چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

نکاتي درمورد بحث هاي من درباره فدراليسم

http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2006/12/blog-post.html

مهدويت-بخش دوم-اميد يا نااميدي جمهوري اسلامي

مهدويت-بخش دوم-اميد يا نااميدي جمهوري اسلامي
سام قندچي

يک ماه و نيم پيش در بخش اول اين مقاله نوشتم که "طرفداران مهدويت در جمهوري اسلامي آن کاري را دارند ميکنند که همتاياينشان در رژيم هائي نظير شوروي، در اول کار کردند، و نه در آخر!" و متذکر شدم که "حکومت هاي ميلناريانيستي millenarianist ، جدا از آنکه چقدر طرفدارانش بخواهند خود را نظير ژنرالهاي يک رژيم انقلابي تازه پا که از حمايت مردمي که ديگر در کنترل ندارند برخوردار است، نشان دهند، نميتوانند در دوران سقوط اينگونه رژيم ها مدت زيادي دوام بياورند [http://www.ghandchi.com/458-Mahdaviat.htm]."

ممکن است بعد از ديدن نتايج انتخابات خبرگان فکر کنيم که امروز پايان احمدي نژاد و برنامه مهدويت است. با وجود آنکه آغاز سقوط جمهوري اسلامي را قبلاً متذکر شده ام [http://www.ghandchi.com/448-aghazepayan.htm] اما بنظر من تحليل از نتايج انتخابات کنوني بمثابه پايان يافتن پروژه ميلناريانيسم millenarianism صحيح نيست.

نتايج انتخابات شايد معضل فقهي آيت الله مصباح يزدي را که در قسمت قبل متذکر شدم، ساده کرده باشد، و براي طرفداران آقاي مصباح يزدي ديگر دجالي که در جنگ با امام زمان قد علم کرده مشخص شده باشد و او هم کسي نباشد مگر آيت الله هاشمي رفسنجاني، و مبارزه نماينده مهدي موعود يعني آقاي مصباح با دجال نيز گرچه از نظر فقهي ميتواند تا اخر زمان و صحراي محشر ادامه پيدا کند، وليکن مطمئناً در واقعيت بزودي در مجلس خبرگان آغاز شده، و با مرگ آيت الله خامنه اي به نتيجه خواهد رسيد. البته اين اتفاق تازه اي در جمهوري اسلامي نيست و يک بار در همان اوائل اين رژيم يک نيروي افراطي ديگر يعني مجاهدين در کشمکش با همين رفسنجاني، البته خيلي سريع خود رهبر جمهوري اسلامي يعني آيت الله خميني را با همين لقب دجال مزين کردند. ولي اصحاب آقاي احمدي نژاد هنوز حرمت آيت الله خامنه اي را دارند.

در بخش اول مقاله نوشتم که "اين قابل فهم است که فردي بخواهد خود را با راه حل هاي آماده قابل دسترس گذشته بمثابه نوشداروئي براي دردهاي امروز، تسلي دهد، اما متأسفانه اين راحتي زود گذر خواهد بود و آرامش روان وقتي چندان تفاوتي در زندگي واقعي بوجود نياورد، مايه يأس و شکست خواهد شد، همانگونه که درباره قولهاي آقاي احمدي نژاد در نخستين روزهاي دولت او نوشتم [http://www.ghandchi.com/340-Utopianism.htm]."

آيا واقعاً يأس و شکست به اين زودي باعث فروريختن نيروهائي شد که به دور احمدي نژاد حلقه زده بودند؟ بنظر من نه و هنوز زود است که فکر کنيم که آن نتيجه نهائي از هم اکنون اتفاق افتاده است. پس در اين انتخابات چه شد؟

کادرهاي اصلي آقاي احمدي نژاد در انتخابات خبرگان در آخرين مراحل بسيج براي انتخابات دچار چند دستگي شدند و نتوانستند نيروهاي افراطي در داخل ايران را متحد کنند. درست برعکس آنها، طرفداران آقاي رفسنجاني با درس گرفتن از انتخابات رياست جمهوري توانستند ائتلاف وسيعي شکل دهند و حتي حزب توده را هم با خود همساز کنند.

جالب است که در کمپ احمدي نژاد، زريبافان در نبرد رودر رو یا مهدي چمران و ديگر همکاران اصول گراي گذشته، جرياني بنام "رايحه خوش خدمت" بوجود آورد که همه جا با شکست کامل مواجه شد و برخي آنرا بمثابه شکست کامل احمدي نژاد تلقي کردند. بنظر من در انتخابات قبلي در آخر کار حتي محسن رضائي هم به زريبافان و چمران و افروغ ايمان آورد و در آخر رفسنجاني را بخاطر آنها رها کرد و سايت بازتاب هم به اصحاب امام زمان پيوست.

حتي در زمان درگيري هاي لفظي اخير محسن رضائي و رفسنجاني درباره جنگ عراق، هنوز محسن رضائي خود را از متحدين جبهه امام زمان ميديد. وليکن کم کم با پاشيدن گروه مرکزي کادرهاي احمدي نژاد، محسن رضائي هم مستقل از هم احمدي نژاد و هم رفسنجاني، به سراغ خامنه اي رهبر جمهوري اسلامي رفت و از او خواست که "رهبري" کند و موضوع عدم اجراي در صد بزرگ خصوصي سازي هاي معوقه را مطرح کرد و کلام خامنه اي براي اجراي آنها و نه اجراي بيشتر پروژه عدالت آقاي احمدي نژاد. و همچنين رهبري آقاي خامنه اي به اين معني بود که بگذارد هردو کمپ لشگر کشي هايشان را نه فقط در عرصه اقتصادي بلکه در رأي جمع کردن بکنند و اين انتخابات را به باز ترين مسابقه بين *صاحبان قدرت* در تاريخ جمهوري اسلامي تبديل کنند.

اما چرا کادرهاي لشکر امام زمان يک باره اينگونه پاشيدند. بنظر من طرفداران زريبافان و چمران تکنوکرات هائي هستند که در عين حال بسيار حشک مذهبي هستند و بحث هاي مصباح و ترس از انگ هاي حجتيه و بهائي بودن اين ها را به وحشت انداخته است، و متحد نگه داشتن اين ها بايستي خيلي ايدئولوژيک باشد بر عکس ائتلافهاي پراگماتيستي که براي اطرافيان رفسنجاني براحتي مؤثر است. اين ها ميترسند که کافر نشوند. حتي پاسداران نظير آقاي محسن رضائي بيشتر نظامي هستند تا ايدئولوژيک و با اينکه کادرهاي احمدي نژاد غير نظامي و غير آخوند هستند، ولي ايدئولوژيک تر هستند، و بيخود نيست که در ابتدا نام اصول گرا را برگزيدند، و جالب است که در کمپ اين ها کمتر ملايان سنتي قرار دارند.

جالب تر هم آنکه آقاي احمدي نژاد در خارج از ايران توانسته است که اتحاد موفقي از نيروهاي افراطي طرفدار خود بوجود آورد از کمونيستهاي افراطي نظير هوگو چاوز تا افراطيون ديکتاتوري نظير موگابه تا فاشيستهاي اروپا و آمريکا. اين گسترش مهدويت فراسوي اسلام هم ترس ديگري در دل طرفداران آقاي احمدي نژاد انداخت چرا که اينها متعصبين مذهبي هستند و ميترستند که مبادا ناخود آگاه بهائي شده باشند و حتي حجتيه هم همانقدر بار منفي در تاريخ جمهوري اسلامي دارد.

از سوي ديگر برعکس اصحاب احمدي نژاد و مصباح يزدي که بفکر اتحاد به دور آخرت و مهدي موعودند، اطرافيان هاشمي رفسنجاني خيلي خوب ميدانند که دنيا چيست و از ترس شبح تحريم هاي اقتصادي که هر روز به ايران نزديکتر ميشود، همگي متحدند. اينها ميدانند که حتي روسيه هم نظير فروشندگان اسلحه به سرخپوستان، اگر جنگي با غرب در گيرد، در کنار نيروهاي افراطي دنيا که متحدين آقاي احمدي نژادند، يعني امثال ديويد دوک و هوگو چاوز، نخواهد ايستاد، و ريسک از دست دادن مشتريان غربي خود را نخواهد کرد و خوب آگاه است که چقدر نقت و گاز به اروپا ميفروشد و چقدر معامله با آمريکا دارد. در نتيجه صف بندي روشني نيز از نظر سمت گيري خارجي بين طرفداران مهدويت و طرفداران دنيويت يعني پراگماتيستهاي جمهوري اسلامي که بروشني محور روابطشان با اروپا است و با روسيه و آمريکا و چين هم نزديکند، وجود دارد.

هردو طرف يارگيري هاي خود در سطح بين المللي را در يکسال گذشته به اوج خود رساندند و گوئي نظير زمان قاجار است که در همه کشورهاي اطراف ايران قدرت هاي بين المللي مستقيماً عمل ميکردند ولي در ايران هرکدامشان باندازه کافي حامي دارند که نيازي به دخالت مستقيم نباشد، هرچند نظير سالهاي پايان جنگ جهاني دوم که انگليس يکي دو شاهزاده قاجار را هنوز بمثابه آلترناتيو خارج از رژيم موجود آنزمان، بعنوان نقشه اضطراري داشت، امروز نيز چنين است، وي اصل توجه همه قدرت هاي جهان به نيروهاي داخل رژيم جمهوري اسلامي است. حتي جناح رفسنجاني سالهاست که در آمريکا سفير نيمه رسمي خود را دارد، با اينکه دولت ايران سفارتي ندارد!

دعواي اصحاب مهدي موعود و طرفداران دجال در جمهوري اسلامي شديد تر خواهد شد، وليکن اپوزيسيون بجاي اتلاف وقت با طرفداري از اين يکي يا آن، بهتر است آلترناتيو آينده نگر خود را بسازد، چرا که هر دوي اين برنامه هاي رژيم جمهوري اسلامي براي نجات اين رژيم از سقوطي است که نتيجه واپسگرائي اين سيستم است که در قرن بيست و يکم خود را با ضديت با *سکولاريسم*[http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm] تعريف ميکند، و اين اصل ريشه معضلي است که براي هردو رقيب قدرت در جمهوري اسلامي، لاينحل است.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
29 آذر 1385
December 20, 2006


---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

واقعيات جنبش سياسي ايران

واقعيات جنبش سياسي ايران
سام قندچي

سالهاست که مينويسيم روشنفکران ايران بايستي آستين بالا بزنند و متحد شوند و ابتکار عمل را از نيروهاي خارجي براي برخورد به اين يا آن فاحعه جمهوري اسلامي بدست گيرند و سعي ميکنيم به هر که چنان نکند احساس گناه بدهيم تا که کاري انجام شود. در عمل حتي حداقل آنچه تزديک به انتظار ما باشد هم روي نميدهد و حتي براي يک کوشش حقوق بشري به زحمت به استثناء يکي دو نفر در هريک از گروه ها يا اتحادهاي اعلام شده کاري ميکنند و فقط اسم گروه حمل ميشود چون فروتن هستند و نميخواهند بگويند که در واقع حسن و حسين بودند که فلان آکسيون را انجام دادند و البته پشتيباني هم گرفتند.

بتازگي هم برعکس شده و نويسندگان مجلات و سايتها ملامت ميشوند که چرا بجاي ايجاد سازمان سياسي براي انجام کاري مؤثر درباره معضلات جامعه ايران دارند مينويسند يا برنامه راديوئي و تلويزيوني درست ميکنند و وقتشان را با اين کارها تلف ميکنند. يعني اين بار بجاي آنکه به خوانندگان يا بينندگان مقالات و برنامه ها احساس گناه بدهيم، به مقاله نويسان و تهيه کنندگان برنامه هاي تلويزيون و راديو احساس گناه ميدهيم. ولي اين هم سودي ندارد و حد اکثر عده اي دست از نوشتن و تهيه برنامه بر خواهند داشت، و نتيجه اش هم ايجاد تشکيلاتي که ما آرزويش را داريم نخواهد شد.

بنظر من برخورد هاي بالا دو روي يک سکه هستند و هردويشان بيان درک غلط ما از روشنفکران و فعالين سياسي در جامعه ايران است که کاملاً با هم در طي تاريخ فرق داشته و دارند. مثلاً روزنامه نگاران، نويسندگان، هنرمندان و بسياري ديگر از دسته اول هستند که با وجود علائق سياسي و نظرات سياسي و حتي گاه هواداري از جريانات و احزاب معين سياسي، اکثريت آنها نه فعالين سياسي هستند و نه اصلاً توان آنرا دارند که باشند، و چنين انتظاري از آنها داشتن يا حتي اگر آنها خودشان هم از خود چنين انتظاري داشته باشند، باعث دلسردي هم خودشان خواهند شد و هم ديگران. البته روزنامه نگاران يا نويسندگاني بوده و هستند که به معني واقعي کلمه فعال سياسي هم بوده اند. اما منظور من در اينجا اين است که ايندو نه مترادف هستند و نه قرار است که باشند و در نتيجه اگر به دسته اول احساس گناه داده شود، آنها یه دسته دوم بدل نخواهند شد فقط بر نااميدي شان افزوده ميشود.

در تاريخ ما يکي از جريانات سياسي که اين دو مفهوم را خيلي مخدوش ميکرد حزب توده بود وقتي حتي فعاليت سياسي احزاب که هدفش مشخصاً کسب قدرت است را با فعاليت ژورناليستي يکسان ميگرفت و عملاً فعاليتش شبيه مشاورين رژيم بود که در هر برهه زماني ميگفت رژيم بايستي اين کار را بکند يا آن کار را. من در اين مورد مفصلاً در مقاله ديگري بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm] و در اينجا هدفم تکرار اين بحث نيست. ولي حتي فعالين سياسي حزب توده هم با اين خط مشي سازشکارانه نسبت به رژيم، باز هم با روشنفکري که اصلاً فرسنگ ها با فعال سياسي متفاوت است، فرق داشتند، و اين اصل بحث من است که چرا دادن پيام هائي که براي فعالين سياسي است، به روشنفکران ايران، و تلقيح چنين انتظاراتي، هرچه چقدر هم که با دادن احساس گناه به آنها انجام شود، نه نتيجه اي دارد و نه از آن تشکيلاتي بوجود خواهد آمد و نظير اب در هاون کوبيدن کاري است بيهوده. اجازه دهيد قدري بيشتر توضيح دهم.

بيائيد دوران پس از سقوط رضا شاه را مد نظر قرار دهيم. بخش بزرگ فعالين سياسي ايران *چپ* بودند و اکثرشان هم به نوعي با حزب توده و و در آذربايجان و کرديستان هم يا تشکيلاتهاي چپ مشابه فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان مرتبط بودند. يک بخش ديگر فعالين سياسي ايران هم فعالين سياسي اسلامي بودند که اکثراً به دور آيت الله کاشاني حلقه زده بودند. بخش سومي هم فعالين سياسي طيف مليون اکثراً به به دور مصدق حلفه زده بودند. جناح هاي سياسي رژيم هم فعالين سياسي و شخصيتهاي خود را داشتند شخيتهائي نظير قوام السلطنه. حالا منظور من اين است که در همان سالها روشنفکراني هم بودند که سکولار و خرد گرا بودند و حتي ميشود گفت آينده نگر و فراسوي انديشه هاي سياسي زمان خود. يک نمونه احمد کسروي است. هرچند وي در يک دوره سازمان سياسي اي هم بنام باهماد آزادگان ساخت اما هيچگاه اهميت وي و طرفدارانش بعنوان فعالين سياسي نبود حتي با وجود آنکه خود شادروان کسروي بدلائل سياسي -مذهبي توسط يک گروه از فعالين سياسي مذهبي يعني فدائيان اسلام، به قتل رسيد.

