پاسخ به داريوش اقبالی درباره اکبر گنجی
سام قندچی
اگر آقای داريوش اقبالی بعنوان يک شهروند عادی درباره آقای اکبر گنجي نظر داده بود و يا اگر بحثي خصوصي با ايشان داشت من اين مقاله را نمي نوشتم. اگر هم آقاي اقبالي درباره هنر و موسيقي ايراني نظر داده بود بازهم من حرفي نداشتم که اينجا بنويسم چون تخصص من نيست. اما آقاي اقبالي بمثابه يک تحليلگر سياسي حرکت آقاي اکبر گنجي در اعتصاب غداي نيويورک را مورد قضاوت قرار داده اند و فعاليت سياسي آقاي گنجي را اقدامي خود محورانه و ضد وحدت خواهي ارزيابي کرده اند و به همين دليل هم درباره تحليل سياسي گمراه کننده آقاي داريوش اقبالي در اين نوشتار خواهم نوشت. اگر آقاي اقبالي فقط دعوت آقاي گنجي را براي شرکت در اعتصاب غذا رد کرده بودند يا حتي اگر گفته بودند با نظرات ايشان مخالفند بازهم موضوع به شخص آقاي داريوش مربوط بود اما وقتي نه تنها بعنوان تحليلگر سياسي سخن ميگويند بلکه مشاوريني که هميشه از نقطه نظرهاي خاصي در چند دهه گذشته در خارج کشور پيروي کرده اند را نيز همراه خود معرفي ميکنند، ديگر بحث با نظريه يک دسته از فعالين سياسي است هر چند بخواهند خود را ماوراي نظرگاه هاي سياسي جلوه دهند.
براي جلوگيري از هرگونه سوء تفاهم بازهم يادآوري ميکنم که اين نوشتار ربطي به درک من از اهميت هنرمندان براي کمک به جنبش نوين سياسي- اجتماعي در ايران ندارد که در نوشتار ديگري مفصلاً درباره آن نوشته ام (1).
همچنين هر هنرمند نظير هر شهروند ديگر ايراني نه تنها ميتواند و ارزنده است که به جنبش مردم ايران کمک کند و نه تنها حق قضاوت درباره رهبران و پلاتفرم هاي جنبش را دارد بلکه همين عمل فرد فرد شهروندان است که معني واقعي دموکراسي است (2).
اما وقتي هر شهروند ايرانی چه هنرمند چه غير هنرمند درباره رهبران سياسي، يا ادر ارتباط با خط مشي و پلاتفرم هاي سياسي يا تاکتيک ها و استراتژي جنبش سياسي تحليل ارائه ميکند، ديگر مانند هر فعال سياسي نظراتشان قابل نقد است و به صرف اينکه هنرمند هستند نبايد نقد نظراتشان لطمه اي به حمايتشان از جنبش باشد چرا که حتي بخاطر داشتن شنوندگان زيادتر تأثيرشان بيش از بسياري از فعالين سياسي ميتواند در جنبش مردم باشد همانگونه که در زمان جنگ ويتنام نظرات خانم جين فاندا که يک هنرپيشه سينما بود تأثيري بسيار زياد در آمريکا گذاشت و هم فعالين سياسي و هم سياستمداران دولت هاي وقت به نظرات ايشان پرداختند و حتي تا به امروز سخنان خانم جين فوندا و سفرشان به هانوي در آن روزگار بيش از هر فعال سياسي آن دوران در آمريکا، از نظر سياسي هوادار و مخالف دارد، با وجود آنکه بعنوان يک هنرپيشه ايشان آنقدر جنجال برانگيز نبوده اند هرچند از هنرپيشه گان طراز اول سينماي آمريکا هستند. اين مثال را ذکر کردم تا روشن کنم که شخصاً هميشه از علاقمندان به کارهاي هنري آقاي داريوش در 40 سال گذشته بوده ام و بحث تحليل سياسي ارتباطي به ارج گذاشتن من به شخصيت هنري آقاي داريوش نيست. مطمئن هستم که اگر من هم درباره موضوعات هنر و موسيقي ايراني نظر ميدادم ايشان بسيار بيشتر از آنچه در عرصه سياسي مطرح ميکنم، نقص در نظراتم ميديد، البته اگر برايشان اهميتي داشت که بنويسند چون فکر نميکنم نظرات يک تحليگر سياسي درباره موضوعات هنري آنقدر براي جامعه اهميتي داشته باشد.
براي شهروندان عادي، تفاوت تئوريسيون سياسي، گزارشگر سياسي، و رهبر سياسي موضوع توجه نيست، و همه را فعالين سياسي مي بينند، همانگونه که تفاوت نقش ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده براي شنوندگان موسيقي آنقدر مهم نيست، و موضوع مورد توجه شهروندان "قضاوت" درباره سياست ورزي عمومي فعالين سياسي يا آثار هنري خوانندگان است، نه آنکه خودشان بخواهند خواننده يا سياست مدار باشند، و در نتيجه جزئيات نقش افراد مختلف در اين فعاليت ها برايشان موضوع توجه نيست. کسي نميگويد دموکراسي يعني همه ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده بايد باشند گرچه دموکراسي يعني همه اگر بخواهند ميتوانند آن نقش ها را نيز در زندگي بگيرند ولي مهمتر آن است که دموکراسي يعني شهروندان ميتوانند قضاوت کنند و اگر دوست ندارند، به خواننده يا آهنگي مجبور نباشيند گوش کنند، همانطور که ميتوانند به کانيداي حزبي رأي ندهند يا پلاتفرم حزبي را حمايـت کنند يا با آن مخالفت کنند.
