چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

ايرانيان بسياري بعد از جنبش اخير به کمک نياز دارند

ايرانيان بسياري بعد از جنبش اخير به کمک نياز دارند
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/591-Komak.htm

جنبش اعتراضی بعد از انتخابات 22 خرداد امسال وسيعترين جنبشي بوده است که در 30 سال اخير در ايران روي داده است و بسياري از کساني که در اين حرکت درگير بوده اند به دلائل مختلف نياز به کمک دارند. در همان روزها در اين مورد و توصيه جمع آوري پول توسط هنرمندان در خارج يادداشتي نوشتم (1).

خود هر روز از کسي در داخل کشور، و يا از کسي که ميخواهد خارج شود، و يا کسي که خارج شده و در يک کشور همجوار در وضع سختي به سر ميبرد، تقاضاي کمک دريافت ميکنم. به خود اجازه نميدهم درباره زندگي شخصي کسي نظر بدهم که چه کار بکند اما يک نفر قبل از خارج شدن سؤال کرده بود که ميخواهد بيايد خارج و در زمينه موضوعاتي که در اين جنبش به آنها برخورد کرده است در دانشگاهي مناسب تحصيل و تحقيقات کند و به او چنين پاسخ دادم که: "در خارج اساساً تشکيلاتي نيست که بتواند به کسي کمک کند. خود آنها هم که هستند کمک خودشان لازم دارند. بنظرم اگر کسي ميتواند در ايران زندگي کند و فعاليت سياسي اجتماعي کند اشتباه است که برای هدف سياسي خارج بيايد و بويژه اشتباه بزرگتري است اگر پلها را هم پشت سر خودش خراب کند. تا آنجا که به تحصيل درباره موضوعات سياسي اجتماعي مربوط است در ايران همانقدر ميشود اين کار را کرد که در خارج. در رابطه با فعاليت اجتماعي نيز خارج از کشور اساساً مثل دوران جنبش ضد جنگ ويتنام در سالهای 60 و 70 نيست و محيط سياسي در غرب آنگونه فعال نيست. تازه فعاليت در خارج هم امروزه آنقدر اهميت ندارد. در زمان شاه رژيم اتکائش به خارج بود و زدن اين حمايت به سقوط رژيم کمک ميکرد. جمهوري اسلامي مثل شوروي است و اساساً اتکاء آن داخلي است و با يک رژيم وابسته به معني کلاسيک آن تفاوت دارد. اگر هم کسي براي زندگي بهتر ميخواهد خارج بيايد آنهم تصميمي شخصي است. براي خيلي ها آمدن به خارج يعني زندگي سخت تر چون امکانات کار و زندگي براي يک مهاجر بسيار مشکل است. البته برخي نيز شرايطي دارند که ميتوانند بعنوان مهاجر بهتر زندگي کنند و بنظر ميرسد امروزه بهترين جا براي چنان هدفي استراليا باشد. به هر حال درباره مهاجرت صاحب نظر نيستم. ولي اگر کسي با هدف سياسي خارج بيايد خودِ فشار زندگي روزمره ميتواند از همانقدر فعاليتي هم که در ايران ميکرد بکاهد.در واقع برداشت بسياري از آنهائي که در ايران هستند از خارج کشور غيرواقعي است. همانطور که نوشتم در خارج تشکيلاتي وجود ندارد که بتواند به کسي کمکي بکند و قبلاً هم درباره توهمات درباره خارج مفصلاً نوشته ام (2)."

البته اين جواب براي کسي که جانش در ايران در خطر نبود مفيد بود ولي يکي ديگر که در ايران جانش در خطر است اين پاسخ برايش دردي دوا نميکرد و آن ديگر که حتي منتظر هم نشده و از ايران هرطوري بوده است از ترس جان فرار کرده است و حالا در ترکيه است و نيازمند گرفتن پناهندگي و کمک اين جواب براي او بي ثمر است. يا يکي ديگر که آنقدر فشار بعد از شرکت در اعتصابات و غيره و از دست دادن کار و ديگر باعث شده است که شديداً در همان ايران نيازمند کمک مالي و روحي است و براي کمک با هزار خجالت تماس ميگيرد. چه بايد بکنيم؟

ما در دنياي گلوبال زندگي ميکنيم. معني اش اين است که بسياري مزاياي حقوقی براي بشريت وجود دارد که گلوبال است. مثلاً مردم افغانستان بيش از 30 سال است که به دليل قبول وضعيت کشورشان از سوي سازمان ملل بطور اتوماتيک بعنوان آواره مورد پذيرش واحدهاي آوارگان سازمان ملل در هر نقطه جهان هستند در صورتيکه براي هر ايراني که حتي در معرض اعدام در ايران است سالها طول ميکشد که حتي بتوانند بعنوان رفيوجي پذيرفته شوند. چرا ما ايرانيان اين وضعيت را داريم؟ احتياج نيست که من توضيح دهم. جوابش را خوب ميدانيم!

حالا در شرايط واقعي کنوني که نه از نظر بين المللي ما را براي پناهندگي ميپذيرند و نه تشکيلات سياسي اي وجود دارد که بتواند به ايرانياني که در ايران يا کشورهاي همجوار کمک لازم دارند ياري رساند چه کار ميتوانيم بکنيم؟

شنيده ام که برخي تلويزيونهاي ماهواره اي اين امکان را بوجود آورده اند که ايراينان نيازمند نيازهاي خود را با تلفن به آنها با هموطنان ديگر به ميان گذارند و افراد خيّر بدينگونه به آنها کمک ميکنند. اگر کسي از ساعات برنامه هائي که به اين موضوع در هر تلويزيوني تخصيص دارد خبر دارند، لطفاً به من اطلاع دهند تا به کساني که تماس ميگيرند اين اطلاعات را بدهم و در حد توانم اين اطلاعات را منتشر کنم تا آنهائي که نيازمند کمک هستند بدانند اين منابع وجود دارد.

دوست عزيزم آقاي کيانوش توکلي بنيانگذار سايت ايران گلوبال هم هميشه در صفحه اظهار نظر سايتشان به ايرانياني که نيازمند ياري هستند راهنمائي و کمک کرده اند:

http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=7

واقعاً نميدانم ديگر در شرايط فقدان تشکيلات سياسي چه کار ميشود کرد. بنظر ميرسد در دوران گلوباليسم ما نميدانيم که خواستهاي مردم خود براي کمک را در سطح بين المللي طرح کنيم و گويا از آن خجالت ميکشيم. اين از حقوق بشر است که جامعه جهاني به ملتي که اسير استبداد است ياري رساند. وقتي که رژيم هم از قوه قهريه پليس و هم از قدرت اقتصادي خود و هم از توان مطبوعاتي خود استفاده ميکند، مردم ما از مبارزه مسالمت آميز در مقابل گلوله هاي رژيم و از امکانات محدود شخصي-خصوصي خود در برابر رژيمي که بيشتر و بيشتر اقتصاد دولتي وشبه دولتي پاسدارن را به راه انداخته است و از مطبوعات سانسور شده و سايت هاي فيلتر شده در برابر تلويزيون ها و سايتها و روزنامه هاي رژيم دفاع ميکند.

روشن است که کمک بين المللي گرفتن کار درستي است. کمک گرفتن به معني نوکري بيگانه نيست. به معني کمک مخفيانه گرفتن نيست. و آنهائي که ملت ما را از کمک هاي بين المللي محروم ميکنند يا نادان هستند و يا که نميدانم که چه بگويم. ما داريم با رژيمي به دندان مسلح مبارزه ميکنيم که بر روي پول نفت نشسته است و همه رسانه هاي جمعي را در کنترل کرفته و سايتهاي علمي و حتي خيريه را مسدود ميکند و يک عده بما ميگويند که فلان کمک بين المللي باعث ميشود رژيم به ما لقب نوکر اجنبي بزند. آقايان اين رژيم هر برچسبي ميخواهد به ما ميزند علت نوکري اجنبي نکردن هم حرف رژيم نيست بلکه اصل درست سياسي است. ولي کمک درست بين المللي را بايد گرفت و بگذار رژيم هر چه دلش ميخواهد ما را با هر برچسبي ميخواهد مزين کند گوئي تا به حال نکرده است و گوئي درست کاري ما به خاطر حرف هاي رژيم بوده است. در ارتباط با شکل درست دريافت کمک بين المللي پيش تر مفصل نظرم را نوشته ام و اگر کسي هم بخواهد اشتباه بفهمد من کاري نميتوانم بکنم. (3).

ضمناً نميخواهم اين بحث هايم باعث شود کسي فکر کند منظورم مواضعي است که امروز برخي بر سر موضوع تحريم گرفته اند. از بغرنجي بحث تحريم در ميان ايرانيان بخوبي آگاهم و سالهاست در اينباره مفصل بحث کرده ام، بسياري هم حرفهايم را زماني درک نکردند، و مرا آماج همه گونه هتاکي بخاطر بحثم بر سر تحريم قرار دادند. به هرحال نظرم درباره تحريم را نيز به اندازه کافيدر گذشته توضيح داده ام و نميدانم بيشتر چه بگويم (4).

امروز با شرايطي روبرو هستيم که بسياري از گلهاي جواني که در اين خيزش بعد از انتخابات 22 خرداد حماسه آفريدند احتياج به کمک دارند. لطفاً اگر از هر سايت خيريه يا تلويزيون ماهواره اي يا هر منبع ديگري که دارد در اين زمينه کار ميکند خبر داريد من را مطلع کنيد تا در حد خود بتوانم به اطلاع آنهائي که نياز دارند برسانم.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هشتم مهرماه 1388
Sept 30, 2009

پانويس:

1. http://www.ghandchi.com/575-etesab.htm
2. http://www.ghandchi.com/534-OppositionAbroad.htm
3. http://www.ghandchi.com/445-USEUIRAN.htm
4. http://www.ghandchi.com/319-IRISanctions.htm

یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸

کنفدراسيونيسم نسخه جنگ داخلی برای ايران

RELATED ENGLISH ARTICLE
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomiEng.htm


کنفدراسيونيسم نسخه جنگ داخلی برای ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/590-Confederationism.htm

نويسندگانی با اهداف مختلف کنفدراسيونيسم را بعنوان مدل حکومتي براي آينده ايران پيشنهاد ميکنند. برخي تصور ميکنند اين مدل راهي براي متحد نگهداشتن کشور ايران با احترام به تنوع قومی در ايران است. برخي ديگر نيز نظير تکه پاره هاي بازمانده احزاب چپي کومله ، دموکرات کردستان و مجموعه "کنگره مليتهای ايران فدرال،" کنفدراسيونيسم را با عنوان فدراليسم تبليغ ميکنند و مـتأسفانه در جنبش سياسي ايران برداشت غلطي از فدراليسم را باعث شده اند که گوئي حکومت قومي يا کنفدراسيونيسم است. در مورد نظريات فدراليسم قومي اين جريانات و خطرات چنان برنامه هايی براي جنبش دموکراسي خواهي ايران پيش از اين مفصل نوشته ام (1).