آنچه ميخواهم تأکيد کنم اين است که وجود بسياري از انديشه هاي روشنفکري نو در سالهاي نسبتاً آزاد 1320 تا 1332 بمعني آن نبود که فعالين سياسي با چنين افکاري سازمان هاي خود را ساخته باشند. در واقع تا آنجا که به فعالين سياسي مربوط ميشود، در آن سالها بغير از آنچه ذکر کردم ، متفاوت ترين جريان سياسي را که شايد بشود نام برد جريان خليل ملکي است که در ابتداي جدائي از حزب توده با جريان تيتو در جنبش کمونيستي سمت گرفت و بعداً خواست به جبهه ملي ملحق شود که با مخالفتهاي بسياري از سران جبهه مواجه شد.

در سالهاي بعد از کودتاي 28 مرداد هم فعالين چپ به بحش هاي مائوئيست و طرفداران شوروي و دسته کوچکي طرفداران کمونيسم اروپائي و دسته بزرگي از جريانات چريکي طرفدار کاسترو و چه گوارا، با امتزاج هاي گوناگوني از مائوئيسم و کمونيسم روسي تقسيم ميشدند. ولي آنچه مهم است اينکه هنوز بخش اصلي فعالين سياسي ايران نظير سالهاي بعد از 1320، چپ بودند. جريان سياسي عمده دوم هم جريانات مذهبي بودند شامل نهضت آزادي، مجاهدين، و طرفدران خميني. حتي بخش هائي از مليون نظير نيروي سوم بين اين ها تقسيم شدند.

دوباره اگر همه سالهاي از 28 مرداد 1332 تا انقلاب 57 را نگاه کنيم، فعالين سياسي ايران يا چپ بودند يا اسلامي يا مليون و البته فعالين سياسي جناح هاي حکومتي مثل دکتر اميني هم وجود داشتند. اما در همه آن سالها روشنفکراني که سکولار، ليبرال، سوسيال دموکرات، علم گرا و آينده نگر بودند بسيار در جامعه ايران بوده اند، و بسياري کتابهاي علمي نظير کتب جرج گاموف را همين ها ترجمه ميکردند.

در واقع بسياري از کسانيکه در سالهاي بعد از کودتاي 28 مرداد مشخصاً فعاليتهاي شديداً ضد مذهبي ميکردند اساساً از فعالين سياسي آن دوران نبودند. درست است که زنده ياد بيژن مفيد از سابقه جامعه سوسياليستها که ادامه جريان خليل ملکي سالهاي 1320 تا 1332 بود، اما وي در اين زمان و مثلاً در جشن هنر شيراز، نقشي بعنوان يک روشنفکر در کارهائي نظير تئاتر شهر قصه ايفا ميکرد و نه يک فعال سياسي و اينکه چنين جريانات روشنفکري با انديشه ويژه اي که ترويج ميکرد به يک جريان سياسي و فعالين سياسي،تحول پيدا نکرد.

يعني در جنبش سياسي ايران نه سوسيال دموکراسي و نه ليبراليسم و نه آينده نگري در همه سالهاي رژيم شاه اساساً وجود نداشت و تلقي جريان جبهه ملي هم بعنوان جريان لِيبراليسم يا سوسيال دموکراسي واقعي نيست و اساساً جرياني ملي و تازه اصل فعالين انهم هم هميشه چپي هاي درون جبهه بوده و هستند. در واقع ما در ايران فقط در دوران مشروطيت است که ميشود گفت واقعاً فعالين سياسي معتقد به ليبراليسم نظير ميزا چهانگير خان صوراسرافيل و دهخدا ي آندوران را داشته ايم و سوسيال دموکراسي بمعني واقعي کلمه نيز در همان زمان است که زود به کمونيسم راديکاليزه شد هرچند هنوز جريان سوسيال دموکراسي در ايران کماکان در زمان رضا شاه وجود داشت، اما پس از سقوط رضا شاه دو جريان فکري ليبراليسم و سوسيال دموکراسي بعنوان جنبش سياسي و ايدئولوژي فعالين سياسي، يه شکل مشخص خود وجود نداشتند.

و در نتيجه نه تنها در سالهاي 1320 تا 1332، فعالين سياسي ايران چپ، مذهبي يا مليون بودند، بلکه به جرئت ميشود گفت که در همه سالهاي 1332 تا 1357 هم فعالين سياسي ايران به جريانات چپ و بويژه چپ چريکي، و جريان مذهبي و مليون متعلق بودند.

***

هدف من از همه بحث هاي بالا تحليل تاريخ چنبش سياسي يک قرن گذشته ايران نيست. من ميخواستم خاطر نشان کنم که حنبش سياسي و فعالين سياسي لزوماً منطبق به جريانات روشنفکري جامعه ما نبودند. ولي بعد از به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي چه شده است.

در سالهاي بعد از به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي، دو جريان مهم در جنبش روشنفکري ايران صورت گرفته است. جريان اول در اثر از بين رفتن تخيلات و انتظارات بسياري از روشنفکران اسلامي صورت گرفته است. فعالين سياسي اسلامي در راديکالترين جناح خود افرادي نظير حشمت طبرزدي هستند که بنظر ميرسد با جريان اسلامي وداع گفته اند. در محافظه کارترين بخش نيز جرياناتي نظير سروش هستند. و در ميان ايندو هم جرياناتي نظير اکبر گنجي قرار دارند.

از سوي ديگر جريان مشابهي در اثر سقوط بلوک شرق باعث از بين رفتن تخيلات و انتظارات بسياري از روشنفکران چپ است که در راديکالترين جناح خود کساني را دارد که حتي خود را مارکسيست هم نميدانند و خود را چپ دموکرات، سوسيال دموکرات، و آينده نگر مينامند و طيف برزگي از کومله مهتدي تا راه کارگر تا بسياري از فعالين چپ مستقل را شامل ميشوند و در راست ترين بخش آنهم جرياناتي هستند که نظير حزب کمونيست ايران و حزب کمونيست کارگري به دنبال باز گشت به مارکسيسم اصل هستند و جريانات ديگر چپ هم بين ايندو قطب هستند.

جريانات جبهه ملي هم اساساً مثل سالهاي 1332 تا 1357 هستند فقط امروز بطور روشن جمهوري خواه هستند.

ولي واقعيت اين است که فعالين سياسي ايران که واقعاً ميشود آنها را فعال خواند که سازماندهي ميکنند و در جنبش هاي مختلف اجتماعي از دانشجوئي تا کارگري و زنان فعال هستند اساساً هنوز يا چپ هستند و يا مذهبي هر چند بسياري در طيف هاي تعديل شده اين دو جريان قرار ميگيرند.

اما روشنفکران ايران که بيشتر و بيشتر دموکرات و آينده نگر شده اند اين واقعيت جنبش سياسي و فعالين سياسي را ناديده ميگيرند در صورتيکه اينکه فعالين سياسي ايران چگونه ميانديشند اهميت درجه اول براي سازماندهي جنبش سياسي و آلترناتيو در برابر جمهوري اسلامي دارد.

در واقع بويژه پس از اولين بحران جامعه فراصنعتي که در سال 2001 شاهد آن بوديم، جريان چپ در ميان فعالين سياسي ايران دوبار تقويت شده است. مثلاً يک نمونه نشريه سلام دموکرات است که در ايران منتشر ميشود و نويسندگان آن در گذشته به مواضع آينده نگري خيلي نزديک شده بودند و امروز با جريانات چپ آمريکاي لاتين نظير ونزوئلا، بوليوي، و مکزيک که خيزش تازه گرفته است سمت گيري ميکنند.

بنظر من توجه به جريانات وحدت در درون چپ ايران نه به اين خاطر که چپ هستند بلکه به اين دليل که هنوز بخش اصلي فعالين سياسي سکولار ايران در اين سنت هستند اهميت خاص دارد. مثلاً جريان هاي اتحاد جمهوريخواهان و جمهوريخواهان لائيک. جمع اول از يک جريان کوچک روشنفکري جمهوريخواهان ملي و عناصري از جبهه ملي و چريک هاي اکثريت بوجود آمد. چريک هاي اکثريت بخش اصلي آن را تشکيل ميدادند. چريکهاي اکثريت در سالهاي بعد از انقلاب بيشتر و بيشتر به مواضع حزب توده نزديک شده بودند و حتي برخوردشان به رژيم هم نظير حزب توده بود. در نتيجه جرياناتي که در اين سنت چپ بودند برخوردشان به رژيم هم نظير حزب توده بود سعي در تقويت جناحي از رژيم بوده و هست.

در مقايسه جمهوريخواهان لائيک از جرياناتي منشأ گرفته که از حزب توده و چريکهاي اکثريت در همان سالهاي 1360 بريده بودند و آنهم بر سر برخورد به رژيم وگرنه هردو گروه خود را چپ ميداننند. در نتيجه بحث هائي نظير تکامل ديالوگ بين اين دو جريان اتحاد جمهوريخواهان و جمهوريخواهان لائيک مهم است چون بيان مهمرين بخث هاي درون بخش اصلي فعالين سياسي ايران است. چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، بخش اصلي فعالين سياسي ايران هنوز چپ هستند همانطور که بخش اصلي فعالين سياسي آمريکا هنوز با حزب دموکرات هستند.

حتي جرياناتي نظير سلام دموکرات در ايران که نه در اتحاد جمهوريخواهان هستند و نه در جمهوريخواهان لائيک، بازهم در آن سنت چپ قرار دارند. منظور من از اين مثال اين است که بحث ايجاد حزب آينده نگر يا تجمع هائي نظير نشست لندن و امثالهم بايستي در اين کنفرانسهاي مشترک نظير کنفرانس شوراي هماهنگي و اتحاد جمهوريخواهان که بهروز سورن از جنبش چپ درباره آن خيلي خوب توضيح داده است [http://www.gozareshgar.com/?id=559&tid=2396]، انجام شود.

چرا؟ نه به اين خاطر که من فکر کنم آينده جنبش سياسي ايران و فعالين سياسي ايران چپ است، که سالها بحث کرده ام که اينطور نيست. بلکه به اين خاطر که چه بخواهيم و چه نخواهيم اصل فعالين سياسي سکولار ايران که بمعني واقعي فعال هستند يعني قادر به سازماندهي جنبش مردم بوده چپ هستند و اين کار سازماندهي مردم را دارند ميکنند و نه که منتطر باشند بعد از ايجاد تشکيلات مورد نظر نشست لندن يا جبهه سکولار يا حزب آينده نگر انجام دهند.

واقعيت تلخي است که در اين ابتداي قرن بيست و يکم جنبش سياسي ايران هنوز در قلمرو چپ و اسلام سير ميکند، ولي نديدن اين واقعيت و ارائه پيشنهادهائي در وراي اين واقعيت از خود اين واقعيت بدتر است و نگرفتن نتيجه از چنين طرح هائي بيشتر باعث نااميدي ميشود. جنبش ايران نياز به ايجاد تشکيلات هاي آينده نگر فعالين سياسي دارد و براي ساختن آن بايستي در جائي که فعالين سياسي هستند به گفتگو نشست.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
2 آذر 1385
November 25, 2006

مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵

زمان ايجاد حزب آينده نگر

زمان ايجاد حزب آينده نگر
سام قندچي

سالهاست درباره نياز به تأسيس حزب آينده نگر ايران [http://www.geocities.com/futuristparty] بحث کرده ام و نه نيازي به تکرار همه بحث ها وجود دارد و نه ديگر بحث بيشتر اهميتي دارد. واقعيت اين است که رهبران فکري جنبش سياسي ايران ديگر پس از اين همه سال بحث کردن با اين نظر به اندازه کافي آشنا هستند و يا با آن موافقند و يا که نيستند. واقعاً ديگر هدف من در اين نوشته قانع کردن آنهائي نيست که موافق اين بحث نيستند، چرا که حتماً آنها راه ديگري را براي موفقيت جنبش سياسي ايران ميبينند و من فقط ميتوانم برايشان آرزو کنم که موفق باشند اگر آن راه را هم اکنون پيدا کرده اند. در واقع من اگر حزب و سازماني امروز در ايران بود که بتوانم از آن دفاع کنم، مطمئناً دنبال ساختن يک حزب جديد نميبودم.

البته ممکن است برخي هم راهي را امروز قبول نداشته باشند و در جستجو باشند ولي براي ساختن حزب آينده نگر نيز قانع نشده باشند، من براي اين دسته هم آرزوي موفقيت ميکنم ولي ديگر فکر نميکنم قانع کردن آنها وظيفه اصلي آينده نگر ها در زمان حاضر است. حتي وقتي يک قرن هم از عمر احزاب مختلف گذشته باشد، عده اي شک دارند که موافق با پيوستن يا مخالف پيوستن به آن احزاب باشند و کماکان دوست دارند در اين مورد بحث کنند و نه تصميم به ملحق شدن يا پشتيباني و آنهم حقشان است.
البته نظريات فکري نيز در زمان هاي مختلف چه قبل و چه بعد از تأسيس حزب، بخشي از نيروي خود را صرف بحث و اقناع روشنفکران و مردم ميکنند. فقط بنظر من تا آنجا که به ايجاد حزب آينده نگر مزبوط ميشود، ادامه گذاشتن همه نيرو براي اقناع رهبران انديشه و روشنفکران ايران درست نيست. لازم است که ذکر کنم با وجود ابراز اين عقيده، بايستي تأکيد کنم که ابداً منظورم نه تنها پايان دادن به بحث و گفت و شنود نيست بلکه همچنين همواره معتقد به ائتلاف با احزاب ديگر [http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm] بوده و هستم و ابداً منظورم در اين جا اين نيست که همه مردم بايستي به حزب آينده نگر بپيوندند.

چرا فکر ميکنم امروز وقت ساختن حزب آينده نگر ايران است. بنظر من حرکت مردم در سطح بين المللي پس از سه دهه رشد سريع جامعه فراصنعتي، بطور روشني موضوع عدالت اجتماعي را در پيش روي مردم جهان قرار داده است. در اين موقعيت در کنار جريانات مقاومت در برابر جامعه فراصنعتي که دو جريان واپسگراي اسلامگرا و جريانات ناسيوناليست افراطي نمونه هاي بارز آن در اين چند دهه بودند، امروز راه حلهاي قديمي جامعه صنعتي يعني ليبراليسم و سوسياليسم دوباره سر بلند کرده اند و آنهم براي حل مسائل جهان قرن بيست و يکم. بهترين نمونه اولي را در پشتيباني وسيع مردم از دموکراتها در انتخابات آمريکا و بهترين نمو.نه دومي هم در انتخابات بوليوي در آمريکاي لاتين بود که درباره اش جند ماه پيش نوشتم [http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm].

