جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۱

پسران برادرزاده هیتلر

 پسران برادرزاده هیتلر
سام قندچی


سه سال پیش کتابی به نام "آخرین هیتلر ها" (1)  نوشته یک ژورنالیست انگلیسی بنام دیوید گاردنر منتشر شد.  در آن کتاب وی  گزارش میدهد که سه پسر برادرزاده هیتلر،  که آخرین بازمانده های شناخته شده هیتلر هستند، کماکان در سال  2002، با مادر خود در لانگ آیلند نیویورک با نام مبدل زندگی میکردند، و با هم قرار گذاشته اند که هیچگاه صاحب فرزند نشوند تا که نسل هیتلر پایان یابد.  در واقع پدر آنها برادرزاده هیتلر بوده، و نه تنها نقشی در جنایات هیتلر نداشته، حتی با آن جنگیده است، ولی تصمیم پسران او به این خاطر است که این وزنه شرم را به فرزندی در آینده منتقل نکنند.
از سوی دیگر کسانی که قربانیان فاشیسم هیتلری بودند، نظیر ایلای ویزل (2)، پس از جنگ جهانی دوم به شخصیتهای آلمانی مورد احترام جهان تبدیل شدند.
در "از یهودیان بیاموزیم(3) درمورد برخورد ما ایرانیان به جنایتکاران ساواک در زمان رژیم فاشیستی شاه،  که امروز در آمریکا و اروپا آزادانه زندگی میکنند نوشتم، و نیازی به تکرار در این جا نیست.
اما با خواندن ماجرای پسران برادرزاده هیتلر از یک طرف،  و ایلای ویزل از سوی دیگر،  برایم این سوأل مطرح شده است که چرا در میان ما ایرانیان، فرزند هیتلر رژیم ماقبل جمهوری اسلامی، یعنی فرزند شاه،  رضا پهلوی، نه تنها از آنچه پدرش و رژیم فاشیستی او کرده است، شرمنده نیست،  که نام فامیلش را عوض کند، بلکه توسط عده ای در دنیای غرب، به عنوان سمبل ارثیه حقوق بشر و پیشرفت ایران نمایانده میشود، زمانیکه بسیاری از قربانیان رژیم شاه، که سالها برای حقوق بشر در آن رژیم مبارزه کرده بودند، یعنی ایلای ویزل های ایران، که برخی در اروپا و امریکا زندگی میکنند، نه تنها بعنوان سمبل های مبارزه برای حقوق بشر در ایران در مطبوعات طرح نمیشوند، بلکه گوئی چیزی هم به خاندان پهلوی بدهکارند. این بحث اصلأ بحث شخصی نیست، مسأله رژیم فاشیستی شاه است که طی 25 سال یکی از جهنمی ترین دستگاه های سرکوب در جهان  یعنی ساواک را برای سرکوب مخالفین ایجاد و از هیچ ضرب و شتمی بر یک ملت فروگزار نکرد.
فکر کنید که کسی امروز میامد و نواده های هیتلر را به عنوان ارثیه  دوران شکوفائی و پیشرفت آلمان معرفی میکرد،  و در رادیو و تلویزیون از آن دوران سمبل پیشرفت میساخت،  و آن ها از حقوق بشر میگفتند  بدون آنکه جنایات زمان هیتلر را بروشنی محکوم کنند، ودیگر اینکه کماکان به شکل رسمی و مخفی با عوامل فاشیسم گذشته کار میکردند.  در واقع پسران برادرزاده هیتلر با اینکه از مخالفین فاشیسم هستند آنقدر فهمیده اند که نخواسته اند کمکی به ارثیه هیتلر باشند.
راستی چرا در میان ما ایرانیان چنین اشتباهی سالهاست که ادامه یافته است.  همه بخاطر رژیم فاشیستی بعدی یعنی رژیم جمهوری اسلامی است.  در واقع آلمان شرقی نیز تا قبل از سقوطش تجربه مشابهی را طی کرد،  و برای بسیاری هیتلر از رژیمی که بعد از آن آمده بود بهتر مینمود، چرا که رژیم جدید که یک رژیم فاشیستی وابسته به شوروی بود، نه پیشرفت ها و قدرت آلمان نازی را داشت ونه آنکه حامی حقوق بشر بود.  البته آشکار است که سرکوب نیروهای دموکراتیک و سکولار در زمان شاه، تنها نیروی بازمانده برای در دست گرفتن قدرت پس از شاه را ملایان کرد که مساجدشان تمام دوران شاه باز بودند، وقتی انجمن های سکولار بسته میشدند،  و در نتیجه مسجد به محل تجمع مخالفت با رژیم مبدل شد که در این باره بسیار نوشته و گفته شده است.
واقعیت ایران این است که رضا پهلوی، بازمانده محمد رضا شاه، در رادیو و تلویزیون های خارجی،  از حقوق بشر حرف میزند، اما در عمل با بازمانده نیروهای سرکوبگر زمان شاه و نیروهای دیگری که در خفا همان روشهای مافیائی پشت درهای بسته را در مقابله با مخالفین سیاسی بکار میبرند، کار میکند (4).
در نتیجه اقای پهلوی در ادعای آگاهی به حقوق بشر،  صداقت پسران برادر زاده هیتلر را ندارد.  اما از سوی برخی نیروهای خارجی و نیز عده ای از ساده لوحان جنبش مترقی ایران، به مثابه سمبل جنبش آزادیخواهانه ایران برای پایان دادن به حمهوری اسلامی معرفی میشود.
حنبش مترقی ایران ایلای ویزل های خود را دارد، و آنان هستند که بایستی بمثابه سمبل مبارزه برای حقوق بشر در ایران به جهانیان معرفی شوند.
به امید جمهوری آینده نگر، فدرال، دموکراتیک، و سکولار در ایران