قبلاً هم بگويم که جريانات قومي تا توانسته اند با نام هاي مختلف به من حملات شخصي کرده اند. نه تنها از هر فوروم آزادي سوء استفاده کرده و هتاکی شخصي به من نموده اند بلکه ايميل که حريم خصوصي من است توسط اين جريانات مورد همه گونه حمله اينها بوده است. گوئي کل حزب هايشان و همه امکانات حزبي شان کافي نيست که نظراتشان را همه جا درج ميکنند بلکه بايد مخالفت با نظرات ايران براندازانه شان توسط يک شخص منفرد نظير من نيز انقدر به اينها احساس خطر دهد که دارو دسته هايشان اين کارها را ميکنند حتي وقتي در سايت هايشان مطلب نميگذارم هر جا مقالات من درج شود پيدايشان ميشود و در پاسخ هر بحث تئوريک انواع فتنه گري شخصي را راه مياندازند و ادعاي فروتني هم دارند. شک ندارم اگر قدرت در دست اينها بود امثال من را به راحتي تيرباران ميکردند. با يکي از رهبرانشان هم تماس گرفتم و گلايه کردم و در پاسخ گفت شما ما را فحش باران کرده ايد. به او گفتم من نظرات سياسي و تئوريکم را نوشتم اما عوامل شما در ايميل و فوروم هاي سياسي من را مورد حمله شخصي قرار داده اند و وقتي تروريستهاي اينترنتي شما به من باايميل و در تالارهای های بحث حمله شخصي کنند مطمئن باشيد که هميشه سکوت نخواهم کرد و نه تنها جوابشان را خواهم داد بلکه در کشورهاي دموکراتيک هم از دست آنها به مراجع قضائي بخاطر حمله هاي فردي شان و ترور شخصيت شکايت خواهم کرد. آمريکا و اروپا هم کوه هاي کردستان نيست که فکر کنيد بخواهيد هر فرد مخالف را هدف گلوله قرار دهيد و اسم آنرا هم بگذاريد آزاديخواهي. اينجا حکومت قانون برقرار است و شما هم يک عده گروه هاي تروريست هستيد که اگر به اين اعمال ادامه دهيد به زودي نه تنها مانند گروه هاي تروريست ديگر در ليست مناسب در اروپا و امريکا قرار خواهيد گرفت بلکه کمک هائي هم که از کشورهاي اروپايي و آمريکايي دريافت ميکنيد قطع خواهد شد. من به سهم خود کارهاي اين جريانات را به زبان انگليسي دقيقاً نوشته ام و درصورت ادامه حملاتشان عليه اين جريانات در مراجع قضايی آمريکا شکايت خواهم کرد و آن شخصي هم که عامل اين دارودسته است و بنام دکتر روانشناس مينويسد و ديگران را عقده اي و غيره خطاب ميکند ميتواند در دادگاه توضيح دهد به چه حقي وقتي بارها رسماً از او خواسته ام به من ايميل نفرستد و به شرکت اينترنتي او هم اطلاع داده ام که از او درخواست کرده ام برايم ايميل نفرستد دوباره اين کار را کرده است. بله ديگر نه فحشهاي عواملشان را پاسخ خواهم داد و نه با رهبرانشان تماس خواهم گرفت بلکه به مقامات قضايی از دست هردو دسته شان شکايت خواهم کرد. اينجا در غرب خوشبختانه حکومت قانون است و اين ها ميتوانند بروند همان کره شمالي که مدل فکري شان است زندگي کنند. نه آنکه در غرب باشند و براي کردستان ايران نسخه ساختن کره شمالي بپيچند. جاي بحث نظري، کارشان شده حملات شخصي. ديگر هم نميتوانند بگويند نميدانيم کي اين کارها را ميکند. من نام و مشخصات عواملشان را دارم و به رهبرانشان هم فرستاده ام. قدم بعدي هم در دادگاه هاي آمريکا و اروپا خواهد بود. اينجا ايران زمان کسروي نيست که يک نويسنده منفرد که ميخواست حرفهايش را بزند از حزب توده تا فدائيان اسلام ميخواستند خفه اش بکنند و امکانات تشکيلاتي شان را استفاده ميکردند تا فرديت را نابود کنند. نظرات من را دوست نداريد نخوانيد. به همين سادگي همانطور که من به حتي يک نوشته شما و عوامل تروريستتان اشاره نميکنم. اگر من اهميت ندارم چرا عواملتان را ميفرستيد فتنه گري کنند و با رديابي آي پي هم نشان دادم که حملات از کامپيوتر عامل شما بوده است. در نتيجه ديگر دروغ بس است. احمدي نژاد به اندازه کافي دروغ گفته است و نيازي به دروغ هاي شما کمونيستها نيست. حق نداريد کسانيکه بحث نظري ميکنند را مورد ايذا و اذيت، رعب و وحشت قرار دهيد. شما همان کساني هستيد که وقتي در سنندج قدرت را در دست داشتيد آزاديخواهاني که به شما ميگفتند حق نداريد پاسداران را شکنجه کنيد ميگفتيد فلاني جاش است و توجيه تان اين بود که اطلاعات مهم در جنگ را بايد به هر قيمت بدست آورد. خير کسي جاش نبود اين شما بوديد که بوئي از حقوق بشر در جنبش سياسي ايران نبرده بوديد و هنوز هم بعد از 30 سال که مدعي حقوق بشر و دموکراسي هستيد هنوز هم ميخواهيد مخالفينتان را مورد حمله شخصي قرار دهيد و همان احزاب استاليني هستيد که بوديد و بهمين علت هم 30 سال پيش لطمات جبران ناپيذيري به جنبش دموکراسي خواهي ايران زديد که بعد از شکست آن سالها در محاکمات آنزمان منعکس شد. بازهم درس نميگيريد و امروز به همان کارها ادامه ميدهيد و عواملتان را در اينترنت به اينطرف و آن طرف ميفرستيد که نويسندگان منفرد را با رعب و وحشت بترسانند؟ بس است. نوشتار من به زبان انگليسي در پانويس هست که از همه دوستانم تقاضا ميکنم به نيروهاي جنبش بين المللي ارسال کنند تا اين جريانات قومي کمونيستي فاشيستي بدانند که نيروهاي جنبش دموکراسي خواهي نوين ايران نميگذارند بعد از استبداد جمهوري اسلامي اين جريانات به ما زور بگويند (2).

اما بحث کنفدراسيونيسم. کنقدراسيونيسم نه تنها به شکل قومي آن کار نميکند بلکه حتي به شکل استاني هم در تجربه هاي مختلفي نظير آمريکا شکست خورده است. در واقع اينکه ايالت هاي جنوب آمريکا در جنگ داخلي آنقدر *سريع* شکست خوردند دقيقاً به اين خاطر بود که اتحادشان بر کنفدراسيونيسم متکي بود. کنفدراسيونيسم بطور خلاصه يعني دولت هاي ايالتي از نظر بيروني نيز مستقل هستند. برعکس، فدراليسم يعني از نظر بيروني دولت هاي ايالتي از طريق دولت مرکزي عمل ميکنند. اين تفاوت اصلي است. وگرنه مثلاً مديسون که دفترچه هاي فدراليسم را در آمريکا با هاميلتون نوشت، کسي بود که دقيقاً روش کنترل و توازن يا چکز و بالانس جان لاک را وارد عرصه مناسبت بين ايالات و دولت مرکزي کرد. يعني وجود ارگانهاي تکراري فدرال و ايالتي امکان کنترل و توازن متقابل را ميداد. در تئوري جان لاک، کنترل و توازن *فقط* بين سه قوه مقننه، مجريه، و قضائيه مطرح شده است و در نظرات وي حرفي از کنترل و توارن بين دولت مرکزي و ايالات نيست. براي مديسون روشن بود که وزارت خارجه، وزارت دفاع ايالات متحده و حتي بعداً بانک مرکزي از طريق دولت مرکزي عمل خواهند کرد (3).

اما کنفدراسيونيسم که در زمان جنگ داخلي در جنوب آمريکا برقرار شد با فدراليسم اساساً فرق داشت. اتفاقاً دقيقاً هم به همين دليل جنوب خيلي *زود* در مقابل شمال از هم پاشيد. درست است که برنامه آن ايالت ها که دفاع از برده داري بود ضد تاريخ بود ولي اتفاقاً آن برنامه را هم از اين زاويه مطرح ميکردند که به دولت مرکزي ربطي ندارد آنها ميخواهند برده داري را بپذيرند يا نه، چرا که خود را اتحادی از ايالاتی مستقل ميديدند. خلاصه همين اصل اساسي کنفدراسيونيسم بود که در برابر فدراليسم که اساساً موضوعش کنترل و توازن براي دموکراسي بيشتر است، عامل شکست خيلي *سريع* جنوب در جنگ داخلي آمريکا شد.

در ايران نيز کسانيکه تحت عنوان فدراليسم قومي از آذربايجان و کردستان بعنوان دو پايه اصلي نظراتشان حرف ميزنند از همين حالا کنفدراسيونيزم شان در هر بحثي که در مورد آذربايجان شرقي و مناطقي نظير اروميه ميکنند به گسست اتحادشان ميکشد، حال فکر کنيد که روزي واقعاً کنفدراسيوني تشکيل دهند. آنچه براي مردم ايران خواهد ماند يک جنگ داخلي است که در پايان هم اينها شکست خواهند خورد ولي خون هزاران نفر از مردم ايران را براي يک مشت افکار پوسيده و غلط قومي به باد خواهند داد.

