دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۸

پاسخ به داريوش اقبالی درباره اکبر گنجی

پاسخ به داريوش اقبالی درباره اکبر گنجی
سام قندچی

اگر آقای داريوش اقبالی بعنوان يک شهروند عادی درباره آقای اکبر گنجي نظر داده بود و يا اگر بحثي خصوصي با ايشان داشت من اين مقاله را نمي نوشتم. اگر هم آقاي اقبالي درباره هنر و موسيقي ايراني نظر داده بود بازهم من حرفي نداشتم که اينجا بنويسم چون تخصص من نيست. اما آقاي اقبالي بمثابه يک تحليلگر سياسي حرکت آقاي اکبر گنجي در اعتصاب غداي نيويورک را مورد قضاوت قرار داده اند و فعاليت سياسي آقاي گنجي را اقدامي خود محورانه و ضد وحدت خواهي ارزيابي کرده اند و به همين دليل هم درباره تحليل سياسي گمراه کننده آقاي داريوش اقبالي در اين نوشتار خواهم نوشت. اگر آقاي اقبالي فقط دعوت آقاي گنجي را براي شرکت در اعتصاب غذا رد کرده بودند يا حتي اگر گفته بودند با نظرات ايشان مخالفند بازهم موضوع به شخص آقاي داريوش مربوط بود اما وقتي نه تنها بعنوان تحليلگر سياسي سخن ميگويند بلکه مشاوريني که هميشه از نقطه نظرهاي خاصي در چند دهه گذشته در خارج کشور پيروي کرده اند را نيز همراه خود معرفي ميکنند، ديگر بحث با نظريه يک دسته از فعالين سياسي است هر چند بخواهند خود را ماوراي نظرگاه هاي سياسي جلوه دهند.

براي جلوگيري از هرگونه سوء تفاهم بازهم يادآوري ميکنم که اين نوشتار ربطي به درک من از اهميت هنرمندان براي کمک به جنبش نوين سياسي- اجتماعي در ايران ندارد که در نوشتار ديگري مفصلاً درباره آن نوشته ام (1).

همچنين هر هنرمند نظير هر شهروند ديگر ايراني نه تنها ميتواند و ارزنده است که به جنبش مردم ايران کمک کند و نه تنها حق قضاوت درباره رهبران و پلاتفرم هاي جنبش را دارد بلکه همين عمل فرد فرد شهروندان است که معني واقعي دموکراسي است (2).

اما وقتي هر شهروند ايرانی چه هنرمند چه غير هنرمند درباره رهبران سياسي، يا ادر ارتباط با خط مشي و پلاتفرم هاي سياسي يا تاکتيک ها و استراتژي جنبش سياسي تحليل ارائه ميکند، ديگر مانند هر فعال سياسي نظراتشان قابل نقد است و به صرف اينکه هنرمند هستند نبايد نقد نظراتشان لطمه اي به حمايتشان از جنبش باشد چرا که حتي بخاطر داشتن شنوندگان زيادتر تأثيرشان بيش از بسياري از فعالين سياسي ميتواند در جنبش مردم باشد همانگونه که در زمان جنگ ويتنام نظرات خانم جين فاندا که يک هنرپيشه سينما بود تأثيري بسيار زياد در آمريکا گذاشت و هم فعالين سياسي و هم سياستمداران دولت هاي وقت به نظرات ايشان پرداختند و حتي تا به امروز سخنان خانم جين فوندا و سفرشان به هانوي در آن روزگار بيش از هر فعال سياسي آن دوران در آمريکا، از نظر سياسي هوادار و مخالف دارد، با وجود آنکه بعنوان يک هنرپيشه ايشان آنقدر جنجال برانگيز نبوده اند هرچند از هنرپيشه گان طراز اول سينماي آمريکا هستند. اين مثال را ذکر کردم تا روشن کنم که شخصاً هميشه از علاقمندان به کارهاي هنري آقاي داريوش در 40 سال گذشته بوده ام و بحث تحليل سياسي ارتباطي به ارج گذاشتن من به شخصيت هنري آقاي داريوش نيست. مطمئن هستم که اگر من هم درباره موضوعات هنر و موسيقي ايراني نظر ميدادم ايشان بسيار بيشتر از آنچه در عرصه سياسي مطرح ميکنم، نقص در نظراتم ميديد، البته اگر برايشان اهميتي داشت که بنويسند چون فکر نميکنم نظرات يک تحليگر سياسي درباره موضوعات هنري آنقدر براي جامعه اهميتي داشته باشد.

براي شهروندان عادي، تفاوت تئوريسيون سياسي، گزارشگر سياسي، و رهبر سياسي موضوع توجه نيست، و همه را فعالين سياسي مي بينند، همانگونه که تفاوت نقش ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده براي شنوندگان موسيقي آنقدر مهم نيست، و موضوع مورد توجه شهروندان "قضاوت" درباره سياست ورزي عمومي فعالين سياسي يا آثار هنري خوانندگان است، نه آنکه خودشان بخواهند خواننده يا سياست مدار باشند، و در نتيجه جزئيات نقش افراد مختلف در اين فعاليت ها برايشان موضوع توجه نيست. کسي نميگويد دموکراسي يعني همه ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده بايد باشند گرچه دموکراسي يعني همه اگر بخواهند ميتوانند آن نقش ها را نيز در زندگي بگيرند ولي مهمتر آن است که دموکراسي يعني شهروندان ميتوانند قضاوت کنند و اگر دوست ندارند، به خواننده يا آهنگي مجبور نباشيند گوش کنند، همانطور که ميتوانند به کانيداي حزبي رأي ندهند يا پلاتفرم حزبي را حمايـت کنند يا با آن مخالفت کنند.

يکي از بزرگترين اشتباهات جامعه ايراني در خارج از کشور در 30 سال گذشته آوردن ديدگاهي عقب مانده از جامعه کهن ايران به غرب بوده است و اين تصور که دموکراسي يعني فعلاً اختلافات خود را بگذاريم کنار و متحد شويم و مرتب هم از نداشتن اتحاد بخاطر تعدد در قضاوت ها، ناله ميکنيم، و علت تعدد را مخالفت يا موافقت با پلاتفرم و رهبراني تصور ميکنيم که فکر ميکنيم عامل موضوع هستند. اين ديدگاه بسيار غلط است و متعلق به جوامع عقب مانده است و دقيقاً رژيم هم همين ديدگاه را در ايران تبليغ ميکند که وحدت کلمه را طلب ميکند و محالفين را غير خودي ميخواند و هر روز مجبور است تعريف خود از غيرخودي ها را تغيير دهد تا ديدگاه وحدت کلمه با کنار گذاشتن اختلافات را توجيه کند و به اين شکل اتحاد يعني فقط قبول کبريت هاي بي خطر يعني نيروهاي سياسي اي که ظاهراً پلاتفرم ديگري دارند اما رهبران و پلاتفرم حاکمان در جمهوري اسلامي را به چالش نميکشند. به عبارت ديگر پلاتفرم خود را تا حدي مجازيم طرح کنيم که به مقامات جمهوري اسلامي بر نخورد. در خارج هم تصوير مشابهي از متحد بودن وجود دارد و اين دقيقاً بخاطر ديدگاه يک جامعه عقب مانده از اتحاد است.

