آينده نگري مدرن
سام قندچي
براي اطلاعت بيشتر درباره آينده نگري مدرن به کتاب The Future File اثر Paul Dickson که در سال 1978 نوشته شده است مراجعه کنيد، و همچنين به کتاب قديمي تر الوين تافلر تحت عنوان The Futurists که در سال 1972 نگاشته شده است.
مبحث (discourse) آينده نگري مبحث قديمي نيست. اين مبحث بعد از جنگ جهاني دوم به شکل آنچه ما آينده نگري مدرن ميشناسيم توسط آسيپ فلختايمOssip K. Flechtheim آلماني الاصل در آمريکا و برتراند دوژوونولBertrand de Jouvenel درفرانسه مطرح شده است. همانطور که در ترقي خواهي در عصر کنوني نوشته ام، قبل از اين تاريخ، آينده نگري بعنوان يخشي از مبحث (discourse) ترقي اقلأ از زمان ارسطو بطور آشکار در فلسفه غرب قابل مشاهده است. در واقع هر دو اصطلاح بشريت و ترقي، همزمان در حدود قرن دوم ميلادي بوجود آمده اند. درباره ي جنبش اجتماعي آينده نگري بعدأ بيشتر توضيح خواهم داد. اما در اينجا مرکز توجه من خود بينش آينده نگري است.
نطفه بندي اوليه جامعه صنعتي باعث شد که پتانسيل هاي عظيمي براي ساختمان جامعه آينده شکل گيرد. در نتيجه يش بيني هاي جامعه آينده به معيار مهم ترقي خواهي تبديل شد، و جامعه شناسان بسياري به بررسي ساختار جامعه آينده برخاستند. نوشته هاي ماکياولي و توماس مور در عصر رنسانس ترسيم کننده دو الگوي اصلي جامعه صنعتي آينده بودند. جامعه اي که طي چهار قرن بعد از آن صورت تحقق يافت. دو قرن بعد از اين دو، نخستين کسي که به اهميت مطالعات آينده شناسي، بعنوان يک عرصه علمي اشاره ميکند، فيلسوف وطنز نويس تواناي فرانسوي ولتر است. شايد وي بيش از هر کس ديگري به اهميت آنچه امروز آينده شناسي تحليلي خوانده ميشود، پي برده بود.
تحولات رعد آساي نيم قرن اخير و شکل گيري جامعه فراصنعتي (نگاه کنيد به کتاب آمدن جامعه فراصنعتي اثر دانيال بل) ، باعث پيدايش شرايط مشابه آغاز جامعه صنعتي در جهان شده است ، و نگرش به آينده ، بار ديگر در چارچوب جامعه ئي با پتانسيل هاي زياد، اهميتي تازه يافته است.
لازم به ياد آوري است که تنها ، جهان مورد مطالعه آينده شناسان نيست که، دنيائي متفاوت از جامعه صنعتي گذشته است، بلکه خود آينده شناسي نيز دقيق تر شده، و بسياري جنبه هاي مختلف آن، به عرصه هاي گوناگون دانش بشر تبديل شده است. ديگر اينکه در حال حاضر اين جريان فکري نسبت به جامعه فراصنعتي در حال شکل گيري، در جائي است که، جريان هاي فکري ليبرالي و سوسياليستي، در اوائل قرن هجدهم نسبت به جامعه صنعتي بودند.
معهذا بايستي ياد آوري کنم که سرعت ترقي جهان فراصنعتي، بسيار سريعتر از سرعت ترقي جهان صنعتي گذشته است، و پروسه بلوغ ديدگاه هاي جديد ممکن است فقط دو دهه طول بکشد، و نه دو قرن، که براي بلوغ جامعه صنعتي طول کشيد.
0-آينده نگري مدرن-انواع اصلي
نگرش يه آينده ميتواند براي پاسخ به يکي از سه سوال زير باشد:
1- چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد؟ (آينده نگري تحليليanalytic)
2- چه چيزي ميتواند در آينده اتفاق افتد؟ (آينده نگري نظريvisionary)
3- چه چيزي بايستي که اتفاق افتذ؟ (آينده نگري مشارکتيparticipatory)
در ميان آينده شناسان معروف، مطالعات جان نيزبيتJohn Naisbitt و کتاب مگاترندزMegatrends وي، بهترين نمونه آينده نگري *تحليلي* است. کارهاي باک مينستر فولر نظير کتاب راهنما براي سفينه زمينOperating Manual for Spaceship Earth نمونه خوب آينده نگري *نظري* است. و کارهاي جامعه جهان آيندهWFS و آلوين تافلر، نظير موج سوم ، نمونه خوب آينده نگري *مشارکتي* است.
1-آينده نگري تحليليanalytic
پاسخ به سوال اول، يعني اينکه "چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد" ، يعني آينده شناسي تحليلي، از طريق مطالعه گرايشات و روندهاي اقتصادي و اجتماعي موجود، و نيز از طريق تحقيقات علمي بدست مييايد.
مثلأ در متد *دلفيDelphi*، جمعي از متخصصين براي يک عرصه مورد نظر، مشترکأ آلترناتيو هاي مختلف را طرح ميکنند (از طريق brainstorm جمعي).
اين نوع سوأل در مورد آينده، يعني اينکه به احتمال قوي چه اتفاقي خواهد افتاد، کمتر مورد توجه متفکرين گذشته بوده است، در صورتيکه امروزه بصورت يک علم مثبت مدون مي شود، و social forecasting خواند ه ميشود، و اکثر برنامه هاي "مطالعات آينده" در دانشگاه ها، اين شاخه ي آينده شناسي را دنبال ميکنند.
مطالعات آينده يا آينده شناسي تحليلي، در چهاردهه اخير، در ارتباط با برنامه ريزي هاي دولت ها، و شرکت هاي سهامي، رشد چشمگيري کرده است. کار هاي تحقيقاتي در موسسه تحقيقات استانفوردStanford Research Institute SRI نمونه خوبي از چنين تحقيقات است.
در محدوده ي اين شاخه آينده شناسي، آينده شناسان هرچه بيشتر مدل ها و متدهاي جديد را آزمايش کرده و رشد داده اند، نظير تئوري سيستم و سيبرنتيک، که تا حدي قادر به پيش بيني برخي تغييرات کيفي آينده نيز شده اند.
مثلأ موسسه Futures Group آقاي جان نيزبيتJohn Naisbitt از متدولوژي معيني بنام context analysis براي مطالعه روند هاي اقتصادي و اجتماعي آينده جهان استفاده ميکند. به اين معني که اين متد، مقدار فضاي داده شده به موضوعات مختلف، در روزنامه هاي گوناگون در زمان ها و نقاط مختلف را، بعنوان اطلاعات استفاده ميکند، و به اين طريق رونده هائي که هنوزآشکار نبوده، و ليکن در حال شکل گيري در جامعه هستند را کشف ميکند. تحقيقات کتاب پر فروش مگاترندز وي بر اين متدولوژي استوار بود.
آخرين دستاوردهاي آينده شناسي *آنالتيک*، مطالعه نتايج آينده هاي مختلف*alternative futures* است. يعني سناريو هاي مختلف از آينده و نتايجي که هرکدام از آن ها ميتوانند در عرصه هاي مختلف زندگي ببار آورند، مطالعه ميشوند. سپس براي خنثي کردن تأثيرات ناخوشايند پيشرفت يک عرصه، بر روي عرصه هاي ديگر، برنامه ريزي ميشود. و گاه حتي اين نتايج فرعيside-effects باعث صرفنظر کردن از يک پيشرفت معين ميشود (مثلأ مطالعه نتايج محيط زيستي، ميتواند باعث اجتناب از يک توسعه معين صنعتي شود).
در برخي کشور ها نظير سوئد، حتي وزارتخانه اي براي اين نوع مطالعات آينده شناسي تأسيس کرده اند، که مطالعات آينده، براي تمام ارگان هاي دولتي و اقتصادي را، همگون کرده ( يا حتي مستقلأ انجام ميدهد). مراکز آينده شناسي در تمام کشورهاي پيشرفته، در سه دهه گذشته، رشد فراواني کرده اند.
ارزش اين نوع آينده نگري را کمتر دولت يا موسسه اقتصادي دور انديشي است، که در عرصه مورد توجه خود انکار کند. هرچند اين مطالعات در خود ممکن است آنقدر براي ترسيم ايده ال ما حائز اهميت تلقي نشوند، وليکن در ارتباط با دو شاخه ديگر آينده شناسي، نوعي آزمايش از نتايج آن ايده آل ها ميتواند تلقي شود. مجله بررسي آيندهFuture Survey ، از انتشارات جامعه جهان آينده ، بر روي آينده شناسي *تحليلي* متمرکز است.