يکي از بزرگترين اشتباهات جامعه ايراني در خارج از کشور در 30 سال گذشته آوردن ديدگاهي عقب مانده از جامعه کهن ايران به غرب بوده است و اين تصور که دموکراسي يعني فعلاً اختلافات خود را بگذاريم کنار و متحد شويم و مرتب هم از نداشتن اتحاد بخاطر تعدد در قضاوت ها، ناله ميکنيم، و علت تعدد را مخالفت يا موافقت با پلاتفرم و رهبراني تصور ميکنيم که فکر ميکنيم عامل موضوع هستند. اين ديدگاه بسيار غلط است و متعلق به جوامع عقب مانده است و دقيقاً رژيم هم همين ديدگاه را در ايران تبليغ ميکند که وحدت کلمه را طلب ميکند و محالفين را غير خودي ميخواند و هر روز مجبور است تعريف خود از غيرخودي ها را تغيير دهد تا ديدگاه وحدت کلمه با کنار گذاشتن اختلافات را توجيه کند و به اين شکل اتحاد يعني فقط قبول کبريت هاي بي خطر يعني نيروهاي سياسي اي که ظاهراً پلاتفرم ديگري دارند اما رهبران و پلاتفرم حاکمان در جمهوري اسلامي را به چالش نميکشند. به عبارت ديگر پلاتفرم خود را تا حدي مجازيم طرح کنيم که به مقامات جمهوري اسلامي بر نخورد. در خارج هم تصوير مشابهي از متحد بودن وجود دارد و اين دقيقاً بخاطر ديدگاه يک جامعه عقب مانده از اتحاد است.
اجازه دهيد مثالي از يک عمل اتحاد نيروهاي با پلاتفرم هاي مختلف در تاريخ را ذکر کنم. روزولت در آمريکا و چرچيل در بريتانيا با استالين در شوروي در جنگ جهاني دوم متحد شدند تا آلمان هيتلري را شکست دهند. آيا اتحاد آنها به اين معني بود که اختلافهايشان را کنار گذاشتند و ديگر حرفي از نظراتشان نزدند؟ خير. آقاي چرچيل در همان زمان مهمترين نظراتش را در رابطه با اهميت جامعه آزاد مطرح کرده است و جالب است که فيلسوف بزرگ تاريخ معاصر کارل پاپر، نه از فلاسفه معاصر بلکه از چرچيل بعنوان مهمترين نظريه پرداز جامعه آزاد حرف ميزند. يعني درست است که امثال برتراند راسل در همان سالها تشکيلات دفاع از قربانيان نصفيه هاي استالين را در اروپاي غربي سازمان دادند ولي نه تنها روشنفکراني نظير راسل بلکه سياستمداراني نظير چرچيل که خود در شکل دادن اتحاد با استالين نقش اصلي را داشتند در عين حال بزرگترين سخنگوي دفاع از جامعه آزاد بودند که هم در چالش با هيتلر دشمن انها در جنگ بود وهم در چالش با استالين متحد آنها در جنگ جهانی دوم بود.
ونه فقط رهبراني نظير چرچيل بلکه شهروندان کشورهاي غربي نيز بعد از اتحاد با استالين يک لحظه فکر نکردند که بايد از فردا "فعلاً" نظراتشان در مخالفت با جامعه بسته کمونيستي را کنار بگذارند و حرفي نزنند. اگر با کمونيسم مخالف بودند حرفشان را ميزدند ولي در عين حال از اتحاد عمل با شوروي استالين براي شکست آلمان نازي هم حمايـت ميکردند و اين دو عمل را در تضاد نميديدند که بخواهند به اصطلاح فعلاً اختلافاتشان را کنار بگذارند و نظراتشان را بيان نکنند و اين امر هم ابداً باعث نرسيدن به اتحاد نشد بلکه اتحاد ها را آگاهانه تر کرد. اما در همان سالهاي دموکراسي ناقص 1320 تا 1332 در ايران اتحاد آمريکا و بريتانيا و شوروي به اينگونه در ميان مردم درک ميشد که هي همه اينها دستشان با هم يکي است و داستانهاي توطئه هاي دائي جان ناپلئون وار بيشتر و بيشتر رايج شد که تا به امروز هم ادامه دارد.
متأسفانه در خارج از کشور که ايرانيان اکنون 30 سال است که در دموکراسي هاي واقعي زندگي ميکنند هنوز اين طرز فکر عقب مانده درباره اتحاد دست بردار ما نيست. مثلاً آقائي در يک برنامه راديوئي که مشخصاً متعلق به سلطنت طلبان است سالها کار ميکرد ولي هميشه در اول هر صحبت ميگفت که وي جمهوريخواه است. همه برنامه آن راديو در دفاع از سلطنت بود و او فکر ميکرد که اين يعني اتحاد جمهوريخواهان و سلطنت طلبان. هنگاميکه رژيم ولايت فقيه در ايران سعي کرده جمهوريت را مترادف جمهوري اسلامي بسازد تا با محو دومي هم اولي نابود شود آيا اين آقايان و خانمها از جمهوريت دفاع کردند يا آقاي اکبر گنجي از دولت انتخاب مردم و جمهوريت دفاع کرده است. اما درباره اتحاد که اين دوستان خيلي از آن حرف ميزنند. اگر روزولت و چرچيل ميخواستند اينگونه با کمونيستها اتحاد ايجاد کنند بايد يک نفر از حزب کار انگليس را مياوردند که مرتب هم بگويد سوسياليست است ولي فقط انگليس و آمريکا را تبليغ کند و خيال کنند که اتحاد ايجاد کرده اند. چنان اتحادي، اتحاد با نيروي کمونيسم واقعي آن زمان نبود و اينگونه بازي هاي با کبريت بي خطر نه تنها اتحاد با نيروهاي مخالف براي هدف مشترک را ايجاد نميکند بلکه به سؤء ظن درباره هدف واقعي يک فرد يا يک نيرو از حرف زدن درباره وحدت، دامن ميزند.