اجازه دهيد مثالي از يک عمل اتحاد نيروهاي با پلاتفرم هاي مختلف در تاريخ را ذکر کنم. روزولت در آمريکا و چرچيل در بريتانيا با استالين در شوروي در جنگ جهاني دوم متحد شدند تا آلمان هيتلري را شکست دهند. آيا اتحاد آنها به اين معني بود که اختلافهايشان را کنار گذاشتند و ديگر حرفي از نظراتشان نزدند؟ خير. آقاي چرچيل در همان زمان مهمترين نظراتش را در رابطه با اهميت جامعه آزاد مطرح کرده است و جالب است که فيلسوف بزرگ تاريخ معاصر کارل پاپر، نه از فلاسفه معاصر بلکه از چرچيل بعنوان مهمترين نظريه پرداز جامعه آزاد حرف ميزند. يعني درست است که امثال برتراند راسل در همان سالها تشکيلات دفاع از قربانيان نصفيه هاي استالين را در اروپاي غربي سازمان دادند ولي نه تنها روشنفکراني نظير راسل بلکه سياستمداراني نظير چرچيل که خود در شکل دادن اتحاد با استالين نقش اصلي را داشتند در عين حال بزرگترين سخنگوي دفاع از جامعه آزاد بودند که هم در چالش با هيتلر دشمن انها در جنگ بود وهم در چالش با استالين متحد آنها در جنگ جهانی دوم بود.

ونه فقط رهبراني نظير چرچيل بلکه شهروندان کشورهاي غربي نيز بعد از اتحاد با استالين يک لحظه فکر نکردند که بايد از فردا "فعلاً" نظراتشان در مخالفت با جامعه بسته کمونيستي را کنار بگذارند و حرفي نزنند. اگر با کمونيسم مخالف بودند حرفشان را ميزدند ولي در عين حال از اتحاد عمل با شوروي استالين براي شکست آلمان نازي هم حمايـت ميکردند و اين دو عمل را در تضاد نميديدند که بخواهند به اصطلاح فعلاً اختلافاتشان را کنار بگذارند و نظراتشان را بيان نکنند و اين امر هم ابداً باعث نرسيدن به اتحاد نشد بلکه اتحاد ها را آگاهانه تر کرد. اما در همان سالهاي دموکراسي ناقص 1320 تا 1332 در ايران اتحاد آمريکا و بريتانيا و شوروي به اينگونه در ميان مردم درک ميشد که هي همه اينها دستشان با هم يکي است و داستانهاي توطئه هاي دائي جان ناپلئون وار بيشتر و بيشتر رايج شد که تا به امروز هم ادامه دارد.

متأسفانه در خارج از کشور که ايرانيان اکنون 30 سال است که در دموکراسي هاي واقعي زندگي ميکنند هنوز اين طرز فکر عقب مانده درباره اتحاد دست بردار ما نيست. مثلاً آقائي در يک برنامه راديوئي که مشخصاً متعلق به سلطنت طلبان است سالها کار ميکرد ولي هميشه در اول هر صحبت ميگفت که وي جمهوريخواه است. همه برنامه آن راديو در دفاع از سلطنت بود و او فکر ميکرد که اين يعني اتحاد جمهوريخواهان و سلطنت طلبان. هنگاميکه رژيم ولايت فقيه در ايران سعي کرده جمهوريت را مترادف جمهوري اسلامي بسازد تا با محو دومي هم اولي نابود شود آيا اين آقايان و خانمها از جمهوريت دفاع کردند يا آقاي اکبر گنجي از دولت انتخاب مردم و جمهوريت دفاع کرده است. اما درباره اتحاد که اين دوستان خيلي از آن حرف ميزنند. اگر روزولت و چرچيل ميخواستند اينگونه با کمونيستها اتحاد ايجاد کنند بايد يک نفر از حزب کار انگليس را مياوردند که مرتب هم بگويد سوسياليست است ولي فقط انگليس و آمريکا را تبليغ کند و خيال کنند که اتحاد ايجاد کرده اند. چنان اتحادي، اتحاد با نيروي کمونيسم واقعي آن زمان نبود و اينگونه بازي هاي با کبريت بي خطر نه تنها اتحاد با نيروهاي مخالف براي هدف مشترک را ايجاد نميکند بلکه به سؤء ظن درباره هدف واقعي يک فرد يا يک نيرو از حرف زدن درباره وحدت، دامن ميزند.

بويژه وقتي در ظاهر اتحاد و همکاري، ولي در خفا تبعيض ضد نيروهاي ديگر باشد، و نه فقط در برنامه هاي راديوئي مخصوص آن نيروي سياسي، بلکه آشکارا در تشکيلاتهاي خبري و حقوق بشري عمومي هم آن نيرو از نفوذ و ارتباطات خود با سازمانهاي خارجي استفاده کند و تبعيض عليه نيروهاي ديگر برقرار کند، و حتي خانواده يک روزنامه نگار در آمريکا به اين علت بيمه درماني نداشته باشد و بچه او بدليل تبعيضات همين ها، يعني همکاران در خفاي آن نيرو، سالها از بيماري عذاب بکشد، و هنوز رهبر آن نيرو بيايد و در ظاهر از حقوق بشر و اتحاد حرف بزند، ديگر چه کسي حرفهاي آن نيرو را باور ميکند. اين کارها اتحاد بوجود نمياورد بلکه تنفر را افزايش ميدهد و کساني هم که نقش کبريت بي خطر را دارند و با ظاهر سخنگوي نيروي مخالف حرف ميزنند، نه تنها خود را بي اعتبار ميکنند بلکه باعث ميشوند حرف هاي اتحاد جريانات هم فکر ولي صادق آنها نيز راستين تصور نشود، و رهبران سياسي و جريانات در خارج وجه شان نظير آقاي احمدي نژاد در داخل ايران شود که همه ميگويند دروغگو ست و نه براي حقوق مردم ارزشي قائل است و نه حرفي براي گفتن دارد. اينها هم هيچکدام بخاطر اختلافات شخصي نيست بلکه همه محصول ديدگاه عقب مانده اي است که ارثيه جامعه کهن ايران از اتحاد است و در نقطه مقابل ترقي خواهي و اتحاد در جوامع مدرن ميباشد و بزرگترين لطمه را نيز به فعالين در خارج کشور همه اين 30 سال همين ديدگاه زده است که نظير ديدگاه ولايت فقيه در داخل ايران وحدت به ارمغان نمياورد و آخر به قيام عليه حاميان دروغين اتحاد، منجر خواهد شد (3).