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
11 بهمن 1383
January 30, 2005

بعدالتحریر-پاسخ به نقد "پسران برادرزاده هیتلر"
در ارتباط با بحث های مقاله "پسران برادرزاده هیتلر"  نقدهائی نوشته شده،  که منتقدان بحث ها را شخصی گرفته اند، و شخصی پاسخ داده اند.  من بنوبه خود از پاسخ شخصی اجتناب کرده،  و به بحث موضوعات میپردازم.  حتی بحثم درباره رضا پهلوی، مسأله سلطنت *پهلوی* است، .نه بحث شخصی.  اگر ایشان سلطنت را منحل اعلام کرده بودند، بحث های تاریخ سلطنت را در ارتباط با ایشان طرح نمیکردم، و بعنوان مسائل استبداد در تاریخ ایران که در نوشتارهای تاریخی بحث کرده ام، بحث میکردم.  بله در آلمان هم قبل از هیتلر، هم آزادی و نواندیشی در تاریخ پروس وجود داشته و هم استبداد، هم فردریک کبیر داشته و هم جانشینش فردریک ویلیام دوم.  موضوع بحث در آن مقاله تاریخ نیست.

سلطنت پهلوی پس از 25 سال با سعی در فریب نیروهای سیاسی داخلی و معاملات پشت پرده با دولت های خارجی در پی احیأ در ایران است.   نویسنده ای از این میگوید که من بسیار از سلطنت مینویسم.  خود بیش از وی از این موضوع ناراحتم، چرا که نه تنها وقت اينجانب،  بلکه وقت ملتی را اینها با استفاده از پول خود و مسأله کردن سلطنت، برای 25 سال، به هدر داده و میدهند، وقتيکه که میشد به کار بهتری صرف کرد.  از ما می پرسند اگر مردم آزادانه سلطنت را انتخاب کردند چه می کنيم. معلوم است به انتخاب آزاد مردم احترام می گذاريم و در عين حال مخالفت خود را با سلطنت بيان می کنيم همان کاری که در جوامع پيشرفته مردم می کنند. برعکس تصور نویسنده نقد، ترس نیروهای مترقی این نیست،  که مردم ایران به سلطنت رأی دهند، بلکه ترس ما این است که مردم فرصت رأی دادن واقعی را نیابند،  و سلطنت با کمک آمريکا نظیر 1953 به ایران تحمیل شود، و نیروهای مخالف سیاسی نیز قبل از آنکه بتوانند کاری بکنند دوباره راهی ساواک و زندان اوین شوند.