البته نظريه کنفدراسيونيسم از سوي برخي ديگر و حتي پان ايرانيست ها هم براي ملحق کردن جمهوري آذربايجان و تاجيکستان و قفقاز و کردستان عراق و ترکيه و کشورهاي فلات ايران به ايران کنوني و يا براي کم کردن گلايه هاي قومي در ايران مطرح ميشود. آنها بيشتر نظرات اتوپيک هستند و اگر اتحادهائي در منطقه در آينده نظير اتحاديه اروپا شکل گيرد نه فدراليسم است و نه کنفدراسيونيسم و لازم نيست با بحث فرداليسم و کنفدراسيونيسم که طرح هائي تاريخي بوده اند و برخي موفق و برخي ناموفق بوده اند اشتباه کرد. گلايه هاي قومي نيز راهش مبارزه با تبعيض است و نه طرحي جغرافيائي. تا زمانيکه فدراليسم بويژه در مناطقي مانند کردستان نيز درک نشده باشد، اين شعار به ضرر جنبش ايران است و من از تبليغ آن خودداري ميکنم، چرا که نميخواهم در زير اين شعار فدراليسم قومي و کنفدراسيونيسم تبليغ شود که نابود کننده ايران خواهد بود. بحث هائي نظير سوئيس و بلژيک هم در مورد ايران غلط است. آنها کشورهاي عمده اروپا نيستند همانطور که مدلهاي حکومتي کشورهاي کوچک شيخ نشين خليج فارس براي کشورهاي بزرگ مانند ايران کار نميکند و در صورت تحميل چنين طرح هايی از سوي قدرت هاي جهان فقط از هم پاشيدگي نظير يوگسلاوي براي اينگونه کشورهاي بزرگ حاصل ميشود که به معني کشته شدن هزاران شهروند و نابودي اقتصادي کشوري بزرگ نظير ايران خواهد بود و اينبار بخاطر اهداف غلط قومي عده اي، همانگونه که 30 سال پيش بخاطر اهداف مذهبي عده اي ديگر ملتي به نابودي کشيده شد. اين موضوعات مانند بازي با کبريت در مقابل تانکري از بنزين است که اين گروه هاي قوم گرا ميتوانند به اين گونه ملتي را به نابودي بکشانند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم مهرماه 1388
Sept 27, 2009

پانويس:

1. http://tinyurl.com/mb724f
2. http://tinyurl.com/qyg8vh
3. http://tinyurl.com/yepcumo


پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

به کجا ميرويم؟

به کجا ميرويم؟
سام قندچی

اميدوار بودم آنچه در سطور زير مينويسم را هيچگاه ننويسم. در 30 سال گذشته آرزويم اين بود که ايران تحول به ترقي و پيشرفت را با برنامه اي کاملاً مسالمت آميز و از طريق اصلاحات انجام دهد و هنوز هم آرزويم همان است ولي آنچه واقعيت جنبش مردم ايران بعد از تظاهرات 27 شهريور در روز قدس و بعد از پايان ششمين اجلاس مجلس خبرگان در روز گذشته (همزمان با سفر آقاي احمد نژاد به آمريکا) نشان ميدهد، اين است که متأسفانه آرزوي من ممکن است برآورده نشود. امانوئل کانت عمری برای برنامه ترقي خواهانه در اروپا فعاليت کرد و همه گونه تضييقات عليه خود را در زمان فردريک ويلهلم دوم جانشين واپس گراي فردريک کبير پذيرفت که حتي نوشتن درباره مذهب را براي وي ممنوع کرده بود و کماکان آرزوي کانت اين بود که تحول جامعه به اهداف برنامه ای ترقي خواهانه نه تنها در آلمان که در آنجا زندگي ميکرد بلکه در بقيه اروپا نيز از طريق اصلاحات مسالمت آميز انجام پذيرد وليکن وقتي در فرانسه برنامه مدرنيسم از طريق انقلاب به ثمر رسيد کانت از آن انقلاب دفاع کرد نه آنکه آروزيش انقلاب بود، که نبود، بلکه به اين خاطر که هدف ترقي خواهانه خود را بالاخره اينگونه ديد که در جايی به ثمر رسيده است. اگر جشني گرفتن داشت براي محتوای تحول ترقي خواهانه بود وگرنه کسي از دادن کشته هاي انقلاب چه در فرانسه چه پيش از آن در جنگ استقلال آمريکا نميتوانست که خوشحال باشد (1).

امروز هم که آن رويدادهاي تاريخي جشن گرفته ميشوند به همين سان است و از کسانيکه براي به ثمر رسيدن تحول ترقي خواهانه در آمريکا و اروپا خون دادند قدردانی ميشود هر چند آرزوي هر انسان معقولي نظير کانت اين بوده و هست که آن تحول بدون خونريزي بدست ميامد. متأسفانه بعد از انقلاب اکتبر در روسيه بسياري از نيروهاي ترقي خواه به اشتباه افتخار کردن به انقلاب را پيشه خود ساختند جدا از محتوای آن تا به آنجا که حتي در ايران يک انقلاب ارتجاعي در 1357 را هم مايه افتخار دانستند و هنوز هم اينگونه ميانديشند (2).

البته نيروهايي هم در انقلاب 1357 بودند که به دنبال ترقي بودند اما اکثريت نيروهاي شرکت کننده در آن انقلاب به دنبال برنامه اي ارتجاعي بودند و ثمره آنهم جمهوری اسلامي واپس گرايی شد که 30 سال فقط کوشش کرده است مردم ايران را به عقب بکشد. از مدرسه و حزب سياسي تا اقتصاد و فرهنگ ما را به پيش از مشروطيت سوق دهد. البته همه اين موضوعات را پيش از اين در کتاب ايران آينده نگر بحث کرده ام (3).

اما امروز جنبش ما به کجا ميرود؟

با وجود همه تلاشهاي آزاديخواهان ايران براي يافتن راهي مسالمت آميز براي جنبش مردم ايران بعد از انتخابات رياست جمهوري در 22 خرداد ماه 1388 و به رغم تحميل مجدد دولت آقاي محمود احمدي نژاد به مردم، ابتدا اميدي در جنبش بود که بتوان از طريق شوراي نگهبان و ولي فقيه اين انتخابات را منحل کرد، اما سخنرانی آقاي خامنه اي در نماز جمعه يک هفته بعد از اعلام نتايج انتخابات 22 خرداد، آن راه را سد کرد، و محمود احمدي نژاد با حمايت آيت الله خامنه ای ابقاء شد (4).

شايد اگر در روز نماز جمعه 29 خردادماه آقاي خامنه اي راه ديگري برگزيده بود، جنبش نيز مسير ديگري را می پيمود وليکن چنين نشد. نيروهاي مختلف سياسي بازداشت شدند اما با شگفتی رژيم بيشتر ديد که هيچ تأثيري آن نيروها در جنبش پيش چشم، نداشته اند. منطقاً اين واقعيت بايستي آقاي خامنه اي را به اين درک ميرساند که آن نيروهاي سياسي نيستند که دارند اين جنبش را رهبري ميکنند (5) .

اما گرچه آقاي خامنه ای خيلي زود به درستی دريافت که بازماندگان جريانات سکولار گذشته نيستند که اين جنبش را به پيش ميرانند اما فکر ميکرد که عده اي اصلاح طلبان متحد پيشين خود وي، باصطلاح کاريکاتوری از انقلاب 57 را عليه وي علم کرده اند. حجت الاسلام رفسنجاني يک ماه بعد در 25 تيرماه در زمان امامت نماز جمعه تهران تلاش کرد که هم جنبش را با خود نگهدارد و هم بيعت با آيت الله خامنه اي را ممکن سازد (6).

اما تا موقعي که هدف آقاي خامنه ای ابقاء دولت احمدي نژاد بود طرح آقای رفسنجاني قابل اجرا نبود و دليلش هم فقط به اين خاطر نبود که برخورد آقاي خامنه اي به آقاي رفسنجاني با برخورد آقاي احمدی نژاد به آقاي رفسنجاني مقفاوت بوده و هست (7).

بلکه به اين دليل نيز که هيچ راه حل اصلاح طلبانه اي بعد از سرکوب مردم و آغاز دادگاه هاي اصلاح طلبان توسط دولت آقای احمدي نژاد، نميتوانست و نميتواند با قبول وجود دولت دهم مطرح باشد. يعني حتي اگر در ابتدا مثلاً دعوت کردن از شخصيتهائي نظير موسوي، کروبي، حجاريان، بهزاد نبوي و امثالهم براي شرکت در دولت دهم ميتوانست بعنوان راه برون رفت تصور شود ولي بعد از دادگاه هاي استاليني و تجاوز به زندانيان و کشتن تظاهر کنندگان ديگر هر راه حلي با وجود دولت احمدي نژاد از بين رفت، و حمايت بي دريغ آيت الله خامنه اي از دولت احمدي نژاد نيز بعد از بي اعتبار شدن شوراي نگهبان، اعتبار مجلس را نيز که با فشار آقاي خامنه اي به دولت دهم رأي داد، خدشه دار نمود، اما برعکس تصور آقاي احمدي نژاد، گرفتن صلاحيت از مجلس هم پيروزي نبود (8).

در واقع تحميل کابينه آقاي احمدي نژاد به مجلس تضمين شکست رژيم بود که از آلترناتيوهاي کابينه مختلط هم مردم را دلسرد کرد و آوردن افرادي نظير رحيم مشائي نه آن بود که روحانيت را بترساند بلکه در واقع بخش بيشتري از روحانيت را از دولت دور کرد تا آنجا که در نماز عيد فطر حتي آيت الله ناصر مکارم شيرازي که بيش از هر روحاني برجسته ديگري در همه 30 سال جمهوري اسلامي پشت رژيم بوده است را نيز در برابر آيت الله خامنه اي قرار داد وقتي که اجازه نيافت نماز عيد فطر را در روز دوشنبه که مورد نظرش بود اجرا کند و فقط روز يکشنبه عيد فطر رسمي با رؤيت اقاي خامنه اي اجازه اقامه يافت. البته همه اين مدت آقاي خامنه اي تصور کرده است که جلوي به زعم خودشان انقلاب کاريکاتوري اصلاح طلبان را گرفته است در صورتيکه نه تنها بقيه نيروهاي سياسي، که آقاي خامنه اي خيلي زود دريافت، گرداننده اين جنبش بزرگ نيستند، بلکه اصلاح طلباني هم که آقاي احمدي نژاد و آقاي خامنه اي در کهريزک و اوين با آنها مشغول تسويه حساب هستند نيز، اصل اين حرکت نيستند، و اصلاً خود اين مردمي هم که در اين حرکت هستند نه برنامه انقلابي داشته اند و نه برنامه اصلاحات و فقط ميخواهند نظير هر جامعه سکولاري زندگي عادي خود را بدون دخالت مذهب و دولت داشته باشند و از نظرشان اين خواست هم چيز بزرگي نيست که بخاطرش رژيم آنها را در زندان مورد تجاوز و شکنجه قرار داده است (9).

