تفاوت محاکمات کنونی با سالهای 1358-1360
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/584-dadgah.htm
آنچه پيش رو داريد در واقع ادامه بحثي است که دو هفته قبل تحت عنوان "مسأله سکولارها نبايد موسوي باشد" نوشتم (1).
در نوشتار پيشين توضيح دادم که در رژيم شاه نه تنها اپوزيسيون مخالف سلطنت اجازه تشکيل احزاب را نداشت و دو حزب اصلي سکولار سالهاي 1320 تا 1332 يعني حزب توده و جبهه ملي بعد از 28 مرداد تعطيل شدند بلکه "خودي ها" هم نميتوانستند احزابي با برنامه هايی در مخالفت سياست هاي شاه بسازند و مثلاً حزب ايران نوين يا حزب مردم يا بعداً حزب رستاخيزبه همين دليل هيچگاه نتوانستند نيروئي شوند. در نتيجه در 25 سال بعداز 28 مرداد، تشکيلات مذهبي نقش سياسي به خود گرفت، و در انقلاب 57 نيز مساجد نقش اصلي را ايفا کردند و نه احزاب، و هنوز هم احزاب سکولار بعد از 56 سال نتوانسته اند در ايران نقشي پيدا کنند.
همچنين در مقايسه اشاره کردم که بعد از سال 1360، جمهوري اسلامي نيز اساساً همه احزاب سکولار را تعطيل کرد، اما با يک تفاوت فاحش با رژيم شاه، و آن اينکه به احزاب خودي نظير مجاهدين انقلاب اسلامي و بعداً هم جبهه مشارکت را اجازه فعاليت داد. در نتيجه امروز يعني 28 سال بعد از تعطيلي احزاب سکولار در سال 1360 اين دو حزب توانسته اند منعکس کننده بحش مهمي از خواستهاي مردم شوند و با شروع دولت احمدي نژاد و پيشروي برنامه مهدويت آيت الله مصباح يزدي، آنچه آقاي مصباح يزدي در همان اول دولت احمدي نژاد گفت، يعني موضوع پاک کردن 16 سال انحراف از نظر ايشان مطرح است (2).
تازه اگر موضوع همکاري با آيت الله خامنه اي نبود، همانطور که در مقاله مورد اشاره در بالا نوشته بودم، در واقع از عدد ديگري که ايشان را به ابتداي جنگ ايران و عراق و حتي به اول انقلاب ببرد ابائي نداشتند. از نظر ايشان طرح مهدويت ميبايست از همان اول انقلاب پياده ميشد و اتفاقاً اختلاف اصلي ايشان با آيت الله خميني نيز بر سر همين موضوع بود. البته اين موضوع بحثم در اينجا نيست و فقط اين مقدمه را نوشتم تا درباره شرايط حاضر بحث کنم.
دولت آقاي احمدي نژاد به روشني از همان چهار سال پيش مدنظرش پياده کردن برنامه مهدويت آقاي مصباح يزدي بود و آقاي مصباح يزدي نيز به روشني اين موضوع را سه سال پيش در همايش دکترين مهدويت در تهران در شهريور 1385 گفتند و خودشان هم گفتند که براي خنثي کردن 16 سال خسارات دولت هاي پيش از احمدي نژاد، 16 سال وقت لازم است. در نتيجه ايشان استراتژي خود را به روشني بيان کرده بودند.