منتقد مقاله،  "اندازه نگه نداشتن و رادیکالیسم افسار گسیخته روشنفکران ایرانی" را علتی برای عدم جایگزینی دموکراسی در دوران پهلوی میخواند.  این عبارت "اندازه نگه داشتن" را هم آقای خاتمی دوست دارد وهم مدافعین سلطنت هرگاه که ما به آنها درباره سانسور، شکنجه، و اعدام فرد توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی یا ساواک شاه، بخاطر نظرات سیاسی فرد میگوئیم. چه اندازه نگه داشتنی، آزادی بیان نظرات سیاسی که اندازه و حد ندارد و باستی کاملأ آزاد باشد.  اگر منظور توهین شخصی است، آن هم  اتفاقأ بالعکس هیچ حدش نبایستی قابل قبول باشد و بایستی کاملأ متوقف شود، در صورتيکه اين منتقد همه گونه توهين شخصی می کند و از ما طلبکار است. حتی تهديدهای مرگ همقطارانش عليه ما را بی اهميت جلوه می دهد يعنی توهين شخصی و تهديد عليه ما مسأله ای نيست ولی کوچکترين توهين عيله شاهزاده شان ما را مستوجب هرگونه حمله اينان می کند، عجب عدالتی آريامهری. شخصا به طرفداران خود همیشه این را توصيه کرده ام که جدا از هر اختلاف سیاسی توهین شخصی در هیچ حدی نکنند، و حتی در زمان دفاع از خود هم تا توانستند توهین شخصی شنیده اند و پاسخ نداده اند.  آیا آقای رضا پهلوی اینگونه روشن را با طرفداران خود در باره حمله شخصی حرف زده اند و آیا پاسخ داده اند که فردی مانند پرویز ثابتی را در دستگاه خود دارند یا نه.

اما نقد نویس عزیز، بحث سیاسی را با حمله شخصی یکی گرفته اند، تا آنکه حملات شخصی سلطنت طلبان را که در هر سایت اینترنتی غیرقابل انکار است، و بارها تذکر داده ام،  را توجیه کند.  ایشان بحث در رابطه با پسران برادرزاده هیتلر" را توهین شخصی میدانند.  در صورتیکه من از همه خوانندگان میخواهم که مقاله را به دقت بخوانند و ببینند هیچ توهین شخصی در کار نیست.  اما ایشان فحش و ناسزا گوئی و تهدید بمرگ من و خانواده من و امثال من، توسط ساواک که رابطه آن افراد معین با تشکیلات رضا پهلوی را که بصورت مدون در گذشته نشان داده ام  توجیه میکنند بجای آنکه محکوم کنند.  نه من کاری ندارم که هر کس چه نامی میخواهد انتخاب کند.  ایرانی هائی هستند که برای فرزندانشان نام های چنگیز و اسکندر را انتخاب میکنند.  من نمیکنم.  آنها حق شان است هرچه دوست دارند را انتخاب کنند، اینجا بحث حقوق فردی یک شخص نیست، بلکه بحث بازگرداندن رژیم فاشیستی پهلوی به ایران است.

از "فرصت طلبی ذاتی ایرانی" نوشته اند، بجای آنکه از خونخوار بودن سیستم دیکتاتوری شاه که هنوز هم جمهوری اسلامی از ارثیه آن ساواک و زندان اوین استفاده میکند. در واقع این دیکتاتوری جامعه مدرن ایران است که در دوران پهلوی شکل گرفت.  این است که رزیم شاه را به فاشیسم هیتلر تشبیه کردم،  و نه به کلیسای قرون وسطی یا امپراطوری عثمانی.  خونخوار بودن کمونیسم و جمهوری اسلامی توجیه فاشیسم مدرن پهلوی نیست،  که حتی رژیم قرون وسطائی جمهوری اسلامی نیز از ارثیه آن بهره مند شده است.