در واقع همانطور که در گذشته ذکر کردم علت آنکه جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مطرح شدند نيز به اين خاطر بود که در 30 سال گذشته تنها اين نيروهاي خودي اجازه تشکل سياسي داشته اند و در نتيجه مردم از نظر تشکيلات سياسي به آنها روي آوردند وگرنه خواستهاي مردم اساساً سکولار است و اگر احزاب سکولار در ايران آزاد بودند مردم به احزاب سکولار روي کرده و عضو آن احزاب شده بودند (10).

آيا ممنوع کردن جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي کار رژيم را راحت تر خواهد کرد؟ خير. در غياب احزاب سکولار مردم به اين احزاب اصلاح طلب اسلامی روي آوردند و جنبش خود را نيز به رنگ سبز در آوردند. اما ممنوع کردن اينها يعني پايان حضور هر تشکل سياسي و جنبشي که نميخواهد دولت احمدي نژاد را تحمل کند، در چنان شرايطي، فقط برايش يک راه خواهد ماند، و آن هم قيام است، که در زمان فقدان احزاب، بيشتر و بيشتر بايد نام قيام کور را بر آن نهاد، نه آنکه مردم ندانند دنبال چه هستند بلکه به اين دليل کور است که نتيجه تشکيلاتي اش قابل پيشبيني نيست. البته برعکس دوران انقلاب 57 اين جنبش اساساً خواستهاي مترقي مطرح کرده است و محتواي تحول کمتر ممکن است واپسگرا شود اما اينکه چه نيروهايي در رأس رژيم آينده قرار گيرند معلوم نيست. چه بسا ميتواند اين تحول آنقدر خشن شود که حتي بيش از انقلاب 57 کساني را که اين قيام عليه شان برخاسته است را به خاک و خون بکشد. اگر بعد از انقلاب 57 کساني نظير مهندس بازرگان هم نتوانستند براي بسياري از ژنرال هاي ارتش شاه وساطت کنند و آنها را فراري دهند يا با وساطت نجات دهند اين بار شايد بدتر از آن براي آقاي خامنه اي و آقاي احمدي نژاد و همراهانشان پيش آيد و حتي کساني نظير خود من که با مجازات اعدام هميشه مخالف بوده و هستم هم نتوانيم از چنان رفتاري با آنها توسط قيام کنندگان، در امانشان نگهداريم. اي کاش نه تنها احزابي نظير جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بلکه احزاب سکولار هم در ايران اجازه مييافتند که فعاليت کنند و خواستهاي مردم از طريق احزاب سازمان مييافت و نه آنکه جامعه به سوي قيامي کور برود که بيش از همه نيز خود آنها که در قدرت هستند بايد از آن بترسند، چرا که رفتن جنبش بسوی يک قيام، جدا از آنکه ما چه می خواهيم، دارد اتفاق ميافتد.

بله نه من و نه هيچ گروه و سازماني که از جنبش اخير پشتيبابي کرده ايم نه آرزوي انقلاب و قيام داشته ايم و نه امروز مردم را به آن تشويق ميکنيم. با حرکت مسلحانه روشنفکران جدا از مردم که هميشه، چه قبل از انقلاب 57 و چه در 30 سال بعد از آن، موافق نبوده و نيستم، و نظرم را بارها نوشته ام (11).

نه تنها با تروريسم و مشي چريکي مخالفم بلکه همانطور که متذکر شدم ابداً دوست ندارم که تحول ترقي خواهانه آينده ايران نيز از طريق قيام انجام شود. اما متآسفانه امروز آنچه ميبينم حرکت سريع جنبش مردم به آن سو است و مسؤلش هم دولت است، و از عهده نه من و نه همه روشنفکراني هم که قيام را نمی پسندند بر نخواهد آمد که بتوانند جلوي اين سيل خروشان را بگيرند، همانطور که روزگاري شاپور بختيار نتوانست جلوي قيام بهمن 57 را بگيرد. هرچه هم سرکوب ادامه يابد و هر چه تداوم دولت محمود احمدي نژاد با همراهی آيت الله خامنه ای هم بيشتر طول بکشد، حتي شانس آقاي ميرحسين موسوي يا آقاي مهدی کروبي هم از بين خواهد رفت و بزودي ايشان هم نظير بختيار خواهند شد که حتي قبول برنده شدنشان در انتخابات از سوي رژيم هم ممکن است که ديگر نتواند جلوي موجي که بسوي قيام ميرود را سد کند.

متأسفانه شخصيت ها و نيروهاي سياسي ايران نميتوانند به ثمربخشي نصيحت به آقايان خامنه اي و احمدي نژاد اميدوار باشند که آنها راه درست را در پيش گيرند. در واقع همانطور که نوشتم استعفاي آقاي احمدي نژاد به دليل عدم اعتماد ملي و انتخابات مجدد مسيري بود که همان روز 29 خرداد آقاي خامنه اي ميتوانستند برگزينند که انتخاب نکردند. در نتيجه با روشي که رژيم ادامه داده و ميدهد جنبش مردم با شتابي باور نکردني به روز قيام نزديک ميشود و نيروهاي سياسي ايران از امروز بايد از خود بپرسند که در آن روز ميخواهند چه کار کنند؟ يعني جدا از آنکه من دوست داشته باشم که قيامي کور صورت بگيرد، که دوست ندارم، اما وقتي دارد سيل ميايد تکليف امثال من در آنزمان چيست؟ يعني چگونه نيروها و روشنفکران مترقی عمل کنند که مردم در اين حرکتي که به سويش دارند ميروند کمترين تلفات را بدهند و نيز چگونه عمل کنند که جنبش به اهداف سکولاريسم ترقي خواهانه خود برسد نه آنکه دوباره فداکاري ها بشود ولي نتيجه آن، ترقي و تعالي، آزادي، سکولاريسم و دموکراسي نشود.

واقعيت اين است که روشها و فعاليـت ها به شکلي که اپوزيسيون در 30 سال گذشته انجام داده است در اين شرايطي که حرکت جنبش به سرعت و شتاب کنوني رسيده است، ديگر کار نميکند، و اساساً چندان اثري هم ندارد، و به هيمن علت هم اپوزيسيون 30 سال گذشته، در اين حرکت جديد، اهميتش کمتر و کمتر ميشود. درست است که از نظر کمي رشد نشان ميدهد اما به نسبت جنبش کنوني اصلاً بخش ناچيزي از آن گشته است. متأسفانه روشنفکران سياسي در داخل ايران که بهترين شناخت از مردم و از دستاورهاي نوين جهان در ارتباط با نيازهاي مردم ايران را دارند، از امکان حزب ساختن علني در ايران برخوردار نيستند که بتوانند اين بحث ها را در آن انجام دهند وبه برنامه و خط مشي مناسب برسند.

در نتيجه شرايط سکولارهاي ايران شبيه روشنفکراني است که در زمان انقلاب آمريکا حزب نداشتند و از روشهاي ديگري استفاده کردند تا بر روي حرکت مردم اثر مثبت بگذارند و اين را ممکن کنند که حرکت مردم اقلاً تحول ترقي خواهانه اي را به ثمر برساند و نه آنکه سقوط به تاريک انديشي کندو البته بعداز انقلابشان احزاب آزاد خود را ساختند. شرايط سختي براي روشنفکران سياسي ايران است که جنبشي جدا از آنکه آنها چه ميانديشند دارد با سرعت سريعي هر روز بيش از روز پيش به قيام نزديک ميشود و مگر انکه رژيم اصلاحاتي در سطحي که بحث کردم را انجام دهد يا که بتواند جنگي راه بياندازد، بنظر من اين روند ديگر قابل توقف نيست و متأسفانه ميتواند به قيمت خون بسياري از مردم ما اين تحول به انجام رسد.


به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم مهرماه 1388
Sept 24, 2009

پانويس:

1. http://tinyurl.com/loasqo
2. http://tinyurl.com/lbyo5n
3. http://tinyurl.com/lugz9o
4. http://tinyurl.com/ntgsy9
5. http://tinyurl.com/kj63po
6. http://tinyurl.com/nel4kn
7. http://tinyurl.com/lnw8ub
8. http://tinyurl.com/n3toka
9. http://tinyurl.com/oxfjo5
10. http://tinyurl.com/nvbffq
11. http://tinyurl.com/q6uwbd

جمعه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۸

تابو غرب

تابو غرب
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/588-gharb.htm

آنچه در زير می بينيد بخشي از کتاب "ايران آينده نگر" است که سالها پيش نوشتم (1).

دليل تجديد چاپ به اين دليل است که بنظرم ميرسد در شرايط کنونی رهبران جنبش اعتراض به انتخابات 22 خرداد در ايران دارند اشتباه مشابهي را در مورد مناسبات با کشورهای خارجی که در اين نوشتار به آن پرداخته ام، مرتکب ميشوند، و ممکن است اشتباه آنها لطمات جبران ناپذيری به جنبش مردم ما در اين برهه زمانی بزند. مناسبات نيروهاي سياسی با دولت ها، احزاب و سازمانهاي خارجي فقط رابطه ارباب و برده نيست و مناسبات احترام متقابل درست ميتواند برقرار شود که به موفقيت يا شکست يک نيروي مترقي کمک کند حال چه آن نيرو در قدرت باشد و چه در اپوزيسيون و انگ زدن هاي نيروهاي ارتجاعي و دولت هاي استبدادي نظير دولت موگابه در زيمبابوي به هر اپوزيسيون خود به عنوان عامل استعمار، نبايد باعث شود که نيروهای مترقی اشتباه کنند و خود را از ياري هاي بين المللی محروم نمايند و اگر رابطه شان هم با دولت ها يا احزاب خارجي رابطه ارباب و برده نيست و رابطه اي مساوي است نبايد از هيچ انگي وحشت داشته باشند. مگر شوروي براي حدود يک قرن به همه اپوزيسيون خود انگ جاسوس امپرياليسم نميزد و مگر از همان وقتي که اپوزيسيون نوين شوروي به رهبري کساني نظير سولژنيتسين ديگر وحشت از همه اين انگ ها را به دور ريخت، راه رهايي مردم شوروي از استبداد کمونيستي هموار نشد!

***

تابو روابط با غرب يک ضعف نيروهاي مستقل دموکراتيک ايراني است، و اين نيروها ممکن است مانند مهره شطرنج، در بازي ديگري نظير ماجراي گروگانگيری مورد سو استفاده قرار گيرند.