بنظر من اين راه حل هاي قديمي که حتي در حل معضلات انسان قرن بيستم عاجز بودند فقط کوشش عبثي براي حل کردن معضلات قرن بيست و يکم با نظريات قرن نوزدهم است. البته بخاطر جامع تر بودن و آماده تر بودن راه هاي قديمي، آنها براي کارهاي عملي جذابيت بيشتري دارند. همچنين در کشورهائي نظير آمريکا که از سنت طولاني احزاب سياسي مدرن برخوردار هستند، اکثريت آينده نگر ها در درون احزاب موجود نظير حزب دموکرات فعاليت ميکنند، و هدف من در اين نوشنته قانع کردن آنها به ايجاد حزب مستقل نيست، هرچند بنظر من راه درست فعاليت براي آنها نيز ايجاد حزب جديد آينده نگر در آمريکا است که در گذشته بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/404-FuturistPartyOrgEng.htm].

اما در ارتباط با جامعه ايران تا آنجا که به تشکيلاتهاي سکولار حزبي مربوط ميشود، سنت هاي ليبرال ايران در نهايت توانستند يک تشکيلات ناسيوناليستي جبهه ملي درست کنند که بيشتر يک تشکيلات ناسيوناليست است تا ليبرال و واقعاً يک تشکيلات حزبي که قادر به گرفتن قدرت باشد هم نيست. سنت هاي سوسياليست ايران نيز که در گذشته بخش اصلي جنبش سکولار جمهوريخواهي ايران بوده اند بسيار پراکنده هستند و سوسياليسم نيز نظير ليبراليسم، حزب مهمي در ايران ندارد. تنها حزب واقعاً بزرگ جبهه مشارکت است که حزبي اسلامي است. البته جريانات ديگري در جنبش دموکراتيک ايران نظير اتحاد جمهوريخواهان هستند که مبناي شگل گيريشان در کشوري که جمهوري است، بي معني است، و نظير آن است که در يک کشور سلطنتي کسي برود و اتحاد سلطنت طلبان درست کند. البته ميفهمم که براي بنيانگذاران آن جريان دفاع از جمهوري در زماني که بخاطر استبداد جمهوري اسلامي خظر نابودي کل جمهوريت را ميبينند معنا يافته است. اما به هرحال بنظر من اين موضع چيزي نيست که براي تشکيلاتي که تازه بخواهد خود را بسازد پايه پلاتفرم کافي باشد و بعد از چند سال هم نشان داده شده است که به جائي نميرسد. در نتيجه به نظر من خيلي منطقي است که نيروهاي سياسي آينده نگر ايران بجاي فعاليت در احزاب ديگر، از همين حالا حزب مستقل خود را بسازند.

حزب آينده نگر راه حل هاي مقتضي براي قرن بيست و يکم را ارائه ميدهد. درست است که حزب آينده نگر ممکن است مانند يک نگرش 1400 ساله نظير اسلام، درباره همه چيز فکر نکرده باشد، و براي همه چيز هم پاسخ نداشته باشد. برخي موضوعات را پس از تأسيس حزب دنبال پاسخشان خواهد رفت و برخي موضوعات را نيز شايد هيچ وقت نخواهد که پاسخ گويد و برخي ديگر را نيز به مرور زمان بيشتر و بيشتر تدقيق خواهد کرد ولي از همين حالا باندازه کافي براي مسائل مقابل روي جامعه ايران پاسخ دارد و بهتر است همين حالا در پي ساختن حزب بود.

واقعيت اين است که حزب آينده نگر بايستي هدف خود را پايان دادن هرچه زودتر به جمهوري اسلامي بگذارد. برعکس تصور بسياري از فعالين ايران، رژيم جمهوري اسلامي از سيستم امنـيتي بسيار قوي تري تا رژيم سلطنتي گذشته برخوردار است و اين سيستم توانسته است خيلي خوب از تضادهاي مختلف درون جنبش سياسي ايران از جمله تضاد خارج و داخل سود جويد. واقعيت اين است که بسياري از مسائلي که امروز در مقابل جنبش سياسي ايران در خارج مطرح است روز بعد از سقوط جمهوري اسلامي در داخل مطرح خواهند شد. همانگونه که روز بعد از سقوط رضا شاه همان کادر هاي پراکنده که بعضاً در زندان يا در بيرون زندان در داخل يا در خارج بودند گرد هم آمدند و تشکيلاتهاي سياسي سالهاي 1320-1332 جنبش را ساختند و برعکس زمان انقلاب 1357، تشکيلاتهاي سياسي مخفي چنداني در زمان رضا شاه به دلائل متعدد ساخته نشده يا دوام نياوردند. در نتيجه بسيار منطقي است که اولين گرد همائي هاي براي ايجاد حزب آينده نگر ايران در خارج از کشور برگزار شود هر چند معنايش عدم حضور جنبش داخل کشور نبوده و نخواهد بود.

همانطور که در اول مقاله نوشتم خود من آروز ميکردم تشکيلاتي در صحنه سياسي ايران وجود ميداشت که اقلاً بيانگر 80 درصد خواستهائي را که من در اين عصر و زمان لازمه يک پلاتفرم سياسي [http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm] براي قرن بيسمت و يکم ميدانم بيان ميکرد و در آنصورت من از آن حزب پشتيباني ميکردم. حتي اگر حزبي بود که من پتانسيل دفاع از چنين پلاتفرمي را در دراز مدت ميديدم به آن رفته و سعي ميکردم بمثابه يک فراکسيون آنرا به اين خواستها نزديک کنم. متأسفانه چنين چيزي وجود خارجي ندارد. در نتيجه نه اين که دوست دارم يک سازمان و حزب ديگري حتماً ساخته شود بلکه مجبورم از چنين طرحي دفاع کنم چرا که اين خواستهاي قرن بيست و يکم را تنها برنامه مؤثر راهبردي در قرن بيست و يکم ميبينم براي رسيدن به عدالت ميبينم وگرنه تکرار راه حل هاي شکست خورده گذشته نتيجه اين همه جان فشاني ها و کوششهاي اين سي سال گذشته را به هدر خواهند داد.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
28 آبان 1385
November 19, 2006

سايت بحث حزب آينده نگر:
http://www.geocities.com/futuristparty/

متن مرتبط به زبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/404-FuturistPartyOrgEng.htm

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

مهدويت-اميد يا نااميدي جمهوري اسلامي

مهدويت-اميد يا نااميدي جمهوري اسلامي
سام قندچي

چگونه ميـتوان از معتقدين مهدويت در قدرت بود و هنوز براي مهدويت کار کرد، اين معمائي است که آيت الله مصباح يزدي در ايران حل کرده است. در همايش دکترين مهدويت آقاي مصباح ميگويد دوران بازگشت حضرت مهدي به اين معني نيست که همه چيز بايستي قبلاً شيطاني شده باشد، بلکه براي رسيدن به حکومت مهدي بايستي سعي کرد جامعه را اسلامي تر و اسلامي تر کرد (لطفاً به گزارش ضميمه در انتهاي مقاله رجوع کنيد.)

همه اين حرفها ممکن است که متضاد با اعتقادات بسياري از شيعيان و گروه هاي ديگر معتقد به آخر زمان و صحراي محشر جلوه کند، يعني اعتقاداتي که اينگونه گروه ها وقتي در قدرت نيستند، دارند، و آرزوي دوران طلائي آينده در پي نابودي وضع موجود را دارند. البته شايد آيت الله مصباح يزدي مثل برخي از همتايان خود در ميان millenarianist ميلناريانيست هاي مسيحي بتواند بگويد که بين حاکميت مهدي و آخر زمان، و البته قبل از رسيدگي به اعمال بندگان در صحراي محشر، يک دوره کوتاهي براي جنگ مهدي موعود با شيطان وجود خواهد داشت.

در آينده ما بيشتر و بيشتر درباره اينگونه معماهاي الهيات که در بالا ذکر کردم خواهيم شنيد و مطمئن هستم راه حل مقدماتي آيت الله مصباح يزدي براي وفق دادن حضور در بالاترين رده هاي قدرت در ايران از يکسو و در عين حال فراخواندن براي مهدويت، آخرين معضل الهيات نخواهد بود که ايشان نياز به حل آن خواهند داشت. اما معضلات الهيات شيعه موضوع مقاله من نيست.

آقاي مصباح در هيمن "دومين همايش دکترين مهدويت" ميگويد که معتقدين به مهدويت در ميان اهل تسنن هم هستند، و اين تازه حدي نيست که ايشان دايره را براي شامل کردن همه مسلمانان باز کرده باشد، بلکه وي millenarianist ميلناريانيست هاي مذاهب ديگر را هم با عدم پافشاري بر اسلام و تأکيد بر مهدويت، به اين حلقه دعوت ميکند. آيت الله مصباح ميگويد "اگر برخي از خصوصياتي كه ما به آن اعتقاد داريم راحذف كنيم مفهوم مهدويت گسترش پيدا مي كند و ديگر اختصاص به شيعه اثني عشري نخواهد داشت بلكه آن را مي توان توسعه داد و در تمام دين ها مفهوم آن را اشاعه داشته باشيم."

چيزي که خيلي در اختتاميه آقاي مصباح در همايش مهدويت جالب است اشاره وي به *گلوباليسم* است و اينکه چگونه به مهدويت مرتبط ميشود. اين موضع مطمئناً نظرات آيت الله مصباح يزدي را از ديدگاه قرون وسطائي آيت الله هاي ديگر نظير مشکيني و جنتي که در سطوح بالاي قدرت در جمهوري اسلامي حضور دارند، جدا ميکند.

برخي ممکن است تصور کنند که تأکيد مصباح بر روي مهدويت آنهم بقيمت رقيق کردن عنصر *اسلامي* شبيه به جنبش باب در پايان سلسله قاجار در ايران است، که به مذهب بهائي منتهي شد. واقعيت اين است که اين جنبش يک جنبش مخالف نظير آنچه که باب و يا حتي فرقان در سالهاي اوائل انقلاب 57 بود، نيست. اين مهدويت کساني است که هم اکنون بخشاً بر ايران حکومت ميکنند، همانگونه که ميلناريانيسم millenarianism استالين و هيتلر رقبايشان را در شوروي و آلمان نازي هدف ميگرفت. بنابراين انترناسيوناليسم و رقيق کردن عنصر ملي يا اسلامي براي قابل پذيرش کردن آن است، نظير کمينترن که همينگونه سعي کرد پذيرش بين المللي بدست آورد. به همين دليل است که بشکل عجيب و غريبي اين طرفداران مهدويت سعي ميکنند با اين ظاهر شبه مدرن حاميان گلوباليسم را بخود جلب کنند.

اما آنچه که ناکجا آباد همه انواع ميلناريانيسم millenarianism را از تحليل علمي واقعي آينده متمايز ميکند اين است که آنها سعي ميکنند که گذشته را در آينده بيابند، چه آنرا با عبارات مذهبي بيارايند و چه غير مذهبي. داستان ميلناريانيسم و سيستم هاي استبدادي مبتني بر آن به قدمت خود تمدن بشريت است، و نه با اسلام و شيعه شروع شده است و نه با آن پايان خواهد يافت.

آنچه که درباره خيزش تازه ميلناريانيسم در جمهوري اسلامي جالب است اين است که اين رژيم اين طريق را که ميتوانست در ابتدا برگزيند، به دليل جنگ با عراق برنگزيد، و خيلي زود پس از پيروزي انقلاب به برخوردي پراگماتيستي روي آورد، و طريق پراگماتيستي را بدليل ترس از خطر خارجي تا مدتها پس از جنگ ادامه داد.

خاتمي با حرف زدن از اصلاحات تهديد خارجي را براي جمهوري اسلامي تقليل داد و به اين طريق در واقع خاتمي به اينکه ميلناريانيست ها millenarianists بخود جرئت دهند و انقدر دير در آخرين انتخابات رئيس جمهوري حاکميت را بگيرند، کمک کرد، و هنوز هم در تقليل دادن خطر خارجي براي رژيم مؤثر است. اين دير آمدن را به بهترين وجه خود آيت الله مصباح يزدي بيان کرده است وقتي ميگويد که برخورد پراگماتيستي 16 سال گذشته نياز به 16 سال در آينده دارد تا که خنثي شود. البته اگر نميخواست که آيت الله خامنه اي را ناراحت نکند، مطمئناً بجاي 16 سال از عدد ديگري که وي را به ابتداي جنگ ايران و عراق برساند، استفاده ميکرد. بنابراين طرفداران مهدويت در جمهوري اسلامي آن کاري را دارند ميکنند که همتاياينشان در رژيم هائي نظير شوروي در اول کار کردند، و نه در آخر!

اما انجام اين کار در آخر، سالوسي اينگونه مسيحان موعود را خيلي سريعتر نشان داده، و خيلي عمر حکومتشان را کوتاه خواهد کرد. بنابراين حتي اگر اصطلاحاتي نظير اسلام فاشيستي يا اسلام کمونيستي درباره آخرين روزهاي جمهوري اسلامي معني بدهد، اين کار بايستي با اين درک همراه باشد که اينگونه حکومت هاي ميلناريانيستي millenarianist ، جدا از آنکه چقدر طرفدارانش بخواهند خود را نظير ژنرالهاي يک رژيم انقلابي تازه پا که از حمايت مردمي که ديگر در کنترل ندارند برخوردار است، نشان دهند، نميتوانند در دوران سقوط اينگونه رژيم ها مدت زيادي دوام بياورند.

هرچند مهدوين ايران حمله تازه خود در ايران را با يک سرو صداي بلند با به پيش بردن رئيس جمهوري احمدي نژاد انجام دادند، امروز به عوض خيلي *بي سر و صدا* مشغولند تا که نهادهاي مختلف قدرت در ايران و از جمله مجلس خبرگان را تصرف کنند، و بخاطر نداشتن کادر کافي، از صفوف دوم خردادي هاي اسلاميون اصلاح طلب در حال بسيج نيرو هستند، و ظنز آلود آنکه رهبران بازمانده دوم خرداد بيشتر و بيشتر هم آغوشي با رفسنجاني *پراگماتيست* را برگزيده اند.

پايان جمهوري اسلامي مدت هاست که آغاز شده است [http://www.ghandchi.com/448-aghazepayan.htm]. دست به دامن شدن به ميلناريانيسم millenarianism در اين پرده آخر علامت اميد نيست، بلکه علامت نااميدي رهبران جمهوري اسلامي در اين پاندول پراگماتيسم و بينادگرائي است. راه حل براي آينده ايران در هيچ نسخه اسلامگرائي نيست، بلکه در پايان دادن به حاکميت اسلامگرائي و آغاز يک دموکراسي سکولار اينده نگر است که به شکوفائي ايران در اين عصر گلوباليسم ياري کند.