بويژه وقتي در ظاهر اتحاد و همکاري، ولي در خفا تبعيض ضد نيروهاي ديگر باشد، و نه فقط در برنامه هاي راديوئي مخصوص آن نيروي سياسي، بلکه آشکارا در تشکيلاتهاي خبري و حقوق بشري عمومي هم آن نيرو از نفوذ و ارتباطات خود با سازمانهاي خارجي استفاده کند و تبعيض عليه نيروهاي ديگر برقرار کند، و حتي خانواده يک روزنامه نگار در آمريکا به اين علت بيمه درماني نداشته باشد و بچه او بدليل تبعيضات همين ها، يعني همکاران در خفاي آن نيرو، سالها از بيماري عذاب بکشد، و هنوز رهبر آن نيرو بيايد و در ظاهر از حقوق بشر و اتحاد حرف بزند، ديگر چه کسي حرفهاي آن نيرو را باور ميکند. اين کارها اتحاد بوجود نمياورد بلکه تنفر را افزايش ميدهد و کساني هم که نقش کبريت بي خطر را دارند و با ظاهر سخنگوي نيروي مخالف حرف ميزنند، نه تنها خود را بي اعتبار ميکنند بلکه باعث ميشوند حرف هاي اتحاد جريانات هم فکر ولي صادق آنها نيز راستين تصور نشود، و رهبران سياسي و جريانات در خارج وجه شان نظير آقاي احمدي نژاد در داخل ايران شود که همه ميگويند دروغگو ست و نه براي حقوق مردم ارزشي قائل است و نه حرفي براي گفتن دارد. اينها هم هيچکدام بخاطر اختلافات شخصي نيست بلکه همه محصول ديدگاه عقب مانده اي است که ارثيه جامعه کهن ايران از اتحاد است و در نقطه مقابل ترقي خواهي و اتحاد در جوامع مدرن ميباشد و بزرگترين لطمه را نيز به فعالين در خارج کشور همه اين 30 سال همين ديدگاه زده است که نظير ديدگاه ولايت فقيه در داخل ايران وحدت به ارمغان نمياورد و آخر به قيام عليه حاميان دروغين اتحاد، منجر خواهد شد (3).
در رابطه با آقاي اکبر گنجي انتقادات خود را از نظرات سياسي و فلسفي ايشان در گذشته نوشته ام که اساساً هم بحثم در زمينه اشکالات نظري آنچه نوانديشي ديني خوانده ميشود و بخصوص درک غلط ايشان از سکولاريسم است و نيازي به تکرار آن بحث ها در اينجا نيست (4).
همچنين ميدانم که برخی از فعالين سياسی ايران بدون هيچ منظور فرافکني صرفاً به دليل رعايت حقوق بشر هميشه از آقاي گنجی خواسته اند که درباره نقش خود در سازمان هاي رژيم پيش از دستگيری شان صحبت کنند و اين سؤال هم ابداً مسأله ای خصوصی نبوده و موضوعی سياسی است و ايشان در اين مورد هيچگاه دقيق صحبت نکرده اند و پاسخشان اين بوده است که فرض کنيم ايشان بدترين انسان بوده اند ولي در رابطه با فعاليت های پيشنهاديشان حرف زده شود گوئي اينها بحث شخصي است. اگر مسأله ای خصوصي مورد بحث بود بايد حق را به ايشان داد اما موضوع نقش افراد در تشکيلاتهای دولتی، موضوعی خصوصی نيست. در نتيجه با اينکه براي اقاي گنجي در افشای هرچند ناقص دانسته هايشان درباره قتل های زنجيره اي و مقاومت دليرانه شان در زندان احترام عميقي قائل هستم ولي عدم پاسخ روشن به سؤالات مطرحه و نيز عدم گفتن همه آنچه درمورد قتل هاي زنجيره اي ميدانند را موضوعات خصوصي تلقي نميکنم و اميدوارم ايشان هر چه زودتر به اين موضوعات بعنوان موضوعات جنبش سياسي ايران بپردازند تا جنبش هم فرصت بيابد و وقتي در قيد حيات هستند اگر موضوعي بويژه در رابطه با قتل هاي زنجيره اي هست که ايشان ممکن است مهم تلقي نکنند را از ايشان بپرسند که براي تاريخ ايران اهميت بسيار مهمي دارد و مسائي خصوصي نيستند.