2-آينده نگري نظريvisionary
دومين نوع آينده شناسي يعني آينده شناسي نظري در پاسخ به سوال "چه ميتواند انفاق افتد؟" شکل گرفته است.
اين نوع آينده شناسي قرن ها پيش از ولتر، افکار روشنفکران را بخود جذب کرده است. حتي قبل از مدينه فاضله افلاطون، طرح هاي مختلفي درباره آينده ، در متون مذهبي و فلسفي ارائه شده اند.
اين نوع آينده نگري بيشتر هنر است تا علم، و شايد بهترين نمونه آن هم کتاب جمهوريت افلاطون باشد، که قرن ها بر افکار بشريت تأثير گذاشته است (نگاه کنيد به کتاب جامعه باز کارل پاپر براي نقد بسيار عميق جمهوريت افلاطون). همچنين کتاب پرنس ماکياولي، نمونه ديگري از اين نوع آينده نگري است. بنظر من حتي کتاب سوسياليسم از تخيل تا علم فردريک انگلس، بايستي از اينگونه هنر تلقي شود تا يک اثر علمي.
علت هم اين است که عرصه آينده شناسي نظري و ترسيم دورنماهايvisions مختلف آينده، اصلأ نميتواند موضوع علم باشد، و فراسوي آن است، هر چند از علم ميتواند استفاده کند. مثلأ آينده شناسي تحليلي ميتواند براي آزمايش نظريات طرح شده در آينده شناسي نظري بکار رود، اما خود آينده شناسي *نظري* بيشتر هنر است تا علم.
در زمينه ي آينده نگري *نظري* دو گرايش اصلي در تاريخ وجود داشته است:
1- گرايش اول در آينده نگري نظري، مدل مذهب يهود است، که يک تصوير رويائي عصر طلائي در ايتداي خلقت را ارائه ميکند، و هدف بشريت را رسيدن مجدد به همان بهشت گمشده برين، که يک بار بشريت از آن رانده شده، اعلام ميکند.
اين الگو حتي در مارکسيسم تا حدودي بکار برده شده است. به اين معني که در مدل مارکسيستي، جامعه بي طبقه اوليه بشريت، از طريق جامعه طبقاتي نفي شده است، و بعدأ در آينده، پس از نفي جامعه طبقاتي، يک جامعه بي طبقه در سطح بالاتري، که شکل تکامل يافته کمونيسم اوليه است، شکل ميگيرد. يعني بجاي حرکت دوراني مذهب يهود، حرکتي مخروطي شکل (نظير مارپيچ هگلي) ارائه شده است.
ويژگي مهم اين مدل در اين خصوصيت نهفته است که، به نوعي طرح و نقشه قبلي در جهان اعتقاد دارد. يعني نقشه آينده، در گذشته کشيده شده است. حالا بندگان خاطي ميتوانند گوشه هائي از اين نقشه و طرح از پيش موجود را در يابند، يا بر مبناي برخي از سيستم هاي اعتقادي، افراد غير معتقد يا غيرروحاني، ممکن است هيچگاه واجد شرايط لازم براي دانستن اين طرح و نقشه از پيش نوشته شده نشوند، و لياقت درک آن را بدست نياورند.
قائل شدن به اين نوع عليت از پيش مقدر شده (در اصطلاح فلسفي *علت غائي*)، که در آن معلول بر علت تقدم دارد، نه تنها به مسائلي در زمينه آزادي اراده، در بسياري مکاتيب مذهبي و فلسفي دامن زده است، بلکه اين ديدگاه يک ضعف آشکار ديگر را همواره با خود حمل ميکرده است. مشکل اين است که اين بينش ترسيم آينده را نه در ارزيابي دستاوردهاي گذشته، يا در ارزيابي جهان حاضر با بکار گيري عقل و دانش، بلکه از طريق اعتقاد به اصول اعلام شده توسط پيغمبران و مصلحين اجتماعي مي بيند.
به عبارت ديگر، در اين بينش، دورنماي آينده به صورت يک ايده آل و آرزو بيان نميشود، تا ديگران بتوانند با آن موافقت يا مخالفت کنند، بلکه تصوير آينده، بصورت وحي منزل ارائه ميشود، که براي همه زمانها و همه مکانها اعلام ميشود. در نتيجه طرفداري يا مخالفت با اين مدل ها، مثلأ در مکاتيب فکري نظير کالت هاي معاد نگر apocalyptic cults، گاهي شکل بسيار فناتيک مذهبي بخود ميگيرد.
بايستي خاطر نشان کنم که، همه تفسير هاي مذهبي فناتيک نيستند، و همه نقطه نظرهاي لامذهب نيز آزاديخواه نيستند. بسياري از ديدگاه هاي ملحدانه نيز، به اين نوع فناتيسم دچارند، و گاهي از نظرات مذهبي مشابه نيز فناتيک ترند.
2- دومين گرايش در آينده شناسي نظري در نوشته هاي ارسطو و پس از وي در آثار لوکريتوسLucretius، متفکر رومي سالهاي 99 تا 55 قبل از ميلاد، قابل مشاهده است.
اين نوع آينده شناسي نظري، آينده را بصورت تکامل واقعيت هاي عيني موجود مي بيند، که بوسيله هدفي جدا از اين واقعيات، که از پيش فرض شده باشد، قابل تبيين نيست، و تنها با فرض عدم تعين، بمعني محدود کلمه، گفتار درباره ي آينده براي اين گرايش دوم آينده شناسي نظري، مفهوم مييابد.
ارسطو در کتاب پنجم متافيزيک خود، تکيه بر *علت غائي* دارد، و در نتيجه در آنجا بيشتر تلئولوژيکteleological است. همچنين در بيشتر آثار بيولوژيک خود، و مفهوم اننلخيentelechy در آن آثار، از علت موثرefficient فاصله گرفته، و بر علت غائي تکيه دارد. اما بنظر من، اساسأ بيشتر نوشته ها و ديدگاه عمومي ارسطو، ديدگاهي غير تلئولوژيکnon-teleological است، و وي از نظريه اي تکاملي از آينده دفاع کرده است.
لازم به ياد آوري است که دنبال کردن گرايش *دوم* در آينده نگري نظري، در موقع پاسخ به سوأل "چه در آينده ميتواند اتفاق افتد؟" لزومأ به ارزيابي علمي روند ها و شرايط حاضر محدود نيست، و اگر بود، آينده نگري نظري به آينده شناسي تحليلي تقليل مييافت.
در گرايش دوم آينده شناسي نظري، با استفاده از عقل و راسيوناليسم، و با درس گيري از دستاورد هاي گذشته، امکانات آينده هاي گوناگون حدس زده ميشود، که لزومأ نتيجه روندهاي فوري يا کنوني نيستند.
بنابراين گرايش دوم آينده شناسي نظري از آينده شناسي تحليلي کماکان متفاوت است، زيرا آينده شناسي تحليلي، اضافه بر عيني بودن objectiveness، اساسأ بر روي روند ها و تقدم هاي *موجود* تکيه دارد، در صورتيکه گرايش دوم آينده شناسي نظري، ممکن است يک انتخاب از آينده را بعنوان ايده آل آينده طرح کند، در صورتيکه آن تصوير در واقعيت، ممکن است روند قدرتمندي در آينده قابل تصور، نباشد.
بنظر من گرايش دوم آينده شناسي نظري، هر چند علمي تر بنظر ميرسد، اما در عين حال همين حقيقت، ضعفي بزرگ براي اين گرايش است. عنصر خيال در هنر و مذهب، کيفيت خلاق قدرتمندي دارد، و آن عنصر بسياري اوقات در تاريخ، باعث شروع روند ها و نهادهاي نويني در جامعه شده است، که در بسياري موارد، اشکال برتر اجتماعي را رشد داده اند، که بر تکامل روندها و نهادهاي موجود رجحان داشته اند.
البته مانند آنارشيستها (لطفأ به مقاله من درباره آنارشيسم رجوع کنيد) ، نبايد تکامل همه ي نهادها و روند هاي موجود را "سنتي"، و در نتيجه "بد" قلمداد کرد، و هر آنچه نهاد نوين است را ستود. اگر ستودني در کار باشد، شايد نهادهاي آزمايش شده چندين هزار ساله بيشتر قابل ستايش باشند، تا نهادهاي نويني که چه بسا ممکن است نهادهاي مضري باشند، و زمان لازم باشد تا مضرات فرعيside-effects خود را نشان دهند.
