به کجا ميرويم؟
سام قندچی
اميدوار بودم آنچه در سطور زير مينويسم را هيچگاه ننويسم. در 30 سال گذشته آرزويم اين بود که ايران تحول به ترقي و پيشرفت را با برنامه اي کاملاً مسالمت آميز و از طريق اصلاحات انجام دهد و هنوز هم آرزويم همان است ولي آنچه واقعيت جنبش مردم ايران بعد از تظاهرات 27 شهريور در روز قدس و بعد از پايان ششمين اجلاس مجلس خبرگان در روز گذشته (همزمان با سفر آقاي احمد نژاد به آمريکا) نشان ميدهد، اين است که متأسفانه آرزوي من ممکن است برآورده نشود. امانوئل کانت عمری برای برنامه ترقي خواهانه در اروپا فعاليت کرد و همه گونه تضييقات عليه خود را در زمان فردريک ويلهلم دوم جانشين واپس گراي فردريک کبير پذيرفت که حتي نوشتن درباره مذهب را براي وي ممنوع کرده بود و کماکان آرزوي کانت اين بود که تحول جامعه به اهداف برنامه ای ترقي خواهانه نه تنها در آلمان که در آنجا زندگي ميکرد بلکه در بقيه اروپا نيز از طريق اصلاحات مسالمت آميز انجام پذيرد وليکن وقتي در فرانسه برنامه مدرنيسم از طريق انقلاب به ثمر رسيد کانت از آن انقلاب دفاع کرد نه آنکه آروزيش انقلاب بود، که نبود، بلکه به اين خاطر که هدف ترقي خواهانه خود را بالاخره اينگونه ديد که در جايی به ثمر رسيده است. اگر جشني گرفتن داشت براي محتوای تحول ترقي خواهانه بود وگرنه کسي از دادن کشته هاي انقلاب چه در فرانسه چه پيش از آن در جنگ استقلال آمريکا نميتوانست که خوشحال باشد (1).
امروز هم که آن رويدادهاي تاريخي جشن گرفته ميشوند به همين سان است و از کسانيکه براي به ثمر رسيدن تحول ترقي خواهانه در آمريکا و اروپا خون دادند قدردانی ميشود هر چند آرزوي هر انسان معقولي نظير کانت اين بوده و هست که آن تحول بدون خونريزي بدست ميامد. متأسفانه بعد از انقلاب اکتبر در روسيه بسياري از نيروهاي ترقي خواه به اشتباه افتخار کردن به انقلاب را پيشه خود ساختند جدا از محتوای آن تا به آنجا که حتي در ايران يک انقلاب ارتجاعي در 1357 را هم مايه افتخار دانستند و هنوز هم اينگونه ميانديشند (2).
البته نيروهايي هم در انقلاب 1357 بودند که به دنبال ترقي بودند اما اکثريت نيروهاي شرکت کننده در آن انقلاب به دنبال برنامه اي ارتجاعي بودند و ثمره آنهم جمهوری اسلامي واپس گرايی شد که 30 سال فقط کوشش کرده است مردم ايران را به عقب بکشد. از مدرسه و حزب سياسي تا اقتصاد و فرهنگ ما را به پيش از مشروطيت سوق دهد. البته همه اين موضوعات را پيش از اين در کتاب ايران آينده نگر بحث کرده ام (3).
اما امروز جنبش ما به کجا ميرود؟
با وجود همه تلاشهاي آزاديخواهان ايران براي يافتن راهي مسالمت آميز براي جنبش مردم ايران بعد از انتخابات رياست جمهوري در 22 خرداد ماه 1388 و به رغم تحميل مجدد دولت آقاي محمود احمدي نژاد به مردم، ابتدا اميدي در جنبش بود که بتوان از طريق شوراي نگهبان و ولي فقيه اين انتخابات را منحل کرد، اما سخنرانی آقاي خامنه اي در نماز جمعه يک هفته بعد از اعلام نتايج انتخابات 22 خرداد، آن راه را سد کرد، و محمود احمدي نژاد با حمايت آيت الله خامنه ای ابقاء شد (4).