در رابطه با آقاي اکبر گنجي انتقادات خود را از نظرات سياسي و فلسفي ايشان در گذشته نوشته ام که اساساً هم بحثم در زمينه اشکالات نظري آنچه نوانديشي ديني خوانده ميشود و بخصوص درک غلط ايشان از سکولاريسم است و نيازي به تکرار آن بحث ها در اينجا نيست (4).

همچنين ميدانم که برخی از فعالين سياسی ايران بدون هيچ منظور فرافکني صرفاً به دليل رعايت حقوق بشر هميشه از آقاي گنجی خواسته اند که درباره نقش خود در سازمان هاي رژيم پيش از دستگيری شان صحبت کنند و اين سؤال هم ابداً مسأله ای خصوصی نبوده و موضوعی سياسی است و ايشان در اين مورد هيچگاه دقيق صحبت نکرده اند و پاسخشان اين بوده است که فرض کنيم ايشان بدترين انسان بوده اند ولي در رابطه با فعاليت های پيشنهاديشان حرف زده شود گوئي اينها بحث شخصي است. اگر مسأله ای خصوصي مورد بحث بود بايد حق را به ايشان داد اما موضوع نقش افراد در تشکيلاتهای دولتی، موضوعی خصوصی نيست. در نتيجه با اينکه براي اقاي گنجي در افشای هرچند ناقص دانسته هايشان درباره قتل های زنجيره اي و مقاومت دليرانه شان در زندان احترام عميقي قائل هستم ولي عدم پاسخ روشن به سؤالات مطرحه و نيز عدم گفتن همه آنچه درمورد قتل هاي زنجيره اي ميدانند را موضوعات خصوصي تلقي نميکنم و اميدوارم ايشان هر چه زودتر به اين موضوعات بعنوان موضوعات جنبش سياسي ايران بپردازند تا جنبش هم فرصت بيابد و وقتي در قيد حيات هستند اگر موضوعي بويژه در رابطه با قتل هاي زنجيره اي هست که ايشان ممکن است مهم تلقي نکنند را از ايشان بپرسند که براي تاريخ ايران اهميت بسيار مهمي دارد و مسائي خصوصي نيستند.

اما تا آنجا که به فعاليت هاي آقاي گنجي در خارج از کشور مربوط است ايشان شخصي مستقل بوده اند و همه شايعات اينکه ايشان عامل رژيم هستند بي معني است و اين شايعات هم از روزي مطرح شدند که ايشان به روشني گفتند معتقدند جمهوريخواهان، درست است که تشکيلات سياسي مستقل از سلطنت طلبان در خارج بسازند. همانطور که در بالا توضيح دادم اين روش در يک جامعه مدرن روش بسيار عالي است و ابداً نفي کننده اتحاد نبوده بلکه اتحاد واقعي هم اينگونه بين نيروهاي مختلف شکل ميگيرد و آنهائي که توصيه ميکنند اختلاف ها را بحث نکنيم و غيره نه تنها به اتحاد کمک نکرده اند بلکه به تنفر و تبعيض هاي در خفا با ظاهر اتحاد دامن زده اند، و ضررش هم بي اعتمادي بيشتر در ميان ايرانيان است که نيروهاي مختلف اپوزيسيون خارج وجهه شان مثل احمدي نژاد شده است که دروغ مي گويد چرا که نميتوان از دوستي و اتحاد در ظاهر سخن گفت ولي در خفا بدترين تبعيضات را نسبت به مخالفين از طريق پنهاني توسط هوادارن خود در تشکيلاتهاي عموميِ حتي آمريکائي، و حتي در مؤسسات خبري و حقوق بشري انجام داد، و سر خود را مانند کبک در برف فرو برد که گوئي کسي خبر ندارد. اين کارها آنهم در عصر اينترنت اعتماد آفرين نيست بلکه تنفر آفرين است . مسائل خصوصي هم علت آن ها نيست و بروشني تبعيضات بخاطر اختلافات سياسي و نظري است اما با ظاهر اتحاد وقتي در خفا حتي روش هاي امنيتي رژيم در بخشي از اپوزيسيون در خارج همه اين سالها به کار رفته است يعني هواداراني که در خفا هر تبعيضي ضد مخالفان يک جريان فکري سياسي انجام ميدهند وقتي رهبر آن جريان ميايد و در ظاهر از اتحاد و حقوق بشر و غيره سخنراني ميکند. بله اينها مسأله شخصي نيست و مسأله سياسي در عرصه عمومي است و به مردم دروغ نگوئيم.

اينکه آقاي گنجي افراد و يا نيروهاي مختلفي را به اعتصاب غذاي نيويورک دعوت کرده اند بر حسب تشخيص سياسي شان بوده است و علني هم گفته اند ولي اگر کسي در ظاهر بگويد فرقي بين جمهوريخواه و سلطنت طلب نميبيند ولي در خفا همه گونه تبعيض روا دارد آن است که بد است. اگر يک روزنامه نگار روشن بگويد که سلطنت طلب است ولي ژورناليسم علمي و عدالت بکار برد آن کار درست است نه آنکه ظاهراً بگويد بي طرف است ولي يک خط در دفاع از جمهوري ننوشته و همه 30 سال گذشته سلطنت را تبليغ کرده باشد و تازه وقتي هم ميخواهد بيشتر کارش را بکند بشود کبريت بي خطر جريان مخالف و خود را جمهوريخواه بنامد يا مشاور باصطلاح بي طرف خود را معرفي کند. مردم کور نيستند و همه اين چيزها را ميدانند. ميخواهم بدانم اگر آقاي داريوش در پاريس ميخواستند اعتصاب غذا بگذارند از خانم مريم رجوي دعوت ميکردند؟ چطور آن تصميم خود محوري نيست ولي دعوت آقاي گنجي از کسانيکه به نظر ايشان نزديکترند خود محوري است.