حالا در ايراني که رژيم ميخواهد ميلناريانيسم يا مهدويت را که نويد امام زمان و بهشت را ميدهد، پياده کند، مانند استالين، آنچه در مقابلش هست نه نيروهاي غيرخودي بلکه نيروهاي "خودي" است که اعتقادي به ميلناريانيسم و مهدويت ندارند و باصطلاح پراگماتيست هستند. براي استالين هم انجام اين پروسه تسويه در شوروي دو سال طول کشيد يعني از 1936 تا 1938. مهمترين که در عين حال آخرين کسي شد که هدف وي بقرار گرفت، بوخارين بود. علت سختي کار هم اين بود که بوخارين در حزب و هرم قدرت در شوروي از مکان بالائي برخوردار بود و اتفاقاً هميشه وي از سوي استالين بخاطر پراگماتيسم نقد ميشد اما بعد از کشته شدن، وقتي تاريخ شوروي را از نو نوشتند، در تاريخچه مختصر حزب بلشويک که نوشته شخص استالين است، بوخارين سمبل راست گرئي معرفي شده است، تا که نقطه مقابل دشمن اصلي ديگر استالين که انحراف به چپ خوانده ميشد يعني تروتسکي، اعلام شود. در صورتيکه در سالهاي پيش از انقلاب و زمانيکه بوخارين کتابهاي اصلي خود در حزب نظير الفباي کمونيسم را نوشته بود، از نظر استالين وي پراگماتيست بود که دقيقاً نقطه مقابل ميلياريانيسمي بود که استالين در نظر داشت. در مدل بنيادگرای استالين، راه بهشت کمونيسم همه از پيش ترسيم شده بود، و يک پراگماتيست يک کافر به حساب ميامد که بايد نابود ميشد تا خلوص کمونيسم حفظ شود. در ديدگاه اقاي مصباح يزدي نيز امثال رفسنجاني و خاتمي و بسياري ديگران بخاطر پراگماتيسم محکومند.
اما استالين دشمن خارجي را هميشه لازم داشت چون توجيه حقوقی براي دولت مدرن جهت حذف کامل و اعدام مخالفين نميشد کافر بودن اعلام شود بويژه وقتي کسي خود از پايه گذاران کمونيسم در آن کشور به حساب ايد از بوخارين تا زينويف تا کامنف و ديگران. همان وقتي که استالين خود بطور مخفي با هيتلر قرارداد عدم تجاوز امضاء کرده بود اين مخالفان خلوص کمونيسم را، به اتهام ستون پنجم آلمان بودن محاکمه و شکنجه ميکرد، چون هم خودش و هم محکومين ميدانستند دعوا سر جاسوسي نيست. در واقع حتي تروتسکي هم که پيش از همه اين کمونيستهاي مورد غضب واقع شده به غرب آمد هيچگاه نتوانست کمونيسم را کنار بگذارد و سالها حتي نميتوانستند حمايت در غرب کسب کنند چون در دل خودشان ضد غرب بودند و بوخارين نيز همينگونه بود.
بوخارين همسر جوان و کودک شيرخواري داشت که در شکنجه هاي وي براي اقرار گرفتن از وي تهديد به آنها را مطرح ميکردند تا بوخارين را تسليم کنند و در آخر هم به بوخارين قول داده بودند که در صورت همکاري و قبول اقرار ها با همسرش بعد از اعدام وي کاري نداشته باشند ولي همسرش را هم بعد از اعدام وي به اردوگاه کار اجباري فرستادند، البته خوشبختانه زنده ماند و در زمان گوباچف در سال 1988 وقتي از بوخارين اعاده حيثيت شد حضور داشت. به هر حال همه ميدانيم که بوخارين وقتي اعدام ميشد فرياد ميزد زنده باد کمونيسم و زنده باد استالين و از يکسو فکر ميکرد درباره وي اشتباه شده است. در واقع در چنان حالي ديگر مگر مغز آدم ميتواند کار کند. می گويند او 3 ماه طول کشيد تا خرد شود و هرچه ميخواهند بنويسد. امروز ميدانيم حتي اعترافات وي نيز بوسيله شخص استالين ويرايش شده بود. ميلناريانيسم ويژه مکاتيب مذهبي نيست و همانطور که در نوشتار «وعده بنياد گرائی مذهبی: بهشت هم در زمين و هم در آسمان» مفصلاً بحث کرده ام در تمام جريانات ايدئولوژيک بنيادگرا ديده ميشود (3).
