سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

جنبشی که نه رژيم ميداند چيست و نه اپوزيسيون

جنبشی که نه رژيم ميداند چيست و نه اپوزيسيون
سام قندچی

جنبشي که بعد از 22 خرداد در ايران آغاز شده است را نه تنها اپوزيسيون بلکه رژيم هم سر درگم است که چيست!

يک روز رژيم فکر ميکند با 18 تيري ديگر روبرو است و هر که از رهبران جنبش دانشجوئي گذشته و حال را ميشناسد بازداشت ميکند اما طنز آلود است که رژيم با اين کار نه تنها به اين جنبش نتوانست پايان دهد بلکه همه کس در ميان داشنجويان را هم بيدار کرد.

بسياري در اپوزيسيون هم اين جنبش را ادامه جنبش دوم خرداد تلقي کردند اما حتي يک شعار در همه تظاهراتهاي بعد از 22 خرداد در دفاع از برنامه های اصلاح طلبي اسلامي داده نشده است!

البته رژيم (و اصلاح طلبان اسلامي) مثل گذشته از انقلاب مخملي (و کودتای مخملي) حرف ميزنند و بحث هاي آمريکا (و روسيه) را مطرح ميکنند اما اين حرفها نه تنها ديگر خريداري ندارد بلکه در واقع پايان يافتن همه آنگونه گفتمان هائي که در سه دهه گذشته با گروگانگيري کارمندان سفارت آمريکا بر فضاي سياسي ايران حاکم شد و همه اين سالها ادامه يافت، خود آغاز گر اين جنبش بود.

در واقع سياست عدم مداخله آمريکا که با روي کار آمدن آقاي اوباما آغاز شد هم به آنهائي که بخاطر وحشت از حمله يا کودتاي آمريکا از مخالفت با رژيم پرهيز ميکردند و ستون پنم بودن مخالفين را باور ميکردند، پايان اين دوره 30 ساله را نشان داد، و هم به آنهائي که برعکس خواهان حمله يا کودتاي آمريکا بودند و هر دو گروه از مردم سرنوشت خود را در دست خود گرفتند.

ممکن است سؤال شود که اگر اينطور است چرا همان روز انتخاب آقاي اوباما اين حرکت شروع نشد. در پاسخ بايد بگويم که اتفاقاً از همان روز شروع شد هر چند فعالين سياسي آن را نديدند. در واقع مطرح شدن جدي موضوع فعال شدن در انتخابات در ايران در اين آخرين انتخابات رياست جمهوري اسلامي دقيقاً به اين دليل بود که مردم اولين اهرمي را که ميتوانستند بطور کم هزينه براي اعمال اراده خود بکار ببرند انتخاب کردند.

ممکن است پرسيده شود چرا آقاي موسوي چنين نقشي پيدا کرد؟ ميشود مورد مشابهي در اسرائيل را ديد که وقتي مردم اسرائيل، چه آنها که خواستار صلح با فلسطينيان بودند و چه آنها که خواستار جنگ بودند درست بعد از 11 سپتامبر ديدند که آمريکا نميخواهد ديگر نظير دوران قرارداد کمپ ديويد درگير جنگ و صلح اسرائيل شود و خود به صحنه آمدند و از عجايب تاريخ نيز آن بود که شخص جنگ طلبي نظير شارون به خواست تلاش «خود اسرائيليان» براي راه حل دو دولتي پاسخ مثبت داد و حتي پايه گذار حزب کاديما شد که بعد از بيماري وي توسط اولمرت ادامه داده شد. بگذريم که آقاي اولمرت نتوانست رهبري درستي ارائه کند و نيروهاي محافظه کار در اسرائيل بقدرت بازگشتند اما جالب است که حتي آقاي نتانياهو امروز همان برنامه را ميخواهد جلو ببرد و اين به معني تغيير گفتمان در جامعه اسرائيل است و نه آنچه در ظاهر به نظر ميرسد که گوئي به دليل فشار آمريکا براي راه حل دو دولتي باشد.

نميخواهم بگويم همه اين تشابه صد در صد است و يا جايگاه گذشته آقاي موسوي مساوي شارون است ولي دقيقاً آنچه سعي کردم با مثال بالا توضيح دهم نشان ميدهد که چرا حتي کساني نظير آيت الله غفاري و مدرسين حوزه علميه قم در اين روزها مواضع دفاع از جنبش مردم را گرفته اند. کار آنها از سر خدعه نيست بلکه بخاطر ديدن پايان دوران يک گفتمان در جامعه ايران است که ديگر تمام شده است.