اميدوارم تبليغ ديدگاه عقب مانده ا"ختلافاتمان را فعلاً کنار بگذاريم" بعنوان وحدت طلبي را کنار بگذاريم و روشن نظراتمان را بيان کنيم و اگر هنوز ميخواهيم با نيروي مشخصي با نظرات واقعي آن نيرو مشترکاً در اکسيوني شرکت کنيم آن را به روشني اعلام کنيم و نه آنکه مخالف قلابي بي خطر با نام دروغين آن نيرو بسازيم و آنها را از قول مخالفين واقعي خود، سخنگو جا بزنيم. با ادامه بازي هاي عقب مانده اي که هنوز بعد از 30 سال زندگي در دموکراسي هاي غربي ول نکرده ايم، خود را گول ميزنيم و شايد بالاخره ايرانيان خارج کشور هم اول عليه اين دروغگويان خارج کشور مدعي اتحاد و وحدت طلبي قيام کنند تا بتوانند با رژيم اسلامي توانمند تر به مبارزه برخيزند. اين ديدگاه هاي عقب مانده حرفي از نظراتمان نزنيم اتحاد نمياورد و فقط نفرت مياورد و اختلافات سياسي شکل دعواهاي شخصي و امنيتي مشتي افراطي طرفدار نرم سخنان مصاحبه ها را در خفا در تشکيلات هاي خبري و حقوق بشري ميگيرد. اقاي اکبر گنجي را بيهوده با ادعاي خود محور بيني مورد حمله قرار ندهيد در صورتيکه از هر کسي بيشتر در اين مدت که در خارج بوده است براي فعاليت جمعي در عين احترام به حقوق فردي زحمت کشيده است. البته ايشان را نبايد خدا کرد، و بعد چون نيست، بر زمين زد. مثلاً مدتي پيش در واشنگتن ديدم آقاي گنجي بزرگمردي را اميرکبير و مصدق ايران ناميد. بنظر من ايشان نه دقيقاً سطح خدمات اميرکبير و مصدق را ميدانند و نه خدمات آن بزرگمرد را ميشناختند، ولي گناه به گردن کساني است که هر کدام خواسته اند از آقاي گنجي چيزي بسازند و تصور نادرستي هم به ايشان داده اند و هم به مردم که در هر موردي حرف ميزند که تخصص ندارد ولي اينها دليل نميشود که فعاليتهاي مثبت آقاي گنجي را فراموش کنيم و اينکه واقعاً برخوردشان به موضوع اتحاد از همه در خارج کشور، در 30 سال اخير، مدرن تر بوده است. اگر در داخل ايران، هنوز وحدت اينگونه طرح نيست، نه به دليل پيشرفت بلکه به دليل عقب ماندگي است.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 مرداد 1388
July 27, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/mgalnl
2. http://tinyurl.com/nvbffq
3. http://tinyurl.com/loasqo
4. http://tinyurl.com/mqbjsr

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸

مسأله رفسنجانی در نماز جمعه بيعت با خامنه ای است

مسأله رفسنجانی در نماز جمعه بيعت با خامنه ای است
سام قندچی

فردا حجت الاسلام رفسنجانی قرار است نماز جمعه تهران را برگزار کند. جالب است که ايشان در همان نماز جمعه اي حضور مييابد که آيت الله خامنه اي و آيت الله جنتي پيش نمازي آن را در هفته های اخير به عهده داشته اند اما ديگر براي خود او هم واضح است که در جمهوري اسلامي آيت الله خامنه اي به معني واقعي کلمه خود را امام شيعيان ميشناسد و ديگر نه تنها خود را ملائي که با کمک آقاي رفسنجاني در تفسير وصيتنامه آيـت الله خميني به ولايت رسيد، نميشناسد، بلکه ولايت را نيز برابر آنچه درک نقشي نظير مالک اشتر در صدر اسلام بود نشناخته و به معني واقعي کلمه خود را امام شيعيان ميداند که قادر است از اطرافيانش بيعت براي وارث خود را بخواهد و نظير ائمه شيعه قبل از غيبت کبري، وارث را از ميان پسران خود ميخواهد انتخاب کند.

بنظر من اين معضل را سالهاست که نه تنها آقای رفسنجاني ميداند و رهبران اصلاح طلبان اسلامی نظير حجت الاسلام محمد خاتمي از آن آگاه هستند بلکه کسانيکه خود را روشنفکران نوانديش مذهبي ميخوانند نظير آقاي اکبر گنجي نيز از اين موضوع مطلع بوده اند هرچند آقاي گنجي نقد خود را از آيت الله خامنه ای تحت عنوان مدرن حکومت سلطانی مطرح ميسازد. روشنفکران مذهبي شيعه نظير آقاي گنجي يا سروش به خوبي ميدانند که امامت موروثي در ديدگاه شيعه ريشه دارد و در واقع شيعه اثني عشري بيش از شيعه چهار امامي يا پنج امامي و غيره به توارث متعهد ماند و تا دوازده امام موروثي را پذيرفت.

بعد ها نيز حتي يک شاخه تشيع در ايران يعني شيخيه در عصر قاجار به امامت موروثي بازگشت و البته بخش مهمي از پيروان آن هم بعد ها به جنبش باب و بعد از آنهم به بهائيت پيوستند هر چند خود مذهب شيخيه هنوز در شهر کرمان در ايران به شکل اوليه خود نيز موجود است. اما جالب است که هميشه بين طرفداران امامت موروثي و طرفداران مهدويت نزديکي بوده است. اگر شيخيه و جنبش بابيه و بهائي به هم نزديک بودند، امروز هم طريق موروثي مورد نظر آيت الله خامنه اي با جريان مهدويت مصباح يزدي بسيار نزديک است. در گذشته درباره مهدويت آيـت الله مصباح يزدي توضيح داده ام که حتي در انديشه جهانی ساختن ولايت فقيه است و ديگر اينجا آن موضوع را تکرار نميکنم (1).

واقعيت موضوع انتخابات اخير نيز به احمدي نژاد محدود نبود. همانطور که در تحليل از سخنراني آيت الله خامنه اي بعد از انتخابات 22 خرداد اشاره کردم وحشت آقاي خامنه اي از ابتکار عمل سکولارها در کمپ موسوي بود (2).

چرا که اگر سکولارها آنقدر بتوانند در رابطه با رئيس جمهور آينده نقش داشته باشند روزي که مسأله بيعت با جانشيني پسر آقاي خامنه اي با استناد به فقه تشيع مطرح شود چه بسا که بسياري از طرفدران حکومت مذهبي که علاقه اي به چنان روندي ندارند و خواستار انتخابي شدن بيشتر دولت و دموکراسي باشند نيز طرف سکولارها را بگيرند و از قيد امتزاج دولت و مذهب بگذرند.