مهدويت راه حلي در تطابق با گلوباليسم نيست، بلکه يک واپسگرائي به گذشته براي آنهائي است که نميـتوانند ببينند که قولهاي کاذب عدالت اجتماعي با لفاظي هاي 1400 سال پيش نميتواند معضلات بشريت در عصر کنوني را حل کند. حتي بازگشت به راه حل هاي ملي و چپي قرن نوزدهم، فراخوان براي همان راه حل هائي است که حتي نتواستند پاسخگوي عدالت اجتماعي در قرن بيستم باشند، و مدتهاست که کهنه شده اند. پاسخ براي اشتياق به عدالت اجتماعي در قرن بيست و يکم نميتواند در پاراديم هاي کهنه گذشته يافت شود [http://www.ghandchi.com/07-New_Paradigms.htm] و تنها در جستجو براي راه هاي تازه که در تطابق با اقتصاد گلوبال باشند، قابل تبيين است [http://www.ghandchi.com/427-AlternativeIncome.htm].

اين قابل فهم است که فردي بخواهد خود را با راه حل هاي آماده قابل دسترس گذشته بمثابه نوشداروئي براي دردهاي امروز، تسلي دهد، اما متأسفانه اين راحتي زود گذر خواهد بود و آرامش روان وقتي چندان تفاوتي در زندگي واقعي بوجود نياورد، مايه يأس شکست خواهد شد، همانگونه که درباره قولهاي آقاي احمدي نژاد در نخستين روزهاي دولت او نوشتم [http://www.ghandchi.com/340-Utopianism.htm].


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
19 آبان 1385
November 10, 2006

متن مقاله به زبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/458-MahdaviatEng.htm

گزارش روزنامه کيهان چاپ تهران از سخنراني اختتاميه آيت الله مصباح يزدي در دومين همايش دکترين مهدويت در تاريخ 17 شهريور 1385
http://www.kayhannews.ir/850619/14.HTM#other1402

"آيت الله مصباح يزدي در اختتاميه همايش دكترين مهدويت: مبارزه با ظلم و تلاش براي استقرار عدالت زمينه ساز ظهور امام عصر(عج) است. عضو خبرگان رهبري با تاكيد بر اينكه براي تعجيل در ظهور منجي عالم بشريت بايد موانع ظهور را برطرف كنيم، تاكيد كرد: اجراي احكام اسلامي، استقرار كامل عدالت و مبارزه با كفر و ظلم مهمترين وظايف منتظران امام عصر (عج) و زمينه ساز ظهور آن حضرت است. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي در اختتاميه دومين همايش بين المللي دكترين مهدويت بزرگ ترين عامل تعجيل در ظهور حضرت ولي عصر (عج) را مبارزه با كفر و استكبار جهاني دانست و گفت: بايد باورهاي ديني و آموزه هاي معرفتي را در كشور و تمام جهان گسترش دهيم. وي اظهار داشت: براي تعجيل در ظهور امام عصر (عج) بايد عدالت، احكام اسلامي و ديني را ترويج كنيم تا مردم به آن علاقه پيدا كنند و باورهاي ديني مورد قبول اجتماع قرار گيرد. آيت الله مصباح يزدي در تعريف واژه «مهدويت» گفت: مهدويت نيز يك كلمه عربي است كه دوگونه استعمال مي شود؛ معناي اول آن در تعريف مصدر جعلي مانند حاكميت و عالميت كاربرد دارد و معناي ديگر به صورت نسبت است؛ يعني طريقه مهدويت. در معناي دوم نوعي روش مذهبي و اخلاقي به مهدويت نسبت داده مي شود كه نظير آن را ما در معادل خارجي آن با عنوان ايسم داريم. وي با بيان اينكه جهاني شدن را گاهي به صورت فرضيه تصور مي كنيم، گفت: يكي از مولفه هاي فكري مهدويت جهاني شدن است. زيرا مهدي مي آيد تا قسط و عدل را در جهان برپا كند. مولفه ديگر آن است كه گسترش قسط و عدل توسط يك شخص، مركز و يا دستگاه رهبري مي شود. با توجه به اين كه عامل گسترش قسط و عدل شخص امام عصر (عج) است پس بايد يك نوع مركزيت و حكومت واحد در جهان وجود داشته باشد تا همه جهان طي يك حكومت اداره شود. آيت الله مصباح يزدي ادامه داد: مولفه ديگر جهاني شدن آن است كه جهان از حالت ايزوله بودن خارج شود و يك حكومت واحد تشكيل و توسط آن حضرت اداره خواهد شد و هرگونه ظلم و جور از زمين برچيده مي شود. وي با بيان اين كه در فرقه هاي ديني ديگر نيز اين نكته وجود دارد كه زماني يك انسان برتري پيدا خواهد شد كه يك عنصر جهاني خواهد بود، افزود: اگر برخي از خصوصياتي كه ما به آن اعتقاد داريم راحذف كنيم مفهوم مهدويت گسترش پيدا مي كند و ديگر اختصاص به شيعه اثني عشري نخواهد داشت بلكه آن را مي توان توسعه داد و در تمام دين ها مفهوم آن را اشاعه داشته باشيم. شايان ذكر است دومين همايش بين المللي دكترين مهدويت عصر 5 شنبه 16 شهريور ماه با سخنراني آيت الله مصباح يزدي به كار خود پايان داد."

---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles
Mahdaviat-IRI’s Hope or Despair
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/458-Mahdaviat-plus.htm

How can one have millenarianists in power and still work for millenarianism, this is the dilemma that Ayatollah Mesbah-Yazdi has solved in Iran. In the recent convention on Mahdaviat Doctrine, he said the return of Mahdi does not mean that everything should become evil, rather one should work to make the society more and more Islamic to reach Mehdi’s rule [See the news report attached to the Persian text of this article].

All this may sound contradictory to the beliefs of many millenarianist groups including the Shi’a ones, when they are not in power, and call for the Golden Age upon the destruction of the existing state. Of course perhaps Ayatollah Mesbah-Yazdi like some of his counterparts among Christian millenarianist can say between Mehdi’s reign and the final end of the world, there will be a brief period to allow a final battle with evil to be followed by the last judgment.

I am sure we will hear more about such theological dilemmas I noted as well, and Ayatollah Mesbah-Yazdi’s preliminary solution of reconciling the presence in the highest ranks of power in Iran and at the same time calling for millenarianism will not be the last theological issue he will need to solve. But that is not the topic of my article here.

Mr. Mesbah has noted in the same convention that there are millenarianists believing in Mehdi among the Sunnis too and this is not as far as he has opened the circle to include all Muslims, rather he even called on millenarianists of other religions by de-emphasizing Islam and emphasizing Mahdaviat. He says "if we eliminate some of the characteristic that we believe in, the concept of Mahdaviat will expand and will no longer be limited to the 12 Imami Shiism but can be expanded and can promote its meaning in all religions."

What is very interesting in Mr. Mesbah’s address to the Mahdaviat convention is his note about *globalization* and how this relates to Mahdaviat. This definitely separates Mesbah from what has been the Medieval focus of many Ayatollahs in the high echelons of IRI including Meshkini, Jannati, etc.

Some wonder if Mesbah’s focus on Mahdaviat at the expense of de-emphasizing the *Islamic* element is similar to Babi movement at the end of Qajar dynasty in Iran, which gave rise to the Baha’i Religion. The reality is that this movement is *not* much of an opposition movement the way it was with Babi’s or even the Forghan in the first years of the 1979 Revolution. This is a millenarianism of those who are already partially ruling Iran, the same way the Stalin and Hitler’s millenarianism subdued their rivals in Soviet Union and Nazi Germany. So its internationalism and de-emphasizing its national or Islamic elements is to make it acceptable the way Comintern tried to be accepted internationally. So this is why it tries to appeal to globalization supporters in its own twisted way, pseudo-Modern way.

But, what separates Utopia of all millenarianists from real scientific analysis of the future is that they are looking to find the past in the future, whether they call it by religious or non-religious expressions. The story of millenarianism and despotic systems based on it is as old as the human civilization and neither started with Islam and Shi’a nor will it end with it.

What is interesting about the new rise of millenarianism in Islamic Republic is that this regime did not take this route, which could be a possible route at the beginning, and resorted to some pragmatist approach very soon after the success of Revolution, because of the war with Iraq, and continued on the pragmatic path long after the war because of fear of the external threat.

Khatami’s reducing the external threat for IRI by talking reform, actually helped the millenarianists to take heart to take reign though *belatedly* in the last presidential election, and he is still effective in reducing the foreign threat for the regime. This belatedness is best expressed by Mesbah when he calls the 16 years of the past pragmatist approach that needs to be undone in 16 more years into the future, and of course if he did not want to avoid offending Ayatollah Khamenei, I am sure he would use a different figure than 16 to reach the start of Iran-Iraq War. So IRI is doing what other similar millenarianists regimes like the Soviet Union, did at the beginning, and not at the end!

But doing it at the end shows the hypocrisy of such Messiah's so quickly that it will be very short-lived. So even if the terms like IslamoFascism or IslamoCommunism can be applied to the IRI regime in its final years, this should be done with an understanding that such a millenarianists regime cannot last long in the period of fall of the regime, regardless of how much its advocates want to show themselves like the powerful generals of a new revolutionary regime backed by popular support, which they no longer command.

Although the Iran’s millenarianists started their new offensive in Iran with a bang when pushing Ahmadinejad to the forefront as president, they are now working very *quietly* to take over various institutions of power in Iran including the Assembly of Experts and not having enough cadres, they are recruiting from the rank and file of 2nd Khordad Islamist Reformists, while the remaining leaders of the same 2nd Khordad are more going to bed with the *pragmatist* Rafsanjani.

The end of Islamic Republic of Iran has started for some time [http://www.ghandchi.com/448-aghazepayanEng.htm]. Resorting to millenarianism in the final episode is not a sign of hope, rather it is a sign of despair for the leaders of Islamic Republic in the pendulum of pragmatism and fundamentalism. The solution for Iran’s future is not in any version of Islamism, rather it is in ending its rule in Iran and starting a futuristic secular democracy which can help Iran to blossom in this age of globalization.

Mahdaviat is not a solution on par with globalization, rather it is the a retrogression to the past for those who cannot see that pseudo-promises of social justice with phraseology of 1400 years ago cannot solve the problems of humanity in this age. Even the return to the 19th Centruy nationalist and leftist solutions of the last two centuries are calls to repeat the same solutions that were not even suitable for the 20th Century and have long been outmoded. The answer for the yearning for social justice in the 21st Century cannot be found in the old paradigms of the past [http://www.ghandchi.com/07-New_Paradigms.htm] and can only be found thru search for new solutions commensurable with the new global economy [http://www.ghandchi.com/427-AlternativeIncomeEng.htm].

It is understandable that one wishes to take solace in easily available solutions of the past as the panacea of the pains of today but unfortunately the comfort will be short-lived and the consolation will not make a difference in the real life which will experience defeat of such solutions, as I wrote about reality of Ahmadinejad’s promises in the first days of his government [http://www.ghandchi.com/340-UtopianismEng.htm].
Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
November 1, 2006



Text in Persian
http://www.ghandchi.com/458-Mahdaviat.htm

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

کرد هاي ايران و تقسيم عراق

کردهاي ايران و تقسيم عراق
سام قندچي

سه ماه پيش مقاله اي نوشتم تحت عنوان "تقسيم قومي عراق فدراليسم نيست" [http://www.ghandchi.com/446-IraqPartition.htm] و در آن نوشتار نشان دادم تقسيم قومي عراق که در آنزمان اساساً از سوي کانديداي آينده حزب دموکرات آمريکا براي رياست جمهوري دنبال ميشد، نه تنها معنايش فدراليسم براي عراق نيست، بلکه قلب معناي فدراليسم است، که به جنبش دموکراسي خواهي ايران هم لطمه خواهد زد، چرا که معناي فدراليسم که طرح تازه اي در جنبش سياسي ايران است را مترادف تجزيه طلبي ميکند، همانگونه که زماني ليبراليسم در ايران برابر ناسيوناليسم درک شد، و اينگونه به رشد دموکراسي در جامعه مدرن ايران لطمه زده شد.

در آن مقاله مفصلاً توضيح دادم که فدراليسم توسعه دموکراسي *اداري* کشور به هر منطقه و محله است و اينکه نه تنها تمرکز زدائي ميکند بلکه باعث گسترش کنترل و توازن دموکراتيک در کشور ميشود و در اساس با تکه تکه کردن قومي جامعه تفاوت دارد و اشاره کردم که برای کردها در چنين دوراني، ساختن کل کشوري که در آن زندگي ميکنند و توسعه جامعه گلوبال چالش قرن بيست و يکم است، و نه آنکه به دنبال ايجاد يک دولت کوچک قومي در گوشه اي از خاورميانه باشند، که از سرنوشت اسرائيل يا دولت هاي عرب آن ناحيه بهتر نخواهد شد و آنهم بيش از پنجاه سال ديرتر از آنها.

در واقع با ديدن جلال طالباني در رأس دولت عراق و امکانات کرد ها در ساختن کل عراق، به دنبال يک دولت مستقل محلي کرد رفتن، نظير اين است که گروه اتنيکي مثلاً در آمريکا پرزيدنت داشته باشند ولي برود بدنبال بوجود آوردن دولت مستقلي براي قوم خود در لوس آنجلس، بجاي آنکه در ساختن کل آمريکا شرکت کند. اين بود دليل نامه سرگشاده اي که سال گذشته به جلال طالباني نوشتم [http://www.ghandchi.com/425-Talabani.htm].

برخورد مورد نظر من نقطه مقابل دنبال کردن خواست هاي ماقبل صنعتي در دوران جامعه فراصنعتي است. در واقع يک دولت کرد حداکثر نظير بسياري دولتهاي کوچک عرب مثل اردن، سوريه، و امثالهم که در منطقه هستند خواهد شد که ابداً بمعني گسترش دموکراسي براي ملت کرد نخواهد بود. درست است که استانهاي کردنشين عراق ثروت نفتي زيادي دارند و کشور فقيري نخواهند شد ولي هيچگاه اين بمعني بوجود آمدن دولتي مدرن و دموکرايتک نيست همانگونه که همه کشورهاي عرب ريز و درشت از ثروتمند و فقير نشان داده اند، که دموکراسي به ارمغان نياورده اند.

ايجاد دولت مدرن و دموکراتيک به قوميت ربطي ندارد و بيشتر ثمره جنبش نيروهاي گوناگوني است که در يک تحول پلوراليتسي تکوين يابند و نه در جدائي قومي از ديگراني که با آنها قرن ها رشد کرده اند. تازه حتي بقول جلال طالباني چنين دولت مستقلي در محاصره ترکيه، ايران و عراق براي انتقال نفت خود خواهد بود. در هر صورت اين که عراق به چه شکلي درآيد به مردم عراق مربوط است و هدف بحث من در اين نوشته نيست و ولي تأثير تحولات عراق بر روي جنبش ايران هدف بحث من است.

ديگر آنکه در مقاله "تقسيم قومي عراق .." درباره معناي فدراليسم در ايران مفصل توضيح دادم که ابداً منظور چنين طرح هاي تقسيم کشور بر مبناي قوميت نبوده و نيست و در اينجا نيازي به تکرار همه آن مباحث نيست. آنچه در اين مقاله ميخواهم بحث کنم موضوع ديگري است.