مینویسند شعبان جعفری کارش ضرب و شتم  مخالفین سیاسی سلطنت نبوده است. اگر شما متولد نشده بودید کسانی هنوز زنده اند که آن روزها را یاد دارند و نگذارند تاریخ را با نشر خاطرات شعبان جعفری از نو نوشت.  این ها بحث های شخصی نیست.  این ها بحث سیاسی است. شخصأ حتی سالهای بعد از کودتای 28 مرداد را به یاد دارم در مقابل باشگاه چعفری، و حمله شعبان به کسی که از بازمانده های مخالفین تار و مار شده بود و از آن خیابان اتفاقأ رد میشد، و شعبان به او حمله کرد و مورد ضرب و شتم قرار داد و بد بخت را پلیس ها بردند. قصه های کتاب های خاطرات ایشان با واقعیت 28 مرداد و سالهای بعد از آن و نقش سیاسی شعبان بی مخ یکی نیست.

 البته بعد ها ساواک به سیستم مدرن تبدیل شد و امثال شعبان بی مخ کناری شدند،  و پرویز ثابتی ها و ازغندی ها و عطائی ها که امروز در آمریکا در تشکیلات بازگشت سلطنت هستند، اداره کنندگان رژیم رعب و وحشت شاه بودند،  که بسیاری از انها که بقول نگارنده "اندازه را نگه نداشتند" و بقول من در آنزمان مخالفین درجه اول سلطنت بحساب میامدند،  نابود شدند، دیگر امروز نیستند که درباره تضییقات سیاسی آنزمان بگویند و نه آنها مسلح نبودند، منظورم امثال خسرو گلسرخی، دانشیان، دکتر حسین فاطمی و دیگران هستند و این ها بحث های شخصی نیست.  این ها همه در ارتباط با مخالفین سیاسی سلطنت است که مسأله است و دسته گل شعبان بی مخ در تشییع جنازه سوسن،  هم یک پیر مرد نبود که دسته گلی برای خواننده مرحوم می آورد، آنگونه که نگارنده میخواهد ما به موضوع نگاه کنیم،  این دسته گل پیام سیاسی بود به بخشی از سلطنت طلبان که شعبان بی مخ نیز نماینده رضا پهلوی و فرح پهلوی است تا آنها نیز از همراهی ایشان مطمئن باشند.

ایشان مینویسند که چرا با حجاریان اطلاعاتی و شکنجه گر مسأله نداریم، یا در جای دیگر حرف مشابهی درباره جنایات کمونیسم مینویسند.شخصا درباره حجاریان نمیدانم ولی اقلأ وی در زمان همین رژیمی که در آن این نقش ها را داشته جسارت کرده و آنقدر جلوی این رژیم ایستاده که عوامل رژیم او را ترور کردند، و مرا به یاد بوخارین میاندازد که گرچه هنوز به سیستم فاشیستی کمونیسم اعتقاد داشت، ولی فکر میکرد نوع مورد نظر وی نوع خوب آن است، و بخاطر مقاومتش اعدام شد.  تشبیه وی به شعبان بی مخ که تا آخر با شاه بود،  فقط توجیه سلطنت طلبان سر سخت است و بس. به هر حال در این رابطه وصله ایشان به من نمیچسبد، اگر منظور اين حقير است.  وقت باندازه کافی برای این بحث های شخصی صرف کرده ام،  اما بگذارید تکرار کنم که این سالها آنقدر به رژیم جمهوری اسلامی تاخته ام که بارها خود و خانواده ام از سوی عوامل رژیم تهدید به مرگ شده ایم.

 درباره جنایات رژیم کمونیستی هم آنقدر نوشتم، و آنهم سالها قبل از سقوط شوروی، زمانیکه برای بسیاری کفر مینمود و در 1360 در تهران یک گروه کمونیستی مرا به خاطر زیر سوال بردن مارکسیسم به مرگ تهدید کردند.  پس لطفأ وقتی از سلطنت نقد میکنم، بحث های استاندارد خود را برای من ننویسید.  تازه فرض کنیم کسی که بحث جنایات دوران پهلوی را طرح میکند در عرصه سیاسی دیگری همین مسائل را داشته باشد، بجای شخصی کردن بحث، به بحث جنایات کمونیستها و مذهبیون هم رسیدگی کنیم، و میدانیم که خیلی از جنایتکاران رژیم جمهوری اسلامی از حالا به  ونکوور کانادا آمده اند،  و  پرچمدار رسیدگی به جنایات آنها شویم،  بجای آنکه جنایات آنها را نظیر حق السکوت متقابل طرح کنیم،  و همه چیز را با اصطلاح "اندازه نگه داشتن" سرپوشی کنیم.  این ها بحث های فردی نیست.  جنایات رژیم استالین یا پل پوت همانقدر بایستی طرح شوند که جنایات رژیم خمینی یا محمد رضا شاه.