اما تا آنجا که به فعاليت هاي آقاي گنجي در خارج از کشور مربوط است ايشان شخصي مستقل بوده اند و همه شايعات اينکه ايشان عامل رژيم هستند بي معني است و اين شايعات هم از روزي مطرح شدند که ايشان به روشني گفتند معتقدند جمهوريخواهان، درست است که تشکيلات سياسي مستقل از سلطنت طلبان در خارج بسازند. همانطور که در بالا توضيح دادم اين روش در يک جامعه مدرن روش بسيار عالي است و ابداً نفي کننده اتحاد نبوده بلکه اتحاد واقعي هم اينگونه بين نيروهاي مختلف شکل ميگيرد و آنهائي که توصيه ميکنند اختلاف ها را بحث نکنيم و غيره نه تنها به اتحاد کمک نکرده اند بلکه به تنفر و تبعيض هاي در خفا با ظاهر اتحاد دامن زده اند، و ضررش هم بي اعتمادي بيشتر در ميان ايرانيان است که نيروهاي مختلف اپوزيسيون خارج وجهه شان مثل احمدي نژاد شده است که دروغ مي گويد چرا که نميتوان از دوستي و اتحاد در ظاهر سخن گفت ولي در خفا بدترين تبعيضات را نسبت به مخالفين از طريق پنهاني توسط هوادارن خود در تشکيلاتهاي عموميِ حتي آمريکائي، و حتي در مؤسسات خبري و حقوق بشري انجام داد، و سر خود را مانند کبک در برف فرو برد که گوئي کسي خبر ندارد. اين کارها آنهم در عصر اينترنت اعتماد آفرين نيست بلکه تنفر آفرين است . مسائل خصوصي هم علت آن ها نيست و بروشني تبعيضات بخاطر اختلافات سياسي و نظري است اما با ظاهر اتحاد وقتي در خفا حتي روش هاي امنيتي رژيم در بخشي از اپوزيسيون در خارج همه اين سالها به کار رفته است يعني هواداراني که در خفا هر تبعيضي ضد مخالفان يک جريان فکري سياسي انجام ميدهند وقتي رهبر آن جريان ميايد و در ظاهر از اتحاد و حقوق بشر و غيره سخنراني ميکند. بله اينها مسأله شخصي نيست و مسأله سياسي در عرصه عمومي است و به مردم دروغ نگوئيم.
اينکه آقاي گنجي افراد و يا نيروهاي مختلفي را به اعتصاب غذاي نيويورک دعوت کرده اند بر حسب تشخيص سياسي شان بوده است و علني هم گفته اند ولي اگر کسي در ظاهر بگويد فرقي بين جمهوريخواه و سلطنت طلب نميبيند ولي در خفا همه گونه تبعيض روا دارد آن است که بد است. اگر يک روزنامه نگار روشن بگويد که سلطنت طلب است ولي ژورناليسم علمي و عدالت بکار برد آن کار درست است نه آنکه ظاهراً بگويد بي طرف است ولي يک خط در دفاع از جمهوري ننوشته و همه 30 سال گذشته سلطنت را تبليغ کرده باشد و تازه وقتي هم ميخواهد بيشتر کارش را بکند بشود کبريت بي خطر جريان مخالف و خود را جمهوريخواه بنامد يا مشاور باصطلاح بي طرف خود را معرفي کند. مردم کور نيستند و همه اين چيزها را ميدانند. ميخواهم بدانم اگر آقاي داريوش در پاريس ميخواستند اعتصاب غذا بگذارند از خانم مريم رجوي دعوت ميکردند؟ چطور آن تصميم خود محوري نيست ولي دعوت آقاي گنجي از کسانيکه به نظر ايشان نزديکترند خود محوري است.
اميدوارم تبليغ ديدگاه عقب مانده ا"ختلافاتمان را فعلاً کنار بگذاريم" بعنوان وحدت طلبي را کنار بگذاريم و روشن نظراتمان را بيان کنيم و اگر هنوز ميخواهيم با نيروي مشخصي با نظرات واقعي آن نيرو مشترکاً در اکسيوني شرکت کنيم آن را به روشني اعلام کنيم و نه آنکه مخالف قلابي بي خطر با نام دروغين آن نيرو بسازيم و آنها را از قول مخالفين واقعي خود، سخنگو جا بزنيم. با ادامه بازي هاي عقب مانده اي که هنوز بعد از 30 سال زندگي در دموکراسي هاي غربي ول نکرده ايم، خود را گول ميزنيم و شايد بالاخره ايرانيان خارج کشور هم اول عليه اين دروغگويان خارج کشور مدعي اتحاد و وحدت طلبي قيام کنند تا بتوانند با رژيم اسلامي توانمند تر به مبارزه برخيزند. اين ديدگاه هاي عقب مانده حرفي از نظراتمان نزنيم اتحاد نمياورد و فقط نفرت مياورد و اختلافات سياسي شکل دعواهاي شخصي و امنيتي مشتي افراطي طرفدار نرم سخنان مصاحبه ها را در خفا در تشکيلات هاي خبري و حقوق بشري ميگيرد. اقاي اکبر گنجي را بيهوده با ادعاي خود محور بيني مورد حمله قرار ندهيد در صورتيکه از هر کسي بيشتر در اين مدت که در خارج بوده است براي فعاليت جمعي در عين احترام به حقوق فردي زحمت کشيده است. البته ايشان را نبايد خدا کرد، و بعد چون نيست، بر زمين زد. مثلاً مدتي پيش در واشنگتن ديدم آقاي گنجي بزرگمردي را اميرکبير و مصدق ايران ناميد. بنظر من ايشان نه دقيقاً سطح خدمات اميرکبير و مصدق را ميدانند و نه خدمات آن بزرگمرد را ميشناختند، ولي گناه به گردن کساني است که هر کدام خواسته اند از آقاي گنجي چيزي بسازند و تصور نادرستي هم به ايشان داده اند و هم به مردم که در هر موردي حرف ميزند که تخصص ندارد ولي اينها دليل نميشود که فعاليتهاي مثبت آقاي گنجي را فراموش کنيم و اينکه واقعاً برخوردشان به موضوع اتحاد از همه در خارج کشور، در 30 سال اخير، مدرن تر بوده است. اگر در داخل ايران، هنوز وحدت اينگونه طرح نيست، نه به دليل پيشرفت بلکه به دليل عقب ماندگي است.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 مرداد 1388
July 27, 2009
پانويس ها:
1. http://tinyurl.com/mgalnl
2. http://tinyurl.com/nvbffq
3. http://tinyurl.com/loasqo
4. http://tinyurl.com/mqbjsr
سام قندچی
اگر آقای داريوش اقبالی بعنوان يک شهروند عادی درباره آقای اکبر گنجي نظر داده بود و يا اگر بحثي خصوصي با ايشان داشت من اين مقاله را نمي نوشتم. اگر هم آقاي اقبالي درباره هنر و موسيقي ايراني نظر داده بود بازهم من حرفي نداشتم که اينجا بنويسم چون تخصص من نيست. اما آقاي اقبالي بمثابه يک تحليلگر سياسي حرکت آقاي اکبر گنجي در اعتصاب غداي نيويورک را مورد قضاوت قرار داده اند و فعاليت سياسي آقاي گنجي را اقدامي خود محورانه و ضد وحدت خواهي ارزيابي کرده اند و به همين دليل هم درباره تحليل سياسي گمراه کننده آقاي داريوش اقبالي در اين نوشتار خواهم نوشت. اگر آقاي اقبالي فقط دعوت آقاي گنجي را براي شرکت در اعتصاب غذا رد کرده بودند يا حتي اگر گفته بودند با نظرات ايشان مخالفند بازهم موضوع به شخص آقاي داريوش مربوط بود اما وقتي نه تنها بعنوان تحليلگر سياسي سخن ميگويند بلکه مشاوريني که هميشه از نقطه نظرهاي خاصي در چند دهه گذشته در خارج کشور پيروي کرده اند را نيز همراه خود معرفي ميکنند، ديگر بحث با نظريه يک دسته از فعالين سياسي است هر چند بخواهند خود را ماوراي نظرگاه هاي سياسي جلوه دهند.