شايد اگر در روز نماز جمعه 29 خردادماه آقاي خامنه اي راه ديگري برگزيده بود، جنبش نيز مسير ديگري را می پيمود وليکن چنين نشد. نيروهاي مختلف سياسي بازداشت شدند اما با شگفتی رژيم بيشتر ديد که هيچ تأثيري آن نيروها در جنبش پيش چشم، نداشته اند. منطقاً اين واقعيت بايستي آقاي خامنه اي را به اين درک ميرساند که آن نيروهاي سياسي نيستند که دارند اين جنبش را رهبري ميکنند (5) .
اما گرچه آقاي خامنه ای خيلي زود به درستی دريافت که بازماندگان جريانات سکولار گذشته نيستند که اين جنبش را به پيش ميرانند اما فکر ميکرد که عده اي اصلاح طلبان متحد پيشين خود وي، باصطلاح کاريکاتوری از انقلاب 57 را عليه وي علم کرده اند. حجت الاسلام رفسنجاني يک ماه بعد در 25 تيرماه در زمان امامت نماز جمعه تهران تلاش کرد که هم جنبش را با خود نگهدارد و هم بيعت با آيت الله خامنه اي را ممکن سازد (6).
اما تا موقعي که هدف آقاي خامنه ای ابقاء دولت احمدي نژاد بود طرح آقای رفسنجاني قابل اجرا نبود و دليلش هم فقط به اين خاطر نبود که برخورد آقاي خامنه اي به آقاي رفسنجاني با برخورد آقاي احمدی نژاد به آقاي رفسنجاني مقفاوت بوده و هست (7).
بلکه به اين دليل نيز که هيچ راه حل اصلاح طلبانه اي بعد از سرکوب مردم و آغاز دادگاه هاي اصلاح طلبان توسط دولت آقای احمدي نژاد، نميتوانست و نميتواند با قبول وجود دولت دهم مطرح باشد. يعني حتي اگر در ابتدا مثلاً دعوت کردن از شخصيتهائي نظير موسوي، کروبي، حجاريان، بهزاد نبوي و امثالهم براي شرکت در دولت دهم ميتوانست بعنوان راه برون رفت تصور شود ولي بعد از دادگاه هاي استاليني و تجاوز به زندانيان و کشتن تظاهر کنندگان ديگر هر راه حلي با وجود دولت احمدي نژاد از بين رفت، و حمايت بي دريغ آيت الله خامنه اي از دولت احمدي نژاد نيز بعد از بي اعتبار شدن شوراي نگهبان، اعتبار مجلس را نيز که با فشار آقاي خامنه اي به دولت دهم رأي داد، خدشه دار نمود، اما برعکس تصور آقاي احمدي نژاد، گرفتن صلاحيت از مجلس هم پيروزي نبود (8).
در واقع تحميل کابينه آقاي احمدي نژاد به مجلس تضمين شکست رژيم بود که از آلترناتيوهاي کابينه مختلط هم مردم را دلسرد کرد و آوردن افرادي نظير رحيم مشائي نه آن بود که روحانيت را بترساند بلکه در واقع بخش بيشتري از روحانيت را از دولت دور کرد تا آنجا که در نماز عيد فطر حتي آيت الله ناصر مکارم شيرازي که بيش از هر روحاني برجسته ديگري در همه 30 سال جمهوري اسلامي پشت رژيم بوده است را نيز در برابر آيت الله خامنه اي قرار داد وقتي که اجازه نيافت نماز عيد فطر را در روز دوشنبه که مورد نظرش بود اجرا کند و فقط روز يکشنبه عيد فطر رسمي با رؤيت اقاي خامنه اي اجازه اقامه يافت. البته همه اين مدت آقاي خامنه اي تصور کرده است که جلوي به زعم خودشان انقلاب کاريکاتوري اصلاح طلبان را گرفته است در صورتيکه نه تنها بقيه نيروهاي سياسي، که آقاي خامنه اي خيلي زود دريافت، گرداننده اين جنبش بزرگ نيستند، بلکه اصلاح طلباني هم که آقاي احمدي نژاد و آقاي خامنه اي در کهريزک و اوين با آنها مشغول تسويه حساب هستند نيز، اصل اين حرکت نيستند، و اصلاً خود اين مردمي هم که در اين حرکت هستند نه برنامه انقلابي داشته اند و نه برنامه اصلاحات و فقط ميخواهند نظير هر جامعه سکولاري زندگي عادي خود را بدون دخالت مذهب و دولت داشته باشند و از نظرشان اين خواست هم چيز بزرگي نيست که بخاطرش رژيم آنها را در زندان مورد تجاوز و شکنجه قرار داده است (9).