***

بنظر من ميرسد واقعيت تلخ اين است که تحول اوضاع متشنج عراق احتمالاً به تجزيه قومي عراق به حداقل سه بخش شيعه عرب، سني عرب، و کرد منتهي خواهد شد. از هم اکنون دورنماي چنين امکاني به جنبش سياسي ايران در ارتباط با قبول طرح ايران فدرال، لطمه زده است.

کافي است به مقاله تازه اي از آقاي داريوش همايون در ميان سلطنت طلبان ايران نگاه کنيم که با عنوان کردن موضوع اهتزاز پرچم کردستان در عراق حتي همزباني با آيت الله خاتمي را پذيرفته اند [http://www.ayandeh.info/HTfile/Be_Ashekari.htm]. من با آنکه فکر ميکنم در ميان سلطنت طلبان سرشناس ايران آقاي داريوش همايون بيش از هر کس ديگري از آزادي هاي فردي دفاع و از مسأله استبداد در رژيم گذشته ايران نقد کرده اند، ولي حتي ايشان اينچنين به طرح فدراليسم در ايران تازيده اند، و بنظر من علت هم تحولات عراق است.

برخورد مشابهي هم سالهاست از سوي رهبران جبهه ملي نظير کورش زعيم انجام شده است که ايشان هم با وجود اينکه در ميان شخصيتهاي جبهه ملي بيش از ديگران در آن سامانه فکري متعهد به آزادي هاي فردي و حقوق دموکراتيک هستند وليکن دوباره بنظر من بخاطر تأثير تحولات عراق و ترس از پاره پاره شدن ايران، ايشان هم مدتهاست به ضديت با طرح فدراليسم در ايران برخاسته اند. مواضع مشابهي نيز در ميان گرايشات ديگر فکري از نيروهاي چپ تا اصلاح طلبان اسلامي تا طرفداران آينده نگري ديده ام.

البته بعضي متفکرين معروف اصلاح طلب اسلامي نظير آقاي اکبر گنجي اهميت فدراليسم را درک کرده و از آن دفاع کرده اند، با وجود آنکه از درک هاي غلط فدراليسم و تحولات عراق در منطقه آگاهند، ولي اين امر باعث نشده که طرح اصولي فدراليسم براي آينده سيستم اداري دولت ايران را نفي کنند، و من درايت ايشان در اين زمينه را تحسين ميکنم .

اما با وجود همه اين سايه روشن ها، واقعيت اين است که تحولات منطقه و بويژه امکان تقسيم عراق وضعيتي ايجاد کرده است که نيروهاي سياسي ايران بويژه نيروهاي کُرد بهتر است يک بازنگري در چگونگي طرح بحث هاي منطقي خود براي سازمان اداري کل ايران آينده انجام دهند. در چنين وضعي اگر کردستان عراق جدا شود، وضعيت کردهاي ايران بسيار به وضعيت آذربايجاني هاي ايران در بيش از نيم قرن گذشته شباهت پيدا خواهد کرد وقتي تفکيک خواستهاي مردم آذربايجان ايران از طرح هاي عوامل جمهوري آذربايجان شمالي، براي فعالين آذري ايران، بسيار مهم بود، تا که نگذارند نيروهاي ارتجاع در ايران با سوء استفاده از عواطف ناسيوناليستي جنبش دموکراتيک مردم، در جنبش دموکراسي خواهي ايران شکاف ايجاد کنند، و براي سرکوب خواستهاي مردم آدربايجان از نيروهاي ملي سوء استفاده کنند.

بنظر من با وجود آنکه مدل فدرال شکل درست حکومت آينده ايران بايستي باشد وليکن در شرايط کنوني جنبش سياسي ايران بايستي الويت را به متحد کردن کل جنبش سياسي ايران براي پايان دادن به جمهوري اسلامي بدهد و نبايستي خواست فدراليسم را پيش شرط اتحاد جنبش ايران بکند، و جبهه واحد کردستاني يا جبهه واحد گروه هاي اتنيک ايران راه درست متحد کردن کل جنبش ايران نيست، وحتي باعث شکاف در جنبش سياسي ايران و منفرد شدن همين گروه هاي اتنيک ميشود، که توسط رژيم راحت سرکوب شوند. اتحاد سياسي بايستي از همه مردم ايران و براي دموکراسي در کل ايران باشد. براي رشد آگاهي از رجحان مدل فدرالي اداره کشور بايستي در داخل چنين جبهه سکولار دموکراسي خواهي کار *آموزشي* کرد و نه آنکه به تضاد ها بر مبناي موافق و مخالف فدراليسم بودن، دامن زد.

اکنون خطر شکاف در جنبش سياسي ايران در برابر دولت جمهوري اسلامي مسأله اصلي است و در واقع همين دولت جمهوري اسلامي که در داخل ايران آزاديخواهان هوادار فدراليسم را با برچسب تجزيه طلب به هلاکت ميرساند، در عراق از تقسيم قومي آنکشور استقبال کرده و ميخواهد جنوب عراق را به مستعمره خود بدل کند. جدا از آنکه اين رؤياي جمهوري اسلامي امکان واقعيت يافتن دارد يا نه، يک چيز مسلم است و آن اينکه کردهاي ايران نبايستي اجازه دهند به بازيچه رقابتهاي منطقه اي بدل شوند. اگر دولت کردستان عراق بوجود آيد بايستي مواظب بود که نظير گروه چهرگاني که عوامل علي اوف و جمهوري آذربايجان در ايران هستند، در ميان کرد هاي ايران، جريانات مشابهي شکل نگيرند، حتي اگر دولت کردستان عراق دولتي دموکراتيک باشد.

در واقع جمهوري آذربايجان هم با منابع نفتي خود کشوري ثروتمند است و در مقاطع مختلف سعي کرده است از تحريک مردم آذري ايران براي گرفتن امتياز بيشتر از دولت ايران بهره مند شود. نبايستي آلت دست دولت بيگانه شد. اگر هم آن دولت بر خلاف جمهوري سلطنتي ديکتاتوري آذرباريجان کنوني، دولت دموکراتيک باشد، باز هم حق ندارد از مبارزين کشور ديگر بخواهد به عامل و جاسوس آن بدل شوند.

نمونه هائي نظير منطقه مقدونيه در جنوب کشور مقدونيه در بالکان و مثالهاي مشابه بي شمار در نقاط ديگر جهان در سالهاي اخير نشان داده است که روابط نادرست کشور يک قوم معين که همسايه با اهالي مناطق اتنيک در کشور ديگري است، ميتواند به جنبش دموکراسي خواهي مردم کشور دوم لطمه بزند. کردهاي ايراني نظير اعراب مقيم خوزستان جزئي از مردم ايران هستند و تقدم هم برايشان ايجاد ايراني دموکرايتک است. آنچه کردها و يا اعراب در عراق براي سرنوشت خود تصميم ميگيرند به خودشان مربوط است و فقط ما ميتوانيم آرزو کنيم که مردم کشورهاي همسايه ايران دولتهاي دموکراتيک و صلح طلب شکل دهند و از روابط احترام متقابل آنها با خود هم استقبال ميکنيم. ولي از هيچگونه رابطه دست نشاندگي با اينگونه دولت ها هيچگاه پشتيباني نخواهيم کرد.

درک غلطي از رهبري جنبش کردستان در نقاط ديگر ايران وجود دارد و آنها را افرادي با ديدگاه هاي قبيله اي قومي يا با ديدگاه هاي متروک چپ ميبينند در صورتيکه بسياري از رهبران جنبش مردم کرد از مدرن انديش ترين رهبران جنبش سياسي ايران هستند. مثلاً اگر مصاحبه هاي آقاي عبدالله مهتدي با تلويزيون آپادانا [http://www.ghandchi.com/IONA/Komala/Mohtadi/index.htm] را ببينيد، با يکي از مدرن ترين ديدگاههاي راهبردي در جنبش سياسي ايران آشنا خواهيد شد. بنظر من کردهاي ايران با سطح بالاي آگاهي و تجربه سياسي خود ميتوانند پيشگامان شکل دادن يک حزب تازه آينده نگر در ايران [http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm] باشند که همه جريانات متروک گذشته در کل ايران را وداع گفته و آغاز گر راه جديدي براي متحد کردن کل جنبش سياسي ايران شود.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
18 مهر 1385
Oct 10, 2006


متن مقالهاي مرتبط به اين مقاله ولي به زبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/446-IraqPartitionEng.htm

مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm

---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

سه‌شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۵

موسيقي عصر جديد چيست؟

موسيقي عصر جديد چيست؟
سام قندچي

پيشگفتار

در سطور زير ميخواهم هموطنان ايراني را با آنچه موسيقي عصر جديد يا نيو ايجNew Age خوانده ميشود آشنا کنم. البته لازم به ياد آوري است که من اصطلاح "موسيقي آينده نگر" را به اصطلاح "عصر جديد" ترجيح ميدهم، وليکن اين موسيقي به نام نيو ايج يا عصر جديد شناخته شده است. دليل عدم علاقه من به اصطلاح "عصر جديد" را در نوشتار "ترقي خواهي در عصر کنونيhttp://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm" مقصلاً توضيح داده ام که جنبش "عصر جديد" مترادف بسياري از جريانات و کالت هاي واپسگرا شده است که بنظر من اصلاً قرابتي با آينده نگري ندارند. به هر حال به موضوع اين موسيقي برگردم.

هرچند مطالعه اين سطور ممکن است در ابتدا خيلي خسته کننده باشد ولي بشما اطمينان ميدهم که جهت لذت بردن از موسيقي نيو ايج اين توضيحات به گواه تجربه خوانندگان متن اوليه و ستوني که چند سال درباره اين نوع موسيقي به زبان انگليسي منتشر ميکردم، بسيار مفيد و مؤثر است. در رابطه با موسيقي نيو ايج خيلي به تداوم و تکرار در گوش کردن تکيه ميکنم، و علت اين امر هم خصلت اين موسيقي است که آنطور که در متن نوشته ام، "در مقايسه با انواع ديگر موسيقي در گذشته که توجه خود را به عرصه آگاهانه شنوائي مبذول داشته اند، موسيقي نيو ايج به عوض توجه اصلي اش به عرصه ضمير ناخود آگاه معطوف است. به عبارت ديگر همانگونه که مثلاً صداي آب رودخانه، آواز پرندگان، و صداي اتوبوس يا قطار، با تکرار و تداوم، اساساً بطور ناخود آگاه بر روان ما اثر ميگذارند، اين موسيقي نيز به اين شکل اثر بخش است."

جالب است که بيش از ده سال پس از نوشتن متن اوليه اين نوشتار من افتخار آشنائي با آثار موسيقي نيو ايج يک موسيقيدان ايراني بنام امير بقيري را داشتم . موسيقي وي اساساً متمرکز بر روي سبک معيني از موسيقي نيو ايج بنام موسيقي فضائي است و او با بزرگان آن نوع موسيقي نظير استيو روچSteve Roach و مايکل استرنزMichael Stearns کار کرده است. جالب است که وي هم خيلي تعجب کرد که يک شنونده ايراني نظير من به موسيقي او علاقمند شده است. البته اين نوع موسيقي در داخل ايران طرفداران زيادي دارد وليکن در ميان ايرانيان مقيم خارج کمتر از آن صحبتي ميشود. درباره "موسيقي امير بقيري" ميتوانيد به مقاله من به زبان انگليسي [http://www.ghandchi.com/161-AmirBaghiri.htm] با همين عنوان مراحعه کنيد . در ميان آثار امير بقيري آلبوم وي بنام "زمان" بيش از همه کارهايش مورد علاقه من است که قطعاتي از آن را در اين لينک سايت وي [http://amirbaghiri.dse.nl/content_cd_time.htm] ميتوانيد گوش کنيد.

نوشته زير تلخيصي از متن اوليه به زبان انگليسي [http://ghandchi.com/30-What_is_New_Sound.htm] به علاوه ملحقاتي از ستوني است که من براي دوسال در مجله "شبکه تمام زندگيWhole Life Network" در کاليفرنيا در سال هاي 1989 تا 1990 منتشر ميکردم.

موسيقي عصر جديد چيست؟

در بدو آشنائي با موسيقي نيو ايج بسياري ميپرسند که تعريف موسيقي نيو ايج چيست؟ کمتر کسي ميپرسد که موسيقي کلاسيک يا جاز و يا راک چيست چرا که آن انواع موسيقي جايگاه خود را در تجربه شنوائي ما کسب کرده اند. عرضه مداوم انواع ديگر موسيقي بويژه از طريق وسائل ارتباط جمعي در ميان شهرنشينان در بيشتر نقاط جهان باعث شده که تشخيص و علاقه به آن انواع موسيقي بصورت عقل سليم جلوه گر شود. در صورتيکه موسيقي نيو ايج براي جوائز "گرميGrammy" تازه در سال 1987 برسميت شناخته شد و در آن سال براي اولين بار به اين نوع موسيقي جوائزي اختصاص يافت.

گوش کردن دوباره و دوباره به هر نوع از موسيقي که تازه است تنها راهي است که ميـوان جايگاه مطلوب براي درک آن موسيقي تازه را در روان خود کشف کرد. بنابراين از چنين تجربه اي است که ميتوان قطعات پر محتوا تر را از آثار ضعيف تر تميز داد و از آن ها لذت برد. در رابطه با موسيقي نيو ايج همانطور که قبلاً اشاره کردم دليل ديگري نيز براي تداوم و تکرار در گوش کردن وجود دارد و آنهم اين موضوع است که بيش از هر نوع ديگر موسيقي در گذشته که توجه خود را به عرصه آگاهانه شنوائي مبذول داشته اند، موسيقي نيو ايج به عکس توجه اصلي اش به عرصه ضمير ناخود آگاه بشر معطوف است. همانگونه که مثلاً صداي آب رودخانه، آواز پرندگان، و صداي اتوبوس يا قطار، با تکرار و تداوم، اساساً بطور ناخود آگاه بر روان ما اثر ميگذارند، موسيقي نيو ايج نيز به اين شکل اثر بخش است.