در واقع حتی قبل از بقدرت رسیدن خمینی،  خود ضد خمینی و اسلامگرائی سخن گفتم،  و بينی ام را همین حزب اللهی ها یکسال قبل از انقلاب خون انداختند، و همان موقع هم دوستانی به من میگفتند اندازه نگه دار و اتحاد را خدشه دار نکن.  بله اندازه نگه نداشتم و ایکاش دیگران هم اندازه نگه نمیداشتند و در مقابل سانسور و خفقان سیاسی که اینها حتی قبل از پیروزی انقلاب 1357 شروع کردند مییایستادند.  نبایستی در برابر سانسور و خفقان سیاسی اندازه نگه داشت و خودسانسوری کرد. البته آن ها که زمان زیستن در داخل رژیم معینی نظیر رژیم شاه و جمهوری اسلامی مجبورند که از ترس جان از بحث های باز سیاسی بپرهیزند قابل درک است. این ها بحث های شخصی نیست.  اما اینها بحث آزادی سیاسی در جامعه است.

اجازه دهید ذکر کنم که حتی در دوران گروگانگیری از معدود کسانی بودم که از روز اول ضد آن موضع گرفتم و در هیئت تحریریه روزنامه ندای آزادی در تهران در آنزمان، که بعد از ظهر ها در چاپخانه پیغام امروز و بعد در چاپخانه آیندگان منتشر میشد،  و تا مدتی هم پس از توقیف آیندگان ادامه داشت، نظراتم را مینوشتم.  من گروگانگیری را محکوم کردم زمانیکه اکثریت جنبش سیاسی ایران از آن پشتیبانی میکردند، همانگونه که امروز نیز مقابل احیأ سلطنت ایستاده ام.  چرا بحث ها  شخصی میشود.  بحث مسأله سیاسی احیأ سلطنت برای آینده ایران است.

نگارنده نقد مینویسد "در ملاقاتهایم با برخی سران رژیم سابق هیچکدام ترسی از این ندارند که در دادگاهی واقعی به کارشان رسیدگی شود، بلکه شاکی هم هستند.  آنها عقیده دارند که خدمت کرده اند.  رژیم سابق را هم ثابتی و حسینی نمیگرداندند.  هویدا و آموزگار هم بودند و حرفهائی دارند که باید شنید."  بسیار عالی حالا که شاکی هم هستند، پس چرا خود آنها پیش قدم نمیشوند و دادگاه را در غرب که حالا هستیم برگذار کنیم. من میگویم پرویز ثابتی ها، ازغندی ها، عطائی ها، همین حالا در تشکیلات احیأ سلطنت در آمریکا فعال هستند.  خوب اگر در گذشته آموزگارها و هویدا ها در ایران جرئت بلند شدن مقابل ثابتی ها را نداشتند، حالا این گوی و این میدان.  پس چرا ما را به ساکت شدن در برابر ساواک دعوت میکنید بجای آنکه خود در برابر آنان قد علم کنید.  آیا امروز نیز نظیر تمام سالهای محمد رضا شاه که شاهد جنایات ساواک بودند،  و همه چیز را میدانستند و دم نمیزدند، امروز نیز به پرده پوشی میپردازند،  و دیگران را از پرده دری بر حذر میدارند، بجای انکه خود نیز این حقائق را به مردم بگویند.