در واقع همانطور که در گذشته ذکر کردم علت آنکه جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مطرح شدند نيز به اين خاطر بود که در 30 سال گذشته تنها اين نيروهاي خودي اجازه تشکل سياسي داشته اند و در نتيجه مردم از نظر تشکيلات سياسي به آنها روي آوردند وگرنه خواستهاي مردم اساساً سکولار است و اگر احزاب سکولار در ايران آزاد بودند مردم به احزاب سکولار روي کرده و عضو آن احزاب شده بودند (10).
آيا ممنوع کردن جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي کار رژيم را راحت تر خواهد کرد؟ خير. در غياب احزاب سکولار مردم به اين احزاب اصلاح طلب اسلامی روي آوردند و جنبش خود را نيز به رنگ سبز در آوردند. اما ممنوع کردن اينها يعني پايان حضور هر تشکل سياسي و جنبشي که نميخواهد دولت احمدي نژاد را تحمل کند، در چنان شرايطي، فقط برايش يک راه خواهد ماند، و آن هم قيام است، که در زمان فقدان احزاب، بيشتر و بيشتر بايد نام قيام کور را بر آن نهاد، نه آنکه مردم ندانند دنبال چه هستند بلکه به اين دليل کور است که نتيجه تشکيلاتي اش قابل پيشبيني نيست. البته برعکس دوران انقلاب 57 اين جنبش اساساً خواستهاي مترقي مطرح کرده است و محتواي تحول کمتر ممکن است واپسگرا شود اما اينکه چه نيروهايي در رأس رژيم آينده قرار گيرند معلوم نيست. چه بسا ميتواند اين تحول آنقدر خشن شود که حتي بيش از انقلاب 57 کساني را که اين قيام عليه شان برخاسته است را به خاک و خون بکشد. اگر بعد از انقلاب 57 کساني نظير مهندس بازرگان هم نتوانستند براي بسياري از ژنرال هاي ارتش شاه وساطت کنند و آنها را فراري دهند يا با وساطت نجات دهند اين بار شايد بدتر از آن براي آقاي خامنه اي و آقاي احمدي نژاد و همراهانشان پيش آيد و حتي کساني نظير خود من که با مجازات اعدام هميشه مخالف بوده و هستم هم نتوانيم از چنان رفتاري با آنها توسط قيام کنندگان، در امانشان نگهداريم. اي کاش نه تنها احزابي نظير جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بلکه احزاب سکولار هم در ايران اجازه مييافتند که فعاليت کنند و خواستهاي مردم از طريق احزاب سازمان مييافت و نه آنکه جامعه به سوي قيامي کور برود که بيش از همه نيز خود آنها که در قدرت هستند بايد از آن بترسند، چرا که رفتن جنبش بسوی يک قيام، جدا از آنکه ما چه می خواهيم، دارد اتفاق ميافتد.
بله نه من و نه هيچ گروه و سازماني که از جنبش اخير پشتيبابي کرده ايم نه آرزوي انقلاب و قيام داشته ايم و نه امروز مردم را به آن تشويق ميکنيم. با حرکت مسلحانه روشنفکران جدا از مردم که هميشه، چه قبل از انقلاب 57 و چه در 30 سال بعد از آن، موافق نبوده و نيستم، و نظرم را بارها نوشته ام (11).
نه تنها با تروريسم و مشي چريکي مخالفم بلکه همانطور که متذکر شدم ابداً دوست ندارم که تحول ترقي خواهانه آينده ايران نيز از طريق قيام انجام شود. اما متآسفانه امروز آنچه ميبينم حرکت سريع جنبش مردم به آن سو است و مسؤلش هم دولت است، و از عهده نه من و نه همه روشنفکراني هم که قيام را نمی پسندند بر نخواهد آمد که بتوانند جلوي اين سيل خروشان را بگيرند، همانطور که روزگاري شاپور بختيار نتوانست جلوي قيام بهمن 57 را بگيرد. هرچه هم سرکوب ادامه يابد و هر چه تداوم دولت محمود احمدي نژاد با همراهی آيت الله خامنه ای هم بيشتر طول بکشد، حتي شانس آقاي ميرحسين موسوي يا آقاي مهدی کروبي هم از بين خواهد رفت و بزودي ايشان هم نظير بختيار خواهند شد که حتي قبول برنده شدنشان در انتخابات از سوي رژيم هم ممکن است که ديگر نتواند جلوي موجي که بسوي قيام ميرود را سد کند.