بنظر من موسيقي نيو ايج بر مبناي 5 اصل قابل تعريف است:

1- موضوعاتي که الهام بخش اين موسيقي و سرچشمه خلاقيت موسيقي دانان نيو ايج هستند موضوعات گلوبال هستند مثلاً بيابان تم آلبوم جاده ابريشم اثر کيتاروKitaro موسيقي دان معروف ژاپني است، فضاي سبز تم آلبوم پائيز اثر جرج وينستونGeorge Winston پيانيست معروف شمال کاليفرنيا است. صلح تم اصلي آلبوم آندراس ولن ويدرAndreas Vollenweider هنرمند سوئيسي بود که اولين جايزه گرمي نيو ايج را گرفت. فضا تم اصلي آلبوم موسيقي ارامQuiet Music اثر استيو روچSteve Roach موسيقيدان آمريکائي اهل کاليفرنيا است. يا عشق تم اصلي اولين آلبوم آنيا هنرمند ايرلندي است. يعني بيابان، فضاي سبز، صلح، يا فضا، يا عشق، موضوعاتي هستند که تعلق به يک ملت خاص ندارند. اين گونه تم هاي گلوبال الهام بخش موسيقيدانان نيو ايج هستند. شايان توجه است که حتي يک مارش نظامي در ميان بيش از 4000 اثر اين موسيقي که من بر رسي کردم نيافته ام در صورتيکه در موسيقي کلاسيک که توجهش به فرهنگ دولت هاي ملي در حال رشد معطوف بود بسياري مارش هاي نظامي پرداخته شده است. خلاصه کنم، موسيقي نيو ايج نظير هنر رنسانس با وجود اينکه تم هاي مختلفي را در بر ميگيرد يک برداشت فلسفي عمومي-جهاني را در بطن خود دارد که وسيعتر از هومانيسم رنسانس بوده و بر نوعي هارموني انسان و طبيعت متکي است.
2- دومين ويژگي موسيقي نيو ايج اين امر است که از تجربه موسيقي همه جهان بهره ميجويد و فقط به سبک موسيقي غرب و يا شرق خود را محدود نميکند. از اين نظر برخي هنرمندان کلاسيک اوايل اين قرن نظير کلود دبيوسيClaude Debussy و اريک ساتيErik Satie را ميتوان پيش کسوتان موسيقي نيو ايج قلمداد کرد. بهترين نمونه اين آميزش سبک ها را در موسيقي نيو ايج ميتوان در کارهاي هنرمند الماني دويترDeuter مشاهده کرد. در واقع اين برداشت امتزاج در سبک هاي نقاط مختلف جهان باعث باز آفريني و يا ارتقاء بسياري از سبک هاي گذشته نيز شده است. مثلاً کارهاي بوراف را ميتوان جاز نيو ايج خواند و آثاري نظير "رايحه هاي يک رؤيا" اثر دانيل کوبيالکاDaniel Kobialka را ميتوان کلاسيک نيو ايج ناميد.
3- سومين ويژگي موسيقي نيو ايج اين است که موسيقي دانان اين هنر براي موسيقي خود هدف قائل هستند. اگر اکثر موسيقي دانان کلاسيک سعي ميکردند موسيقي خود را مستقل از هر خواست و هدفي نشان دهند برعکس موسيقي دانان نيو ايج تأکيد بر اعلام هدف خود دارند. البته اين امر به معني تحميل هدف خود به شنونده نيست و فقط صداقت موسيقي دان در بيان هدف خود است. براي موسيقي دانان کلاسيک ارتباط بين آنچه هنرمند احساس ميکرد و آنچه شنونده درک مينمود رابطه ضعيفي تصور ميشد. اما موسيقي دانان نيو ايج به هدف خود در موسيقي خود نظير فيلسوف و موسيقي دان روسي گورجيف مينگرند که موسيقي را وسيله اي براي نو سازي انسان قلمداد ميکرد. در اين رابطه يکي از اساسي ترين ايده آل ها و هدف هاي موسيقي دانان نيو ايج رابطه نويني بين انسان ها با يکديگر در هارموني بين انسان و طبيعت است که در آن دو طرف نظير دو رقصنده ماهر با يکديگر در هارموني عمل ميکنند بدون آنکه هيچ کدام کنترل کننده و يا کنترل شونده باشد. اين نوع رابطه متقابل سينکرونيتسيsynchronistic خوانده ميشود که در آن باره در نوشتار"رقص در آسمان" [http://www.ghandchi.com/291-RaghsDarAsemAn.htm] مفصلاً بحث کرده ام، و موسيقي نيو ايج در پي دامن زدن به اينگونه روابط در ميان انسانها و نيز بين انسان و طبيعت است که گامي جلوتر از روایط متقابل و مساوي بين آحاد ملل، اقوام، و جنس ها تلقي ميشود. من در اين باره نيز در نوشتار "مدرنيسم و معناي زندگي" [http://www.ghandchi.com/359-Modernism.htm] به تفصيل بحث کرده ام.
4- چهارمين ويژگي موسيقي نيو ايج در استفاده غير سنتي از ادوات موسيقي است. مثلاً آندرياس ولنويدرAndreas Vollenweider سوئيسي آنقدر در نواختن چنگ نوآوري ارائه کرده است که ديگر بسختي ميتوان ابزار موسيقي او را چنگ ناميد. يا اينکه دويترDeuter آلماني سه تار شرقي را آنقدر متفاوت مينوازد که گوئي ابزار ديگري است. پيانو جرج وينستون و گيتار مايکل هجزMichael Hedges هم با نوازش سنتي اين ادوات خيلي متفاوت است. نوآوري ها در عرصه موسيقي الکترونيک-کامپيوتري و ليزر نظير مايک ژاره در فرانسه و همچنين در سبک موسيقي فضائي نيو ايج که درباره آن بيشتر در پايان اين مقاله توضيح ميدهم، بسيار چشمگيرند.
5- آخرين ويژگي برجسته موسيقي نيو ايج در ارتباط عميق اين موسيقي با حالت و يا روحيه معين شنونده است که ميتوان از اين نظر هم موسيقي نيو ايج را به گروه هاي زير تقسيم کرد:
a. بعضي آثار بسيار شادي آفرين هستند نظير آلبومي بنام "اشعه خورشيد زير آب" اثر گروه تانجرين دريمTangerine Dream و يا اولين برنده جايزه گرامي در اين نوع موسيقي اثري بنام "نزول بر کره ماهDown to the Moon" اثر آندرياس ولن ويدرAndreas Vollenweider.
b. برخي آثار سرحال آورنده هستند نظير جاده ابريشم اثر کيتاروKitaro و يا "صبحانه عميقDeep Breakfast " اثر ري لينچ. صبحانه عميق ابعاد تصويري زيادي را در انديشه شنونده ميگسترد و موسيقي ايده آلي براي کارهاي خلاق نظير نقاشي است.
c. برخي قطعات تفکر بر انگيز هستند نظير آلبوم پائيز اثر جرج وينستون و يا "نور گذشته" اثر ويل آکرمنWill Ackerman. همچنين آثاري نظير "آرزوهاي دل" اثر کريس اسفريس که تداعي روحيات رمانتيک است.
d. برخي آثار آرامش بخشند نظير آلبوم "تصاوير" اثر آن لاکAnne Locke هنرمند انگکليسي و يا نوازش چنگ در قطعه "آرامش دريا" اثر جرجيت کلي که به احساس آرامش در انسان ميافزايد. قطعاتي نظير سري آلبوم هاي گلدن ويجGolden Voyage به نحو شايسته اي لايه هاي مختلفي از صداهاي طبيعت را بوسيله سينتسايزر با يکديگر آميخته و آرامش جنگل و دريا را در فضاي ذهني شنونده تداعي ميکند.
e. بالاخره اينکه برخي آثار براي تمرکز حواس و تأمل انديشنمندانهmeditation مناسب هستند نظير آلبوم "موسيقي براي ظنMusic for Zen Meditation" اثر توني اسکاتTony Scott.

همچنين کارهاي موسيقي فضائي پس از حدود 50 بار شنيدن مداوم در استماع بعدي اثر عميقي دارند. نظير آلبوم ملقب به "موسيقي آرامQuiet Music" اثر هنرمند جنوب کاليفرنيا استيو روچ Steve Roach. لازم به تذکر است که سبک موسيقي فضائي نيو ايج به خودي خود تحول مهمي همطراز خلق موسيقي سنفونيک است. اگر قبل از خلق سمفوني گوش انسان به شنيدن فقط يک ابزار موسيقي در هر زمان معين عادت داشت، بعد از تحول موسيقي سمفونيک بسياري از شهرنشينان آموختند که صداي تعداد زيادي ادوات موسيقي را همزمان بشنوند. بهمين دليل روستائيان که تجربه کمتري در شنيدن همزمان ادوات موسيقي دارند موسيقي سمفوني را خيلي شلوغ و غير قابل درک مييابند.

موسيقي فضائي تحولي در همين سطح است. در واقع در اين سبک چند تم مختلف موسيقي همزمان نواخته ميشوند. در ابتدا گوش انسان که عادت به دنبال کردن فقط يک تم دارد در ميان اصوات سرگردان ميشود. اما کم کم جايگاه جديدي در ذهن انسان براي اين نو آوري عظيم باز ميشود و لايه هاي مختلف صدا نظير الوان نور در منشور شنوائي ما يگانگي خود را بازمييابند. آثار کساني نظير استيو روچSteve Roach، مايکل استرنزMichael Stearns، ريچارد برمرRichard Burmer و موسيقي دان ايراني امير فقيريAmir Baghiri بهترين نمونه هاي موسيقي فضائي هستند.

تحولاتي در سطح اپرا در قطعات آواز و نيز کارهاي مختص ضمير ناخود آگاه subliminal يا آثاري نظير باروک که توان آموزش انسان را بالا ميبرند و همچنين ويدئو تصويري که خاصيت همزماني تصوير و صداsynesthesia را امکان پذير ميکند در اين موسيقي بوجود آمده اند که در متن انگليسط اين مقاله به انها اشاره کرده ام.

يکي از کتب جالبي که درباره اين موسيقي نوشته شده است کتابي با عنوان "New Sounds" اثر "John Schaefer" است که به زبان انگليسي است و مطالعه آنرا به علاقمندان توصيه ميکنم.


سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
31 مرداد 1385
August 22, 2006


متن مقاله انگليسي
http://www.ghandchi.com/450-NewAgeMusicEng.htm

جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵

حزب آينده نگر و ائتلاف هاي سياسي

حزب آينده نگر و ائتلاف هاي سياسي
سام قندچی

پيشگفتار

اگر همه احزاب براي دستيابي به ايدهال هاي خود سخت ميکوشند تا متحديني براي خود بيابند، احزاب آينده نگر حتي قبل از شکل گيري، متحدين سياسي زيادي دارند، که در عرصه هاي گوناگون چوامع فراصنعتي در حال تولد، از ديدگاه آينده نگر ها پشتيباني ميکنند. اين واقعيت خوشنود کننده باعث شده است که فيوچريست ها ايجاد حزب سياسي مستقل را کاملأ ناديده بگيرند، آنهم در پيشرفته ترين کشور جهان يعني آمريکا، جائيکه آينده نگر ها بيشترين تاريخ موجوديت را داشته اند.

آينده نگر ها در آمريکا يا از جمهوريخواهان نظير نوت گينگريچNewt Gingrich پشتيباني کردند، تا ايده الهاي ما را در کنگره آمريکا نمايندگي کند، يا اميد به دموکراتهائي نظير ال گورAl Gore داشتيم تا ديدگاه ما را در کاخ سفيد نمايندگي کند. و ما نيروي زيادي در موسسات غير دولتيNGO، تلويزيون هاي عموميpublicTV يا انچمن هاي گوناگون اجتماعي و فرهنگي گذاشتيم، بدون ايجاد يک هويت سياسي مستقل آينده نگر. در بهترين حالت، ما عضويت خود را در جامعه جهان آينده WFS حفظ کرديم، که بزرگترين انجمن آينده نگري در جهان است. به عبارت ديگر، هيچ حزب آينده نگري در آمريکا شکل نگرفته است، و در نتيجه هيچ نماينده اي از چنين حزبي نيست که براي پلاتفرم آينده نگرانه در کنگره امريکا فعاليت کند، يا در ارگان هاي انتخابي ديگر در ايالات متحده کوشش کند، زمانيکه توسعه فراصنعتي در سيليکان ولي کاليفرنيا ضربات مهلکي را متحمل شده است.

اين موضوع تنها درمورد آمريکا صادق نيست. من جزئيات موضوع مشابهي درباره ايران را در نوشته ام تحت عنوان "چرا حزب آينده نگر براي ايران"، بحث کرده ام. آينده نگرهاي ايران عينأ فيوچريست هاي آمريکا عمل کرده اند، فعاليت در داخل جبهه ملي، يا در اتحاد هاي جديدالتأسيس براي جمهوري سکولار در ايران، و يا در موسسات غير دولتي، اما همه بدون ايجاد حضور مستقل سياسي بعنوان کوشندگان آينده نگر. متأسفانه همه اين ائتلاف ها، هرچند کوشش هاي مفيدي براي پيشرفت و دموکراسي در ايران هستند، نميتوانند اساس نيازهاي توسعه فراصنعتي را مورد توجه قرار دهند، حال چه در آمريکا، يا در ايران، يا در نقاط ديگرجهان.


جبهه واحد در برابر حزب سياسي

يک جبهه واحد، چه بشکل سنت جبهه ملي و چه بشکل اتحاد هاي جديد براي جمهوري سکولار در ايران، ممکن است که با پايان بخشيدن به جمهوري اسلامي به جمهوري سکولار دست يابد، و حتي از بازگشت سلطنت جلوگيري کند واز شکل گيري جمهوري مستبدانه و مذهبي ديگري نيز ممانعت کند. معهذا آيا چنين جبهه واحدهائي، بخودي خود، بدون حضور فعال يک حزب آينده نگر در درون ائتلاف، قادرند ساختمان جامعه فراصنعتي قرن بيست و يکم را در ايران تضمين کنند، چه در زمان تغيير جمهوري اسلامي يا پس از آن؟ مطمئنأ خير! در ايران، دهها سال است که رهبري سياسي کشور ايران بزور بسوي قرون وسطي به عقب رانده شده است، و يک رهبري سياسي جديد، با تمرکز توجه خود بر يک طرح فراصنعتي، ميتواند مسير ايران را بطوربنيادي تغيير دهد تا ايران آينده نگر را شکل دهد.

يک طرح جز به جز، نظير پلاتفرم حزب آينده نگر ايران که من در سال 2001 پيشنهاد کردم، براي پيشبرد يک برنامه توسعه فراصنعتي قرن بيست و يکمي لازم است. جالب است که از زمان نوشتن پلاتفرم پيشنهادي، چندين نفر درباره اين سند نظر نوشته اند، وقتي که درباره ديدگاه هاي فراصنعتي براي احزاب سياسي در عصر ما بحث کرده اند، بدون آنکه با من آشنائي اي داشته باشند. آنها حتي مطلع نبوده اند که ديدگاه من از اين حزب، به اين معني *نيست* که چامعه فراصنعتي در ايران با تئوکرسي اسلام کنوني ساخته شود، و از نظر من، گام نخست کنار زدن اين رژيم و جايگزيني آن با يک جمهوري سکولار است. معهذا بحث آنها درباره پلاتفرم، ارزيابي هاي جالبي از تم اصلي اين سند است، يعني بحث امکان کشوري مثل ايران براي جهش بسوي آلترناتيو فراصنعتي.

تفکيک اتحادهاي جبهه واحدي و حزب آينده نگر براي آمريکا نيز صادق است هرچند نيروها متفاوت هستند، و موضوعات ائتلاف ها لزومأ نظير موضوعات در ايران نيستند. معهذا در آمريکا نيز ائتلاف هاي سياسي بخودي خود نميتوانند نيازهاي توسعه فراصنعتي را برآورده کنند.