مثلأ مضرات نهاد قديمي کليسا را همه ميدانستند، و ليکن مضرات احزاب نويني نظير حزب نازي را کسي نميدانست، وقتي آن حزب از ستون هاي قدرت در آلمان بالا ميرفت، و تجربه ناگوار قتل عام ها و کوره هاي آدم سوزي جنگ دوم خهاني لازم بود، تا مردم اين شر تازه در اروپا را درک کنند.
به موضوع دو گرايش آينده نگري نظري بر گردم. بايستي ياد آور شوم که اگر عنصر خيال بدرستي درک شود، و با احتياط از آن سود جسته شود، گرايش دوم آينده شناسي نظري ميتواند تکميل شود، تا ثمر بخش تر گردد. بنظر من وجود اتوپي در آينده شناسي نظري، لزومأ بمعني آن نيست که يک مکتب فکري به گرايش اول آينده نگري نظري تعلق دارد.
در نتيجه طرح مدينه فاضله در آينده شناسي نظري، بمثابه ايده ال جامعه کنوني، بيان گرايش اول نيست. ايده ال اتوپيک به معني سرنوشت ابدي نيست، و ممکن است که فقط ايده ال اجتماعي براي جامعه کنوني باشد، و نه آنچه مدينه فاضله در گرايش اول فرض ميشود، که طرحي از پيش تعيين شده است. شايد بتوان گفت که آينده شناسي نظري، در نوشته هاي کساني نظير فردريک انگلس ترکيبي از هردو گرايش را بيان ميکند.
3-آينده نگري مشارکتيparticipatory
سومين نوع آينده نگري، يعني آينده نگري *مشارکتي*، با پاسخ به سوال "چه چيزي بايستي اتفاق افتد؟" مشخص ميشود.
اين دسته از آينده شناسان، در واقع در اعمال و برنامه شان، در يک يا چند عرصه زندگي، مشخصأ آينده معيني را در نظر دارند، مثلأ آموزش و پرورش، و به اين معني آگاهانه در شکل گيري آينده مشارکت ميکنند. آنها عمل خود را بر روي دستيابي به نتايجي که در طرح خود دارند، متمرکز ميکنند. اگر براي بقيه مردم، تصاوير و انتظاراتشان از آينده، بطور ناخود آگاه، باعث شرکتشان در ساختن آينده ميشود، براي کساني که به آينده شناسي مشارکتي باور دارند، اين عمل براي خلق آينده، اگاهانه صورت ميگيرد.
پس براي اين دسته از آينده نگرها ، موضوع پيدايش و شکل گيري *آينده هاي متفاوت*، اهميت عملي مييابد، و فقط به آينده شناسي تحليلي و نظري محدود نميشود. هرجند آينده شناسي مشارکتي لزومأ نوع هاي ديگر آينده شناسي را شامل نميشود، اما اين آينده نگر ها، تصميم هاي خود را بر مبناي ايده الهاي خود از آينده اتخاذ ميکنند، تا معلوم کنند که "چه چيزي *بايستي* اتفاق افتد، و عملأ از آن برنامه هاي اجتماعي، براي رسيدن سريع تر و بهتر به ايده آل هاي خود پشتيباني ميکنند.
مثلأ يک نمونه خوب از عملکرد آينده نگري مشارکتي در فعاليت براي طرح رأي مستقيم 13 Proposition در کاليفرنياي امريکا بود. براي توضيح مبسوط در اين باره، به کتاب آلوين تافلر تحت عنوان موج سوم مراجعه کنيد.
از دير باز، سومين شکل آينده نگري، يعني آينده شناسي مشارکتي، در ميان فلاسفه سياست، بيش از ديگر متفکرين، موضوع توجه بوده است. موضوعات اخلاق و حقوق در اين عرصه ي آينده نگري اهميت مييابند، چرا که ارزش ها و ترجيح هاي اجتماعي، در هر قدم عملي اين نوع آينده شناسي، تعيين کننده است.
به همين سبب فلاسفه سياست، از افلاطون تا جان لاک، به اين موضوعات اخلاق و حقوق، توجه بسيار خاصي مبذول کرده اند. در واقع بدون تفکيک سوأل "چه ميتواند باشد"، از سوأل "چه بايستي باشد"، تفکيکي که در فلسفه کانت تأکيد شده، اين عرصه آينده نگري بي معني ميشود.
حتي فعالين اجتماعي مارکسيست -لنينيست، با وجود مخالفت با کانت، قادر نبودند مبناي تئوريک کوششهاي خود را، بدون قبول مشروعيت تفکيک دو سوأل فوق الذکردر ايدئولوژي خود، توضيح دهند. البته کماکان پاسخ آنها اين است که به اصطلاح در "تحليل نهائي" تفکيکي وجود ندارد!
يکي از بهترين نمونه هاي آينده شناسي مشارکتي در عصر مدرن، مانيفست کندورسه و نسخه تکامل يافته آن، مانيفست مارکس و انگلس، و بالاخره برنامه هاي حد اقل و حد اکثر احزاب کمونيست بوده است.
امروزه، آينده شناسان، به حاي اصطلاح برنامه حداقل و حد اکثر، از اصطلاح برنامه دراز مدت، ميان مدت، و کوتاه مدت استفاده ميکنند، و آنها همچنين برنامه هاي خود را از نظر جغرافيائي به محلي، کشوري، منطقه اي، و جهاني تقسيم ميکنند.
در عرصه آينده نگري مشارکتي، موضوع آينده شناسي فقط با رونده هاي عمومي موجود تبيين نميشود، و يا به ايده آل هاي شرکت کنندگان محدود نميشود. در اين عرصه، آينده متقابلأ با ارزش هاي فرهنگي، اخلاقي، اجتماعي، حقوقي، و سياسي، در محيط محلي و جهاني خود ارتباط مييابد ، و به عبارتي در اين نوع آينده نگري، *آينده* ارزش خود را، در تبديل شدنش به*حال* مييابد.
4-نتيجه گيري
با شرح مختصر بالا، تا حدي با هر سه نوع آينده شناسي آاشنا شديم و دريافتيم که چگونه آينده نگري، از ايده پيشرفت جدائي ناپذير است. در واقع شکل گيري تمدن هاي نوين فراصنعتي در جهان، نياز توجه به توسعه ي هر سه نوع آينده شناسي را افزايش داده است.
توسعه توع اول آينده شناسي، آينده نگري تحليلي (آناليتيک)، توجه اصلي آينده نگر ها در چهار دهه گذشته بوده است، و کماکان موضوع اصلي مورد نظر آنها است، و در موسسات آکادميک محصور است.
نوع دوم آينده نگري، يعني آينده نگري نظري (visionary)، در عصر ما، بيشتر از طرف نويسندگان داستان هاي تخيلي، نظير ايساک آسيموف، آرتور کلارک، و جين رودنبري، دنبال شده است. همچنين نويسندگاني نظير ژرارد اونيل Gerard O'Neil ، در کتاب 2081، بر روي توسعه کولوني هاي فضائي تأکيد دارد، و بينش هاي ارزشمندي از انتخاب هاي آينده نسل بشر را ارائه ميدهد.
شايان توجه است که براي نويسندگان داستان هاي تخيلي عصر ما، بيشتر شرايط و نوع توليد قابل تغيير فرض ميشود تا مناسبات اجتماعي. حتي سريال "نسل بعدNext Generation" از مجموعه Star Trek ، در ديدش از روابط اجتماعي، چندان با دنياي زمان ما متفاوت نيست، در صورتيکه پندار و ابتکار در زمينه تغييرات تکنولوژيک آينده در آن فراوان است.
در مقايسه، در آثار نويسندگان تخيل گراي گذشته نظير فوريه، توليد اساسأ ثابت فرض شده است، و درباره توليد فرا سوي توليد کارخانه اي حتي خيال پردازي هم نشده بود، امابعوض آلترناتيو مناسبات اجتماعي در مرکز توجه اتوپي هاي گذشته بود.
به هر حال نوع دوم آينده شناسي، يعني آينده نگري نظري، در نوشته هاي دو شخصيت مهم جنبش آينده نگري، يعني باک مينستر فولرBuckminster Fuller و ژرارد اونيلGerard O'Neil مورد توجه قرار گرفته است. بايستي اضافه کنم که افق هاي ترسيم شده، فاصله چنداني با فلاسفه گذشته، نظير افلاطون و جان لاک، ندارد.