متأسفانه شخصيت ها و نيروهاي سياسي ايران نميتوانند به ثمربخشي نصيحت به آقايان خامنه اي و احمدي نژاد اميدوار باشند که آنها راه درست را در پيش گيرند. در واقع همانطور که نوشتم استعفاي آقاي احمدي نژاد به دليل عدم اعتماد ملي و انتخابات مجدد مسيري بود که همان روز 29 خرداد آقاي خامنه اي ميتوانستند برگزينند که انتخاب نکردند. در نتيجه با روشي که رژيم ادامه داده و ميدهد جنبش مردم با شتابي باور نکردني به روز قيام نزديک ميشود و نيروهاي سياسي ايران از امروز بايد از خود بپرسند که در آن روز ميخواهند چه کار کنند؟ يعني جدا از آنکه من دوست داشته باشم که قيامي کور صورت بگيرد، که دوست ندارم، اما وقتي دارد سيل ميايد تکليف امثال من در آنزمان چيست؟ يعني چگونه نيروها و روشنفکران مترقی عمل کنند که مردم در اين حرکتي که به سويش دارند ميروند کمترين تلفات را بدهند و نيز چگونه عمل کنند که جنبش به اهداف سکولاريسم ترقي خواهانه خود برسد نه آنکه دوباره فداکاري ها بشود ولي نتيجه آن، ترقي و تعالي، آزادي، سکولاريسم و دموکراسي نشود.
واقعيت اين است که روشها و فعاليـت ها به شکلي که اپوزيسيون در 30 سال گذشته انجام داده است در اين شرايطي که حرکت جنبش به سرعت و شتاب کنوني رسيده است، ديگر کار نميکند، و اساساً چندان اثري هم ندارد، و به هيمن علت هم اپوزيسيون 30 سال گذشته، در اين حرکت جديد، اهميتش کمتر و کمتر ميشود. درست است که از نظر کمي رشد نشان ميدهد اما به نسبت جنبش کنوني اصلاً بخش ناچيزي از آن گشته است. متأسفانه روشنفکران سياسي در داخل ايران که بهترين شناخت از مردم و از دستاورهاي نوين جهان در ارتباط با نيازهاي مردم ايران را دارند، از امکان حزب ساختن علني در ايران برخوردار نيستند که بتوانند اين بحث ها را در آن انجام دهند وبه برنامه و خط مشي مناسب برسند.
در نتيجه شرايط سکولارهاي ايران شبيه روشنفکراني است که در زمان انقلاب آمريکا حزب نداشتند و از روشهاي ديگري استفاده کردند تا بر روي حرکت مردم اثر مثبت بگذارند و اين را ممکن کنند که حرکت مردم اقلاً تحول ترقي خواهانه اي را به ثمر برساند و نه آنکه سقوط به تاريک انديشي کندو البته بعداز انقلابشان احزاب آزاد خود را ساختند. شرايط سختي براي روشنفکران سياسي ايران است که جنبشي جدا از آنکه آنها چه ميانديشند دارد با سرعت سريعي هر روز بيش از روز پيش به قيام نزديک ميشود و مگر انکه رژيم اصلاحاتي در سطحي که بحث کردم را انجام دهد يا که بتواند جنگي راه بياندازد، بنظر من اين روند ديگر قابل توقف نيست و متأسفانه ميتواند به قيمت خون بسياري از مردم ما اين تحول به انجام رسد.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم مهرماه 1388
Sept 24, 2009
پانويس:
1. http://tinyurl.com/loasqo
2. http://tinyurl.com/lbyo5n
3. http://tinyurl.com/lugz9o
4. http://tinyurl.com/ntgsy9
5. http://tinyurl.com/kj63po
6. http://tinyurl.com/nel4kn
7. http://tinyurl.com/lnw8ub
8. http://tinyurl.com/n3toka
9. http://tinyurl.com/oxfjo5
10. http://tinyurl.com/nvbffq