درست است که با روي کار آمدن دولت اوباما در آمريکا ديگر عنوان عامل امريکا بودن ظاهراً کارائي خود را براي جمهوري اسلامي ايران از دست داده است و اتفاقاً مردم بيشتر به خود متکي شده اند تا اينکه اميدوار باشند آمريکا بيايد و مسأله آنها را حل کند ولي براي رژيمي بنيادگرا فرقي نميکند. براي استالين يکروز ستون پنجم بودن معني اش ستون پنجم آلمان بودن را معني ميداد و روز ديگر عامل انگليس و امريکا بودن آنچه مهم بود اين بود که فرد را عامل نيروئي خارج از سيستم مورد حمايت خود نشان دهد و حزب و شوروي را براي رسيدن به بهشت موعود در مقابل اين شياطين متحد کند و اينگونه دشمنان درون حزبي را نابود کند. در ايران کنوني هم حزب مشارکت و مجاهدين انقلاب اسلامي دقيقاً آن نيروهاي خودي هستند که بايد در مهدويت ذوب شوند. آقاي مصباح يزدي هم ميگويد که وقتي آقاي احمدي نژاد تنفيذ شدند اطاعت از ايشان اطاعت از خدا است. چرا همين حرف درباره آقاي خاتمي درست نبود. براي آنکه آقاي خاتمي جزو سيستم فکري مهدويت نيست و اصلاً از ديدگاه اطشان نبايستي که هيچگاه رئيس جمهور ميشدند و دليل رئيس جمهور شدنش هم همان پراگماتيسم است، که بايد نابود شود.
در نتيجه می بنيم که چقدر پياده کردن ميلناريانيسم يا مهدويت در پايان کار براي آقاي مصباح يزدي سخت است و درست می گويند که ايشان 16 سال در قدرت نبوده اند در صورتيکه استالين 16 سال پيش از تسويه ها در قدرت بود و رژيم شوروي نيز هنوز خيلي از عمرش مانده بود در صورتيکه بنظر من ما در پايان عمر رژيم جمهوري اسلامي هستيم. به هر حال همه تشبيهات تاريخي لزوماً يکسان نيستند و غرض در اينجا درک وضع کنوني ايران است و نه تاريخ نگاري.
در واقع سيستم مهدويت آقاي مصباح يزدي برعکس بنياد گرائي طالبان بسيار مدرن است. اما همانگونه که فشيسم مدرن هيتلري ارثيه يونکر ها در آلمان را با خود حمل ميکرد اينجا هم شکل ويژه خود را دارد. آقاي مصباح حتي مسيحيان و يهوديان و بودائياني راکه به آمدن مسيح و مهدي موعود اعتقاد دارند، هم نظر خود ميداند. درست است که مبناي خود را شيعه ميداند ولي مسأله اي با اتحاد جهاني مهدويت نداشته بلکه مبلغ ان است. نکته جالب توجه ديگر نيز اين است که سرکوب جريانات اصلاح طلب اسلامي همزمان با سرکوب شديد نيروهاي مخالف رژيم نيست. استالين هم وقتي تسويه هاي 1936 تا 1938 را انجام داد از اعدام هاي سرمايه داران که در ابتداي انقلاب روسطه شاهدش بوديم يا اعدام هاي کولاک ها در سالهاي سارخوزي کردن کشاورزي شوروي، خبري نبود. حتي سرکوب نيروهاي سياسي سفيد هم مطرح نبود. درست است که آن نيروها تا حد زيادي در 20 سال قبل از تسويه هاي حزبي نابود شده بودند ولي مهمتر ان بود که مسأله سالهاي 1936 تا 1938 همان يک دست کردن "خودي ها" بود و همه اتهامات مبني بر کار کردن براي بيگانگان، چه آلمان ها، و چه انگليس و آمريکا بهانه بود و بسياري از آنها که اتفاقاً کارگزاران غرب در روسيه در همان سالها بودند راحت براي خود زندگي ميکردند و بازار سياه انواع مشروبات و اجناس مختلف در کشور برقرار بود، و کسي هم کارشان نداشت.