انديشه حکومت موروثي ائمه در شيعه آنقدر قوي است که حتي تشيع خود را از تسنن بر مبناي امامت علي و فرزندانش تعريف ميکند. به عبارت ديگر وقتي بالاخره خود روحانيون شيعه در حکومت هستند و يکی از آنها هم نام امام بر خود گذاشته است، چنين حرکتي از سوی آقاي خامنه اي زياد عجيب نيست. ممکن است سؤال شود جرا آيت الله خميني چنين نکرد. شايد همين شخص آيت الله رفسنجاني دليل عمده اي بود که پسر آيت الله خميني نتوانست به چنان مرتبتي برسد چرا که آقاي رفسنجاني گرداننده صحنه در زمان جنگ بود و ترجيح ميداد کسي که گوش بفرمان وي است عهده دار چنان مقامي باشد و سيد احمد خميني چنان کسي نبود و به تشخيص حجت الاسلام رفسنجاني آيت الله خامنه اي چنين فردي بود و اينگونه کارها جلو رفت.

جالب است که آقاي احمدي نژاد چند ماه پيش خاندان خميني و بيت امام را مورد حمله قرار داد و آقاي رفسنجاني با اين موضوع مخالفت کرد چون ديگر آن خاندان را نظير آخرين روزهاي زندگي خميني رقيب طرح خود که امروز بيشتر ايجاد شواري رهبری است نميبيند. البته آقاي احمدي نژاد هم در زمان مناظره هاي تلويزيوني گام بعدي را هم برداشت و رفسنجاني و خاندانش را مورد حمله قرار داد و بدينوسيله با کاهش نفوذ وي به رقيب خود موسوي ضربه زد و به آيت الله خامنه اي نيز دراين زمينه بيعت ياري رساند.

يادآوري کنم که در شکايت نامه آقاي رفسنجاني به آيت الله خامنه اي در اعتراض به سخنان احمدي نژاد پيش از انتخابات آقاي رفسنجاني همين موضوع به ولايت رسيدن آقاي خامنه اي را مطرح ميکند. اما ديگر امروز که امامت آقاي خامنه اي سالهاست که برقرار شده است بحث تاريخ دردي را دوا نميکند و سؤال ساختارهاي قدرت است. آقاي رفسنجاني در اين سالها شورای مصلحت را بوجود آورد تا وقتي به مجلس شوراي اسلامي انتخاب نشد خود را بر فراز هر سه قوه قرار دهد. آخرين کار وي هم انتخاب شدن به رياست مجلس خبرگان بود وقتي مصباح يزدي که مهدويتش در اتحاد با امامت موروثي خامنه اي عمل ميکند، کنار زده شد. اما اگر ولايت موروثي طرح شده و بيعت خواسته شود، ديگر مجلس خبرگان هم نظير سنت عمر باطل ميشود يا فقط مهر تأييد زده و با امام بيعت خواهد کرد. در نتيجه همه چيز امروز به بيعت با امام خامنه ای مرتبط است.

آيا اين به معني پايان جمهوريت است؟ در واقع در ايران 30 سال گذشته جمهوريت معنايش بيش از انتخاب مقامي معادل نخست وزير در سيستم هاي پادشاهي مشروطه نبوده است و به آن معني دليلي ندارد که رژيم امامت موروثي خامنه اي آن را ملغي کند. درست است که در اين انتخابات آقاي خامنه اي مستقيم وارد عمل شد و عليه يک کانديدا يعني ميرحسين موسوي عمل کرد که دليلش حمايت سکولارها از موسوی، نزديکي موسوي با رفسنجاني، و بالاخره مهمتر از همه اين موضوع بود که در زمان طرح بيعت براي جانشيني ترجيح داد ريسک نکند و در انتخابات نخست وزيرش احمدي نژاد دخالت مستقيم کرد. اما بنظر من بعد از پايان بيعت گرفتن از اليت قدرت در ايران، براي وارث ولايت فقيه، نام و شکل دولت تغيير چنداني نکند البته اگر جمهوري اسلامي برجا بماند.

يعني اين ها همه آنچيزهائي است که در بالای قدرت در ايران صورت ميگيرد ولي در پائين مردم حتي همين انتخاب هاي محدود رئيس جمهور و ولي فقيه يا شوراي رهبري روحانيت منتخب مجلس خبرگان را نيز نميخواهند و خواهان انتخابي بودن کامل دولت هستند. در واقع نماز جمعه که بخاطر سياسي کردن مذهب شروع شد فردا شرکت کنندگاني خواهد داشت که خواهان پايان سياسي کردن مذهب هستند و ميخواهند که ديگر نماز جمعه در دانشگاه ها برقرار نشود و دانشگاه بعنوان مرکزي سکولار براي کسب و اشاعه علم بکار رود و هر کس که ميخواهد نماز جمعه بخواند ديگر بجاي دانشگاه تهران به مسجد محلش برود.

در واقع در نماز جمعه فردا سه صدا وجود دارد، يکي صداي آقاي خامنه اي ايست که خواهان بيعت اليت رژيم با خود و فرزندانش است و يکي صداي آنهائي که به حکومت شيعه معتقدند ولي آن را به سبک امامت نميپسندند و آقاي خامنه اي و خاندانش را جزء معصومين نميدانند و گروه سومي که فکر ميکنند ديگر وقتش است که بحث هاي مذهبي را از دولت جدا کرد و دولت را به شيوه دموکراسي واقعي اداره کرد که راهش جدائي دولت و مذهب و سکولاريسم است و بس (3).


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
25 تير 1388
July 16, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/lazrsp

2. http://tinyurl.com/l9ol7n

3. http://tinyurl.com/lnbqhc

دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۸

آقای موسوی بدون سکولاريسم اميدی به دموکراسی در ايران نيست


آقای موسوی بدون سکولاريسم اميدی به دموکراسی در ايران نيست
سام قندچی

آقاي موسوي،

بدون جدايی دولت و مذهب، دستيابي به دموکراسی در ايران اميدي واهي است . اگر روزي اين حقيقت بديهي را در يادداشتي خطاب به خانم شيرين عبادی وقتي جايزه نوبل را برنده شدند متذکر شدم، امروز با تجربيات جامعه مان لازم نيست به تفصيل دليل اين بيان را از نظر تئوريک تکرار کنم (1).

بر همه کس نيز امروز آشکار است که سکولاريسم ضديت با مذهب نيست و برچسب هاي رژيم هم به سکولاريسم فقط رژيم را بيشتر بي اعتبار کرده است و به سکولاريسم بيشتر اعتبار داده است همانطور که يک قرن حمله استبداد به دموکراسي اين عبارت فرنگی را بيشتر و بيشتر محبوب مردم ايران کرد .

در نامه سرگشاده ام به شما و آقاي کروبي پيش از انتخابات 22 خرداد نوشتم که چرا تنها امکان موفقيت شما نيز همکاری جدي با اپوزيسيون سکولار است (2).