گروگان گيري از طرف نيروهاي ماقبل صنعتي اسلامگرا در ايران بر پا شد، تا که واپسگرائي خود را مشروعيت بخشند، در زير پرچم مبارزه با تجاوز خارجي، و جمهوري اسلامي از تم استقلال و آنتي آمريکانيسم، دهها سال است که نظير رژيم مشابه موگابه در زيمبابوه، براي بسيج نيروهاي دموکراتيک، جهت پيشبرد اهداف واپس گراي خود، استفاده کرده است.

بررسي تاريخ روابط ايران با غرب بسيار مفيد است، تا که به ما پرسپکتيو مناسبي براي نگرش به حمله امروز نيروهاي ماقبل صنعتي به گلوباليسم بدهد.

بنظر من برخورد ما ايرانيان به رابطه با قدرت هاي غرب غلط بوده است. همه تاريخ نگاران و سياست مداران ما، فقط درباب دخالت ها و شرارت هاي قدرت هاي غربي در ايران نگاشته اند، و ترحم به خود را بمثابه موضع مستقل ترسيم کرده اند، و اينکه آيا برخورد نيروهاي مترقي ايراني با غرب درست بوده يا نه را، مورد بررسي قرار نداده اند.

بايأ به ياد داشت که تنها شکل رابطه ممکن با کشورهای خارجی هم مثلاً نوع رابطه شاه با آمريکا، يا رابطه حزب توده با شوروي نيست.

بنطر ميرسد شخصيت ها و سازمان های سياسی مترقي و استقلال طلب ما تصور ميکرده اند هر رابطه اي با غرب در پايان نظير رابطه وثوق الدوله خواهد بود، و همواره از آن اجتناب ميکرده اند، بويژه وقتي که در قدرت نبوده اند.

و زمانيکه برخي نظير مصدق، در قدرت بوده اند، و نياز به طرف شدن با غرب داشته اند، در ارتباط با غرب جا نيافتاده بودند، و راپورت يا گقت و شنود مؤثر را ايجاد نکرده بودند، و نه تنها با غرب، حتي با اتحاد شوروي نيز همين مسأله را داشتند، در صورتيکه رقباي آنان، نظير قوام السلطنه، راپورت طولاني مدتي، نه تنها با غرب، بلکه حتي با شوروي، ايجاد کرده بودند.

بنظر من اشتباه اين بوده که سياست مداران مترقي ما، همه روابط با قدرت هاي خارجي را، رابطه ارباب و برده تصور ميکرده اند. همجنين درباره رابطه با غرب، سياستمداران مترقي ما تصور ميکردند که معني اش روابط پنهان با دولت هاي غربي است، چه در برگيرنده قول هاي پنهاني باشد، چه نباشد، نظير قرارداد پنهاني وثوق الدوله در گذشته دور.

اما تنها نوع رابطه ممکن با غرب مناسبات ارباب و برده نيست، که اساسأ پنهاني شکل ميگيرد، و در پشت در هاي بسته. رابطه درست لازم نيست که اينگونه باشد.

نماينده يک سازمان سياسي يا تشکيلات حقوق بشر ايراني، ميتواند *آشکارا* با يک دولت يا حزب سياسي غربي، نظير حزب دموکرات آمريکا، تماس بگيرد، براي گفتگو درباره مسائل مورد علاقه طرفين، و اين اشکالي ندارد. يک سازمان سياسي يا حقوق بشر لازم نيست که در قدرت باشد، تا چنين روابطي را ايجاد کند، و لازم نيست که سخنگوی همه مردم ايران باشد تا بتواند صحبت کند يا وارد گفت و گو شود.

البته چنين روابطي به اين معني نيست که چنين سازمان ها يی همه مردم ايران را نمايندگي ميکنند. در اين تماس ها آن شخصيت ها يا سازمان ها صرفاً پايه هاي خود را نمايندگي ميکنند. و به اين طريق آنان مسائل مورد علاقه متقابل طرفداران سازمان خود را، براي تبادل نظر با نمايندگان سازمانها و دولت هاي کشورهاي ديگر مطرح ميکنند. اين کاري است که سازمان هاي سياسي، فرهنگي، و حقوق بشر، در کشورهاي غربي، بين کشورهای مختلف غربی، براي بيش از يک قرن است که انجام ميدهند، و روابط آنها به رابطه دولت ها و احزاب سياسي در قدرت محدود نميشود.

بنظر من نکته کليدي درباره تجديد نظر روابط با غرب، بايستي *بازبودن کامل* اين چنين روابط باشد، و مطمئن شدن از اين که طرفداران مذاکره کنندگان، کاملأ در جريان همه مذاکرات قرار گيرند، و بويٍژه وقتي که اين تماس ها با دولت ها، و يا موسسات و شخصيتهائي باشد که با دولت هاي مختلف در تماس هستند.

متأسفانه، نه تنها گروگانگيري و تهديد قتل به سلمان رشدي، ايران و ايرانيان را از غرب منزوي کرد، بلکه سازمان هاي سياسي و حقوق بشر نيز در دام تبليغات جمهوري اسلامي افتادند، بخاطر آنکه ميترسيدند عامل آمريکا خوانده شوند، و به اين شکل حتي خود را از آن دسته از ليبرال دموکراتهاي غربي هم که کاملاً با رابطه ارباب نوکري مخالف و خواهان رابطه مساوي بوده و به استقلال ايران کاملاً احترام ميگذارند هم منزوي کردند، و از تماس با سازمان هاي دولتي، سياسي، و حقوق بشر در غرب، در ارتباط با منافع متقابل، اجتناب کردند. تنها سازماني که آنها پيگيرانه با آن تماس گرفتند، سازمان ملل و ارگان هاي حقوق بشر بين المللي بودند. بنظر من اين کافي نيست.

به عبارتي، نيروهاي مترقي ايراني خود-سانسوري ميکردند، حتي وقتي در فضاي آزاد غرب، در بيش از 20 سال گذشته زندگي کرده اند. اين تابو، نه تنها به آنچه آنان ميتوانستند بدست آورند لطمه زده است، بلکه بيشتر و بيشتر، نيروهاي مترقي ايراني را در جهان منزوي کرده است.

بنطر من اکنون زمان آن رسيده است که همه نيروهاي مترقي ايراني، روابط *باز* و *مستقيم*، با سازمان ها ي سياسي، فرهنگي، حقوق بشري، خبري، و دولتي در غرب، و ديگر نقاط جهان، برقرار کنند، تا مواضع خود را درباره موضوعات مختلف راجع به ايران، با ديگر نقاط جهان مراوده کنند.

دور ماندن از بحث *باز* موضوعات مورد علاقه متقابل با نهاد هاي مختلف در جهان، تنها به پيروزي آناني که در پي معامله هاي پنهاني با بدترين دشمنان ايران ، در پشت درهاي بسته هستند، کمک ميکند. همانهائي که از سوئي رگهايشان با شعارهاي ضد امپرياليستي متورم ميشود، و از سوي ديگر فرمان مرگ براي دانشجويان دموکراسي خواه ايران و معترضان به تقلب در انتخابات صادر ميکنند.

ديگر زمان آن فرا رسيده است که ما از تابوي پوچي که ما به عنوان "آنتي امپرياليسم" باور کرده ايم، خود را رها کنيم، تابوئي که تنها به دشمنان ايران ياري رسانده است، تا به عنوان تنها نمايندگان ايرانيان در جهان، به نام ايران و ايراني، منافع ضد ايران خود را، بدون چالشي جدي، در اقصي نقاط جهان به پيش ببرند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و هفتم شهريور 1388
Sept 18, 2009

اين نوشته بخشي از فصل هشتم ويراش جديد کتاب ايران آينده نگر است
http://tinyurl.com/lugz9o


متن مقاله بزبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/346-WestEng.htm



یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۸

کدام انقلاب! کدام ضد انقلاب

کدام انقلاب! کدام ضد انقلاب
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/587-ZedeEnghelaab.htm

آقای احمدی نژاد پنج سال است که ادعای زنده کردن انقلاب اسلامی را دارد و آيت الله خامنه ای نيز سالهاست که رهبر انقلاب خوانده می شود و هردو آنها هم می گويند که در حال نبرد با ضد انقلاب هستند. تا آنجا که به انقلاب مربوط است کاربرد اين چناني اش مرا به ياد خيابانی در يک شهر مکزيک می اندازد که نامش بود انقلاب و نه ربطي به انقلاب داشت نه حتي يک موزه از انقلاب مکزيک که موضوعي صد در صد تاريخي براي آن کشور است، در آن جا يافت ميشد. نبرد با ضد انقلاب حتي به شکل دن کيشوت وار هم در ايران وجود خارجي ندارد چون آنچه ضد انقلاب 1357 است که امروز بعد از 30 سال حتي سخنگويانش نميتوانند يک روزنامه در داخل ايران داشته باشند و اگر آقاي احمدي نژاد يا آيت الله خامنه اي واقعاً هنوز علاقه اي به نبرد با آن ضد انقلاب دارند لازم است بروند مثلاً لوس آنجلس که اقلاً آنها باشند تا اين دو نفر هم بتوانند نظير دن کيشوت با آنها بجنگند.

آخر نميدانم تا کی جمهوري اسلامي ميخواهد اين گاو انقلاب را بدوشد. تظاهرات ميليوني بعد از انتخابات سراسر تقلب 22 خرداد اگر يک کار را کرد پايان دادن به همه اين بازي هاي الکي انقلاب و ضد انقلاب در جمهوري اسلامي بود. بنظر من به زيباترين وجه هم اين واقعيت جنبش اخير را پاسخ هاي مردم پيش از نماز جمعه 26 تيرماه وقتي سخنران پيش از حجت الاسلام رفسنجاني شعارهاي هميشگي رژيم را ميداد، نشان داد. شعار اصلي "مرگ بر آمريکا" رژيم با پاسخ "مرگ بر روسيه" و شعار "خوني که در رگ ماست هديه به رهبر ماست" با شعار "خوني که در رگ ماست هديه به ملت ماست" دنبال ميشد (1).

اين نوع پاسخها در تظاهرات خياباني اگر 30 سال پيش بود آن را بايستي ضد انقلاب ميناميديم اما امروز معني اش مسخره کردن رژيمي است که هنوز فکر ميکند اين شعار ها ديگر رنگي دارند. اين شعارها حتي از داستان امام حسين و يزيد هم بي معني ترند چرا که تعزيه امام حسين ممکن است قدري وزنه مذهبي را با خود حمل کند ولي شعارهاي انقلاب 57 ، امروز در کشوري که مردمش آرزويشان زندگي کردن در آمريکا است، فقط مسخره است.