توسعه اوليه مراکز تکنولوژي، نظير سيليکان ولي در کاليفرنياي آمريکا، بدون وجود آينده نگر ها بعنوان يک نيروي مستقل اتفاق افتاد، بخاطر آنکه هنوز مقاومت جدي موسسات ماقبل صنعتي وجود نداشت. اما گسترش بحران جامعه صنعتي تجسم خود را در کوشش هاي نمايندگان صنايع کهن يافت، که از سوبسيت هاي دولتي، براي حفظ صنايع ميرنده خود بهره ميجستند، و نه براي تقويت مراکز نوپاي فراصنعتي. در نتيجه با گذشت زمان، بيش از پيش آشکار شده است، که ائتلافهاي با جمهوريخواهان و دموکراتها، بدون حضور فعال يک حزب آينده نگر، نميتواند بطور موثر توليدات فراصنعتي تکنولوژي هاي جديد را به پيش برد، چرا که التفات احزاب قديمي به نجات موسسات کشاورزي و صنعتي قديم است، و نه پيشبرد توليدات فراصنعتي.

البته بعد از شکل گيري احزاب آينده نگر، فيوچريستها کماکان ائتلاف هاي خود با بخشهائي از حزب جمهوريخواه يا دموکرات (يا احزاب سبز ها و ديگران)را ادامه خواهند داد)، اما حضور مستقل آينده نگر هادر اين ائتلاف ها تأثير متفاوتي ايجاد خواهد کرد، در مقايسه با زماني که اميد به نوت گينگريچ يا ال گوردر درون حزب جمهوريخواه يا دموکرات بسته بوديم تا توسعه فراصنعتي در آمريکا و ديگر نقاط جهان را به پيش برانند.


تاريخ آينده نگري مدرن و سياست

در 50 سال گذشته درستي تحليل صاحب نظران آينده نگري مدرن از تحول جهان، ثابت شده است. حتي در نخستين روزهاي پس از جنگ جهاني دوم، پايه گذاران فيوچريسم، آسيپ فلختايمOssip K. Flechtheim در آلمان و برتراند دو ژوونلBertrand De Jouvenel در فرانسه، شکل گيري تمدن جديدي فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم را پيش بيني کردند، تمدني که سالها بعد، دانيال بل، جامعه فراصنعتي ناميد. در واقعيت جامعه اطلاعاتي فراصنعتي پيش بيني درستي بود، که از طريق تحليل سياسي جهان مدرن، هم فلختايم و هم دوژوونل، به آن رسيدند، که ديگر ليبراليسم و سوسياليسم نميتوانند راه حل براي آينده باشند، و ميبايست فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم رفت، و گام بعدي بشريت فراسوي جامعه صنعتي است.

هرچند آنها خصوصيات اصلي اقتصادي جامعه جديد در حال شکل گيري را نمي دانستند، برخورد آنها نظير تيتو و برخي ديگر از رهبران جهان سوم در سالهاي 1940 و 50 نبود که سعي ميکردند راه ميانه اي بين سوسياليسم و سرمايه داري را به مثابه آلترناتيو دوران پس از جنگ دوم جهاني ارائه کنند. آينده نگرهاي مدرن ميدانستند که ميبايست به طور بنيادي فراسوي جامعه صنعتي، در هر دو شکل سوسياليستي و سرمايه داري آن رفت، تا معضلات عصر ما را پاسخ گفت.

به عبارت ديگر، تعديل يا آميختن راه حل هائي که براي جامعه صنعتي کار کرده اند، پاسخ براي تمدن جديد درحال تولد نبود، .و آنان به انفصال بنيادي از گذشته، در تمام عرصه هاي زندگي، و نه فقط سياست، نظر داشتند. معهذا اولين آينده نگر ها هيچگاه از عرصه سياست غافل نبودند، بويژه آنکه تجربه بلافاصله خود آنها، يعني فاشيسم نازي در اروپا، به آنها مقاومت .و بازگشت نيروهاي سياسي کهن را آموخته بود. نازيسم خود نوعي بازگشت به گذشته ، براي يافتن آلترناتيو در برابر بحران جامعه صنعتي سالهاي 1920 و 30 بود.

آينده نگر عمده بعدي دانيال بل بود که بالاخره خصوصيات بنيادي جامعه فراصنعتي را تعريف کرد. کتاب "فرارسيدن جامعه قراصنعتيThe Coming of Post-Industrial Society" وي يک کلاسيک اانديشه فيوچريستي است، و بنظر من هيچ کتاب ديگري به اندازه اين کتاب 1973 بل، بر انديشه اجتماعي نوين تأثير نگذاشته است. او اقتصاد قراصنعتي استوار بر دانش را در برابر توليد صنعتي استوار بر کار تعريف ميکند، و بعد ها در پيشگفتار 1999 بر همان کتاب، بطور مبسوط تعريف خود از دانش رمزي شده codified knowledge را ارائه داد.

دانيل بل بعد ها در مقاله سقوط زمان، مکان و دولت The Break Down of Time, Space, and Society سکتور سروِيس در جامعه قراصنعتي را از سکتور سرويس در اقتصاد هاي عقب مانده تفکيک ميکند، و اختلاف تعييين کننده را همان دانش رمزي شده ذکر ميکند. آنچه وي دانش رمزي شده مينامد، امروز به آساني در ASIC هاي بغرنچ در توليد سمي کانداکتورsemiconductor قابل رويت است، که در آن دانش در درون خود طرحdesign نهفته است، و اين طرح ها اقتصاد واقعي فراصنعتي را از اقتصادهاي قديمي سرويس-دار جدا ميکنند، و من موضوع ارزش در توليدات اقتصاد نوين را در جاي ديگر بحث کرده ام.

در ميان سه نوع آينده نگري مدرن، يعني نحليليanalytic، نظريvisionary، و مشارکتيparticipatory ، تشکيلات هاي آينده نگر در چند دهه گذشته اساس توجه خود را بر روي آينده نگري تحليلي گذاشتند، با اثرات ارزنده در پيشبيني و تحليل گرايش هاforecasting and trends analysis و متد هاي مربوطه، نظير آناليز محتويcontext analysis و يا متد دلفيDelphi، براي تعيين آنچه *ميتواند* اتفاق افتد، و در 50 سال گذشته آينده نگري تحليلي دستاورد هاي عظيمي داشته است و امروزه در بيشتر دانشگاهها تدريس ميشود.

تا آنجا که به ديدگاه ها مربوط ميشود، همچنين ما در موقعيت بسيار بهتري نسبت به گذشته هستيم، و امروز نظريه پردازاني نظير ري کورزويلRay Kurzweil معادل فولرBuckminster Fuller بعلاوه انيشتن، در عرصه آينده نگري نظري، يعني در پاسخ به آن که چه "ميتواند* انفاق افتد، کارهاي ارزنده اي ارائه کرده اند، که افق هاي دور دست مقابل بشريت را ترسيم نموده اند. . حتي در عرصه موضوعات عدالت اجتماعي ، آينده نگرها در مقايسه با چپ وراست جامعه کهن صنعتي، نظرات بسيارمهمي عرضه کرده اند. در نتيجه از نظر آينده نگري نظري نيز ما بسيار جلوتر از گذشته هستيم.

در عرصه آينده نگري مشارکتي، زمانيکه يک آينده نگرمي پرسد چه *بايستي* اتفاق افتد، عملکرد آينده نگرها در موسسات NGO ، تجاري، .آموزشي ، يا ارتباطات جمعي تأثيرات مهمي دردنيا گذاشته است.

ولي در عرصه سياست، آينده نگري مشارکتي، بر روي متحدين آينده نگري جهت نمايندگي پلاتفرم خود تکيه کرده است، و در اين عرصه ما شکست خورده ايم.

درست است که آينده نگر هائي نظير جان نيزبيت John Naisbitt و تافلر ها Tofflers ترند هاي سياسي را مورد توجه قرار داده اند، ولي تا آنجا که به آينده نگري مشارکتي مربوط ميشود، در گيري آنها اساسأ در رهبري کسب و کار business leadership بوده است و نه ايجاد آلترناتيو هاي سياسي، که هيچکدام توجهي براي کوشش در ايجاد يک حزب آينده نگر نداشته اند.


پلاتفرم ائتلاف ها و معضلات توسعه فراصنعتي

بسياري برنامه هاي احزاب قديمي، براي حل معضلات تکنولوژي هاي فراصنعتي، ارائه راه حل هاي کهنه شده ناموفق صنايع قديمي است. مثلأ هوارد دينHoward Dean کانديد حزب دموکرات امريکا، سعي ميکند مسأله بيکاري در سيليکان ولي کاليفرنيا را با متوقف کردن خروج مشاغل به هندوستان و تايوان درمان کند، يعني از طريق پائين آوردن هزينه توليد آمريکا به سطح آن کشورها، تا که شرکت هاي تکنولوژي جديد را به استخدام در آمريکا تشويق کند. اگر اين طرح کار کند، چه از طريق انگيزه هاي ايجاد شده در سيستم مالياتي و چه از طرق ديگر، معني اش اساسأ پائين آوردن سطح پاداش و استانداردهاي محيط زيست در سيليکان ولي به سطح هند و تايوان است و نه بالعکس.

اين برنامه چندان تفاوتي ندارد با راهي که دموکراتها براي چند دهه، بدون موفقيت، براي متوقف کردن کاهش مشاغل در صنعت اتومبيل سازي ، و جلوگيري از رفتن آن مشاغل به خارج، در پيش گرفتند. اين ها نمونه هاي راه حل هاي صنايع دود زاي گذشته و نمايندگانش است، که از اين طريق سعي در رقابت با صنايع مشابه در خارج امريکا مينمودند، زمانيکه ديگر اين صنايع قديمي قابل رقابت نبودند، و با استفاده از تشويق هاي مالياتي، حمايت گرائي تجاري، يا سوبسيت هاي دولتي، سعي در افزايش عمر صنايع ميرنده مينمودند، بجاي آنکه توليد نو و شکوفا را توسعه دهند.

بنظر من هوارد دين هيچ برنامه موثري براي ننوتکنولوژي يا براي فيبر نوري در مايل آخر به خانهlast mile fiber to the home ندارد. در سپتامبر 2003 من درباره پلاتفرم هوارد دين نوشتم و نياز به پروژه آخرين مايل به خانه را خاطر نشان کردم، و شخصي از جمع انتخاباتي وي براي من يادداشتي فرستاد و از من خواست که حرفم را پس بگيرم، چرا که طبق ادعاي وي، هوارد دين براي اين موضوع طرح ارائه کرده است. من تمام اسنادي که وي برايم فرستاده بود را خواندم و ديدم که اين آقا معني *آخرين مايلlast mile* را نمي فهمد.

اجازه بدهيد ذکر کنم که بنظر من ليبرمن و تيم وي بسيار براي دموکراسي و حقوق بشر بيشتر احترام قائلند تا تيمي که به دور هوارد دين حلقه زده اند، که زمانيکه براي* پلاتفرمشان* به مبارزه طلبيده ميشوند و نه شخصأ، سعي ميکنند با قلدري منقديني نظير من را خاموش کنند، بجاي آنجه سعي کنند درباره موضوع بحث ياد بگيرند، موضوعي که اهميت تعيين کننده اي براي آينده زيربناي سيستم ارتباطات در جهان، و نيز براي آينده توسعه فراصنعتي در امريکا و بقيه نقاط جهان دارد. من به وي پاسخ دادم که اين دموکراسي است که وي ميتواند عقائد خود را منتشر کند و من هم ميتوانم عقائد خود را. من هنوز فکر نميکنم که وي معني *آخرين مايل* را فهميد. اين يک مقاله خوب در باره فيبر نوري در آخرين مايل است، براي هر کسي که علاقمند به موضوع باشد.

اجازه دهيد برگردم به موضوع بحثم درباره آنکه چرا يک نيروي سياسي آينده نگر لازم است. لزوم آن فقط بخاطر موضوعات منفرد نظير فيبرنوري به خانه نيست. من مطمئنم افراد بسياري هستند که متحدين آينده نگرها در اين مورد و بسياري موارد ديگر هستند. مسأله اين است که آينده نگرها بدون يک حزب آينده نگر، نميتوانند نيروي موثري براي پيشبرد توسعه فراصنعتي باشند، و پس از نوت گينگريچ و ال گور، ما به پشتيباني از هوارد دين ميرسيم، بدون آنکه نتيجه عمده اي براي توسعه فراصنعتي بدست آوريم. مشکل در همکاري با متحدين نيست، مسأله نداشتن حزب سياسي آينده نگر است.

امروز سيليکان ولي امريکا مرده است و تغيير اين وضعيت از عهده تحليل گران خارج است. رهبران سياسي با پلاتفرم روشن فراصنعتي لازم هستند که در پروسه سياسي political process شرکت کنند، و نه فقط چهره هاي جديد با همان پلاتفرم هاي شکست خورده احزاب قديمي باشند.

بنظر من در 50 سال گذشته بزرگترين کمبود ما آن بوده است که آينده نگران هنوز حزب سياسي مستقل خود را در آمريکا، در ايران، و در کشورهاي ديگر ندارند. پس چرا ما متحيريم که صنايع قديمي اتومبيل سازي، خطوط هوائي، و يا نفت، از طريق دولت رجحان مييابند، و حتي سوبسيت دريافت ميکنند، زمانيکه جامعه اطلاعاتي به پس رانده ميشود، وتکنولوژي هاي فراصنعتي در امريکا و ديگر نقاط پشتيباني نميشود.


نتيجه گيري

بنيانگذاران اوليه فيوچريسم بسيار سياسي بودند، اما با گذشت زمان، آينده نگرها بيشتر به موضوعات اقتصادي، فرهنگي، و اجتماعي، پرداختند و به عرصه سياست توجه نکردند. تا زمانيکه آينده نگري پخته نشده بود، تمرکز بر روي عرصه سياست ميتوانست باعث شود که آينده نگر ها از بسط نظرات خود در عرصه هاي ديگر زندگي منحرف شوند، و ميتوانست آينده نگري را بند الحاقي طرح ها و پلاتفرم هاي نيروهاي ديگر مبدل کند، که در عرصه هاي مختلف بيشتر جا افتاده بودند. اما اوضاع امروز متفاوت است، و پس از 50 سال، آينده نگران در همه عرصه هاي پرس و جوinquiry رشد کرده اند.

آينده نگرها و تکنولوژيست هاي پنج دهه گذشته، بيشتر شبيه مشتاقان جامعه صنعتي اروپا در قرن 18 بودند، که تصور ميکردند ارجحيت پاراديم جديد صنعتي، بطور اتوماتيک به جايگزيني جامعه کشاورزي و طلوع جامعه صنعتي مي انجامد اين درست است که با نگرشي بي غرضانه، آنها طرحي والي تر از سيستم فئودالي ارائه ميدادند، اما اين برتري بخودي خود بمعني پيروزي در عرصه هاي اقتصادي، اجتماعي، و سياسي نيست.

عقب گردهاي عمده زيادي بويژه در قلب جامعه صنعتي در انگليس اتفاق افتادند تا درک شود که جامعه کشاورزي گذشته براحتي پنجه خود را از رهبري قدرت دولتي رها نميکند، و شکست را نمي پذيرد، و سعي ميکند از امکانات دولت، و با دادن سوبسيت به خود، جهت بقا خود سود جويد. مروجين جامعه نو مجبور شدند که مبارزات عمده سياسي با جامعه کهن بکنند تا که صنعتي شدن اروپا را به پيش ببرند، و پاراديم جامعه صنعتي را پيروزمند کنند، و موفقيت آن ها برروي سيني نقره به آنها هديه نشد، و مبارزه واقعي سياسي شان آنرا ممکن کرد. همين حقيقت درباره پاراديم جديد فراصنعتي امروز مطرح است.

هر تمدني در تاريخ که موفق به جايگزيني خود به جاي تمدن کهن شده است، از اين طريق بوده که مروجين آن تمدن جديد، نقش سياسي بمبارزه طلبيدن تمدن کهن را عهده دار شده اند. ميتوان سعي کرد همه اشتباهات نيروهاي سياسي گذشته را اجتناب کرد، مثلأ اشتباه دولت گرائي سوسياليست ها، اما نميشود فکر کرد نياز به رهبري سياسي بيهوده است، و آن را در دست نمايندگان تمدن هاي کشاورزي و صنعتي قديم رها کرد، و هنوز انتظار داشت اقتصاد اطلاعاتي فراصنعتي شکل گيرد. پلاتفرم آينده نگر، روش ما براي حل بحران کنوني آمريکا، ايران، و نقاط ديگر جهان است، و نيروهاي سياسي ديگر پلاتفرم آينده نگر رابه پيش نميبرند.

يک نيروي جديد سياسي در آمريکا با ثروت راس پرونRoss Peron نتوانست خلق شود، اما با بينش آينده نگر ها ميتواند آغاز شود. در 20 سال گذشته، من درباره توسعه واپس گراي ايران پس از انقلاب ارتجائي 1357 نوشتم. آنچه آن رويداد نشان داد اين حقيقت بود که ترقي جامعه فراصنعتي اتوماتيک نيست، و عقب گردي حتي به جامعه قرون وسطائي نيز امکان پذير است. بنابراين لزوم وجود يک نيروي سياسي که به روشني با تمدن جديد فراصنعتي سمت گيري کند، در هر نقطه جهان ضروري است، تا که از چنين عقب گردهائي جلوگيري شود، و تمدن جديد قراصنعتي ساخته شود. وجود چنين حزبي به ائتلاف هاي آينده نگرها با نيروهاي ديگر نه تنها لطمه نميزند، بلکه آن اتحاد ها را تقويت هم خواهد کرد.

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://iranscope.ghandchi.com/
15 دي 1382
January 5, 2004



Attachment:
طرح ها و پلاتفرم هاي پيشنهادي براي حزب آينده نگر ايران

متن رساله بزبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitionsEng.htm


Futurist Party and Political Coalitions
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitionsEng.htm

Persian Version
http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions-plus.htm

Preface

If all parties work hard to find allies to achieve their ideals, futurist parties even before being formed, have so many political allies, who support the vision of futurists, in different realms of emerging post-industrial societies. This fortunate reality has caused almost total disregard of futurists to become an independent political party, in the most advanced country of the world, the United States, where the futurists have one of the longest histories of presence.

Futurists in the U.S. have either supported Republicans such as Newt Gingrich to represent our ideals in the U.S. Congress, or had our hopes in Democrats like Al Gore, to represent our perspective in the Whitehouse. And we have put so much efforts in various NGOs, public television or other social and cultural associations, without any independent futurist identity. At best, we have kept our membership of WFS (World Future Society), which is the biggest futurist association in the world. In other words, no Futurist Party has been formed in the U.S., and therefore there are no representatives of such a party, to work for a futurist platform in the U.S. Congress, or in other elected offices of the United States, when the postindustrial developments in centers like Silicon Valley of California are debilitating.

This is not only true about the U.S. I have detailed the same issue with regards to Iran in my paper entitled "Why Futurist Party for Iran". The Iranian Futurists have done just like the futurists in the U.S., working inside alliances within the Iran National Front (Jebhe Melli), within the newly forming unions for a secular republic in Iran, and also in many NGOs, but hardly having any independent political presence as futurists. Unfortunately these coalitions, although useful endeavors, cannot fully address the needs of post-industrial development, whether in the U.S., in Iran, or in any other part of the world.


United Front vs a Political Party

A united front, whether that of traditional Jebhe Melli or the newly formed unions for a secular republic in Iran, may achieve a secular republic by ending the Islamic Republic, and may even prevent the return of monarchy and stop formation of another despotic and religious republic. Nonetheless would such united fronts, by themselves, be able to ensure the building of a post-industrial 21st Century society in Iran, without the active presence of a Futurist Party in these coalitions, whether during the change of IRI (Islamic Republic of Iran) or afterwards? Certainly not! In Iran, for decades, the political leadership of the country has been pushing it backwards to the Medieval world, and a new political leadership, focused on a post-industrial plan, will have to fundamentally change course, to form the Futurist Iran.

A detailed plan, such as the Iranian Futurist Party Platform that I proposed in 2001, is needed to drive a program for 21c postindustrial development. It is interesting that since I wrote the proposed platform, a number of people have commented on this document, when discussing postindustrial visions for political parties of our times, without even knowing me. They have not even been aware that my vision for such a party, does *not* mean building the postindustrial society in Iran, with the current Islamic theocracy, and in my view, the first step is to remove this regime and to replace it with a secular republic. Nonetheless their discussions of the platform are very interesting appraisals of the central theme of the document, which is about the possibility of a third world country like Iran, to take off for a postindustrial alternative.

The differentiation of united front alliances and futurist party is true for the United States too, although the forces are different, and the issues of alliances are not necessarily the same as those for a country like Iran. Nonetheless, in the U.S. too, political coalitions by themselves cannot properly address the needs of postindustrial development.

Early developments of the technology centers, such as the Silicon Valley of California, occurred without the futurists being an independent political force, thanks to the absence of any substantial resistance from pre-industrial enterprises. But the mounting of crisis of industrial society translated to the attempts of political representatives of old industries, to use government subsidies, to keep their moribund industries alive, rather than to reinforce new-sprung postindustrial centers. And thus as time has passed, it is becoming more and more apparent, that any alliances with Republicans or Democrats, without the active presence of a futurist political party, cannot effectively drive the high tech postindustrial production, because the old parties favor saving the old agricultural and industrial enterprises.

Of course, after forming futurist parties, the futurists will still continue to have alliances with parts of the Republican and Democratic Parties (or the Green Party and others), but their independent presence will make the impact of futurists different from the days of chasing Newt Gingrich or Al Gore, inside the Republican or Democratic Parties, as the only way to drive the postindustrial development in the U.S. and the rest of the world.


History of Modern Futurism and Politics

Modern Futurists in the last 50 years were proven right in their analysis of the world, because as early as Ossip K. Flechtheim in Germany, and Bertrand De Jouvenel in France, in the years after WWII, founders of futurism predicted formation of a new civilization beyond capitalism and socialism, a civilization which years later, Daniel Bell, called the post-industrial society. In reality the post-industrial information society was a right prediction. From a political analysis of the modern world, both Flechtheim and De Jouvenel reached the conclusion that one needs to go beyond capitalism and socialism, to take humanity to the next step beyond the industrial society, as they saw both liberalism and socialism no longer to be viable solutions for our future.

Although they did not know the basic economic characteristics of this new society that was being formed, their approach was not like Tito and some other third world leaders in late 40's and early 50's, who tried to have a middle road between socialism and capitalism, as a political alternative in the post-WWII era. Modern futurists knew that one had to go fundamentally beyond the whole industrial society, in both its socialist and capitalist forms, to address the dilemmas of our times.

In other words, moderating or mixing up solutions that had worked for the industrial society, was not going to be the answer for the upcoming civilization, and they looked at a fundamental break with the past, in all areas of life, and not just politics. Nonetheless early futurists never neglected politics, and were very political, especially after their own recent experience of dealing with Nazi fascism in Europe, they had learned about the resistance and return of old political forces. Nazism was some kind of returning to the past, as an alternative to the crisis of industrialism in late 20's and early 30's.

Next major futurist who finally defined the fundamental characteristics of the post-industrial society was Daniel Bell. Daniel Bell's book "The Coming of Post-Industrial Society" is a classic of futurist thought, and I do not think any other book has impacted the modern social thinking as Daniel Bell's legendary book of 1973. He defined knowledge-based post-industrial economy in contrast to the labor-based economy of industrial production, and later in the foreword to the same book in 1999, he fully elaborated his definition of codified knowledge.

Daniel Bell's paper on The Break Down of Time, Space, and Society clarifies how the service industry of a post-industrial society is different from a service sector in a backward economy, the main differentiation being the codified knowledge. What Daniel Bell called codified knowledge, can be easily seen today, defining the basic barrier to entry for complex ASIC designs in modern semiconductor production, where the codified knowledge is inherent in the design, and such designs distinguish a real post-industrial economy from service-oriented old economies and I have discussed their valuations elsewhere.

Among the three main kinds of Modern Futurism, i.e. analytic, visionary, and participatory; futurist organizations of the last few decades, mainly focused on analytic futurism, with excellent contributions in forecasting and trends analysis, and related methods, such as Delphi or context analysis, to define what *may* happen, and the achievements of analytic futurism in the last 50 years are enormous and it is taught in most universities today.

As far as visionaries, we are also in a better position in comparison to the past, and today there are great visionaries like Ray Kurzweil, whose contributions equals to a Buckminster Fuller plus an Einstein, tackling the questions of what *can* happen, i.e. visionary futurism, when examining our far-reaching horizons. And even with regards to issues like social justice, futurists have a lot to offer in contrast to both the left and right of old industrial society. Thus even in the area of visionary futurism, we are way ahead of visions of the past.

In the area of participatory futurism, when a futurist asks what *should* happen, the actions of futurists in NGOs, businesses, educational institutions, or mass media, have made important impacts in the world.

Yet in the political arena, participatory futurism has relied on the allies of futurists to represent our platform, and in that arena, we have failed.

True that analytic futurists like John Naisbitt and Tofflers have addressed political trends ,but as far as being involved in participatory futurism, their involvement with business leadership took precedence over creating a new political alternative. None cared to strive for forming a new futurist party in the U.S. or elsewhere.


Platform of Coalitions & Issues of Post-Industrial Development

Many programs proposed by the old parties to solve the issues of post-industrial technologies are old solutions of old industries. For example, Howard Dean, the U.S. Democratic Party candidate today, is trying to solve the unemployment problem of Silicon Valley, by stopping the jobs from going to India and Taiwan, through bringing down the cost of production to the same level as those countries, to encourage high tech companies to hires in the U.S. If this plan even works, by using tax incentives or not, it basically means bringing down the compensation levels and environmental standards of the Silicon Valley to those of India and Taiwan and not vice versa.

This is so much like the way the Democrats tried unsuccessfully for decades, to stop the loss of auto industry jobs in the U.S., from going abroad. These are the type of ways the old smoke stack industries and their representatives, tried to compete with similar industries abroad, when they were not competitive anymore, and their use of tax incentives, trade protectionism, or government subsidies, only prolonged the demise of unviable industries, rather than creating blossoming new production.

In my opinion, Dean has no effective plans for development of nanotechnology or the last mile fiber to the home. In September 2003, I wrote about Dean's platform and the need for a last mile fiber optics project to the home, and someone from his campaign sent me a note, asking me to take back my word, because he claimed Howard Dean had a plan. I read all the references the man had sent me, and saw that the gentleman did not understand what *last mile* means.

Let me note that I think Lieberman and his team have a lot more respect for democracy and human rights than the team around Howard Dean, because when they are challenged for their *platform* and not personally, they try to bully critics like me, instead of trying to learn about the topic, a topic which is very critical to the future of telecom infrastructure, and consequently to the future of post-industrial development, in the U.S. and rest of the world. I responded to him that this is a democracy and he can publish his ideas and I can publish mine. I still do not think he understood what *last mile* means. Here is a good article about last mile fiber optics for anyone interested.

Let me return to my topic of why an independent futurist political force is needed. It is not just because of a single issue like fiber optics to the home. I am sure there are many people who are allies of futurists on this or on any other issue. The problem is that futurists without a futurist party, cannot be an effective force to be reckoned with, to drive the global postindustrial development, and after Newt Gingrich and Al Gore, we will end up supporting Howard Dean, with no major result for the post-industrial development. The problem is not about cooperating with allies, but the issue is the disadvantage of not having an independent futurist political party.

Today, the Silicon Valley is dead and to change the situation cannot be achieved only by the analysts. Political leaders with a clear postindustrial platform are needed to participate in the political process, and not just new faces with the same failed party platforms of the old parties.

I think our biggest shortcoming is that after 50 years, the futurists still do not have a political party in the U.S., in Iran, or in any other country. Then why are we surprised when the old industries like auto, airlines, and oil are promoted by the government, and even subsidized, while the Information Society is taking the back seat, and the postindustrial technologies are bleeding and suffering in the U.S. and elsewhere.


Conclusion

The early founders of Futurism were very political, but as time passed, futurists focused more on economic, cultural and social issues and lost sight of political arena. It was understandable why futurists made that decision. As long as futurism had not matured, getting focused on politics could have distracted the futurists from developing our own thoughts in different realms of life, and could have turned futurists into an extension of plans and platforms of other forces, that were already well-established in all disciplines. But the situation is different now, and after 50 years, the futurists have developed in all areas of inquiry.

Futurists and high tech technologists of the last five decades, were more like the early enthusiasts of industrial society in 18th Century Europe, who thought the superiority of the new industrial paradigm, would automatically translate to replacing the old agricultural society, which would usher in the new industrial world of their time. It was true that from an unbiased view they had a superior plan to the old feudal system, but that is different from actual winning in the economic, social and political arenas.

There were a few major setbacks particularly in the heart of industrial society in England, to realize that agricultural society was not going to lose its grip on the leadership of the country, and throw in the towel, and would try hard to use the resources of the state, to prolong its life, through subsidies. And the proponents of the new society had to fight a major political battles with the old, to be able to drive industrialization, and to make the industrial paradigm victorious, and the success was not given to them on a silver platter and required a real political struggle. The same is true for the new postindustrial paradigm today.

Any civilization that has succeeded to replace an older one, has done it by the advocates of the new civilization, taking on a political role to challenge the older civilization. One can try to avoid all the pitfalls of the past political forces, for example the error of statism of the socialists, but one cannot think of the need for political leadership to be frivolous, and leave it to representatives of old agricultural and industrial civilizations, and still expect things to work out for the post-industrial information economy. Futurist platform is our way of solving the current crisis in the U.S., Iran, and other parts of the world , and other political forces will not implement our platform.

A new political force in the U.S. could not be started by all the wealth of Ross Peron, but it can be started with the vision of the futurists. In the last 20 years, I have written about the retrogressive development of Iran, following the reactionary 1979 Iranian Revolution. What that event has illustrated, is that the progress of postindustrial society is not automatic, and a reversal even to a Medieval society is possible in this day and age. Therefore the need for a political force that clearly sides with the post-industrial new civilization, anywhere in the world, is a must, to avoid such reversals, and to build a new post-industrial civilization. Existence of such parties not only will not undermine the coalitions of the futurists with the other political forces, it will even strengthen such alliances.


Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com/
January 5, 2004



Attachment:
Proposed Platform of Iranian Futurist Party:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegarEng.htm

FUTURIST IRAN BOOK: Futurism vs Terrorism (online book)
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm


RELATED ARTICLEShttp://www.ghandchi.com/index-Page10.htmlhttp://www.ghandchi.com/index-Page11.html