در آن نامه به شما و آقاي کروبي تبريک گفته بودم که توانستيد پشتيباني بخش مهمي از سکولارهاي ايران را در اين انتخابات بدست آوريد بدون آنکه به هيچيک از خواستهاي اساسي سکولارها که در واقع بيان آمال و آرزوهای واقعی حاميان شما است، پاسخي گفته باشيد، و روشن است که عدم پاسخ به آن خواستها ضعف شما در نمايندگي کردن اکثريت کسانيست که شما سمبل خواستهاي آنها در جامعه شده ايد.

بعد از 22 خرداد نه تنها آن بخش از سکولارهاي ايران که در انتخابات از شما حمايت کردند بلکه اکثر باقيمانده سکولارها هم از مبارزه شما براي ابطال نتايج انتخابات حمايت کردند يعني کسانی مثل خود من که به هيچکس در انتخابات رأي نداده بودم (3).

ميخواهم به شما بگويم که کشورهاي خارجي مثل ما اپوزيسيون سکولار ايران نيستند که بخاطر ايده آلهاي خود از کسي دفاع کنند و عادت داشته باشند که مرغ عزا و عروسي باشند. آنها تا آنجا که ببينند دولت احمدي نژاد دارد خود را تثبيت ميکند، بويژه در شرايط بحران عظيم اقتصادي در جهان، بيشتر مايلند با آن دولت رابطه برقرار کنند تا که با يک ريسک نا معلوم سمت گيري کنند. در نتيجه شما فقط ما اپوزيسيون ايران را داريد.

در واقعيت آنقدر تفاوتي در عرصه روابط بين المللي، 16 سال دولت هاي آقايان رفسنجاني و خاتمي با 4 سال دولت آقاي احمدي نژاد نداشته است که کشورهاي خارجي بخواهند روي امکان نامعلوم دولت شما حساب باز کنند. البته اگر فردا در ايران بقدرت رسيديد و دولت را در کنترل داشتيد بحث ديگري است.

در اولين مقاله ام بعد از 22 خرداد درست بعد از نماز جمعه آقاي خامنه اي، با ذکر تفاوتهاي مهم شما با شخصيت بزرگ تاريخ ما دکتر محمد مصدق، نوشتم که موقعيت کنوني شما نظير روزهای پيش از 30 تير 1331 است که مصدق از نخست وزيري عزل شد و قوام السلطنه به نخست وزيري ايران منصوب گشت، و اينکه چرا در چنان شرايطي برخورد مصدق به متحدين خود در پيروزي يا شکست وي نقش کليدي پيدا کرد (4).

اگر شما نتوانيد اپوزيسيون سکولار را که در واقع مواضعشان بيان واقعي خواستهاي مردم ايران که از حکومت مذهبي جانشان به لب رسيده است ميباشد، در پشت سر خودتان نگهداريد، شکست خواهيد خورد، و همه هواداران شما هم قربانی اشتباه شما خواهند شد. شما وقت چنداني نداريد. همان توصيه اي که در پايان نامه سرگشاده ام پيش از انتخابات نوشتم را به شما دارم. اميدوارم توصيه ام در پايان آن نامه را بخوانيد و مهمتر آنکه به آن عمل کنيد (2).


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
22 تير 1388
July 12, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/mmy82q
2. http://tinyurl.com/la7l4f3. http://tinyurl.com/qk5lwk
4. http://tinyurl.com/ntgsy9



------------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۸۸

خارج برای جنبش داخل چه کار ميتواند بکند


خارج برای جنبش داخل چه کار ميتواند بکند
سام قندچی


بنظرمن جنبش طرفداران دموکراسي در ايران دير يا زود بسوي اعتصاب عمومي خواهد رفت. ابداً در اينجا منظورم توصيه اعتصاب عمومي نيست و فقط ارزيابي خود از روندهايي که به نظرم ميرسد را در اينجا به رشته تحرير در مياورم وگرنه دادن رهنمودهايی نظير آغاز کردن اعتصاب عمومی يا توصيه کردن اعتصاب به کارگران شرکت نفت را، يا کساني که در ايران دست در آتش دارند و يا آنها که هرچند در خارج باشند ولي واقعاً در رهبري مبارزات درون کشور نقش مستقيم دارند بايد اعلام کنند و من خود را جزء هيچکدام از آن دو دسته به حساب نمياورم. حتي زمان انتخابات هم فقط نوشتم خود شرکت در پروسه انتخابات را درست و خود به هيچيک از چهار کانديدا رأی نميدهم اما هيچگاه ننوشتم که مردم شما رأي بدهيد يا ندهيد (1).

دادن چنان رهنمودها، حتي به ايرانيان مقيم خارج، وظيفه احزاب و رهبران آنها و کسانيست که براي خود چنان جايگاهي در ميان مردم چه در داخل چه در خارج قائل باشند، که من براي خود قائل نيستم. فقط بعنوان يک تحليلگر آينده نگر آنچه به نظرم ميرسد را مينويسم و فقط ميتوانم اميداوار باشم که بتواند براي کنشگران سياسي و مدني ايران ارزشي داشته باشد. به هر حال با اين مقدمه اجازه دهيد به موضوع بحث بپردازم.

درباره موضوع پيگرد جنايات عليه بشريت پيشتر نوشتم و نامه آقاي دکتر محمد پروين از گروه حقوق بشري مهر را هم ذکر کردم و با اينکه از موضوعات بسيار مهم براي جنبش ايرانيان مقيم خارج است، در اينجا به آن نميپردازم، و شما را به نوشتار پيشينم رجوع ميدهم (2).

اينجا موضوع مد نظرم اين است که خارج براي کمک به اعتصابيون و تظاهرکنندگان در ايران چه کار معيني ميتواند انجام دهد. در واقع فراخواني براي اعتصاب عمومي آخرين کاري است که انتظارش از خارج است. همچنين جلب پشتيباني دولت هاي خارجي از تحول در ايران در دوران جنبش دموکراسي خواهي در جهان که رژيم ايران خيلي دوست دارد از آن بعنوان انقلاب هاي مخملي حرف بزند، برعکس دوران انقلاب 57؛ کار دشواري نيست. اما قادر بودن به حمايت روزانه از مردم اعتصابي برعکس ان سالها کار دشواري است و خيلي علي السويه فرض ميشود. چرا؟

همه اعتصاب عمومي سال 57 و بويژه اعتصاب کارگران شرکت نفت را بخاطر دارند ولي کمتر درباره موضوع بسيار مرتبط با آن در سالهاي پيش از آن يعني پانزده سال قبل از آن کسي حرف ميزند، فعاليتهاي اسلامگرايان که در واقع حمايت از خانواده هاي کارگران اعتصابي را در سالهاي 57 ميسر ساخت. بخاطر دارم که هنوز يکي دو سالي از 15 خرداد 1342 نگذشته بود و بيش از 14 سال نداشتم ولي هواداران خميني در ايران را ميديدم که فعاليت هاي مختلفي از جمله کمک به خانواده هاي بي سرپرست و صندوق هاي قرض الحسنه را در تهران و شهرستانها از طريق مهديه ها و جلسات قران بوجود آورده بودند.

يادم هست همان سازمان دهندگان قرض الحسنه ها و انجمن هاي کمک به خانواده هاي بي سرپرست نه تنها قبل از تبعيد خميني به عراق در سه راه ضرابخانه در سال 1342 به ديدن وي ميشتافتند بلکه در سالهاي بعد به نجف به ديدار خميني ميرفتند و براي او خمس و زکات خود و دوستانشان را ميبردند. در واقع جنبش خميني به اينگونه تأمين مالي ميشد و در نتيجه پانزده سال بعد وقتي اعتصاب سراسري آغاز شد، و مخارج خانواده کارگران که برايشان فشار مالي اعتصاب سخت ترين است اينگونه تأمين ميشد چرا که کارگر ثروتي ندارد و نميتوانند بدون حقوق مدت زيادي دوام آورد. اگر رهبري جنبش نتواند حتي مخارج خانواده پنج کارگر اعتصابي را تأمين کند چگونه ميتواند به آنها رهنمود اعتصاب بدهد. بويژه بايد گفت که در رژيم جمهوري اسلامي کنترل روي خمس و زکات هم آنقدر زياد شده است که حتي روحانيون مخالف رژيم هم چندان امکانات مالي ندارند و اساساً بايد دنبال راه هاي جنبش هاي سکولار براي تأمين مالي خانواده هاي تظاهر کنندگان زنداني و اعتصابيون بود.

اينجا است که خارج کشور ميتواند مفيد باشد. مثلاً هنرمندان در خارج ميتوانند کنسرتهائي براي جمع آوري پول براي خانواده هاي زندانياني که بعد از تظاهرات هاي اخير به زندان افتاده اند برگزار کنند و همچنين براي خانواده هاي اعتصابيوني که به نظر من بزودي شاهد شروع آن خواهيم بود، پول جمع کنند. همچنين خوب است با سازمان هاي کار يا سازمانهاي حقوق بشري يا خيريه تماس برقرار کرد و از طريق ان سازمانهاي حرفه اي بين المللي اينگونه کمک ها را به خانواده هاي تظاهر کنندگان و اعتصابيون که نيازمند هستند رساند.

ايجاد چنين شبکه اي تنها راه امکان پذير کردن اعتصابها و تظاهراتهاي طولاني در ايران است. در واقع در اين سالها کسانيکه فعاليت ميکرده اند خيلي به سختي توانسته اند به فعاليت ادامه دهند و بسياري خانواده ها به دليل اين فشارها خرد شدند. ولي اکنون با تظاهراتهاي گسترده و اعتصابهاي بيشتر و بيشتر که به اعتصاب عمومي برسد ديگر هر چقدر هم همه فداکاري کنند آن روشهاي پيشين که براي يک جريان محدود قابل استفاده است نميتواند براي حرکت هاي کلان به کار رود و مؤثر باشد و به همين خاطر جمع آوري کمک هاي مالي بويژه در خارج از طريق کنسرتها و برنامه هاي ديگر حائز اهميت ميشود. يک نکته ديگر هم انکه بخاطر بحران اقتصادي کنوني در جهان و بيکاري در غرب جمع آوري کمک مالي براي ايران بدون چنين ابتکارهائي تقريباً غير ممکن است.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
19 تير 1388
July 10, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/qk5lwk
2. http://tinyurl.com/n35rdf

سه‌شنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۸

جنبشی که نه رژيم ميداند چيست و نه اپوزيسيون

جنبشی که نه رژيم ميداند چيست و نه اپوزيسيون
سام قندچی

جنبشي که بعد از 22 خرداد در ايران آغاز شده است را نه تنها اپوزيسيون بلکه رژيم هم سر درگم است که چيست!

يک روز رژيم فکر ميکند با 18 تيري ديگر روبرو است و هر که از رهبران جنبش دانشجوئي گذشته و حال را ميشناسد بازداشت ميکند اما طنز آلود است که رژيم با اين کار نه تنها به اين جنبش نتوانست پايان دهد بلکه همه کس در ميان داشنجويان را هم بيدار کرد.

بسياري در اپوزيسيون هم اين جنبش را ادامه جنبش دوم خرداد تلقي کردند اما حتي يک شعار در همه تظاهراتهاي بعد از 22 خرداد در دفاع از برنامه های اصلاح طلبي اسلامي داده نشده است!

البته رژيم (و اصلاح طلبان اسلامي) مثل گذشته از انقلاب مخملي (و کودتای مخملي) حرف ميزنند و بحث هاي آمريکا (و روسيه) را مطرح ميکنند اما اين حرفها نه تنها ديگر خريداري ندارد بلکه در واقع پايان يافتن همه آنگونه گفتمان هائي که در سه دهه گذشته با گروگانگيري کارمندان سفارت آمريکا بر فضاي سياسي ايران حاکم شد و همه اين سالها ادامه يافت، خود آغاز گر اين جنبش بود.

در واقع سياست عدم مداخله آمريکا که با روي کار آمدن آقاي اوباما آغاز شد هم به آنهائي که بخاطر وحشت از حمله يا کودتاي آمريکا از مخالفت با رژيم پرهيز ميکردند و ستون پنم بودن مخالفين را باور ميکردند، پايان اين دوره 30 ساله را نشان داد، و هم به آنهائي که برعکس خواهان حمله يا کودتاي آمريکا بودند و هر دو گروه از مردم سرنوشت خود را در دست خود گرفتند.

ممکن است سؤال شود که اگر اينطور است چرا همان روز انتخاب آقاي اوباما اين حرکت شروع نشد. در پاسخ بايد بگويم که اتفاقاً از همان روز شروع شد هر چند فعالين سياسي آن را نديدند. در واقع مطرح شدن جدي موضوع فعال شدن در انتخابات در ايران در اين آخرين انتخابات رياست جمهوري اسلامي دقيقاً به اين دليل بود که مردم اولين اهرمي را که ميتوانستند بطور کم هزينه براي اعمال اراده خود بکار ببرند انتخاب کردند.