در ايران سالهاي 1357-1360 می شد از انقلاب و ضد انقلاب حرف زد و بالاخره هم، چه آن را دوست داشته باشيم و چه نداشته باشيم، انقلاب پيروز شد. از نظر من انقلاب 57 يک انقلاب ارتجاعي بود و کل کتاب "ايران آينده نگر" را هم براي توضيح همين نظرم نوشتم (2).

اما مگر امروز بحث درباره انقلاب و ضد انقلاب است که آقاي احمدی نژاد پنج سال است از آن حرف ميزند و آقای خامنه اي هم فکر می کند رهبر انقلابي است که اصلاً وجود خارجي ندارد. کدام انقلاب؟ آيا انقلاب آقاي خامنه اي دائمي است؟ در زمان شوروي آنها که نظير استالين رئيس کشور بودند از انقلاب دائمي حرف نميزدند. اتفاقاً مهمترين کمونيست مخالف استالين يعني تروتسکي از انقلاب دائمي حرف ميزد و وقتي هم که از شوروي خارج شد هنوز ناراحتي اصلي اش اين بود که مبادا ضد انقلاب رهبري مخالفت با شوروي را بگيرد و به همين علت هم هيچوقت آن اپوزيسيون کمونيست، چه در داخل شوروي و چه در خارج آن کشور، به جائي نرسيد.

بعدها که انقلاب و ضد انقلابِ ارثيه دوران انقلاب اکتبر، از بين رفت و نسل تازه سولژنيتسين ها پا به عرصه نهادند ديگر همه بحث هاي انقلاب و ضدانقلاب برايشان مسخره بود و نه مانند تروتسکي دنبال انقلاب دائمي بودند و نه براي امثال استالين و مولوتوف که خود را وارث رهبري انقلاب اکتبر می شناختند، پشيزي ارزش قائل بودند. نسل نو اصلاً دنبال انقلاب نبود و حتي رفرم را هم به اين خاطر طلب ميکرد که بتواند زندگي اش را بکند وگرنه دنبال جهان سازي نبود و فقط ميخواست خودش بتواند راحت زندگي اش را بکند بدون هيچ طرحي جهانشمول. اينکه در عمل برنامه اش از هر انقلابي، انقلابي تر در آمد و امروز آنچه انقلاب مخملي در بلوک شرق ناميده شده است خواب را از ديدگان رهبران جمهوري اسلامي ايران ربوده است، بحث ديگري است که در جاي ديگري مفصلاً بتازگي بحث کردم (3).

در واقع وقتي گورباچف به خواست اپوزيسيون واقعي در شوروي گردن نهاد فقط يک کار در رابطه با موضوع انقلاب و ضد انقلاب کرد و آنهم اعاده حيثيت کردن از کساني نظير بوخارين بود که در زمان استالين نابود شده بودند و در ادامه هم اعاده حيثيت ها در زمان يلتسين کامل شدند و با آزمايش دي اِن آ تمام خانواده تزار را که به دستور لنين کشته شده بودند و در جنگلي مدفون بودند مشخص کردند و اين آخرين گام ها بالاخره حساب روسيه را با تاريخ انقلابش صاف کرد. اما واقعيت پايان يافتن داستان انقلاب و ضد انقلاب همان چهار پنج سال اول انقلاب اکتبر 1917 تمام شده بود و حتي قبل از ترور لنين که بدست بخشي از اپوزيسيون سابق متحد بلشويکها صورت گرفته بود، کل مقاومت ضد انقلاب يعني روس هاي سفيد مدت ها بود که پايان يافته بودند، و همه جنايات استالين در سالهاي 1936 تا 1939 ربطي نه به انقلاب داشت و نه به ضد انقلاب، و مرتبط با اوج گيري يک سيستم فکري ميلناريانيستي بود. لطفاً دقت کنيد که اين اصطلاح را با ميلتاريسم اشتباه نکنيد که به معني نظامي گري است. ميلناريانيسم استالين پديده اي نظير مهدويت مصباح يزدي در ايران بود و نظامي گري معلول آن بود و نه علت. درباره ميلناريانيسم پيشتر مفصل توضيح داده ام (4).

در ايران جمهوري اسلامي سالهاست که انقلاب و ضد انقلاب پايان يافته است و تظاهرات اخير هم نه ربطي به انقلاب داشت و نه به ضد انقلاب بلکه حرکتِ مردمي بود که ميخواهند به اين نمايشهاي مسخره انقلاب و ضد انقلاب رژيم پايان دهند و بطور عادي و عاري از شعار و مراسم پر خرج هر روزه، زندگي شان را بکنند. حتي کروبي چون بيشتر هدف خود را دفاع از حقانيت انقلاب اسلامي گذاشته بود کمتر از آقاي موسوي هوادار پيدا کرد و مردم در موسوي کسي را می جستند که بتواند از درون رژيم مانند يک گورباچف پايان انقلاب و ضد انقلاب بازي هاي 30 ساله را اعلام کند و زندگي مردم را عادي کند، و البته با اعاده حيثيت از نابود شدگان انقلاب آن دفتر را براي هميشه ببندد و آنچه در واقعيت، جامعه ايران است، را اذعان کند، يعني جامعه اي که نه پشيزي ارزش براي هر آنچه انقلاب طرح ميکرد قائل است و نه پشيزي ارزش براي همه شعارهاي اسلامي که هنوز عوامل رژيم با دريافت مقرري هر چند وقت يکبار در مراسم دولتي سر ميدهند، قائل است.

تکرار شعارهاي الله اکبر در تظاهرات در واقع نه انقلابي بود و نه ضد انقلابي بلکه بيان آن بود که ديگر اين کلمات در کوچه و تلويزيون جائي نبايد داشته باشند. اگر اين کارها را 28 سال پيش مردم ميکردند ميشد دليلي بر علاقه شان به ادامه انقلاب يا به طرح ضد انقلاب در لواي شعارهاي انقلابي ديد ولي امروز هدف جز بيهوده نشان دادن اين حرفها در جامعه اي که گرفتار شعار است، معناي ديگر نميداد.

آقاي خامنه اي امروز دن کيشوت وار به جنگ ضد انقلاب رفته است وقتي جامعه ما راه 60 ساله اي که در شوروي پيموده شد را در 30 سال طي کرده است. حتي اپوزيسيوني که در خارج هنوز دنبال ادامه انقلاب يا حقانيت ضد انقلاب در 57 هستند اهميتي در اين جنبش پيدا نکردند نه چون مردم از وجود آنان خبر ندارند بلکه چون برايشان اين حرفها ديگر فقط تاريخ است همانطور که در زمان گورباچف ديگر بحث انقلاب و ضد انقلاب، لنين و تزار، استالين و تروتسکي، همه موضوعات تاريخ بودند و بس. جنبش مردم ايران به اين نقطه رسيده است.

آيا جنبش مردم ايران به هدفش خواهد رسيد. مطمئن باشيد که ميرسد و خيلي زودتر از انتظار هم خواهد رسيد. روشنفکران داخل ايران نيز اساساً به اين نقطه رسيده اند اما در خارج هنوز همانگونه که آقايان خامنه اي و احمدي نژاد در هوای 30 سال پيش سير ميکنند و خودشان را رهبر انقلاب ميدانند اپوزيسيون خارج هم در حال و هوای 30 سال پيش سير ميکند گرچه در خارج هم اين يخ شکسته شده است و جنبش تازه اي به راه افتاده است. به هر حال آنچه مهم است داخل ايران است چرا که اين رژيم مانند رژيم هاي وابسته به معني کلاسيک نيست که سقوط آن نيازي به فعاليـتهاي خيلي مهمي در خارج داشته باشد که پشتيباني خارجي خود را از دست بدهد تا سقوط کند چرا که اتکائش داخلي است و آنهم در 3 ماه گذشته هر روز بيش از روز پيش در حال فرو ريختن است. يا گورباچفي از داخل رژيم واقعيت مردم را اذعان کرده و دولت و جامعه را به حالت نرمال در خواهد آورد و به همه اين تعزيه هاي انقلاب و ضد انقلاب پايان خواهد داد يا که خود مردم رهبرانشان را از بيرون قدرت در همان ايران اعلام خواهند کرد تا پايان اين خيمه شب بازي هاي انقلاب و ضد انقلاب را براي هميشه اعلام کنند.

ايران، آلمان 1848- 1850 نيست که در گير انقلاب و ضد انقلاب بود و بالاخره هم ضد انقلاب پيروز شد. در ايران 30 سال پيش اين اتفاق افتاد و انقلاب پيروز شد و من که آن را انقلابي ارتجاعي ميدانم بازهم به پيروز شدنش اذعان دارم (3) ولي ساختن قصه حسين کرد از انقلاب و هنوز در خيابانها، لبو فروشي انقلاب درست کردن، براي توريستهاي خيابان انقلاب در آن شهر مکزيک مناسب تر است، تا براي مردم ايران که سالهاست گام ها جلوتر از هم آقايان خامنه اي و احمدي نژاد و هم اپوزيسيون کهنه ايران گام برميدارند و در اين جنبش هم با حرکت خود و شعارهايشان راه خود را نشان داده اند.

تجاوزها و شکنجه هاي رژيم فقط بيشتر به مردم ثابت کرد که درست فکر کرده اند که نيازي به اين رژيم باصطلاح انقلابي ندارند که حتي با تظاهر کنندگان در خيابانها از هر رژيم ضد انقلابي وحشيانه تر رفتار کرده است و هنوز خجالت نميکشد و رئيس آن خود را رهبر انقلاب خطاب ميکند و نگران ضد انقلاب است. در واقع چند روز ديگر مراسم روز قدس در ايران صحنه ديگري خواهد بود که مردم ايران نشان دهند از نظرشان بازي انقلاب و ضد انقلاب تعزيه مسخره اي بيش نيست که اين رژيم 28 سال است با چنين خيمه شب بازي هائي پول و وقتشان را تلف کرده است.

به اميد جمهوري آينده نگر
دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير

ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

بيست و دوم شهريور 1388

Sept 13, 2009

پانويس ها:

1. http://www.youtube.com/watch?v=o38Pb8Y8MjY

2. http://tinyurl.com/lugz9o

3. http://tinyurl.com/mclcnr

4. http://tinyurl.com/nkr9s8


یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

يک اشتباه اساسی در استراتژی جنبش حقوق مدنی ايران

يک اشتباه اساسی در استراتژی جنبش حقوق مدنی ايران
http://www.ghandchi.com/586-madaniat.htm

يک اشتباه اساسی در استراتژی جنبش حقوق مدنی ايران
سام قندچی

دو هفته پيش مطلبی نوشتم و سعی کردم برخی اشتباهات در رهبری تظاهرات اخير در ايران را ياد آور شوم اما از نوشتن درباره موضوع استراتژی جنبش سياسی اخير و کلاً جنبش مدنی ايران پرهيز کردم و نوشتم که ترجيح ميدهم آنان که از نزديک دست در آتش دارند در آن مورد بنويسند (1).