خلاصه کنم، در شرايط حاضر ما با جرياني جدي براي مهدويت استاليني در ايران مواجه هستيم. چنين چيزي آنهم در آخر دوران جمهوري اسلامي از نوادر تاريخ است و شانس موفقيت آنهم خيلي کم است و با اينکه در سال 1385 از امکان چنين تحولي در ايران نوشتم تصور نميکردم بتواند پيروز شود اما بعداز 22 خرداد اين حرکت را رژيم تشديد هم کرده است و دادگاه هاي کنوني در ايران همانقدر با دادگاه هاي سران رژيم سابق در 1358 و دادگاه هاي اپوزيسيون در 1360 تفاوت دارند، که سرکوب هاي شوروي در سالهاي اول انقلاب اکتبر 1917 و سرکوب هاي احزاب ديگر نظير اس ار ها در 1922، با سرکوب هاي تسويه هاي استاليني خودي ها در سالهاي 1936 تا 1938 (3).
سوالي که برايم در تاريخ هميشه مطرح بوده است اين است که ايا تسويه هاي استالين دقيقاً براي ورود شوروي استالين به جنگي براي تقسيم مجدد جهان بود يا که تنها تکاملي دروني از سيستم بنيادگراي شوروي بود که به نقطه مطلقه بودن رسيده بود. آيا واقعيت اوضاع جهاني و جنگ جهاني دوم نسبت به تسويه هاي استاليني علت بود يا معلول؟ نميدانم.
در پايان فقط ميخواهم به تمام آزادگاني که امروز در زندانهاي ايران در زير چنگال اين تجاوزگران استاليني خرد ميشوند درود بفرستم و جدا از آنکه چه انديشه اي دارند بگويم که حقوق فردي يعني که هر کسي بايد آزاد باشد هر گونه که ميخواهد بيانديشد و نه انکه به زور و زندان برود بهشت بسازد که چنان بهشتي جهنم فرد و فرديت است. هيچ بهشت تحميلي ارزش ندارد. هيچ اتحاد، هيچ يگانگي ملي يا مذهبي يا سياسي تحميلي پشيزي نميارزد. اول فرديت انسان است که باعث رشد و شکوفائي ميشود آنچه که نه استالين ميفهميد و نه بنيادگرايان مذهبي و نه هر انکسي که از من و شما ميخواهد نظرات و افکارمان را بخاظر هدفي باصطلاح بالاتر براي آرماني که وي ميخواهد به ما تحميل کند، کنار بگذاريم، يا دور بريزيم، و از حق فردي خود به آزاد بودن انديشه و بيان چشم پوشي کنيم. استبداد جمعي به هر شکل آن دموکراسي نيست و به همين علت در همه کشورهاي دموکراتيک چيزي شبيه سند حقوق انساني آمريکا* دارند که حتي اگر همه مردم هم رأي بدهند نميتوانند آن حقوق را از بين ببرند. حقوق فردي چيزي است که جامعه بشري به آن رسيده و جوامع و تشکيلاتهائي که به هر بهانه اي آن را زير پاي ميگذارند راه بهشت را نشان نميدهند بلکه چند صباحي مانند هيتلر و استالين ملتي را در دوزخ ارثيه قرون وسطائي نقض حقوق فردي در دنياي مدرن، به خاکستر منشانند اما ملت نيز مانند ققنوس از خاکستر بر خواهد خواست همانگونه که از ارثيه استالين و بريا جز کابوسي هولناک از گذشته اي دور در تاريخ، چيز ديگري بر جاي نمانده است.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 شهريور 1388
August 27, 2009
1. http://tinyurl.com/o5smd7
2. http://tinyurl.com/lazrsp
3. http://tinyurl.com/njensx
4. http://tinyurl.com/nkr9s8
* Bill of Rights
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/584-dadgah.htm
آنچه پيش رو داريد در واقع ادامه بحثي است که دو هفته قبل تحت عنوان "مسأله سکولارها نبايد موسوي باشد" نوشتم (1).
در نوشتار پيشين توضيح دادم که در رژيم شاه نه تنها اپوزيسيون مخالف سلطنت اجازه تشکيل احزاب را نداشت و دو حزب اصلي سکولار سالهاي 1320 تا 1332 يعني حزب توده و جبهه ملي بعد از 28 مرداد تعطيل شدند بلکه "خودي ها" هم نميتوانستند احزابي با برنامه هايی در مخالفت سياست هاي شاه بسازند و مثلاً حزب ايران نوين يا حزب مردم يا بعداً حزب رستاخيزبه همين دليل هيچگاه نتوانستند نيروئي شوند. در نتيجه در 25 سال بعداز 28 مرداد، تشکيلات مذهبي نقش سياسي به خود گرفت، و در انقلاب 57 نيز مساجد نقش اصلي را ايفا کردند و نه احزاب، و هنوز هم احزاب سکولار بعد از 56 سال نتوانسته اند در ايران نقشي پيدا کنند.
همچنين در مقايسه اشاره کردم که بعد از سال 1360، جمهوري اسلامي نيز اساساً همه احزاب سکولار را تعطيل کرد، اما با يک تفاوت فاحش با رژيم شاه، و آن اينکه به احزاب خودي نظير مجاهدين انقلاب اسلامي و بعداً هم جبهه مشارکت را اجازه فعاليت داد. در نتيجه امروز يعني 28 سال بعد از تعطيلي احزاب سکولار در سال 1360 اين دو حزب توانسته اند منعکس کننده بحش مهمي از خواستهاي مردم شوند و با شروع دولت احمدي نژاد و پيشروي برنامه مهدويت آيت الله مصباح يزدي، آنچه آقاي مصباح يزدي در همان اول دولت احمدي نژاد گفت، يعني موضوع پاک کردن 16 سال انحراف از نظر ايشان مطرح است (2).
تازه اگر موضوع همکاري با آيت الله خامنه اي نبود، همانطور که در مقاله مورد اشاره در بالا نوشته بودم، در واقع از عدد ديگري که ايشان را به ابتداي جنگ ايران و عراق و حتي به اول انقلاب ببرد ابائي نداشتند. از نظر ايشان طرح مهدويت ميبايست از همان اول انقلاب پياده ميشد و اتفاقاً اختلاف اصلي ايشان با آيت الله خميني نيز بر سر همين موضوع بود. البته اين موضوع بحثم در اينجا نيست و فقط اين مقدمه را نوشتم تا درباره شرايط حاضر بحث کنم.
دولت آقاي احمدي نژاد به روشني از همان چهار سال پيش مدنظرش پياده کردن برنامه مهدويت آقاي مصباح يزدي بود و آقاي مصباح يزدي نيز به روشني اين موضوع را سه سال پيش در همايش دکترين مهدويت در تهران در شهريور 1385 گفتند و خودشان هم گفتند که براي خنثي کردن 16 سال خسارات دولت هاي پيش از احمدي نژاد، 16 سال وقت لازم است. در نتيجه ايشان استراتژي خود را به روشني بيان کرده بودند.
حالا در ايراني که رژيم ميخواهد ميلناريانيسم يا مهدويت را که نويد امام زمان و بهشت را ميدهد، پياده کند، مانند استالين، آنچه در مقابلش هست نه نيروهاي غيرخودي بلکه نيروهاي "خودي" است که اعتقادي به ميلناريانيسم و مهدويت ندارند و باصطلاح پراگماتيست هستند. براي استالين هم انجام اين پروسه تسويه در شوروي دو سال طول کشيد يعني از 1936 تا 1938. مهمترين که در عين حال آخرين کسي شد که هدف وي بقرار گرفت، بوخارين بود. علت سختي کار هم اين بود که بوخارين در حزب و هرم قدرت در شوروي از مکان بالائي برخوردار بود و اتفاقاً هميشه وي از سوي استالين بخاطر پراگماتيسم نقد ميشد اما بعد از کشته شدن، وقتي تاريخ شوروي را از نو نوشتند، در تاريخچه مختصر حزب بلشويک که نوشته شخص استالين است، بوخارين سمبل راست گرئي معرفي شده است، تا که نقطه مقابل دشمن اصلي ديگر استالين که انحراف به چپ خوانده ميشد يعني تروتسکي، اعلام شود. در صورتيکه در سالهاي پيش از انقلاب و زمانيکه بوخارين کتابهاي اصلي خود در حزب نظير الفباي کمونيسم را نوشته بود، از نظر استالين وي پراگماتيست بود که دقيقاً نقطه مقابل ميلياريانيسمي بود که استالين در نظر داشت. در مدل بنيادگرای استالين، راه بهشت کمونيسم همه از پيش ترسيم شده بود، و يک پراگماتيست يک کافر به حساب ميامد که بايد نابود ميشد تا خلوص کمونيسم حفظ شود. در ديدگاه اقاي مصباح يزدي نيز امثال رفسنجاني و خاتمي و بسياري ديگران بخاطر پراگماتيسم محکومند.
اما استالين دشمن خارجي را هميشه لازم داشت چون توجيه حقوقی براي دولت مدرن جهت حذف کامل و اعدام مخالفين نميشد کافر بودن اعلام شود بويژه وقتي کسي خود از پايه گذاران کمونيسم در آن کشور به حساب ايد از بوخارين تا زينويف تا کامنف و ديگران. همان وقتي که استالين خود بطور مخفي با هيتلر قرارداد عدم تجاوز امضاء کرده بود اين مخالفان خلوص کمونيسم را، به اتهام ستون پنجم آلمان بودن محاکمه و شکنجه ميکرد، چون هم خودش و هم محکومين ميدانستند دعوا سر جاسوسي نيست. در واقع حتي تروتسکي هم که پيش از همه اين کمونيستهاي مورد غضب واقع شده به غرب آمد هيچگاه نتوانست کمونيسم را کنار بگذارد و سالها حتي نميتوانستند حمايت در غرب کسب کنند چون در دل خودشان ضد غرب بودند و بوخارين نيز همينگونه بود.
بوخارين همسر جوان و کودک شيرخواري داشت که در شکنجه هاي وي براي اقرار گرفتن از وي تهديد به آنها را مطرح ميکردند تا بوخارين را تسليم کنند و در آخر هم به بوخارين قول داده بودند که در صورت همکاري و قبول اقرار ها با همسرش بعد از اعدام وي کاري نداشته باشند ولي همسرش را هم بعد از اعدام وي به اردوگاه کار اجباري فرستادند، البته خوشبختانه زنده ماند و در زمان گوباچف در سال 1988 وقتي از بوخارين اعاده حيثيت شد حضور داشت. به هر حال همه ميدانيم که بوخارين وقتي اعدام ميشد فرياد ميزد زنده باد کمونيسم و زنده باد استالين و از يکسو فکر ميکرد درباره وي اشتباه شده است. در واقع در چنان حالي ديگر مگر مغز آدم ميتواند کار کند. می گويند او 3 ماه طول کشيد تا خرد شود و هرچه ميخواهند بنويسد. امروز ميدانيم حتي اعترافات وي نيز بوسيله شخص استالين ويرايش شده بود. ميلناريانيسم ويژه مکاتيب مذهبي نيست و همانطور که در نوشتار «وعده بنياد گرائی مذهبی: بهشت هم در زمين و هم در آسمان» مفصلاً بحث کرده ام در تمام جريانات ايدئولوژيک بنيادگرا ديده ميشود (3).