براي جلوگيري از هرگونه سوء تفاهم بازهم يادآوري ميکنم که اين نوشتار ربطي به درک من از اهميت هنرمندان براي کمک به جنبش نوين سياسي- اجتماعي در ايران ندارد که در نوشتار ديگري مفصلاً درباره آن نوشته ام (1).
همچنين هر هنرمند نظير هر شهروند ديگر ايراني نه تنها ميتواند و ارزنده است که به جنبش مردم ايران کمک کند و نه تنها حق قضاوت درباره رهبران و پلاتفرم هاي جنبش را دارد بلکه همين عمل فرد فرد شهروندان است که معني واقعي دموکراسي است (2).
اما وقتي هر شهروند ايرانی چه هنرمند چه غير هنرمند درباره رهبران سياسي، يا ادر ارتباط با خط مشي و پلاتفرم هاي سياسي يا تاکتيک ها و استراتژي جنبش سياسي تحليل ارائه ميکند، ديگر مانند هر فعال سياسي نظراتشان قابل نقد است و به صرف اينکه هنرمند هستند نبايد نقد نظراتشان لطمه اي به حمايتشان از جنبش باشد چرا که حتي بخاطر داشتن شنوندگان زيادتر تأثيرشان بيش از بسياري از فعالين سياسي ميتواند در جنبش مردم باشد همانگونه که در زمان جنگ ويتنام نظرات خانم جين فاندا که يک هنرپيشه سينما بود تأثيري بسيار زياد در آمريکا گذاشت و هم فعالين سياسي و هم سياستمداران دولت هاي وقت به نظرات ايشان پرداختند و حتي تا به امروز سخنان خانم جين فوندا و سفرشان به هانوي در آن روزگار بيش از هر فعال سياسي آن دوران در آمريکا، از نظر سياسي هوادار و مخالف دارد، با وجود آنکه بعنوان يک هنرپيشه ايشان آنقدر جنجال برانگيز نبوده اند هرچند از هنرپيشه گان طراز اول سينماي آمريکا هستند. اين مثال را ذکر کردم تا روشن کنم که شخصاً هميشه از علاقمندان به کارهاي هنري آقاي داريوش در 40 سال گذشته بوده ام و بحث تحليل سياسي ارتباطي به ارج گذاشتن من به شخصيت هنري آقاي داريوش نيست. مطمئن هستم که اگر من هم درباره موضوعات هنر و موسيقي ايراني نظر ميدادم ايشان بسيار بيشتر از آنچه در عرصه سياسي مطرح ميکنم، نقص در نظراتم ميديد، البته اگر برايشان اهميتي داشت که بنويسند چون فکر نميکنم نظرات يک تحليگر سياسي درباره موضوعات هنري آنقدر براي جامعه اهميتي داشته باشد.
براي شهروندان عادي، تفاوت تئوريسيون سياسي، گزارشگر سياسي، و رهبر سياسي موضوع توجه نيست، و همه را فعالين سياسي مي بينند، همانگونه که تفاوت نقش ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده براي شنوندگان موسيقي آنقدر مهم نيست، و موضوع مورد توجه شهروندان "قضاوت" درباره سياست ورزي عمومي فعالين سياسي يا آثار هنري خوانندگان است، نه آنکه خودشان بخواهند خواننده يا سياست مدار باشند، و در نتيجه جزئيات نقش افراد مختلف در اين فعاليت ها برايشان موضوع توجه نيست. کسي نميگويد دموکراسي يعني همه ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده بايد باشند گرچه دموکراسي يعني همه اگر بخواهند ميتوانند آن نقش ها را نيز در زندگي بگيرند ولي مهمتر آن است که دموکراسي يعني شهروندان ميتوانند قضاوت کنند و اگر دوست ندارند، به خواننده يا آهنگي مجبور نباشيند گوش کنند، همانطور که ميتوانند به کانيداي حزبي رأي ندهند يا پلاتفرم حزبي را حمايـت کنند يا با آن مخالفت کنند.