برخی دوستان متذکر شدند که منظورم در مقاله مورد اشاره در بالا نا روشن است و به همين علت در اين جا چند نکته را يادآور می شوم.

جنبش مدنی و سياسی ايران در 28 سال گذشته عمدتاً روش مبارزه Align Rightبدون خشونت و فعاليت های مسالمت آميز را برگزيده است و اساساً در هدف خود اصلاحات را مدنظر داشته است و نه انقلاب. در نوشتار ديگری نظرم را در باره اصلاحات يا انقلاب مفصلاً توضيح دادم و اينجا هدف بحثم نيست (2).

همچنين نه تنها اختلافی با گزينش مبارزه بدون خشونت و فعاليتهای مسالمت آميز در استراتژي هم جنبش مدنی و هم جنبش سياسی ايران ندارم بلکه هميشه مدافع اين گزينش بوده ام (3).

بنظرم اشتباه اساسی در استراتژي هم جنبش مدني و هم جنبش سياسي ايران اين موضوع بوده است که تصور شده است مسالمت آميز بودن و عدم خشونت به اين معني است که جنبش بايدهميشه تدافعی عمل کند.

اين اشتباه باعث شده است که مرتب رژيم آن حقوق اجتماعي و سياسي را هم که مردم دارند هر از چند گاهي حذف ميکند و کل جنبش هم مشغول بازپس گرفتن آخرين حقوق تضييق شده ميشود. گوئي بعد از 28 سال هنوز خواستهاي ما به دور زدن يک دايره شوم شباهت يافته است. مثلاً مبارزه فصلی رژيم با بدحجابي يک نمونه از استراتژی رژيم است. انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاه ها کمي بعد از بهمن 57 و اقدامات متناوب شوراي انقلاب فرهنگي و امثالهم در همه اين سالها دايره هاي شوم تکراري هستند که بازهم نشان دهنده استراتژی جمهوری اسلامي ميباشند.

آخرين سخنراني آيت الله خامنه اي در همين چند روز پيش، درباره بيرون کردن علوم انساني از دانشگاه ها نمونه خوب ديگری از همين استراتژي رژيم است. جمهوري اسلامي از همان روز اول با تجاوز به عرصه دانشگاه ها که بحش پرقدرتی از عرصه سکولار در جامعه ايران بود و نميشد آن را به راحتي نظير حکومت طالبان در افغانستان نابود کرد، روش ديگري برگزيد. يعني نماز جمعه را به دانشگاه تهران آورد. از ابتدا هم جنبش سياسي سکولار آگاه نبود و جلوي اين اقدام جمهوري اسلامي نايستاد و بعد ها هم که فقدان احزاب سکولار قوي در جامعه باعث شد همان گروه هاي سکولار سياسي محدود هم به راحتي توسط رژيم از ميان برداشته شدند. در نتيجه رژيم فقط با نهادهاي قوي سکولار بازمانده از گذشته نظير مدارس و دانشگاه ها روبرو بود. انقلاب فرهنگي اولين و آخرين ترفند رژيم براي خنثي کردن اين نهادهای سکولار نبود و متناوباً تعدي ها و عقب نشيني هاي تازه اي به نهادها سکولار کرده است و همين چند ماه پيش دفن شهيد در دانشگاه ها با وجود مقاومت شديد دانشجويان دانشگاه اميرکبير، با همين هدف انجام گرفت.

در نتيجه اگر توجه کنيم مرتب جنبش مدني و سياسي ما در حال دفاع بوده است و رژيم نيز خوب ميداند از اين استراتژي جنبش چگونه بهره برداري کند. جنبش زنان و مسأله حجاب هم نمونه هاي زيادي از همين مسأله را نشان ميدهد. بجاي آنکه به جزئيات اين جنبش ها بپردازم که کنشگران داخل کشور خيلي بهتر از من ميتوانند بررسی کنند، اينجا موضوع کلي استراتژِی تدافعی مد نظرم است.

مثلاً به يک جنبش موفق احقاق حقوق مدنی در جهان که به رهبري مارتين لوترکينگ در آمريکا انجام شد نگاهي بيافکنيم. در آن زمان در ايالت هاي جنوبي آمريکا مثلاً سياه پوستان حق نداشتند که در قسمت سفيد پوستان در اتوبوس بنشينند يا حتي در شهر واشنگتن پايتخت آمريکا سياه پوستان نميتوانستند از دست شوئي هاي عمومی سفيد پوستان استفاده کنند. حالا خانم روزا پارک که سمبل جنبش مبارزه براي حقوق مدني در آمريکا شد، دقيقاً با رفتن به قسمت سفيد پوستان در اتوبوس اقدامی کرد عير تدافعي اما اقدام وی خشونت آميز هم نبود گرچه واکنش دولت به آن حرکت تهاجمی بدون خشونت جنبش مدنی اتفاقاً حشونت بار بود و در تمام دوران مبارزات مارتين لوترکينگ هم واکنش خشونت آميز دولت ادامه داشت و فيلمهاي حملات پليس به اين جنبش هنوز وجود دارد.

در نتيجه حتي در کشور متمدن و پيشرفته اي مثل آمريکا با قانون اساسي اي که حقوق بشر را اساساً به رسميت ميشناخت جنبش بدون خشونت براي حقوق مدنی وقتي اقدامات عملي براي احقاق حقوق خود ميکرد با خشونت مجبور بود روبرو شود. به عبارت ديگر اينکه پليس خشونت اعمال کند نبايد باعث سرزنش جنبش مسالمت آميز و رهبران آن شود. نه بايد از چنان حملات رژيم نتيجه گرفت که به جنبش مسلحانه روشنفکران جدا از مردم رو آوريم و نه آنکه بايد تصور نمود که از اقدامات تهاجمی مسالمت آميز دست برداريم و فقط کارهاي تدافعي را مشروع بدانيم.

برخي از لابي گران جمهوری اسلامي در خارج که در دو سه ماه اخير قدری به مبارزه با رژيم پرداختند و هوادار جنبش سبز خود را اعلام کردند و هنوز هم تا حدي خود را هوادار جنبش سبز مينامند بعد از تأييد دولت احمدی نژاد در مجلس از همين حالا دارند آقاي موسوي را بخاطر ادامه تظاهرات ها محکوم ميکنند. آنها ميگويند که جنبش بايستي به نوشتن و مطالعه و غيره رو مياورده است و آقاي موسوي را بخاطر تلفات ناشي از خشونت رژيم، مورد سرزنش قرار ميدهند. البته من نيز نقد خود را از آقاي موسوي به دليلي صدو هشتاد درجه متضاد با نظر اين لابي گران دارم . نقدم اين بود که آقاي موسوی نظير بني صدر خيلي اين دست و ان دست کرد بجاي آنکه همان روزهاي اول تظاهرات از جمعيت بخواهد که به زندان اوين بروند و زندانيان را آزاد کنند و نکات ديگری را هم ياد آور شدم که مفصلاً در نوشتار ديگري بر شمرده ام (1).

به عبارت ديگر بخاطر اعمال خشونت از سوي نيروهاي سرکوبگر رژيم، نه آنکه بايد جنبش مسالمت آميز را تعطيل کرد و بسوي مبارزه مسلحانه روشنفکران جدا از مردم رفت (3) و نه آنکه بايد مبارزان مدني را سرزنش کرد که چرا کشته داده اند. موضوع داشتن استراتژي درست است و با وجود دوست نداشتن تکرار عبارت کليشه اي هزينه دادن، بايد بگويم که بهترين استراتژي هم بدون هزينه نخواهد بود.

آنچه استراتژي درست جنبش حقوق مدني در آمريکا بود اين بود که فقط يک جنبش تدافعي نبود و کسب خواستهاي خود را به روشني در هر قدم پياده ميکرد و حرکات تهاجمی بدون خشونت نظير اقدام خانم روزا پارک در نشستن در محل مخصوص سياهان در اتوبوس را نه تنها مورد حمايـت قرار ميداد بلکه آن را سرمشق مبارزه مسالمت آميز خود اعلام ميکرد.

کار خانم روزاپارک وقتي به قسمت سفيد پوستان در اتوبوس ميرود اهميتش در همين است وگرنه اگر کسي به او ميگفت که اين اقدام وي باعث خشونت شده است و بهتر است که برود و مقاله در مجلات درباره تساوي حقوق سياهان و سفيدان بنويسد در واقع چنان کسي معني مبارزه بدون خشونت را نفهميده است. درست است که مبارزه به اشکال مختلف انجام ميشود و نوشتن در روزنامه ها و مجلات هم يک شکل فعاليت است ولي نبايد اين موضوع باعث شود که درکمان از مبارزه بدون خشونت بشود استراتژي هميشه تدافعي، که اشتباه بسيار بزرگي است. حتي نوشتن هم در روزنامه ها و مجلات و سايت ها اگر فقط هميشه حالت تدافعي داشته باشد را نميشود به آن مبارزه واقعي احقاق حقوق مدنی، حتي در عرصه قلم، تلقی کرد، وگرنه نحوه فعاليت همه لابي گران جمهوری اسلامي در اين سالها را بايد ستراتژي جنبش فرض کنيم و نه رژيم.

جنبش مسالمت آميز و بدون خشونت با استراتژی هميشه تدافعي نخواهد توانست به خواستهاي خود برسد و نه تنها در 28 سال گذشته بلکه حتي اگر دويست و هشتاد سال ديگر هم اينگونه فعاليت کنيم هنوز ممکن است زنان فعال اين جنبش حتي خودشان هم نتوانند حجاب را کنار بزنند اليته منظورم آنهايی است که خود هيچ علاقه اي شخصاً به پوشيدن حجاب ندارند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پانزدهم شهريور 1388
Sept 6, 2009

پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/nkr9s8
2. http://tinyurl.com/mclcnr
3. http://tinyurl.com/q6uwbd



پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸

بحثي بدون رودربايستي با اصلاح طلبان درباره اسرائيل

بحثي بدون رودربايستي با اصلاح طلبان درباره اسرائيل
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/585-MiddleEast.htm

در اين نوشتار نميخواهم نظرم را درباره کشور اسرائيل و مسأله فلسطين و يا حتي موضوع خطر جنگ بين ايران و اسرائيل تکرار کنم چرا که در گذشته مفصلاً در مورد آن موضوعات بحث کرده ام (1).