11. http://tinyurl.com/q6uwbd
سام قندچی
اميدوار بودم آنچه در سطور زير مينويسم را هيچگاه ننويسم. در 30 سال گذشته آرزويم اين بود که ايران تحول به ترقي و پيشرفت را با برنامه اي کاملاً مسالمت آميز و از طريق اصلاحات انجام دهد و هنوز هم آرزويم همان است ولي آنچه واقعيت جنبش مردم ايران بعد از تظاهرات 27 شهريور در روز قدس و بعد از پايان ششمين اجلاس مجلس خبرگان در روز گذشته (همزمان با سفر آقاي احمد نژاد به آمريکا) نشان ميدهد، اين است که متأسفانه آرزوي من ممکن است برآورده نشود. امانوئل کانت عمری برای برنامه ترقي خواهانه در اروپا فعاليت کرد و همه گونه تضييقات عليه خود را در زمان فردريک ويلهلم دوم جانشين واپس گراي فردريک کبير پذيرفت که حتي نوشتن درباره مذهب را براي وي ممنوع کرده بود و کماکان آرزوي کانت اين بود که تحول جامعه به اهداف برنامه ای ترقي خواهانه نه تنها در آلمان که در آنجا زندگي ميکرد بلکه در بقيه اروپا نيز از طريق اصلاحات مسالمت آميز انجام پذيرد وليکن وقتي در فرانسه برنامه مدرنيسم از طريق انقلاب به ثمر رسيد کانت از آن انقلاب دفاع کرد نه آنکه آروزيش انقلاب بود، که نبود، بلکه به اين خاطر که هدف ترقي خواهانه خود را بالاخره اينگونه ديد که در جايی به ثمر رسيده است. اگر جشني گرفتن داشت براي محتوای تحول ترقي خواهانه بود وگرنه کسي از دادن کشته هاي انقلاب چه در فرانسه چه پيش از آن در جنگ استقلال آمريکا نميتوانست که خوشحال باشد (1).
امروز هم که آن رويدادهاي تاريخي جشن گرفته ميشوند به همين سان است و از کسانيکه براي به ثمر رسيدن تحول ترقي خواهانه در آمريکا و اروپا خون دادند قدردانی ميشود هر چند آرزوي هر انسان معقولي نظير کانت اين بوده و هست که آن تحول بدون خونريزي بدست ميامد. متأسفانه بعد از انقلاب اکتبر در روسيه بسياري از نيروهاي ترقي خواه به اشتباه افتخار کردن به انقلاب را پيشه خود ساختند جدا از محتوای آن تا به آنجا که حتي در ايران يک انقلاب ارتجاعي در 1357 را هم مايه افتخار دانستند و هنوز هم اينگونه ميانديشند (2).
البته نيروهايي هم در انقلاب 1357 بودند که به دنبال ترقي بودند اما اکثريت نيروهاي شرکت کننده در آن انقلاب به دنبال برنامه اي ارتجاعي بودند و ثمره آنهم جمهوری اسلامي واپس گرايی شد که 30 سال فقط کوشش کرده است مردم ايران را به عقب بکشد. از مدرسه و حزب سياسي تا اقتصاد و فرهنگ ما را به پيش از مشروطيت سوق دهد. البته همه اين موضوعات را پيش از اين در کتاب ايران آينده نگر بحث کرده ام (3).
اما امروز جنبش ما به کجا ميرود؟
با وجود همه تلاشهاي آزاديخواهان ايران براي يافتن راهي مسالمت آميز براي جنبش مردم ايران بعد از انتخابات رياست جمهوري در 22 خرداد ماه 1388 و به رغم تحميل مجدد دولت آقاي محمود احمدي نژاد به مردم، ابتدا اميدي در جنبش بود که بتوان از طريق شوراي نگهبان و ولي فقيه اين انتخابات را منحل کرد، اما سخنرانی آقاي خامنه اي در نماز جمعه يک هفته بعد از اعلام نتايج انتخابات 22 خرداد، آن راه را سد کرد، و محمود احمدي نژاد با حمايت آيت الله خامنه ای ابقاء شد (4).