بالاخره اين که نوع سوم آينده شناسي، يعني آينده شناسي مشارکتي (participatory ) ، بر عکس دوران انقلاب صنعتي، اساسأ به عرصه سياست محدود نبوده، و در عرصه هاي مختلف زندگي، نظير تعليم و تربيت، بهداشت، و ارتباطات جمعي، در ميان فعالين فيوچريست، اهميت يافته است. نگاهي به برنامه هاي کانال هاي تلويزيوني PBS ، اين حقيقت بالا را بخوبي نشان ميدهد.
و در پايان، نيازي به تکرار نيست، که گرچه آينده نگري و انديشه خردگرا، مفاهيم جديدي را نسبت به گذشته با خود حمل ميکنند، اما کماکان هر دو، از انديشه ترقي و پيشرفت غير قابل تفکيک هستند.
به اميد جمهوري آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
11 شهريور 1383
Sept 1 , 2004
اين نوشته بخشي از فصل پانزدهم ويراش جديد کتاب ايران آينده نگر است
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
سام قندچي
براي اطلاعت بيشتر درباره آينده نگري مدرن به کتاب The Future File اثر Paul Dickson که در سال 1978 نوشته شده است مراجعه کنيد، و همچنين به کتاب قديمي تر الوين تافلر تحت عنوان The Futurists که در سال 1972 نگاشته شده است.
مبحث (discourse) آينده نگري مبحث قديمي نيست. اين مبحث بعد از جنگ جهاني دوم به شکل آنچه ما آينده نگري مدرن ميشناسيم توسط آسيپ فلختايمOssip K. Flechtheim آلماني الاصل در آمريکا و برتراند دوژوونولBertrand de Jouvenel درفرانسه مطرح شده است. همانطور که در ترقي خواهي در عصر کنوني نوشته ام، قبل از اين تاريخ، آينده نگري بعنوان يخشي از مبحث (discourse) ترقي اقلأ از زمان ارسطو بطور آشکار در فلسفه غرب قابل مشاهده است. در واقع هر دو اصطلاح بشريت و ترقي، همزمان در حدود قرن دوم ميلادي بوجود آمده اند. درباره ي جنبش اجتماعي آينده نگري بعدأ بيشتر توضيح خواهم داد. اما در اينجا مرکز توجه من خود بينش آينده نگري است.
نطفه بندي اوليه جامعه صنعتي باعث شد که پتانسيل هاي عظيمي براي ساختمان جامعه آينده شکل گيرد. در نتيجه يش بيني هاي جامعه آينده به معيار مهم ترقي خواهي تبديل شد، و جامعه شناسان بسياري به بررسي ساختار جامعه آينده برخاستند. نوشته هاي ماکياولي و توماس مور در عصر رنسانس ترسيم کننده دو الگوي اصلي جامعه صنعتي آينده بودند. جامعه اي که طي چهار قرن بعد از آن صورت تحقق يافت. دو قرن بعد از اين دو، نخستين کسي که به اهميت مطالعات آينده شناسي، بعنوان يک عرصه علمي اشاره ميکند، فيلسوف وطنز نويس تواناي فرانسوي ولتر است. شايد وي بيش از هر کس ديگري به اهميت آنچه امروز آينده شناسي تحليلي خوانده ميشود، پي برده بود.
تحولات رعد آساي نيم قرن اخير و شکل گيري جامعه فراصنعتي (نگاه کنيد به کتاب آمدن جامعه فراصنعتي اثر دانيال بل) ، باعث پيدايش شرايط مشابه آغاز جامعه صنعتي در جهان شده است ، و نگرش به آينده ، بار ديگر در چارچوب جامعه ئي با پتانسيل هاي زياد، اهميتي تازه يافته است.
لازم به ياد آوري است که تنها ، جهان مورد مطالعه آينده شناسان نيست که، دنيائي متفاوت از جامعه صنعتي گذشته است، بلکه خود آينده شناسي نيز دقيق تر شده، و بسياري جنبه هاي مختلف آن، به عرصه هاي گوناگون دانش بشر تبديل شده است. ديگر اينکه در حال حاضر اين جريان فکري نسبت به جامعه فراصنعتي در حال شکل گيري، در جائي است که، جريان هاي فکري ليبرالي و سوسياليستي، در اوائل قرن هجدهم نسبت به جامعه صنعتي بودند.
معهذا بايستي ياد آوري کنم که سرعت ترقي جهان فراصنعتي، بسيار سريعتر از سرعت ترقي جهان صنعتي گذشته است، و پروسه بلوغ ديدگاه هاي جديد ممکن است فقط دو دهه طول بکشد، و نه دو قرن، که براي بلوغ جامعه صنعتي طول کشيد.
0-آينده نگري مدرن-انواع اصلي
نگرش يه آينده ميتواند براي پاسخ به يکي از سه سوال زير باشد:
1- چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد؟ (آينده نگري تحليليanalytic)
2- چه چيزي ميتواند در آينده اتفاق افتد؟ (آينده نگري نظريvisionary)
3- چه چيزي بايستي که اتفاق افتذ؟ (آينده نگري مشارکتيparticipatory)
در ميان آينده شناسان معروف، مطالعات جان نيزبيتJohn Naisbitt و کتاب مگاترندزMegatrends وي، بهترين نمونه آينده نگري *تحليلي* است. کارهاي باک مينستر فولر نظير کتاب راهنما براي سفينه زمينOperating Manual for Spaceship Earth نمونه خوب آينده نگري *نظري* است. و کارهاي جامعه جهان آيندهWFS و آلوين تافلر، نظير موج سوم ، نمونه خوب آينده نگري *مشارکتي* است.
1-آينده نگري تحليليanalytic
پاسخ به سوال اول، يعني اينکه "چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد" ، يعني آينده شناسي تحليلي، از طريق مطالعه گرايشات و روندهاي اقتصادي و اجتماعي موجود، و نيز از طريق تحقيقات علمي بدست مييايد.
مثلأ در متد *دلفيDelphi*، جمعي از متخصصين براي يک عرصه مورد نظر، مشترکأ آلترناتيو هاي مختلف را طرح ميکنند (از طريق brainstorm جمعي).
اين نوع سوأل در مورد آينده، يعني اينکه به احتمال قوي چه اتفاقي خواهد افتاد، کمتر مورد توجه متفکرين گذشته بوده است، در صورتيکه امروزه بصورت يک علم مثبت مدون مي شود، و social forecasting خواند ه ميشود، و اکثر برنامه هاي "مطالعات آينده" در دانشگاه ها، اين شاخه ي آينده شناسي را دنبال ميکنند.
مطالعات آينده يا آينده شناسي تحليلي، در چهاردهه اخير، در ارتباط با برنامه ريزي هاي دولت ها، و شرکت هاي سهامي، رشد چشمگيري کرده است. کار هاي تحقيقاتي در موسسه تحقيقات استانفوردStanford Research Institute SRI نمونه خوبي از چنين تحقيقات است.
در محدوده ي اين شاخه آينده شناسي، آينده شناسان هرچه بيشتر مدل ها و متدهاي جديد را آزمايش کرده و رشد داده اند، نظير تئوري سيستم و سيبرنتيک، که تا حدي قادر به پيش بيني برخي تغييرات کيفي آينده نيز شده اند.
مثلأ موسسه Futures Group آقاي جان نيزبيتJohn Naisbitt از متدولوژي معيني بنام context analysis براي مطالعه روند هاي اقتصادي و اجتماعي آينده جهان استفاده ميکند. به اين معني که اين متد، مقدار فضاي داده شده به موضوعات مختلف، در روزنامه هاي گوناگون در زمان ها و نقاط مختلف را، بعنوان اطلاعات استفاده ميکند، و به اين طريق رونده هائي که هنوزآشکار نبوده، و ليکن در حال شکل گيري در جامعه هستند را کشف ميکند. تحقيقات کتاب پر فروش مگاترندز وي بر اين متدولوژي استوار بود.
آخرين دستاوردهاي آينده شناسي *آنالتيک*، مطالعه نتايج آينده هاي مختلف*alternative futures* است. يعني سناريو هاي مختلف از آينده و نتايجي که هرکدام از آن ها ميتوانند در عرصه هاي مختلف زندگي ببار آورند، مطالعه ميشوند. سپس براي خنثي کردن تأثيرات ناخوشايند پيشرفت يک عرصه، بر روي عرصه هاي ديگر، برنامه ريزي ميشود. و گاه حتي اين نتايج فرعيside-effects باعث صرفنظر کردن از يک پيشرفت معين ميشود (مثلأ مطالعه نتايج محيط زيستي، ميتواند باعث اجتناب از يک توسعه معين صنعتي شود).
