميدارند. امروز شايد سپاه و بسيح بيشتر از بنياد ها، اموال دولتی را در تصاحب خود داشته باشند. متأسفانه آمار دقيق در اين رابطه وجود ندارد. آنچه مسلم است اين است که اين مؤسسات بسيار بد اداره ميشوند و اولين اعتصابات کارگری از کارگرانی که ماه هاست حقوق نگرفته اند از همين مؤسسات بلند شده اند. تحريم های بيرونی رانيز سپاه بعنوان توجيهی برای عدم قابليت خود برای اداره اين مؤسسات اقتصادی استفاده ميکند.
همانطور که ذکر کردم سالها پيش از چنين تحريم هايی، سپاه پاسداران هتل موفق و مدرنی نظير هايت شهسوار را به مرز نابودی کشاند. در نتيجه مسأله در خود ناتوانی سپاه در کار اداره امور اقتصادی است و مشکل بزرگتر نيز اينکه اگر سپاه بخواهد تملک خود را بر اين مؤسسات افزايش دهد، نتيجه اش کًند تر و کُندتر شدن روند خصوصی سازی خواهد بود که معنايش يعنی که برنامه سهام عدالت احمدی نژاد برای هميشه خاتمه خواهد يافت آنچه که اتفاقاً برخی سرداران پيشين سپاه که امروز طرفدار برنامه ريزی اقتصادی و خصوصی سازی هستند بارها به محمود احمدی نژاد گوشزد کرده اند. بايد ديد دولت احمدی نژاد بالاخره با اين شمشير دولبه سپاه چه کار خواهد کرد؟ آنچه مسلم است روند کنونی مالکيت سپاه بر مؤسسات بيشتر و بيشتر، به معنی افزايش اعتصابات کارگری در کشور است و خواهد بود.
به اميد جمهوری آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوازدهم اسفند ماه 1388
March 3, 2010
پانويس ها:
*
1. http://www.ghandchi.com/596-IRGC.htm