ممکن است پرسيده شود چرا آقاي موسوي چنين نقشي پيدا کرد؟ ميشود مورد مشابهي در اسرائيل را ديد که وقتي مردم اسرائيل، چه آنها که خواستار صلح با فلسطينيان بودند و چه آنها که خواستار جنگ بودند درست بعد از 11 سپتامبر ديدند که آمريکا نميخواهد ديگر نظير دوران قرارداد کمپ ديويد درگير جنگ و صلح اسرائيل شود و خود به صحنه آمدند و از عجايب تاريخ نيز آن بود که شخص جنگ طلبي نظير شارون به خواست تلاش «خود اسرائيليان» براي راه حل دو دولتي پاسخ مثبت داد و حتي پايه گذار حزب کاديما شد که بعد از بيماري وي توسط اولمرت ادامه داده شد. بگذريم که آقاي اولمرت نتوانست رهبري درستي ارائه کند و نيروهاي محافظه کار در اسرائيل بقدرت بازگشتند اما جالب است که حتي آقاي نتانياهو امروز همان برنامه را ميخواهد جلو ببرد و اين به معني تغيير گفتمان در جامعه اسرائيل است و نه آنچه در ظاهر به نظر ميرسد که گوئي به دليل فشار آمريکا براي راه حل دو دولتي باشد.

نميخواهم بگويم همه اين تشابه صد در صد است و يا جايگاه گذشته آقاي موسوي مساوي شارون است ولي دقيقاً آنچه سعي کردم با مثال بالا توضيح دهم نشان ميدهد که چرا حتي کساني نظير آيت الله غفاري و مدرسين حوزه علميه قم در اين روزها مواضع دفاع از جنبش مردم را گرفته اند. کار آنها از سر خدعه نيست بلکه بخاطر ديدن پايان دوران يک گفتمان در جامعه ايران است که ديگر تمام شده است.

اجازه دهيد بگويم که از نظر من آنچه در داستان گروگانگيري سفارت آمريکا شروع شد با برنامه نبود و حتي در آنزمان کساني نظير آقاي احمدي نژاد حتي حمله به آمريکا، بدون حمله به شوروي را، غلط ميدانستند، اما ميدانيم که آيت الله خميني خيلي زود از اين حرکت خوشش آمد، از آن حمايت کرد و آن را به اوج رساند و مشخصاً هم فقط آمريکا را مورد آماج حمله قرار داد و گرچه کمونيستها در داخل ايران را دشمن خود ميدانست حمايت جريان چپ و شوروي را براي پيروزي خود حياتي ميديد. آيت الله خميني دليلي بزرگتر از ايران براي آن کارش داشت. بنظر من علت اين کار وي به اين خاطر نبود که سقوط شوروي را پيش بيني کرده باشد و آنرا در آينده دنيا مسأله مهمي نميديد. من چنان تصوري ندارم. آنچه بعدها با روي کار آمدن گورباچف روي داد براي آقاي خميني همانقدر تازگي داشت که براي بقيه دنيا و نامه وي به گورباچف هم نشان دهنده همين باور وي است.

پس اگر آيت الله خميني سقوط شوروي را پيشبيني نميکرد چرا انقدر مطمئن بود که مرکزي کردن مسأله آمريکا را انتخاب کند. بنظر من علت اين امر رقابت آيت الله خميني با بنيادگرايان سني مذهب براي رهبري جريان بنيادگرائي اسلامي بود. هر چند آنروز ها هنوز از دولت طالبان خبري نبود ولي ايت الله خميني بخوبي درباره آن جريان در افغانستان و پاکستان و حمايت عربستان و آمريکا از آن ها در برابر شوروي ميدانست و به همين علت هم از اول به ملک فهد حمله ميکرد تا رهبري معنوي سعودي ها در ميان بنيادگرايان را خنثي کند و در پاکستان هم مدتها بعد از جريان گروگانگيري در فتواي عليه سلمان رشدي پيش قدم شد تا رهبران بنيادگراي سني را در راديکاليزم عقب بزند و عدم حمله به شوروي که با آنها در جنگ بود حمايـت شوروي را ببار مياورد. بنظر من بنيادگرايان سني فقط با جريان يازدهم سپتامبر سعي کردند که راديکالتر بودن خود را در اين گفتمان ضد آمريکا نسبت به بنيادگرايان شيعه ثابت کنند، که البته با اين کار همه دنيا و مسلمانان را از بنيادگرائي اسلامي منتفر کردند.

اينکه نتيجه تحول کنوني در ايران چه شود را از امروز نميشود پيش بيني کرد. در شوروي سالها در زمان استالين هر مخالفي را به راحتي ستون پنجم ميناميدند و نابود ميکردند و همزمان هم مردم جان خود را براي همان دولت ميدادند تا جلوي حمله خارجي مقاومت کنند و البته بسياري از مخالفين هم اميد به پيروزي تجاوزگران براي نجات خود از آن رژيم داشتند. ولي براي هر دو گروه از مردم، با شکست آلمان و پايآن جنگ دوم جهان، اين گفتمان پايان يافت و برنامه همزيستي مسالمت آميز، گذار مسالمت آميز، و رقابت مسالمت اميز خروشقف بيان پايان گفتمان پيشين دوران استالين در ميان مردم شوروي بود. بعداز خروشف هم سالها طول کشيد تا رهبران محافظه کار شوروي دوباره در دوران جنگ سرد، آمريکا را در ميان مردم شوروي به شکل گفتمانهاي دوران استالين مطرح کنند. و بالاخره هم آنکه اگر خروشف نتوانست به گفتمان مرکزي که بر روي دولت هاي خارجي متمرکز بود براي هميشه پايان دهد، چند دهه بعد گورباچف آن را با موفقيت انجام داد و با حرکت يالتسين به ثمر رسيد.

آنچه مسلم است در ايران کنوني جنبش مردمي که ديگر اين دولت ايدئولوژيک را نميخواهند نه تنها بسيار قوي تر از دوران خروشف در روسيه است بلکه حتي از دوران گورباچف هم قوي تر است و مخالفت با دروغ هاي رژيم محدود به کادرهاي حزبي و فکري ناراضی شده از جمهوري اسلامي نيست که دگرانديش شده اند بلکه جمعيت مليوني مردم بود که فرياد «مرگ براين دولت مردم فريب» در روزهاي بعد از 22 خرداد سرداد.

به هر حال بنظر من ما شاهد پايان يافتن گفتمان هائي در ايران هستيم که مرکز توجه خود را بر روي آمريکا گذاشته بودند و جنبش کنوني از چنين پايگاه فکري برخوردار است که عاليترين شکل استقلال طلبي است وقتی مردم ايران ميخواهند آينده خود را در دست خود بگيرند همانگونه که تيم فوتبال ايران با آمريکا مسابقه ميداد و رقابت ميکرد و پيروز شد و همه مردم در تلويزيونهايشان از اين رقابت متمدنانه غرق در شعف بودند، ولي هرگز حاضر نبودند براي پيروزي، شعار مرگ بر آمريکا سر دهند. گفتمان براي تيم فوتبال ما زودتر عوض شد و امروز با اعلام سياست عدم مداخله اوباما همه مردم ايران به گفتمان تازه قدم گذارده اند (1).


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
17 تير 1388
July 8, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/mm3l8l