در برخي کشور ها نظير سوئد، حتي وزارتخانه اي براي اين نوع مطالعات آينده شناسي تأسيس کرده اند، که مطالعات آينده، براي تمام ارگان هاي دولتي و اقتصادي را، همگون کرده ( يا حتي مستقلأ انجام ميدهد). مراکز آينده شناسي در تمام کشورهاي پيشرفته، در سه دهه گذشته، رشد فراواني کرده اند.
ارزش اين نوع آينده نگري را کمتر دولت يا موسسه اقتصادي دور انديشي است، که در عرصه مورد توجه خود انکار کند. هرچند اين مطالعات در خود ممکن است آنقدر براي ترسيم ايده ال ما حائز اهميت تلقي نشوند، وليکن در ارتباط با دو شاخه ديگر آينده شناسي، نوعي آزمايش از نتايج آن ايده آل ها ميتواند تلقي شود. مجله بررسي آيندهFuture Survey ، از انتشارات جامعه جهان آينده ، بر روي آينده شناسي *تحليلي* متمرکز است.
2-آينده نگري نظريvisionary
دومين نوع آينده شناسي يعني آينده شناسي نظري در پاسخ به سوال "چه ميتواند انفاق افتد؟" شکل گرفته است.
اين نوع آينده شناسي قرن ها پيش از ولتر، افکار روشنفکران را بخود جذب کرده است. حتي قبل از مدينه فاضله افلاطون، طرح هاي مختلفي درباره آينده ، در متون مذهبي و فلسفي ارائه شده اند.
اين نوع آينده نگري بيشتر هنر است تا علم، و شايد بهترين نمونه آن هم کتاب جمهوريت افلاطون باشد، که قرن ها بر افکار بشريت تأثير گذاشته است (نگاه کنيد به کتاب جامعه باز کارل پاپر براي نقد بسيار عميق جمهوريت افلاطون). همچنين کتاب پرنس ماکياولي، نمونه ديگري از اين نوع آينده نگري است. بنظر من حتي کتاب سوسياليسم از تخيل تا علم فردريک انگلس، بايستي از اينگونه هنر تلقي شود تا يک اثر علمي.
علت هم اين است که عرصه آينده شناسي نظري و ترسيم دورنماهايvisions مختلف آينده، اصلأ نميتواند موضوع علم باشد، و فراسوي آن است، هر چند از علم ميتواند استفاده کند. مثلأ آينده شناسي تحليلي ميتواند براي آزمايش نظريات طرح شده در آينده شناسي نظري بکار رود، اما خود آينده شناسي *نظري* بيشتر هنر است تا علم.
در زمينه ي آينده نگري *نظري* دو گرايش اصلي در تاريخ وجود داشته است:
1- گرايش اول در آينده نگري نظري، مدل مذهب يهود است، که يک تصوير رويائي عصر طلائي در ايتداي خلقت را ارائه ميکند، و هدف بشريت را رسيدن مجدد به همان بهشت گمشده برين، که يک بار بشريت از آن رانده شده، اعلام ميکند.
اين الگو حتي در مارکسيسم تا حدودي بکار برده شده است. به اين معني که در مدل مارکسيستي، جامعه بي طبقه اوليه بشريت، از طريق جامعه طبقاتي نفي شده است، و بعدأ در آينده، پس از نفي جامعه طبقاتي، يک جامعه بي طبقه در سطح بالاتري، که شکل تکامل يافته کمونيسم اوليه است، شکل ميگيرد. يعني بجاي حرکت دوراني مذهب يهود، حرکتي مخروطي شکل (نظير مارپيچ هگلي) ارائه شده است.
ويژگي مهم اين مدل در اين خصوصيت نهفته است که، به نوعي طرح و نقشه قبلي در جهان اعتقاد دارد. يعني نقشه آينده، در گذشته کشيده شده است. حالا بندگان خاطي ميتوانند گوشه هائي از اين نقشه و طرح از پيش موجود را در يابند، يا بر مبناي برخي از سيستم هاي اعتقادي، افراد غير معتقد يا غيرروحاني، ممکن است هيچگاه واجد شرايط لازم براي دانستن اين طرح و نقشه از پيش نوشته شده نشوند، و لياقت درک آن را بدست نياورند.
قائل شدن به اين نوع عليت از پيش مقدر شده (در اصطلاح فلسفي *علت غائي*)، که در آن معلول بر علت تقدم دارد، نه تنها به مسائلي در زمينه آزادي اراده، در بسياري مکاتيب مذهبي و فلسفي دامن زده است، بلکه اين ديدگاه يک ضعف آشکار ديگر را همواره با خود حمل ميکرده است. مشکل اين است که اين بينش ترسيم آينده را نه در ارزيابي دستاوردهاي گذشته، يا در ارزيابي جهان حاضر با بکار گيري عقل و دانش، بلکه از طريق اعتقاد به اصول اعلام شده توسط پيغمبران و مصلحين اجتماعي مي بيند.
به عبارت ديگر، در اين بينش، دورنماي آينده به صورت يک ايده آل و آرزو بيان نميشود، تا ديگران بتوانند با آن موافقت يا مخالفت کنند، بلکه تصوير آينده، بصورت وحي منزل ارائه ميشود، که براي همه زمانها و همه مکانها اعلام ميشود. در نتيجه طرفداري يا مخالفت با اين مدل ها، مثلأ در مکاتيب فکري نظير کالت هاي معاد نگر apocalyptic cults، گاهي شکل بسيار فناتيک مذهبي بخود ميگيرد.
بايستي خاطر نشان کنم که، همه تفسير هاي مذهبي فناتيک نيستند، و همه نقطه نظرهاي لامذهب نيز آزاديخواه نيستند. بسياري از ديدگاه هاي ملحدانه نيز، به اين نوع فناتيسم دچارند، و گاهي از نظرات مذهبي مشابه نيز فناتيک ترند.
2- دومين گرايش در آينده شناسي نظري در نوشته هاي ارسطو و پس از وي در آثار لوکريتوسLucretius، متفکر رومي سالهاي 99 تا 55 قبل از ميلاد، قابل مشاهده است.
اين نوع آينده شناسي نظري، آينده را بصورت تکامل واقعيت هاي عيني موجود مي بيند، که بوسيله هدفي جدا از اين واقعيات، که از پيش فرض شده باشد، قابل تبيين نيست، و تنها با فرض عدم تعين، بمعني محدود کلمه، گفتار درباره ي آينده براي اين گرايش دوم آينده شناسي نظري، مفهوم مييابد.
ارسطو در کتاب پنجم متافيزيک خود، تکيه بر *علت غائي* دارد، و در نتيجه در آنجا بيشتر تلئولوژيکteleological است. همچنين در بيشتر آثار بيولوژيک خود، و مفهوم اننلخيentelechy در آن آثار، از علت موثرefficient فاصله گرفته، و بر علت غائي تکيه دارد. اما بنظر من، اساسأ بيشتر نوشته ها و ديدگاه عمومي ارسطو، ديدگاهي غير تلئولوژيکnon-teleological است، و وي از نظريه اي تکاملي از آينده دفاع کرده است.
لازم به ياد آوري است که دنبال کردن گرايش *دوم* در آينده نگري نظري، در موقع پاسخ به سوأل "چه در آينده ميتواند اتفاق افتد؟" لزومأ به ارزيابي علمي روند ها و شرايط حاضر محدود نيست، و اگر بود، آينده نگري نظري به آينده شناسي تحليلي تقليل مييافت.
در گرايش دوم آينده شناسي نظري، با استفاده از عقل و راسيوناليسم، و با درس گيري از دستاورد هاي گذشته، امکانات آينده هاي گوناگون حدس زده ميشود، که لزومأ نتيجه روندهاي فوري يا کنوني نيستند.
بنابراين گرايش دوم آينده شناسي نظري از آينده شناسي تحليلي کماکان متفاوت است، زيرا آينده شناسي تحليلي، اضافه بر عيني بودن objectiveness، اساسأ بر روي روند ها و تقدم هاي *موجود* تکيه دارد، در صورتيکه گرايش دوم آينده شناسي نظري، ممکن است يک انتخاب از آينده را بعنوان ايده آل آينده طرح کند، در صورتيکه آن تصوير در واقعيت، ممکن است روند قدرتمندي در آينده قابل تصور، نباشد.