اجازه دهيد بگويم که از نظر من آنچه در داستان گروگانگيري سفارت آمريکا شروع شد با برنامه نبود و حتي در آنزمان کساني نظير آقاي احمدي نژاد حتي حمله به آمريکا، بدون حمله به شوروي را، غلط ميدانستند، اما ميدانيم که آيت الله خميني خيلي زود از اين حرکت خوشش آمد، از آن حمايت کرد و آن را به اوج رساند و مشخصاً هم فقط آمريکا را مورد آماج حمله قرار داد و گرچه کمونيستها در داخل ايران را دشمن خود ميدانست حمايت جريان چپ و شوروي را براي پيروزي خود حياتي ميديد. آيت الله خميني دليلي بزرگتر از ايران براي آن کارش داشت. بنظر من علت اين کار وي به اين خاطر نبود که سقوط شوروي را پيش بيني کرده باشد و آنرا در آينده دنيا مسأله مهمي نميديد. من چنان تصوري ندارم. آنچه بعدها با روي کار آمدن گورباچف روي داد براي آقاي خميني همانقدر تازگي داشت که براي بقيه دنيا و نامه وي به گورباچف هم نشان دهنده همين باور وي است.

پس اگر آيت الله خميني سقوط شوروي را پيشبيني نميکرد چرا انقدر مطمئن بود که مرکزي کردن مسأله آمريکا را انتخاب کند. بنظر من علت اين امر رقابت آيت الله خميني با بنيادگرايان سني مذهب براي رهبري جريان بنيادگرائي اسلامي بود. هر چند آنروز ها هنوز از دولت طالبان خبري نبود ولي ايت الله خميني بخوبي درباره آن جريان در افغانستان و پاکستان و حمايت عربستان و آمريکا از آن ها در برابر شوروي ميدانست و به همين علت هم از اول به ملک فهد حمله ميکرد تا رهبري معنوي سعودي ها در ميان بنيادگرايان را خنثي کند و در پاکستان هم مدتها بعد از جريان گروگانگيري در فتواي عليه سلمان رشدي پيش قدم شد تا رهبران بنيادگراي سني را در راديکاليزم عقب بزند و عدم حمله به شوروي که با آنها در جنگ بود حمايـت شوروي را ببار مياورد. بنظر من بنيادگرايان سني فقط با جريان يازدهم سپتامبر سعي کردند که راديکالتر بودن خود را در اين گفتمان ضد آمريکا نسبت به بنيادگرايان شيعه ثابت کنند، که البته با اين کار همه دنيا و مسلمانان را از بنيادگرائي اسلامي منتفر کردند.

اينکه نتيجه تحول کنوني در ايران چه شود را از امروز نميشود پيش بيني کرد. در شوروي سالها در زمان استالين هر مخالفي را به راحتي ستون پنجم ميناميدند و نابود ميکردند و همزمان هم مردم جان خود را براي همان دولت ميدادند تا جلوي حمله خارجي مقاومت کنند و البته بسياري از مخالفين هم اميد به پيروزي تجاوزگران براي نجات خود از آن رژيم داشتند. ولي براي هر دو گروه از مردم، با شکست آلمان و پايآن جنگ دوم جهان، اين گفتمان پايان يافت و برنامه همزيستي مسالمت آميز، گذار مسالمت آميز، و رقابت مسالمت اميز خروشقف بيان پايان گفتمان پيشين دوران استالين در ميان مردم شوروي بود. بعداز خروشف هم سالها طول کشيد تا رهبران محافظه کار شوروي دوباره در دوران جنگ سرد، آمريکا را در ميان مردم شوروي به شکل گفتمانهاي دوران استالين مطرح کنند. و بالاخره هم آنکه اگر خروشف نتوانست به گفتمان مرکزي که بر روي دولت هاي خارجي متمرکز بود براي هميشه پايان دهد، چند دهه بعد گورباچف آن را با موفقيت انجام داد و با حرکت يالتسين به ثمر رسيد.

آنچه مسلم است در ايران کنوني جنبش مردمي که ديگر اين دولت ايدئولوژيک را نميخواهند نه تنها بسيار قوي تر از دوران خروشف در روسيه است بلکه حتي از دوران گورباچف هم قوي تر است و مخالفت با دروغ هاي رژيم محدود به کادرهاي حزبي و فکري ناراضی شده از جمهوري اسلامي نيست که دگرانديش شده اند بلکه جمعيت مليوني مردم بود که فرياد «مرگ براين دولت مردم فريب» در روزهاي بعد از 22 خرداد سرداد.

به هر حال بنظر من ما شاهد پايان يافتن گفتمان هائي در ايران هستيم که مرکز توجه خود را بر روي آمريکا گذاشته بودند و جنبش کنوني از چنين پايگاه فکري برخوردار است که عاليترين شکل استقلال طلبي است وقتی مردم ايران ميخواهند آينده خود را در دست خود بگيرند همانگونه که تيم فوتبال ايران با آمريکا مسابقه ميداد و رقابت ميکرد و پيروز شد و همه مردم در تلويزيونهايشان از اين رقابت متمدنانه غرق در شعف بودند، ولي هرگز حاضر نبودند براي پيروزي، شعار مرگ بر آمريکا سر دهند. گفتمان براي تيم فوتبال ما زودتر عوض شد و امروز با اعلام سياست عدم مداخله اوباما همه مردم ايران به گفتمان تازه قدم گذارده اند (1).


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
17 تير 1388
July 8, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/mm3l8l