يکي از بزرگترين اشتباهات جامعه ايراني در خارج از کشور در 30 سال گذشته آوردن ديدگاهي عقب مانده از جامعه کهن ايران به غرب بوده است و اين تصور که دموکراسي يعني فعلاً اختلافات خود را بگذاريم کنار و متحد شويم و مرتب هم از نداشتن اتحاد بخاطر تعدد در قضاوت ها، ناله ميکنيم، و علت تعدد را مخالفت يا موافقت با پلاتفرم و رهبراني تصور ميکنيم که فکر ميکنيم عامل موضوع هستند. اين ديدگاه بسيار غلط است و متعلق به جوامع عقب مانده است و دقيقاً رژيم هم همين ديدگاه را در ايران تبليغ ميکند که وحدت کلمه را طلب ميکند و محالفين را غير خودي ميخواند و هر روز مجبور است تعريف خود از غيرخودي ها را تغيير دهد تا ديدگاه وحدت کلمه با کنار گذاشتن اختلافات را توجيه کند و به اين شکل اتحاد يعني فقط قبول کبريت هاي بي خطر يعني نيروهاي سياسي اي که ظاهراً پلاتفرم ديگري دارند اما رهبران و پلاتفرم حاکمان در جمهوري اسلامي را به چالش نميکشند. به عبارت ديگر پلاتفرم خود را تا حدي مجازيم طرح کنيم که به مقامات جمهوري اسلامي بر نخورد. در خارج هم تصوير مشابهي از متحد بودن وجود دارد و اين دقيقاً بخاطر ديدگاه يک جامعه عقب مانده از اتحاد است.
اجازه دهيد مثالي از يک عمل اتحاد نيروهاي با پلاتفرم هاي مختلف در تاريخ را ذکر کنم. روزولت در آمريکا و چرچيل در بريتانيا با استالين در شوروي در جنگ جهاني دوم متحد شدند تا آلمان هيتلري را شکست دهند. آيا اتحاد آنها به اين معني بود که اختلافهايشان را کنار گذاشتند و ديگر حرفي از نظراتشان نزدند؟ خير. آقاي چرچيل در همان زمان مهمترين نظراتش را در رابطه با اهميت جامعه آزاد مطرح کرده است و جالب است که فيلسوف بزرگ تاريخ معاصر کارل پاپر، نه از فلاسفه معاصر بلکه از چرچيل بعنوان مهمترين نظريه پرداز جامعه آزاد حرف ميزند. يعني درست است که امثال برتراند راسل در همان سالها تشکيلات دفاع از قربانيان نصفيه هاي استالين را در اروپاي غربي سازمان دادند ولي نه تنها روشنفکراني نظير راسل بلکه سياستمداراني نظير چرچيل که خود در شکل دادن اتحاد با استالين نقش اصلي را داشتند در عين حال بزرگترين سخنگوي دفاع از جامعه آزاد بودند که هم در چالش با هيتلر دشمن انها در جنگ بود وهم در چالش با استالين متحد آنها در جنگ جهانی دوم بود.
ونه فقط رهبراني نظير چرچيل بلکه شهروندان کشورهاي غربي نيز بعد از اتحاد با استالين يک لحظه فکر نکردند که بايد از فردا "فعلاً" نظراتشان در مخالفت با جامعه بسته کمونيستي را کنار بگذارند و حرفي نزنند. اگر با کمونيسم مخالف بودند حرفشان را ميزدند ولي در عين حال از اتحاد عمل با شوروي استالين براي شکست آلمان نازي هم حمايـت ميکردند و اين دو عمل را در تضاد نميديدند که بخواهند به اصطلاح فعلاً اختلافاتشان را کنار بگذارند و نظراتشان را بيان نکنند و اين امر هم ابداً باعث نرسيدن به اتحاد نشد بلکه اتحاد ها را آگاهانه تر کرد. اما در همان سالهاي دموکراسي ناقص 1320 تا 1332 در ايران اتحاد آمريکا و بريتانيا و شوروي به اينگونه در ميان مردم درک ميشد که هي همه اينها دستشان با هم يکي است و داستانهاي توطئه هاي دائي جان ناپلئون وار بيشتر و بيشتر رايج شد که تا به امروز هم ادامه دارد.
متأسفانه در خارج از کشور که ايرانيان اکنون 30 سال است که در دموکراسي هاي واقعي زندگي ميکنند هنوز اين طرز فکر عقب مانده درباره اتحاد دست بردار ما نيست. مثلاً آقائي در يک برنامه راديوئي که مشخصاً متعلق به سلطنت طلبان است سالها کار ميکرد ولي هميشه در اول هر صحبت ميگفت که وي جمهوريخواه است. همه برنامه آن راديو در دفاع از سلطنت بود و او فکر ميکرد که اين يعني اتحاد جمهوريخواهان و سلطنت طلبان. هنگاميکه رژيم ولايت فقيه در ايران سعي کرده جمهوريت را مترادف جمهوري اسلامي بسازد تا با محو دومي هم اولي نابود شود آيا اين آقايان و خانمها از جمهوريت دفاع کردند يا آقاي اکبر گنجي از دولت انتخاب مردم و جمهوريت دفاع کرده است. اما درباره اتحاد که اين دوستان خيلي از آن حرف ميزنند. اگر روزولت و چرچيل ميخواستند اينگونه با کمونيستها اتحاد ايجاد کنند بايد يک نفر از حزب کار انگليس را مياوردند که مرتب هم بگويد سوسياليست است ولي فقط انگليس و آمريکا را تبليغ کند و خيال کنند که اتحاد ايجاد کرده اند. چنان اتحادي، اتحاد با نيروي کمونيسم واقعي آن زمان نبود و اينگونه بازي هاي با کبريت بي خطر نه تنها اتحاد با نيروهاي مخالف براي هدف مشترک را ايجاد نميکند بلکه به سؤء ظن درباره هدف واقعي يک فرد يا يک نيرو از حرف زدن درباره وحدت، دامن ميزند.