بنظر من گرايش دوم آينده شناسي نظري، هر چند علمي تر بنظر ميرسد، اما در عين حال همين حقيقت، ضعفي بزرگ براي اين گرايش است. عنصر خيال در هنر و مذهب، کيفيت خلاق قدرتمندي دارد، و آن عنصر بسياري اوقات در تاريخ، باعث شروع روند ها و نهادهاي نويني در جامعه شده است، که در بسياري موارد، اشکال برتر اجتماعي را رشد داده اند، که بر تکامل روندها و نهادهاي موجود رجحان داشته اند.
البته مانند آنارشيستها (لطفأ به مقاله من درباره آنارشيسم رجوع کنيد) ، نبايد تکامل همه ي نهادها و روند هاي موجود را "سنتي"، و در نتيجه "بد" قلمداد کرد، و هر آنچه نهاد نوين است را ستود. اگر ستودني در کار باشد، شايد نهادهاي آزمايش شده چندين هزار ساله بيشتر قابل ستايش باشند، تا نهادهاي نويني که چه بسا ممکن است نهادهاي مضري باشند، و زمان لازم باشد تا مضرات فرعيside-effects خود را نشان دهند.
مثلأ مضرات نهاد قديمي کليسا را همه ميدانستند، و ليکن مضرات احزاب نويني نظير حزب نازي را کسي نميدانست، وقتي آن حزب از ستون هاي قدرت در آلمان بالا ميرفت، و تجربه ناگوار قتل عام ها و کوره هاي آدم سوزي جنگ دوم خهاني لازم بود، تا مردم اين شر تازه در اروپا را درک کنند.
به موضوع دو گرايش آينده نگري نظري بر گردم. بايستي ياد آور شوم که اگر عنصر خيال بدرستي درک شود، و با احتياط از آن سود جسته شود، گرايش دوم آينده شناسي نظري ميتواند تکميل شود، تا ثمر بخش تر گردد. بنظر من وجود اتوپي در آينده شناسي نظري، لزومأ بمعني آن نيست که يک مکتب فکري به گرايش اول آينده نگري نظري تعلق دارد.
در نتيجه طرح مدينه فاضله در آينده شناسي نظري، بمثابه ايده ال جامعه کنوني، بيان گرايش اول نيست. ايده ال اتوپيک به معني سرنوشت ابدي نيست، و ممکن است که فقط ايده ال اجتماعي براي جامعه کنوني باشد، و نه آنچه مدينه فاضله در گرايش اول فرض ميشود، که طرحي از پيش تعيين شده است. شايد بتوان گفت که آينده شناسي نظري، در نوشته هاي کساني نظير فردريک انگلس ترکيبي از هردو گرايش را بيان ميکند.
3-آينده نگري مشارکتيparticipatory
سومين نوع آينده نگري، يعني آينده نگري *مشارکتي*، با پاسخ به سوال "چه چيزي بايستي اتفاق افتد؟" مشخص ميشود.
اين دسته از آينده شناسان، در واقع در اعمال و برنامه شان، در يک يا چند عرصه زندگي، مشخصأ آينده معيني را در نظر دارند، مثلأ آموزش و پرورش، و به اين معني آگاهانه در شکل گيري آينده مشارکت ميکنند. آنها عمل خود را بر روي دستيابي به نتايجي که در طرح خود دارند، متمرکز ميکنند. اگر براي بقيه مردم، تصاوير و انتظاراتشان از آينده، بطور ناخود آگاه، باعث شرکتشان در ساختن آينده ميشود، براي کساني که به آينده شناسي مشارکتي باور دارند، اين عمل براي خلق آينده، اگاهانه صورت ميگيرد.
پس براي اين دسته از آينده نگرها ، موضوع پيدايش و شکل گيري *آينده هاي متفاوت*، اهميت عملي مييابد، و فقط به آينده شناسي تحليلي و نظري محدود نميشود. هرجند آينده شناسي مشارکتي لزومأ نوع هاي ديگر آينده شناسي را شامل نميشود، اما اين آينده نگر ها، تصميم هاي خود را بر مبناي ايده الهاي خود از آينده اتخاذ ميکنند، تا معلوم کنند که "چه چيزي *بايستي* اتفاق افتد، و عملأ از آن برنامه هاي اجتماعي، براي رسيدن سريع تر و بهتر به ايده آل هاي خود پشتيباني ميکنند.
مثلأ يک نمونه خوب از عملکرد آينده نگري مشارکتي در فعاليت براي طرح رأي مستقيم 13 Proposition در کاليفرنياي امريکا بود. براي توضيح مبسوط در اين باره، به کتاب آلوين تافلر تحت عنوان موج سوم مراجعه کنيد.
از دير باز، سومين شکل آينده نگري، يعني آينده شناسي مشارکتي، در ميان فلاسفه سياست، بيش از ديگر متفکرين، موضوع توجه بوده است. موضوعات اخلاق و حقوق در اين عرصه ي آينده نگري اهميت مييابند، چرا که ارزش ها و ترجيح هاي اجتماعي، در هر قدم عملي اين نوع آينده شناسي، تعيين کننده است.
به همين سبب فلاسفه سياست، از افلاطون تا جان لاک، به اين موضوعات اخلاق و حقوق، توجه بسيار خاصي مبذول کرده اند. در واقع بدون تفکيک سوأل "چه ميتواند باشد"، از سوأل "چه بايستي باشد"، تفکيکي که در فلسفه کانت تأکيد شده، اين عرصه آينده نگري بي معني ميشود.
حتي فعالين اجتماعي مارکسيست -لنينيست، با وجود مخالفت با کانت، قادر نبودند مبناي تئوريک کوششهاي خود را، بدون قبول مشروعيت تفکيک دو سوأل فوق الذکردر ايدئولوژي خود، توضيح دهند. البته کماکان پاسخ آنها اين است که به اصطلاح در "تحليل نهائي" تفکيکي وجود ندارد!
يکي از بهترين نمونه هاي آينده شناسي مشارکتي در عصر مدرن، مانيفست کندورسه و نسخه تکامل يافته آن، مانيفست مارکس و انگلس، و بالاخره برنامه هاي حد اقل و حد اکثر احزاب کمونيست بوده است.
امروزه، آينده شناسان، به حاي اصطلاح برنامه حداقل و حد اکثر، از اصطلاح برنامه دراز مدت، ميان مدت، و کوتاه مدت استفاده ميکنند، و آنها همچنين برنامه هاي خود را از نظر جغرافيائي به محلي، کشوري، منطقه اي، و جهاني تقسيم ميکنند.
در عرصه آينده نگري مشارکتي، موضوع آينده شناسي فقط با رونده هاي عمومي موجود تبيين نميشود، و يا به ايده آل هاي شرکت کنندگان محدود نميشود. در اين عرصه، آينده متقابلأ با ارزش هاي فرهنگي، اخلاقي، اجتماعي، حقوقي، و سياسي، در محيط محلي و جهاني خود ارتباط مييابد ، و به عبارتي در اين نوع آينده نگري، *آينده* ارزش خود را، در تبديل شدنش به*حال* مييابد.
4-نتيجه گيري
با شرح مختصر بالا، تا حدي با هر سه نوع آينده شناسي آاشنا شديم و دريافتيم که چگونه آينده نگري، از ايده پيشرفت جدائي ناپذير است. در واقع شکل گيري تمدن هاي نوين فراصنعتي در جهان، نياز توجه به توسعه ي هر سه نوع آينده شناسي را افزايش داده است.
توسعه توع اول آينده شناسي، آينده نگري تحليلي (آناليتيک)، توجه اصلي آينده نگر ها در چهار دهه گذشته بوده است، و کماکان موضوع اصلي مورد نظر آنها است، و در موسسات آکادميک محصور است.
نوع دوم آينده نگري، يعني آينده نگري نظري (visionary)، در عصر ما، بيشتر از طرف نويسندگان داستان هاي تخيلي، نظير ايساک آسيموف، آرتور کلارک، و جين رودنبري، دنبال شده است. همچنين نويسندگاني نظير ژرارد اونيل Gerard O'Neil ، در کتاب 2081، بر روي توسعه کولوني هاي فضائي تأکيد دارد، و بينش هاي ارزشمندي از انتخاب هاي آينده نسل بشر را ارائه ميدهد.
شايان توجه است که براي نويسندگان داستان هاي تخيلي عصر ما، بيشتر شرايط و نوع توليد قابل تغيير فرض ميشود تا مناسبات اجتماعي. حتي سريال "نسل بعدNext Generation" از مجموعه Star Trek ، در ديدش از روابط اجتماعي، چندان با دنياي زمان ما متفاوت نيست، در صورتيکه پندار و ابتکار در زمينه تغييرات تکنولوژيک آينده در آن فراوان است.