آیا جنایات ساواک که حتی بر روی سایت های انیترنتی در خارج بشکل hack کردن سایت های مخالفین سلطنت،  و فرستادن ایمیل های تهدید آمیز که همین امروز انجام میشود،  و به این افراد خوب سلطنت سابق  اطلاع داده شده است، آیا لازم نیست که بیایند و بگویند چه خبر است.  دیگر کسی باور نمیکند که این اعمال از طرف مأمورین جمهوری اسلامی انجام میشود.  من با مدرک ارتباط این عوامل را با تشکیلات رضا پهلوی نشان داده ام.  اگر دیروز آموزگارها میدانستند که ساواک شکنجه میکند و ساکت بودند و حالا شما میگوئید خود شاکی هستند، چرا امروز در مقابل این جنایات بازماندگان ساواک نمیایستند،  و ما را هم به سکوت میخوانند.  چقدر سکوت.  آیا 57 سال سکوت در رژیم پهلوی نشان نداد که نبایستی در برابر این جنایات و تضییقات سیاسی ساکت بود و نباید اجازه داد که این ها به بحث شخصی مبدل شود،  آنگونه که اول ساواک اندرز شخصی به سکوت میداد،  بعد شخص را بخاطر عدم اطاعت،  سانسور، شکنجه، و اعدام میکرد.  البته در همان اول هم که اندرز سکوت کردن میدادند، یکی هم داشتند که فحش خواهر و مادر میداد و تهدید میکرد، بازی شاه و وزیر Good Cop Bad Cop.

نویسنده نقد از من میپرسد که درباره بیدادگاه های عوامل سابق پهلوی در زمان پس از انقلاب چه فکر میکردم و یا بعد از آن.  اينجانب محکوم میکردم.  اما دوباره تکرار میکنم،  اگر هر کسی جنایات سیاسی کرده است، نبایستی از آن برای توجیه جنایات دیگر استفاده و آنرا حق السکوت سیاسی کرد.  یادم است زمانی که در 1360 رژیم شروع به اعدام مجاهدین کرد.  روزی منزل یکی از اقوام بودم که حسب بر قضا یکی از سران حزب توده، جوانشیر، هم آنجا بود و از اعدام ها حمایت میکرد،   به او گفتم که فردا نوبت خودت خواهد شد. حتی لازم ندید از ایران خارج شود چون انقدر به رژیم اعتماد داشت.  بعدها دیگر در ايران نبودم، اما یک سال بعد او هم اعدام شد.  پس فکر نکنید در جنبش مترقی ایران همه آنگونه میاندیشیدند.  ولی درست است که اکثریت با استبداد مذهبی همراهی کردند و استبداد کمونیستی چندان تفاوتی با استبداد مذهبی نداشته و ندارد.

نویسنده میپرسد که عاملان ترور مستشاران آمریکائی در قدیم را چه باید کرد.  بنظر من آنها تروریست نبودند،  هرچند مشی چریکی را برای مقابله با ساواک، یعنی ساواکی که آمریکا آنرا در ایران میگرداند انتخاب کرده بودند.  در نتیجه آنها دفاع از خود در برابر جنایات ساواک میکردند.  شخصا هیچگاه،  در همان زمان هم،  مشی چریکی را تأیید نمیکردم و همواره مخالف آن بوده و هستم، و همیشه از فعالیت سیاسی دفاع کرده ام و نه عمليات چريکی،  و تنها در تحولاتی نظیر انقلاب آمریکا، حرکت مسلحانه را در جنبش های مردمی قابل دفاع دانسته ام،  وگرنه هر عمل چریکی یک عده روشنفکر را نادرست دانسته  و میدانم،  ومبارزه برای آزادی بیان سیاسی را ستوده ام.