بويژه وقتي در ظاهر اتحاد و همکاري، ولي در خفا تبعيض ضد نيروهاي ديگر باشد، و نه فقط در برنامه هاي راديوئي مخصوص آن نيروي سياسي، بلکه آشکارا در تشکيلاتهاي خبري و حقوق بشري عمومي هم آن نيرو از نفوذ و ارتباطات خود با سازمانهاي خارجي استفاده کند و تبعيض عليه نيروهاي ديگر برقرار کند، و حتي خانواده يک روزنامه نگار در آمريکا به اين علت بيمه درماني نداشته باشد و بچه او بدليل تبعيضات همين ها، يعني همکاران در خفاي آن نيرو، سالها از بيماري عذاب بکشد، و هنوز رهبر آن نيرو بيايد و در ظاهر از حقوق بشر و اتحاد حرف بزند، ديگر چه کسي حرفهاي آن نيرو را باور ميکند. اين کارها اتحاد بوجود نمياورد بلکه تنفر را افزايش ميدهد و کساني هم که نقش کبريت بي خطر را دارند و با ظاهر سخنگوي نيروي مخالف حرف ميزنند، نه تنها خود را بي اعتبار ميکنند بلکه باعث ميشوند حرف هاي اتحاد جريانات هم فکر ولي صادق آنها نيز راستين تصور نشود، و رهبران سياسي و جريانات در خارج وجه شان نظير آقاي احمدي نژاد در داخل ايران شود که همه ميگويند دروغگو ست و نه براي حقوق مردم ارزشي قائل است و نه حرفي براي گفتن دارد. اينها هم هيچکدام بخاطر اختلافات شخصي نيست بلکه همه محصول ديدگاه عقب مانده اي است که ارثيه جامعه کهن ايران از اتحاد است و در نقطه مقابل ترقي خواهي و اتحاد در جوامع مدرن ميباشد و بزرگترين لطمه را نيز به فعالين در خارج کشور همه اين 30 سال همين ديدگاه زده است که نظير ديدگاه ولايت فقيه در داخل ايران وحدت به ارمغان نمياورد و آخر به قيام عليه حاميان دروغين اتحاد، منجر خواهد شد (3).
در رابطه با آقاي اکبر گنجي انتقادات خود را از نظرات سياسي و فلسفي ايشان در گذشته نوشته ام که اساساً هم بحثم در زمينه اشکالات نظري آنچه نوانديشي ديني خوانده ميشود و بخصوص درک غلط ايشان از سکولاريسم است و نيازي به تکرار آن بحث ها در اينجا نيست (4).
همچنين ميدانم که برخی از فعالين سياسی ايران بدون هيچ منظور فرافکني صرفاً به دليل رعايت حقوق بشر هميشه از آقاي گنجی خواسته اند که درباره نقش خود در سازمان هاي رژيم پيش از دستگيری شان صحبت کنند و اين سؤال هم ابداً مسأله ای خصوصی نبوده و موضوعی سياسی است و ايشان در اين مورد هيچگاه دقيق صحبت نکرده اند و پاسخشان اين بوده است که فرض کنيم ايشان بدترين انسان بوده اند ولي در رابطه با فعاليت های پيشنهاديشان حرف زده شود گوئي اينها بحث شخصي است. اگر مسأله ای خصوصي مورد بحث بود بايد حق را به ايشان داد اما موضوع نقش افراد در تشکيلاتهای دولتی، موضوعی خصوصی نيست. در نتيجه با اينکه براي اقاي گنجي در افشای هرچند ناقص دانسته هايشان درباره قتل های زنجيره اي و مقاومت دليرانه شان در زندان احترام عميقي قائل هستم ولي عدم پاسخ روشن به سؤالات مطرحه و نيز عدم گفتن همه آنچه درمورد قتل هاي زنجيره اي ميدانند را موضوعات خصوصي تلقي نميکنم و اميدوارم ايشان هر چه زودتر به اين موضوعات بعنوان موضوعات جنبش سياسي ايران بپردازند تا جنبش هم فرصت بيابد و وقتي در قيد حيات هستند اگر موضوعي بويژه در رابطه با قتل هاي زنجيره اي هست که ايشان ممکن است مهم تلقي نکنند را از ايشان بپرسند که براي تاريخ ايران اهميت بسيار مهمي دارد و مسائي خصوصي نيستند.
اما تا آنجا که به فعاليت هاي آقاي گنجي در خارج از کشور مربوط است ايشان شخصي مستقل بوده اند و همه شايعات اينکه ايشان عامل رژيم هستند بي معني است و اين شايعات هم از روزي مطرح شدند که ايشان به روشني گفتند معتقدند جمهوريخواهان، درست است که تشکيلات سياسي مستقل از سلطنت طلبان در خارج بسازند. همانطور که در بالا توضيح دادم اين روش در يک جامعه مدرن روش بسيار عالي است و ابداً نفي کننده اتحاد نبوده بلکه اتحاد واقعي هم اينگونه بين نيروهاي مختلف شکل ميگيرد و آنهائي که توصيه ميکنند اختلاف ها را بحث نکنيم و غيره نه تنها به اتحاد کمک نکرده اند بلکه به تنفر و تبعيض هاي در خفا با ظاهر اتحاد دامن زده اند، و ضررش هم بي اعتمادي بيشتر در ميان ايرانيان است که نيروهاي مختلف اپوزيسيون خارج وجهه شان مثل احمدي نژاد شده است که دروغ مي گويد چرا که نميتوان از دوستي و اتحاد در ظاهر سخن گفت ولي در خفا بدترين تبعيضات را نسبت به مخالفين از طريق پنهاني توسط هوادارن خود در تشکيلاتهاي عموميِ حتي آمريکائي، و حتي در مؤسسات خبري و حقوق بشري انجام داد، و سر خود را مانند کبک در برف فرو برد که گوئي کسي خبر ندارد. اين کارها آنهم در عصر اينترنت اعتماد آفرين نيست بلکه تنفر آفرين است . مسائل خصوصي هم علت آن ها نيست و بروشني تبعيضات بخاطر اختلافات سياسي و نظري است اما با ظاهر اتحاد وقتي در خفا حتي روش هاي امنيتي رژيم در بخشي از اپوزيسيون در خارج همه اين سالها به کار رفته است يعني هواداراني که در خفا هر تبعيضي ضد مخالفان يک جريان فکري سياسي انجام ميدهند وقتي رهبر آن جريان ميايد و در ظاهر از اتحاد و حقوق بشر و غيره سخنراني ميکند. بله اينها مسأله شخصي نيست و مسأله سياسي در عرصه عمومي است و به مردم دروغ نگوئيم.
اينکه آقاي گنجي افراد و يا نيروهاي مختلفي را به اعتصاب غذاي نيويورک دعوت کرده اند بر حسب تشخيص سياسي شان بوده است و علني هم گفته اند ولي اگر کسي در ظاهر بگويد فرقي بين جمهوريخواه و سلطنت طلب نميبيند ولي در خفا همه گونه تبعيض روا دارد آن است که بد است. اگر يک روزنامه نگار روشن بگويد که سلطنت طلب است ولي ژورناليسم علمي و عدالت بکار برد آن کار درست است نه آنکه ظاهراً بگويد بي طرف است ولي يک خط در دفاع از جمهوري ننوشته و همه 30 سال گذشته سلطنت را تبليغ کرده باشد و تازه وقتي هم ميخواهد بيشتر کارش را بکند بشود کبريت بي خطر جريان مخالف و خود را جمهوريخواه بنامد يا مشاور باصطلاح بي طرف خود را معرفي کند. مردم کور نيستند و همه اين چيزها را ميدانند. ميخواهم بدانم اگر آقاي داريوش در پاريس ميخواستند اعتصاب غذا بگذارند از خانم مريم رجوي دعوت ميکردند؟ چطور آن تصميم خود محوري نيست ولي دعوت آقاي گنجي از کسانيکه به نظر ايشان نزديکترند خود محوري است.
اميدوارم تبليغ ديدگاه عقب مانده ا"ختلافاتمان را فعلاً کنار بگذاريم" بعنوان وحدت طلبي را کنار بگذاريم و روشن نظراتمان را بيان کنيم و اگر هنوز ميخواهيم با نيروي مشخصي با نظرات واقعي آن نيرو مشترکاً در اکسيوني شرکت کنيم آن را به روشني اعلام کنيم و نه آنکه مخالف قلابي بي خطر با نام دروغين آن نيرو بسازيم و آنها را از قول مخالفين واقعي خود، سخنگو جا بزنيم. با ادامه بازي هاي عقب مانده اي که هنوز بعد از 30 سال زندگي در دموکراسي هاي غربي ول نکرده ايم، خود را گول ميزنيم و شايد بالاخره ايرانيان خارج کشور هم اول عليه اين دروغگويان خارج کشور مدعي اتحاد و وحدت طلبي قيام کنند تا بتوانند با رژيم اسلامي توانمند تر به مبارزه برخيزند. اين ديدگاه هاي عقب مانده حرفي از نظراتمان نزنيم اتحاد نمياورد و فقط نفرت مياورد و اختلافات سياسي شکل دعواهاي شخصي و امنيتي مشتي افراطي طرفدار نرم سخنان مصاحبه ها را در خفا در تشکيلات هاي خبري و حقوق بشري ميگيرد. اقاي اکبر گنجي را بيهوده با ادعاي خود محور بيني مورد حمله قرار ندهيد در صورتيکه از هر کسي بيشتر در اين مدت که در خارج بوده است براي فعاليت جمعي در عين احترام به حقوق فردي زحمت کشيده است. البته ايشان را نبايد خدا کرد، و بعد چون نيست، بر زمين زد. مثلاً مدتي پيش در واشنگتن ديدم آقاي گنجي بزرگمردي را اميرکبير و مصدق ايران ناميد. بنظر من ايشان نه دقيقاً سطح خدمات اميرکبير و مصدق را ميدانند و نه خدمات آن بزرگمرد را ميشناختند، ولي گناه به گردن کساني است که هر کدام خواسته اند از آقاي گنجي چيزي بسازند و تصور نادرستي هم به ايشان داده اند و هم به مردم که در هر موردي حرف ميزند که تخصص ندارد ولي اينها دليل نميشود که فعاليتهاي مثبت آقاي گنجي را فراموش کنيم و اينکه واقعاً برخوردشان به موضوع اتحاد از همه در خارج کشور، در 30 سال اخير، مدرن تر بوده است. اگر در داخل ايران، هنوز وحدت اينگونه طرح نيست، نه به دليل پيشرفت بلکه به دليل عقب ماندگي است.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 مرداد 1388
July 27, 2009
پانويس ها:
1. http://tinyurl.com/mgalnl
2. http://tinyurl.com/nvbffq
3. http://tinyurl.com/loasqo
4. http://tinyurl.com/mqbjsr