آنچه می خواهم بحث کنم درک اشتباه اصلاح طلبان اسلامی از استراتژِي جهاني مهدويت آيت الله محمد تقي مصباح يزدي و محمود احمدي نژاد است که دقيقاً ديدگاه آنها را در رابطه با اسرائيل شکل ميدهد. اين نيروها حتي پيش از به قدرت رسيدن آقاي احمدی نژاد در انتخابات سال 1384 تصورشان از احمدي نژاد اين بود که وي يک سياستمدار پوپوليست است و نه يک بنيادگراي مذهبي. همين اشتباه را آقاي بازرگان در رابطه با آيت الله روح الله خميني کردند که نه وي را يک بنيادگراي اسلامي با استراتژي معين جهاني بلکه فقط يک پوپوليست ميديدند که بعد از پيروزي انقلاب قرار است به قم برود.

درست است که مکتب آيت الله خميني با آيت الله مصباح يزدي متقاوت است ولي عدم درک اين واقعيت که اينها هر دو بنيادگرا بودند و هردو استراتژي جهاني مورد نظرشان بسيار جدي بود و فقط سخنان پوپوليستي نبود موضوعي است که خيلي به جنبش سياسي ايران لطمه زده است. مثلاً در ابتداي انقلاب در همان زمان دولت موقت بازرگان آيت الله خميني به روشني ميگفت که خواستار فتح کربلا است و بعد از آن هم فتح قدس يعني اين دو فتح را راهي ميدانست که توسط آن کل مردم همه کشورهاي اسلامي به شيعه مورد نظر وي ايمان آورند و دولت هاي خود را سرنگون کنند و به اينگونه با اتحاد جهان اسلام در خاورميانه، کل جهان به تسخير انقلاب اسلامي در آيد.

آقاي خميني اصلاً اين حرف ها برايش تبليغات نبود که آقاي بازرگان ناراحت ميشد و ميگفت اينها تشنج به وجود مياورد. آقاي خميني وقتي هم عراق به ايران حمله کرد تعجبي نکرد و بازهم فتح کربلا را تکرار کرد و روزي هم که صلح را امضاء کرد زماني بود که چند نفر از افراد مورد اعتماد وي به او اطمينان دادند که تا سلاح شيميائي و اتمي نداشته باشد نميتواند بر عراق پيروز شود و اولي را در حين جنگ، از آلمان تهيه کردند، ولي به خميني اطمينان دادند که دومي را تا جنگ هست نميشود تهيه کرد و بايستي با يک برنامه دراز مدت تقيه، امکانات غني سازي اورانيوم را فراهم کرد تا بشود تسليحات اتمي ساخت و در نتيجه راهي غير از امضاء صلح نيست. بعد از آتش بس با عراق هم صدام از اين مسأله آگاه بود و به همين علت هم مرتب بلوف داشتن تسليحات اتمي را تکرار ميکرد، چون ميترسيد اگر جمهوري اسلامي به تسليحات اتمي دست يابد اولين اقدامي که بکند دوباره تلاش براي فتح کربلا باشد.

در واقع از همان اول ايجاد جمهوري اسلامي، رژيم تازه هم گروه هاي مختلف شيعه عراق و هم گروه هاي مختلف شيعه لبنان و فلسطين را در ايران پناه داد و کاملاً از نزديک با آنها کار ميکرد. اينکه بلوف هاي صدام درباره تسليحات اتمی و کارهاي ديگرش نظير حمله به کويت باعث شد که آمريکا رژيم وي را برچيند، و گروه هاي شيعه اي که بعضاً هم به ايران نزديکند در عراق به قدرت برسند، باعث شد هدف خميني بدون زحمت زياد بر آورده شود، ولي داشتن حکومتي نزديک به خود در عراق يعني فتح کربلا گام اول در استراتژي خميني بود که گام بعدي اش هم نابودي اسرائيل و فتح قدس بود که به اين طريق کل مردم جهان عرب را بسوي خود جلب کند تا رژيم های کنونی جهان عرب را سرنگون سازند و حکومت هاي بنيادگراي اسلامی متحد جمهوری اسلامی ايران برپا کنند.

نه تنها خميني تا آخر عمر از هدف بالا دست برنداشت بلکه کل پروژه هسته اي جمهوري اسلامي ايران نيز بخاطر خدمت به اين استراتژي جهاني بوده و هست و با هدف رژيم شاه در توسعه اتمي که رقابت با همسايگان ايران بود، کاملاً فرق داشته است. اگر گام اول استراتژي خميني با حمله آمريکا به عراق تسهيل شد، گام بعدي را بخوبي ميدانست که آمريکا يا هيچ دولت عربي ۀن زمان برايش به ثمر نخواهد رساند و فقط در پرتو داشتن تسليحات اتمي ميتواند به آن دست يابد. در نتيجه براي خميني از همان اول استراتژي اش روشن بود و با کسي هم شوخي نداشت وقتي از فتح کربلا و فتح قدس سخن ميگفت. اين آقاي بازرگان بود که اشتباه ميکرد و فکر ميکرد خميني بخاطر سياستمدار نبودن و ندانستن زبان ديپلماسي حرف هائي ميزند که بازرگان بايد ترميم کند.

آيت الله مصباح يزدي و آقاي محمود احمدي نژاد نيز امروز استراتژي شان به همان روشني است و در نوشته هاي پيشين گفتم که مهدويت، استراتژي جهاني اين دولت است، و مسأله شان نه پوپوليسم است و نه ناداني، و همه حرف هاي آقاي احمدي نژاد هم درباره اسرائيل دقيقاً از استراتژي مهدويت ايشان ناشي ميشود که فکر ميکند اگر پايان دهنده اسرائيل باشد تمام جهان اسلام به شيعه و مهدويت مصباح يزدي ايمان خواهند آورد و جهان را اين ديدگاه بنيادگرا تسخير خواهد کرد و ابداً از اين حرفها قصدشان شلوغ بازي نيست و اصلاً هم آقاي احمدي نژاد در جهان غلط درک نشده اند. اگر هم در مواردي مجبورند تقيه کنند به اين علت است که هنوز تسليحات اتمي را ندارند و دقيقاً هم به همين دليل آقاي خميني حاضر شد با صدام حسين صلح را امضاء کند. نميگويم همه رهبران جمهوري اسلامي به اين دليل حاضر به امضاي صلح شدند. ما همه ميدانيم که حای همان سال آخر جنگ، مهندس بارزگان به دليل لطماتي که به کشور ميرسيد خواهان صلح بود و براي آن هدف زحمت ها کشيد و بسياری ناملايمات را تحمل کرد اما من در اينجا دقيقاً بحثم درباره استراتژي بنيادگرايان مذهبي در ايران و مشخصاً آيت الله خميني در آن روز و آيت الله مصباح يزدي و آقاي احمدي نژاد در امروز است.

حالا با در نظر گرفتن اين استراتژي بنيادگرايان اجازه دهيد به موضوع اصلاح طلبان و اسرائيل برگردم. جدا از تخيلات بنيادگرايان ، در دنياي واقعيت در رابطه با صدام، دامن زدن به تشنج با عراق و بعد هم حمله عراق به ايران، جدا از آنکه علت حمله تحريکات خميني بود يا که صدام به هرحال چنان برنامه اي داشت و با ديدن تضعيف ارتش ايران در انقلاب فکر کرده بود فرصت مناسبي براي حمله به ايران بوجود آمده است، به هرحال نتيجه جنگ ميليونها تلفات براي ايران بود و تنها دستاورد آن تا امروز ميتوانست براي ايران هيچ باشد و يا حتي تقويت صدام باشد البته اگر که حمله آمريکا به عراق اتفاق نيافتاده بود، و اين فقط يک شانس تاريخي براي جمهوري اسلامي بود که صدام سرنگون شد و دولت شيعه نزديک به جمهوري اسلامي در عراق به روي کار آمد و بعد هم بخاطر درگيري هاي آمريکا با طالبان و القاعده در افغانستان و عراق، عملاً عرصه به روي ايران براي نفوذ در عراق ميسر گشوده شد. اما امروز همان کارهاي زمان انقلاب، اينبار در رابطه با اسرائيل، هر روز ايران را به ورطه جنگ با اسرائيل نزديکتر ميکند و چنين جنگي را نه آمريکا و اروپا جلويش را خواهند گرفت و نه کشورهاي عربي چون از ديدگاه هردو آنها بر خلاف تصور استراتژيست هاي بنيادگراي مهدويت، جمهوري اسلامي ايران است که نابود خواهد شد بدون آنکه آنها هزينه اي بکنند. البته ما ميدانيم که فقط جمهوري اسلامي ايران نخواهد بود که نابود خواهد شد بلکه ايران و ايراني نيز در جنگ ايران و اسرائيل، چه اتمي باشد و چه غير اتمي، به همراه جمهوری اسلامی نابود خواهند شد.

حالا مردم ايران هستند که در معرض فدا شدن براي تخيلات استراتژي جهاني مهدويت هستند و اينبار خطر شعار فتح قدس بزرگتر از آنچيزي است که در زمان خميني با شعار فتح کربلا يعني مرحله اول اين استراتژي، مردم ما با آن روبرو شدند. سؤالي که امروز هست اين است که اصلاح طلبان ايران که بهتر از من به واقعيت اين ديدگاه در ميان بنيادگرايان اسلامي در ايران واقفند چه کار ميخواهند بکنند؟ آيا در ميان آنها کسي پيدا ميشود که شجاعت داشته باشد و به اسرائيل برود و به مردم اسرائيل بگويد که مردم ايران خواهان جنگ با اسرائيل نيستند و مخالف همه اين استرتژي هاي نابود کننده بينادگرايان طرفدار مهدويت هستند. آيا کسي هست که قبل از شروع جنگي هزاران بار نابود کننده تر از جنگ ايران و عراق جلوي وقوع آن را بگيرد؟ آيا حاضرند از انگ هاي روزنامه کيهان شريعتمداري نهراسند و برايشان جلوگيري از نابود شدن ايران مهمتر باشد و نه برچسب هاي صهيونيست و امثالهم که به هر مخالف استراتژي بنيادگرايان اسلامي ارزاني ميشود (2).


به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
12 شهريور 1388
September 3, 2009

پانويس ها:
1. http://tinyurl.com/luuajd

2. http://tinyurl.com/nlo3tn