بیان سیاسی هیچگاه ابدأ معنی اش حمله *شخصی* نیست و اتفاقأ نبایستی در بیان سیاسی اندازه نگه داشت، مگر آنها که از ترس جان کنند و نه بخاطر باصطلاح مصلحت که شبیه دروغ مصلحت آمیز، متأسفانه وارداتی به فرهنگ ماست.  توصیه میکنم که سلطنت طلبان هم  اندازه نگه ندارند و نظرات سیاسی خود را درباره موضوعات سیاسی روشن بگویند، و برای عقائد خود مبارزه کنند، بجای آنکه موضوعات سياسی را به حملات شخصی به من و دیگران مبدل کنند.  اينکه شخصا در مورد موضوعات مختلف از دموکراسی و حقوق بشر تا سکولاريسم و آينده نگری تحقيقاتی داشته و در جنبش مثمر ثمر بوده ام با دروغ ها و کنايه های امثال اين حامی ساواک محمد رضا شاه پاک نمی شود. در واقع اين به اصطلاح منتقد است که فقط وقتی بحثی مربوط به سلطنت است سرو کله اش پيدا می شود و هيچگاه در اين سالها در فعاليتهای حقوق بشری و کارهای ديگر حضوری نداشته است. اما بگذارید جنبش ما درباره  موضوعات تا میتواند لجام گسیخته بحث کند،  تا بدانیم نقاط اشتراکمان چیست و نقاط اختلافمان چیست.  ساواکی هايی که هنوز مدافع فاشيسم هستند و سلطنت طلبان افراطی بخشی از اپوزيسيون دموکراتيک ايران نيستند. آیا آنها حق دارند که از استبداد سلطنتی دفاع وآن را تبلیغ کنید.  صد در صد.  همانطور که کوکلاکس کلان ها حق دارند نظرات خود را تبليغ کنند اما آنها بخشی از نيروهای دموکراتيک جامعه نيستند. ديگران هم حق دارم که با آن مقابله کنم. بحث را از شخصی در آورده و موضوعی کنیم.

ترس جمهوریخواهان ایران بر عکس ادعای منقد، ابدأ این نیست که سلطنت طلبان با رأی مردم به روی کار آیند، که هیچگاه نمیایند.  ترس ما از این است که با سرنیزه آمریکائی و فریب بخشی از اپوزیسیون، سلطنت در ایران احیأ شود، و اشتباه هم نکرده ایم.  در اولین اقدام مشترک با سلطنت طلبان در سایت 60000000 نگاه کنید که مخالفین جدی سلطنت را سانسور کردند و  اعلامیه رضا پهلوی را فورأ در آنجا گذاشتند و با فریب بخشی از اپوزیسیون این عمل خود را توجیه کردند و مخالفین را خرابکار و اتحاد برزن جلوه دادند،  در صورتیکه خرابکار و وابسته واقعی به دولت های بیگانه خود ساواک است،  که در زمان شاه هم مخالفین سلطنت را خرابکار و جاسوس بیگانه و برهم زننده اتحاد ایران مینامید، و شخصأ هدف قرار میداد تا نتوانند نظراتشان را آزادانه در جامعه بحث کنند و امروز نیز از حملات شخصی دست بر نمیدارند.

اگر امروز ساواک اين حقير را هدف قرار میدهد فردا شما را هدف خود قرار خواهد داد.  بله هراس ما از روی کار آمدن سلطنت با کمک آمریکا است همانگونه که در 28 مرداد اتفاق افتاد.  پس لطفأ خواهش میکنم بحث را به بحث موضوعات  ببریم و به بحث شخصی تبدیل نکینم و مشترکأ در مقابل حملات ساواک بیایستیم که ثابت شده است، بجای آنکه آنها را خیالی بنمائیم.  لطفأ دفعه بعد که با سران رژیم سابق ملاقات دارید، از آنها درباره نقش پرویز ثابتی در تشکیلات رضا پهلوی بپرسید و اینکه چرا هنوز پس از 25 سال سقوط رژیم شاه و 40 سال فعالیت سیاسی هنوز من بایستی نامه های تهدید مرگ از کسانی که مستقیمأ با تشکیلات رضا پهلوی رابطه داشته و اثبات کرده ام را،  دریافت کنم.

به هر حال هر کس آزاد است هرگونه میخواهد عمل کند، مدتهاست که حملات و بحث های  شخصی را نمیخوانم.  بحثم هم در ارتباط با سلطنت برای آنها که دقت دارند و تحریف نمیکنند آشکار است که بحث موضوع بازگشت سلطنت و ساواک است، و نه بحث شخصی.  چرا هنوز وقتی درباره ساواک شاه مینویسم برخی از ترسشان میگویند آقا ما را میخواهی به کشتن دهی.  آیا این معنی 25 سال کوشش سلطنت طلبان در خارج است که میخواهند به ایران هدیه ببرند.
مقالات مرتبط:
 
چه کسی در مورد رابطه رضا پهلوی و پرویز ثابتی دروغ می گوید؟
iran#