شايد اگر در روز نماز جمعه 29 خردادماه آقاي خامنه اي راه ديگري برگزيده بود، جنبش نيز مسير ديگري را می پيمود وليکن چنين نشد. نيروهاي مختلف سياسي بازداشت شدند اما با شگفتی رژيم بيشتر ديد که هيچ تأثيري آن نيروها در جنبش پيش چشم، نداشته اند. منطقاً اين واقعيت بايستي آقاي خامنه اي را به اين درک ميرساند که آن نيروهاي سياسي نيستند که دارند اين جنبش را رهبري ميکنند (5) .
اما گرچه آقاي خامنه ای خيلي زود به درستی دريافت که بازماندگان جريانات سکولار گذشته نيستند که اين جنبش را به پيش ميرانند اما فکر ميکرد که عده اي اصلاح طلبان متحد پيشين خود وي، باصطلاح کاريکاتوری از انقلاب 57 را عليه وي علم کرده اند. حجت الاسلام رفسنجاني يک ماه بعد در 25 تيرماه در زمان امامت نماز جمعه تهران تلاش کرد که هم جنبش را با خود نگهدارد و هم بيعت با آيت الله خامنه اي را ممکن سازد (6).
اما تا موقعي که هدف آقاي خامنه ای ابقاء دولت احمدي نژاد بود طرح آقای رفسنجاني قابل اجرا نبود و دليلش هم فقط به اين خاطر نبود که برخورد آقاي خامنه اي به آقاي رفسنجاني با برخورد آقاي احمدی نژاد به آقاي رفسنجاني مقفاوت بوده و هست (7).
بلکه به اين دليل نيز که هيچ راه حل اصلاح طلبانه اي بعد از سرکوب مردم و آغاز دادگاه هاي اصلاح طلبان توسط دولت آقای احمدي نژاد، نميتوانست و نميتواند با قبول وجود دولت دهم مطرح باشد. يعني حتي اگر در ابتدا مثلاً دعوت کردن از شخصيتهائي نظير موسوي، کروبي، حجاريان، بهزاد نبوي و امثالهم براي شرکت در دولت دهم ميتوانست بعنوان راه برون رفت تصور شود ولي بعد از دادگاه هاي استاليني و تجاوز به زندانيان و کشتن تظاهر کنندگان ديگر هر راه حلي با وجود دولت احمدي نژاد از بين رفت، و حمايت بي دريغ آيت الله خامنه اي از دولت احمدي نژاد نيز بعد از بي اعتبار شدن شوراي نگهبان، اعتبار مجلس را نيز که با فشار آقاي خامنه اي به دولت دهم رأي داد، خدشه دار نمود، اما برعکس تصور آقاي احمدي نژاد، گرفتن صلاحيت از مجلس هم پيروزي نبود (8).
در واقع تحميل کابينه آقاي احمدي نژاد به مجلس تضمين شکست رژيم بود که از آلترناتيوهاي کابينه مختلط هم مردم را دلسرد کرد و آوردن افرادي نظير رحيم مشائي نه آن بود که روحانيت را بترساند بلکه در واقع بخش بيشتري از روحانيت را از دولت دور کرد تا آنجا که در نماز عيد فطر حتي آيت الله ناصر مکارم شيرازي که بيش از هر روحاني برجسته ديگري در همه 30 سال جمهوري اسلامي پشت رژيم بوده است را نيز در برابر آيت الله خامنه اي قرار داد وقتي که اجازه نيافت نماز عيد فطر را در روز دوشنبه که مورد نظرش بود اجرا کند و فقط روز يکشنبه عيد فطر رسمي با رؤيت اقاي خامنه اي اجازه اقامه يافت. البته همه اين مدت آقاي خامنه اي تصور کرده است که جلوي به زعم خودشان انقلاب کاريکاتوري اصلاح طلبان را گرفته است در صورتيکه نه تنها بقيه نيروهاي سياسي، که آقاي خامنه اي خيلي زود دريافت، گرداننده اين جنبش بزرگ نيستند، بلکه اصلاح طلباني هم که آقاي احمدي نژاد و آقاي خامنه اي در کهريزک و اوين با آنها مشغول تسويه حساب هستند نيز، اصل اين حرکت نيستند، و اصلاً خود اين مردمي هم که در اين حرکت هستند نه برنامه انقلابي داشته اند و نه برنامه اصلاحات و فقط ميخواهند نظير هر جامعه سکولاري زندگي عادي خود را بدون دخالت مذهب و دولت داشته باشند و از نظرشان اين خواست هم چيز بزرگي نيست که بخاطرش رژيم آنها را در زندان مورد تجاوز و شکنجه قرار داده است (9).