در مقايسه، در آثار نويسندگان تخيل گراي گذشته نظير فوريه، توليد اساسأ ثابت فرض شده است، و درباره توليد فرا سوي توليد کارخانه اي حتي خيال پردازي هم نشده بود، امابعوض آلترناتيو مناسبات اجتماعي در مرکز توجه اتوپي هاي گذشته بود.
به هر حال نوع دوم آينده شناسي، يعني آينده نگري نظري، در نوشته هاي دو شخصيت مهم جنبش آينده نگري، يعني باک مينستر فولرBuckminster Fuller و ژرارد اونيلGerard O'Neil مورد توجه قرار گرفته است. بايستي اضافه کنم که افق هاي ترسيم شده، فاصله چنداني با فلاسفه گذشته، نظير افلاطون و جان لاک، ندارد.
بالاخره اين که نوع سوم آينده شناسي، يعني آينده شناسي مشارکتي (participatory ) ، بر عکس دوران انقلاب صنعتي، اساسأ به عرصه سياست محدود نبوده، و در عرصه هاي مختلف زندگي، نظير تعليم و تربيت، بهداشت، و ارتباطات جمعي، در ميان فعالين فيوچريست، اهميت يافته است. نگاهي به برنامه هاي کانال هاي تلويزيوني PBS ، اين حقيقت بالا را بخوبي نشان ميدهد.
و در پايان، نيازي به تکرار نيست، که گرچه آينده نگري و انديشه خردگرا، مفاهيم جديدي را نسبت به گذشته با خود حمل ميکنند، اما کماکان هر دو، از انديشه ترقي و پيشرفت غير قابل تفکيک هستند.
به اميد جمهوري آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
11 شهريور 1383
Sept 1 , 2004
اين نوشته بخشي از فصل پانزدهم ويراش جديد کتاب ايران آينده نگر است
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
متن مقاله به زبان انگليسي
Modern Futurism
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/347-FuturismEng.htm
For more information about Modern Futurism see The Future File (1978) by Paul Dickson and an excellent older book by Alvin Toffler called The Futurists (1972).
The discourse of futurism is not an old discourse. In the form of what we call modern futurism today, this discourse has been formulated after World War II by the German-born futurist Ossip K. Flechtheim in the U.S. and the French futurist Bertrand de Jouvenel. Prior to this date, IMO, futurism did not exist as a separate discourse and it was part of the discourse of progress in the Western philosophy.
The discourse of progress has been around at least since Aristotle in the Western Philosophy, and as I have noted it before in other articles, the terms humanity and progress have been formed at the same time around the second century AD. In here, my main focus is on the futurism in particular and not progressive thought in general.
The primitive formation of the Industrial Society gave rise to releasing great potentials to build the human society. Thus prediction of the future structure of society became a very important criteria of progressiveness; and many sociologists started studying the structures of the future society.
The writings of Machiavelli and Sir Thomas More of Renaissance period laid out two main models of the future industrial society, the society that was built during the four centuries after the Renaissance. Two centuries after these two thinkers, the first one who noted the importance of futurism as a scientific discipline was the French philosopher and satirist Voltaire. Perhaps he, more than anyone else, had recognized the value of what we call *analytic* futurism today.
The glacial changes of the last half century and the formation of post-Industrial society (see Daniel Bell's The Coming of the Post-Industrial Society), have caused a social upheaval similar to the start of the Industrial Society. Thus viewing of the future, this time within a society with more potentials, has found a new importance.
But not only the world that is under study by the futurists is a different one from the world of Industrial Society; the futurism itself has also become more precise and its many aspects have become different fields of knowledge and inquiry. At the present, the futurist outlooks relative to the newly forming post-industrial Society are where the outlooks of industrial society were relative to the industrial society in the eighteenth century.
However, I need to point out that the speed of the progress of the post-industrial world is so much faster than the speed of the progress of the industrial world that the process of maturing of the new outlooks may take two decades rather than two centuries which took for the new outlooks of the industrial society to mature.
Modern Futurism-Main Types
Viewing the future can be for answering one of the three following questions:
1. What will very possibly happen in the future? (analytic)
2. What can happen in the future? (visionary)
3. What should happen in the future? (participatory)
The answer to the first question is *analytic* futurism, to the second question is *visionary* futurism, to the third question is *participatory* futurism.
Among the famous futurists, John Naisbitt's book "Megatrends" is a good example of *analytic* futurism. R. Buckminster Fuller's works are good examples of *visionary* futurism. Alvin Toffler's works are good examples of *participatory* futurism.
Analytic Futurism
The response to the *first question*, "what will very possibly happen in the future", i.e. *analytic* futurism, is studied by the evaluation of different existing social and economic trends and tendencies thru scientific investigations.
For example, using the *Delphi* method, a group of experts within a specific field of knowledge, use collective brainstorming, to come up with different alternative futures for the topic at hand.
This kind of question about the future, i.e. asking "what will very possibly happen in the future", has not been that much of interest to the thinkers of the past, whereas nowadays, it is becoming more and more a positive science, called social forecasting, and most of the university programs of Future Studies follow this type of futurism.
Future Studies or analytic futurism in the last four decades has grown tremendously in relationship to the government and corporate planning needs. For example, research works conducted by the Stanford Research Institute (SRI) are good examples of such research undertakings.
The futurists involved in this type of futurism are more and more developing and testing newer models and methods, such as models of systems theory and cybernetics, and are now able to some extent to predict some future qualitative changes too.
For example, the Futures Group of Mr. John Naisbitt uses a methodology called *context analysis* to study the general social and economic trends in the world. This method uses the space allocated to different topics in various newspapers in different periods and different places as its data; and this way discovers underlying or formative trends that are otherwise hidden to sociologists. He has uncovered many glacial changes in the modern world this way. His bestseller *Megatrends* was based on this methodology.
The latest achievement of *analytic* futurism is the study of different possible futures which is called study of *alternative futures*. That is studying the different scenarios of future and the resulting consequences of their happening. Thus reviewing what side-effects each alternative can cause in different realms of life and to study to plan to compensate the ill-effects of progress in one realm of life, on the other realms. Sometimes the possible *side-effects* may become the reason to avoid a certain progress (for example studying the environmental effects can mean avoiding a certain type of manufacturing development).
In some countries such as Sweden, there is a government ministry dedicated to Future Studies which coordinates the future studies of various government and corporate agencies. Centers of Future Studies in all the developed countries have been popping up during the last three decades.
One can hardly find any prudent government or corporation that would disregard the value of this type of futurism in their respective areas of interest. Although this branch of futurism may not seem that important in relation to sketching one's ideals of a future society, but this type of futurism is definitely valuable even for forming one's ideals of the future, if used together with the other two types of futurism. The Future Survey magazine of World Future Society specifically focuses on *analytic* futurism.
Visionary Futurism
The *second* type of futurism, that is *visionary futurism*, has been formed in answering to the question of "what can happen in the future?"
This type of futurism has fascinated the intellectuals long before Voltaire. Even before Plato's Utopia, various schemes of the future in the philosophic and religious texts have been examples of *visionary* futurism.
This type of futurism is more an art than science and perhaps Plato's Republic, which influenced human mind for many centuries is the best example of this type of futurism (see Karl Popper's Open Society for a good critique of Plato's Republic). Also Machiavelli' s Prince is another example of it. I believe, Even Frederick Engels's book, "Socialism from Utopia to Scientific", should be considered as a work of art than science.
The topics of interest to *visionary* futurism and depicting ideals and visions of the future cannot really be the subject of science and are generally beyond science, although it can use science. For example the analytic futurism a science) can be used to *test* the ideas offered in the *visionary* futurism, but *visionary* futurism itself is more of an art than science.
In the area of *visionary* futurism, there have existed *two* tendencies in history:
1) The *first* tendency within *visionary* futurism is the model of the Jewish religion, which offers the mythical picture of a golden era at the beginning of creation and the goal of humanity is to return to that lost paradise from which it was once driven out.
This model has been used to certain degree in Marxism too. In Marxian model, the original classless society is negated by class society and then after negation of the class society in the future, a classless society of a higher kind, i.e. communism, which is an evolved version of the original primitive communism. Thus instead of the circular movement model of Jewish religion, a Hegelian Spiral is offered.
The important characteristic of this model is that this model believes in a previous plan and design in the world, thus the plan of the future has been devised in the past. Therefore either through the prophecy of the prophets, other people are informed of *parts* of this pre-existing Plan and Design, or according to some other beliefs laymen may never qualify to know any parts of the pre-existing Plan and Design at all.