درست است که با روي کار آمدن دولت اوباما در آمريکا ديگر عنوان عامل امريکا بودن ظاهراً کارائي خود را براي جمهوري اسلامي ايران از دست داده است و اتفاقاً مردم بيشتر به خود متکي شده اند تا اينکه اميدوار باشند آمريکا بيايد و مسأله آنها را حل کند ولي براي رژيمي بنيادگرا فرقي نميکند. براي استالين يکروز ستون پنجم بودن معني اش ستون پنجم آلمان بودن را معني ميداد و روز ديگر عامل انگليس و امريکا بودن آنچه مهم بود اين بود که فرد را عامل نيروئي خارج از سيستم مورد حمايت خود نشان دهد و حزب و شوروي را براي رسيدن به بهشت موعود در مقابل اين شياطين متحد کند و اينگونه دشمنان درون حزبي را نابود کند. در ايران کنوني هم حزب مشارکت و مجاهدين انقلاب اسلامي دقيقاً آن نيروهاي خودي هستند که بايد در مهدويت ذوب شوند. آقاي مصباح يزدي هم ميگويد که وقتي آقاي احمدي نژاد تنفيذ شدند اطاعت از ايشان اطاعت از خدا است. چرا همين حرف درباره آقاي خاتمي درست نبود. براي آنکه آقاي خاتمي جزو سيستم فکري مهدويت نيست و اصلاً از ديدگاه اطشان نبايستي که هيچگاه رئيس جمهور ميشدند و دليل رئيس جمهور شدنش هم همان پراگماتيسم است، که بايد نابود شود.
در نتيجه می بنيم که چقدر پياده کردن ميلناريانيسم يا مهدويت در پايان کار براي آقاي مصباح يزدي سخت است و درست می گويند که ايشان 16 سال در قدرت نبوده اند در صورتيکه استالين 16 سال پيش از تسويه ها در قدرت بود و رژيم شوروي نيز هنوز خيلي از عمرش مانده بود در صورتيکه بنظر من ما در پايان عمر رژيم جمهوري اسلامي هستيم. به هر حال همه تشبيهات تاريخي لزوماً يکسان نيستند و غرض در اينجا درک وضع کنوني ايران است و نه تاريخ نگاري.
در واقع سيستم مهدويت آقاي مصباح يزدي برعکس بنياد گرائي طالبان بسيار مدرن است. اما همانگونه که فشيسم مدرن هيتلري ارثيه يونکر ها در آلمان را با خود حمل ميکرد اينجا هم شکل ويژه خود را دارد. آقاي مصباح حتي مسيحيان و يهوديان و بودائياني راکه به آمدن مسيح و مهدي موعود اعتقاد دارند، هم نظر خود ميداند. درست است که مبناي خود را شيعه ميداند ولي مسأله اي با اتحاد جهاني مهدويت نداشته بلکه مبلغ ان است. نکته جالب توجه ديگر نيز اين است که سرکوب جريانات اصلاح طلب اسلامي همزمان با سرکوب شديد نيروهاي مخالف رژيم نيست. استالين هم وقتي تسويه هاي 1936 تا 1938 را انجام داد از اعدام هاي سرمايه داران که در ابتداي انقلاب روسطه شاهدش بوديم يا اعدام هاي کولاک ها در سالهاي سارخوزي کردن کشاورزي شوروي، خبري نبود. حتي سرکوب نيروهاي سياسي سفيد هم مطرح نبود. درست است که آن نيروها تا حد زيادي در 20 سال قبل از تسويه هاي حزبي نابود شده بودند ولي مهمتر ان بود که مسأله سالهاي 1936 تا 1938 همان يک دست کردن "خودي ها" بود و همه اتهامات مبني بر کار کردن براي بيگانگان، چه آلمان ها، و چه انگليس و آمريکا بهانه بود و بسياري از آنها که اتفاقاً کارگزاران غرب در روسيه در همان سالها بودند راحت براي خود زندگي ميکردند و بازار سياه انواع مشروبات و اجناس مختلف در کشور برقرار بود، و کسي هم کارشان نداشت.
خلاصه کنم، در شرايط حاضر ما با جرياني جدي براي مهدويت استاليني در ايران مواجه هستيم. چنين چيزي آنهم در آخر دوران جمهوري اسلامي از نوادر تاريخ است و شانس موفقيت آنهم خيلي کم است و با اينکه در سال 1385 از امکان چنين تحولي در ايران نوشتم تصور نميکردم بتواند پيروز شود اما بعداز 22 خرداد اين حرکت را رژيم تشديد هم کرده است و دادگاه هاي کنوني در ايران همانقدر با دادگاه هاي سران رژيم سابق در 1358 و دادگاه هاي اپوزيسيون در 1360 تفاوت دارند، که سرکوب هاي شوروي در سالهاي اول انقلاب اکتبر 1917 و سرکوب هاي احزاب ديگر نظير اس ار ها در 1922، با سرکوب هاي تسويه هاي استاليني خودي ها در سالهاي 1936 تا 1938 (3).
سوالي که برايم در تاريخ هميشه مطرح بوده است اين است که ايا تسويه هاي استالين دقيقاً براي ورود شوروي استالين به جنگي براي تقسيم مجدد جهان بود يا که تنها تکاملي دروني از سيستم بنيادگراي شوروي بود که به نقطه مطلقه بودن رسيده بود. آيا واقعيت اوضاع جهاني و جنگ جهاني دوم نسبت به تسويه هاي استاليني علت بود يا معلول؟ نميدانم.
در پايان فقط ميخواهم به تمام آزادگاني که امروز در زندانهاي ايران در زير چنگال اين تجاوزگران استاليني خرد ميشوند درود بفرستم و جدا از آنکه چه انديشه اي دارند بگويم که حقوق فردي يعني که هر کسي بايد آزاد باشد هر گونه که ميخواهد بيانديشد و نه انکه به زور و زندان برود بهشت بسازد که چنان بهشتي جهنم فرد و فرديت است. هيچ بهشت تحميلي ارزش ندارد. هيچ اتحاد، هيچ يگانگي ملي يا مذهبي يا سياسي تحميلي پشيزي نميارزد. اول فرديت انسان است که باعث رشد و شکوفائي ميشود آنچه که نه استالين ميفهميد و نه بنيادگرايان مذهبي و نه هر انکسي که از من و شما ميخواهد نظرات و افکارمان را بخاظر هدفي باصطلاح بالاتر براي آرماني که وي ميخواهد به ما تحميل کند، کنار بگذاريم، يا دور بريزيم، و از حق فردي خود به آزاد بودن انديشه و بيان چشم پوشي کنيم. استبداد جمعي به هر شکل آن دموکراسي نيست و به همين علت در همه کشورهاي دموکراتيک چيزي شبيه سند حقوق انساني آمريکا* دارند که حتي اگر همه مردم هم رأي بدهند نميتوانند آن حقوق را از بين ببرند. حقوق فردي چيزي است که جامعه بشري به آن رسيده و جوامع و تشکيلاتهائي که به هر بهانه اي آن را زير پاي ميگذارند راه بهشت را نشان نميدهند بلکه چند صباحي مانند هيتلر و استالين ملتي را در دوزخ ارثيه قرون وسطائي نقض حقوق فردي در دنياي مدرن، به خاکستر منشانند اما ملت نيز مانند ققنوس از خاکستر بر خواهد خواست همانگونه که از ارثيه استالين و بريا جز کابوسي هولناک از گذشته اي دور در تاريخ، چيز ديگري بر جاي نمانده است.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 شهريور 1388
August 27, 2009
1. http://tinyurl.com/o5smd7
2. http://tinyurl.com/lazrsp
3. http://tinyurl.com/njensx
4. http://tinyurl.com/nkr9s8
* Bill of Rights