در واقع همانطور که در گذشته ذکر کردم علت آنکه جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مطرح شدند نيز به اين خاطر بود که در 30 سال گذشته تنها اين نيروهاي خودي اجازه تشکل سياسي داشته اند و در نتيجه مردم از نظر تشکيلات سياسي به آنها روي آوردند وگرنه خواستهاي مردم اساساً سکولار است و اگر احزاب سکولار در ايران آزاد بودند مردم به احزاب سکولار روي کرده و عضو آن احزاب شده بودند (10).
آيا ممنوع کردن جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي کار رژيم را راحت تر خواهد کرد؟ خير. در غياب احزاب سکولار مردم به اين احزاب اصلاح طلب اسلامی روي آوردند و جنبش خود را نيز به رنگ سبز در آوردند. اما ممنوع کردن اينها يعني پايان حضور هر تشکل سياسي و جنبشي که نميخواهد دولت احمدي نژاد را تحمل کند، در چنان شرايطي، فقط برايش يک راه خواهد ماند، و آن هم قيام است، که در زمان فقدان احزاب، بيشتر و بيشتر بايد نام قيام کور را بر آن نهاد، نه آنکه مردم ندانند دنبال چه هستند بلکه به اين دليل کور است که نتيجه تشکيلاتي اش قابل پيشبيني نيست. البته برعکس دوران انقلاب 57 اين جنبش اساساً خواستهاي مترقي مطرح کرده است و محتواي تحول کمتر ممکن است واپسگرا شود اما اينکه چه نيروهايي در رأس رژيم آينده قرار گيرند معلوم نيست. چه بسا ميتواند اين تحول آنقدر خشن شود که حتي بيش از انقلاب 57 کساني را که اين قيام عليه شان برخاسته است را به خاک و خون بکشد. اگر بعد از انقلاب 57 کساني نظير مهندس بازرگان هم نتوانستند براي بسياري از ژنرال هاي ارتش شاه وساطت کنند و آنها را فراري دهند يا با وساطت نجات دهند اين بار شايد بدتر از آن براي آقاي خامنه اي و آقاي احمدي نژاد و همراهانشان پيش آيد و حتي کساني نظير خود من که با مجازات اعدام هميشه مخالف بوده و هستم هم نتوانيم از چنان رفتاري با آنها توسط قيام کنندگان، در امانشان نگهداريم. اي کاش نه تنها احزابي نظير جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بلکه احزاب سکولار هم در ايران اجازه مييافتند که فعاليت کنند و خواستهاي مردم از طريق احزاب سازمان مييافت و نه آنکه جامعه به سوي قيامي کور برود که بيش از همه نيز خود آنها که در قدرت هستند بايد از آن بترسند، چرا که رفتن جنبش بسوی يک قيام، جدا از آنکه ما چه می خواهيم، دارد اتفاق ميافتد.
بله نه من و نه هيچ گروه و سازماني که از جنبش اخير پشتيبابي کرده ايم نه آرزوي انقلاب و قيام داشته ايم و نه امروز مردم را به آن تشويق ميکنيم. با حرکت مسلحانه روشنفکران جدا از مردم که هميشه، چه قبل از انقلاب 57 و چه در 30 سال بعد از آن، موافق نبوده و نيستم، و نظرم را بارها نوشته ام (11).
نه تنها با تروريسم و مشي چريکي مخالفم بلکه همانطور که متذکر شدم ابداً دوست ندارم که تحول ترقي خواهانه آينده ايران نيز از طريق قيام انجام شود. اما متآسفانه امروز آنچه ميبينم حرکت سريع جنبش مردم به آن سو است و مسؤلش هم دولت است، و از عهده نه من و نه همه روشنفکراني هم که قيام را نمی پسندند بر نخواهد آمد که بتوانند جلوي اين سيل خروشان را بگيرند، همانطور که روزگاري شاپور بختيار نتوانست جلوي قيام بهمن 57 را بگيرد. هرچه هم سرکوب ادامه يابد و هر چه تداوم دولت محمود احمدي نژاد با همراهی آيت الله خامنه ای هم بيشتر طول بکشد، حتي شانس آقاي ميرحسين موسوي يا آقاي مهدی کروبي هم از بين خواهد رفت و بزودي ايشان هم نظير بختيار خواهند شد که حتي قبول برنده شدنشان در انتخابات از سوي رژيم هم ممکن است که ديگر نتواند جلوي موجي که بسوي قيام ميرود را سد کند.
متأسفانه شخصيت ها و نيروهاي سياسي ايران نميتوانند به ثمربخشي نصيحت به آقايان خامنه اي و احمدي نژاد اميدوار باشند که آنها راه درست را در پيش گيرند. در واقع همانطور که نوشتم استعفاي آقاي احمدي نژاد به دليل عدم اعتماد ملي و انتخابات مجدد مسيري بود که همان روز 29 خرداد آقاي خامنه اي ميتوانستند برگزينند که انتخاب نکردند. در نتيجه با روشي که رژيم ادامه داده و ميدهد جنبش مردم با شتابي باور نکردني به روز قيام نزديک ميشود و نيروهاي سياسي ايران از امروز بايد از خود بپرسند که در آن روز ميخواهند چه کار کنند؟ يعني جدا از آنکه من دوست داشته باشم که قيامي کور صورت بگيرد، که دوست ندارم، اما وقتي دارد سيل ميايد تکليف امثال من در آنزمان چيست؟ يعني چگونه نيروها و روشنفکران مترقی عمل کنند که مردم در اين حرکتي که به سويش دارند ميروند کمترين تلفات را بدهند و نيز چگونه عمل کنند که جنبش به اهداف سکولاريسم ترقي خواهانه خود برسد نه آنکه دوباره فداکاري ها بشود ولي نتيجه آن، ترقي و تعالي، آزادي، سکولاريسم و دموکراسي نشود.
واقعيت اين است که روشها و فعاليـت ها به شکلي که اپوزيسيون در 30 سال گذشته انجام داده است در اين شرايطي که حرکت جنبش به سرعت و شتاب کنوني رسيده است، ديگر کار نميکند، و اساساً چندان اثري هم ندارد، و به هيمن علت هم اپوزيسيون 30 سال گذشته، در اين حرکت جديد، اهميتش کمتر و کمتر ميشود. درست است که از نظر کمي رشد نشان ميدهد اما به نسبت جنبش کنوني اصلاً بخش ناچيزي از آن گشته است. متأسفانه روشنفکران سياسي در داخل ايران که بهترين شناخت از مردم و از دستاورهاي نوين جهان در ارتباط با نيازهاي مردم ايران را دارند، از امکان حزب ساختن علني در ايران برخوردار نيستند که بتوانند اين بحث ها را در آن انجام دهند وبه برنامه و خط مشي مناسب برسند.
در نتيجه شرايط سکولارهاي ايران شبيه روشنفکراني است که در زمان انقلاب آمريکا حزب نداشتند و از روشهاي ديگري استفاده کردند تا بر روي حرکت مردم اثر مثبت بگذارند و اين را ممکن کنند که حرکت مردم اقلاً تحول ترقي خواهانه اي را به ثمر برساند و نه آنکه سقوط به تاريک انديشي کندو البته بعداز انقلابشان احزاب آزاد خود را ساختند. شرايط سختي براي روشنفکران سياسي ايران است که جنبشي جدا از آنکه آنها چه ميانديشند دارد با سرعت سريعي هر روز بيش از روز پيش به قيام نزديک ميشود و مگر انکه رژيم اصلاحاتي در سطحي که بحث کردم را انجام دهد يا که بتواند جنگي راه بياندازد، بنظر من اين روند ديگر قابل توقف نيست و متأسفانه ميتواند به قيمت خون بسياري از مردم ما اين تحول به انجام رسد.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم مهرماه 1388
Sept 24, 2009
پانويس:
1. http://tinyurl.com/loasqo
2. http://tinyurl.com/lbyo5n
3. http://tinyurl.com/lugz9o
4. http://tinyurl.com/ntgsy9
5. http://tinyurl.com/kj63po
6. http://tinyurl.com/nel4kn
7. http://tinyurl.com/lnw8ub
8. http://tinyurl.com/n3toka
9. http://tinyurl.com/oxfjo5
10. http://tinyurl.com/nvbffq
11. http://tinyurl.com/q6uwbd