Accepting this kind of teleological causation (philosophically called *final cause* ellat-e ghAii), which accepts the priority of effect to cause, not only gives rises to many problems about the freedom of action in many such religious and philosophic schools, but the other problem this viewpoint carries is that according to this view depiction of the future is not by evaluating the achievements of the past or in evaluating the world using knowledge and rationalism, but it is to be done thru believing in the principles announced by the prophets or the benevolent leaders of a doctrine.
In other words, in this view, the future outlook is not understood as a wish or as an ideal so that others can agree or disagree with it, instead, the future outlook is presented as a pre-ordained fate, announced for all time and all place. Thus the defenders of this model, such as some apocalyptic cults, at times are very fanatic.
I should note that not all religious interpretation are fatalistic. And not all atheistic views are free of it. Many atheistic views suffer from this kind of fatalism, and at times have been worse than their religious counterparts.
2) The *second* tendency of *visionary* futurism is found in literary works as early as the books of Aristotle and after him in the works of Lucretius, the Roman thinker of 99-55 BC.
According to this view of visionary futurism, future is the evolution of the objective realities and does not have a pre-determined goal and design outside of these objective realities. Thus only by postulating indeterminacy, at least in the narrow sense of the word, talking about future has been meaningful for this second tendency of visionary futurism.
Aristotle, in the Book V of his Metaphysica, emphasizes *final causes* and thus is more teleological in that work and also in most of his biological works, and the concept of entelechy in those works, distances him from the position of efficient causation. But, IMO, essentially Aristotle's writings and general outlook espouses a non-teleological evolutionary concept of the future.
I need to point out that following the *second* tendency of visionary futurism, when responding to the question of "what can happen in the future?", does *not* mean that one is acting within the boundaries of scientific evaluation of trends and existing conditions. That would have been just *analytic* futurism.
Here, using the second tendency of visionary futurism, one actually uses rationalism and wisdom and learns in a general sense from the achievements of the past. Thus the various possibilities of future are conjectured which may not necessarily be results of any existing or immediate trends. Nonetheless, in contrast to the first tendency of *visionary* futurism, this second tendency of *visionary* futurism does not talk about anything which does not have an objective basis in the world.
Therefore, it is still different from *analytic* futurism, because the latter in addition to objectiveness, essentially focuses on the existing trends and their *existing* priorities, whereas this second type of *visionary* futurism may offer an option of the future as its ideal, and that option may in reality not be a powerful trend in the foreseeable future at all.
IMO the second tendency of *visionary* futurism, although seemingly more scientific, but at the same time this very fact is also its weakness. The element of imagination in arts and religion has a powerful creative quality, and that element has many times in history been a reason to start very new trends and institutions in the society, which have in many cases formed superior social forms than the continuation of existing trends and institutions.
Of course, unlike the anarchists, one should not consider all the evolution of existing institutions and trends as "traditional" and thus as "bad" and to admire any *new* institution as "good", because of being new (please see my article entitled "Anarchism"). In fact, if there is anything to be "admired" blindly, maybe the thousand-year old traditions deserve more to be admired, as they have been tested for thousands of years for their side-effects.
For example, everyone knew the dangers of the institution of the Church, but nobody knew the dangers of a new institution like the Nazi party when it was climbing up to power in Germany, and the unfortunate experience of genocide and World War II was needed for people to recognize the menace of this new non-Christian evil in Europe.
Returning to the issue of the two tendencies of *visionary* futurism, I need to point out that if the element of imagination is understood correctly and used cautiously, the second tendency of *visionary* futurism can be augmented to bear better fruits. Thus, IMO, the existence of a Utopia in visionary futurism does not mean a school of thought is completely partial to the first tendency of visionary futurism.
The utopian ideal does not mean an eternal destiny, it may be just the social ideal of the existing society and it is therefore not what is thought of as Utopia in the first tendency of visionary futurism, with its pre-ordained Design. Maybe the visionary futurism in some writings of the past such as Frederick Engels's book on utopia was also a combination of both of the above tendencies. A good example of such a utopian model in our times, which is a combination of the two tendencies, is a book called *computobia* by a Japanese futurist author, Yoneji Masuda.
Participatory Futurism
The *third* kind of futurism, i.e. *participatory* futurism is defined as a response to the question of "what should happen in the future?"
This group of futurists, in their plans and actions, specifically have a certain future in mind, in an area of life, such as education. They focus in their actions to achieve the results intended in their plan, and thus are consciously participating in the formation of that future. If for other people, their ideals and expectations of the future play an unconscious role in their participation in making the future, for the ones who believe in participatory futurism, this participation in creating the future is done consciously.
Thus for this group of the futurists, the topic of origination and formation of *alternative futures* finds a *practical* importance and is not just limited to analytic or visionary futurism. Although participatory futurism does necessarily include other types of futurism, but these futurists make their decisions depending on their ideals of the future as to what *should* happen, and practically support those social programs which reach their ideals faster and better.
A good example of the activity of participatory futurism was the work on Proposition 13 in California. Please see Alvin Toffler's book Third Wave for details (also available in Persian called moj-e sevom, published by Nashr-e-no, Tehran) .
From a distant past, the third type of futurism, i.e. *participatory* futurism was of interest among the philosophers of politics, more than any other thinkers. The issues of ethics and law find significance in this realm of futurism, because the values and social priorities in every step, find practical importance in this type of futurism.
Thus philosophers of politics from Plato to John Locke paid a high attention to ethical and legal issues. In fact, the differentiation of the question of "what can be done?" from "what should be done?", without which this separate area of futurism would be meaningless, is emphasized in Kant's philosophy of ethics.
Even Leninist social-activists, despite opposing Kant, were not able to explain the theoretical basis of their endeavors, without accepting the differentiation of the above two questions as legitimate in their ideology. Of course, they still claimed that in the so-called "final analysis", there is no such differentiation!
One of the best examples of a plan for a participatory futurism in the modern times was the Manifesto of Condocret and its evolved version, the Communist Manifesto of Marx and Engels, and finally the minimum and maximum programs of the communist parties.
Nowadays the futurists, instead of using the terms minimum and maximum programs, use short, medium and long-term plans and they also separate their programs geographically into local, countrywide, regional, and worldwide plans.
In the area of participatory futurism, futurism is not just defined by the existing general trends or the future ideals of its participants. In this realm, it reciprocally interacts with the cultural, ethical, social, legal, and political values of its local and universal environment. In a word, in this type of futurism, *future* finds value as it turns into the *present*.
Conclusion
With the above short description, it is evident how futurism is inseparable from the idea of progress. Needless to say that the formation of a post-industrial civilization has increased the need for paying attention to all three types of futurism.
The growth of the first type, i.e. *analytic* futurism, has been the main focus of the futurists in the last four decades and it is still their main interest.
The second type of futurism in our times, i.e. *visionary* futurism, has been essentially done by science fiction authors such as Isaac Asimov, Arthur Clarke, or Gene Rodenbury. Also some authors such as Gerard O'Neil in his book 2081, emphasizing the development of space colonies, have offered valuable insights for the future options of human race.
It is interesting to note that in the works of the science fiction authors of our time, the conditions and type of production are fantasized as changing rather than the social relations. Even the *Next Generation* series of Star Trek, in its view of social relations, is not really that far from what we observe in our world today, but fantasized technological changes are abundant in the series.
In contrast, in the works of the Utopian authors of the past, such as Fourier, the production was mostly assumed as constant, and post-factory production was not even dreamed of, and the alternative social relations was central to the past Utopias.
At any rate, the second type of futurism, i.e. *visionary* futurism, has been of interest in the works of R. Buckminster Fuller and Gerard O'Neil. I should add that the depicted new horizons are hardly anything beyond Plato or John Locke in their respective outlooks of future society.
Finally the third type of futurism, i.e. *participatory* futurism, fortunately, in contrast to the era of Industrial Revolution, is not essentially within the confines of the realm of politics, and different realms of life such as education, health, and mass media have found the utmost attention among the participatory futurists of our times.
A look at most of the programs on Public Broadcasting (PBS) channels in the US is a good illustration of this fact. At the end, no need to repeat that futurism and rational thinking, although carrying new meanings today, in contrast to the seventeenth century, but they are still both inseparable from the ideas of progress and development.
Hoping for a Futurist, Federal, Democratic, and Secular Republic in Iran,
Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
Sept 1, 2004
RELATED ARTICLES
This article is part of Chapter 15 of the new edition of Futurist Iran book
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm