مسأله سکولارها نبايد موسوی باشد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/582-MousaviAndSeculars.htm
در جنبش سياسي ايران در پي تظاهرات بعد از 22 خرداد موضوع آقاي موسوي و جنبش سبز به اشکال گوناگون مطرح شده است. خود من قبل از انتخابات نامه سرگشاده اي به آقايان موسوي و کروبي نوشتم و به هردو آنها تبريک گفتم که با وجود برخورداری از حمايت سکولارها، در پلاتفرمهايشان به هيچيک از خواستهاي اساسي سکولارها توجهي نکرده اند و بدون حتي دادن قول پذيرش مطالبات اين بخش از حاميان خود، توانسته اند از رأي آنها بهره ببرند. بعد از انتخابات هم يادداشت ديگري خطاب به آقاي موسوي نگاشتم و در آن يادآوري کردم که جمع بزرگتري از سکولارها هم بعد از آغاز تظاهرات مردم، از ايشان حمايت کرده اند اما کماکان بدون دريافت هيچ امتيازي از سوی ايشان به اين نيروي سياسی. حتي آقاي موسوي با تکرار جمله اي با مضمون آنچه آيت الله خميني در اولين رفراندوم گفته بود يعني جمهوري اسلامي نه يک کلمه کمتر نه يک کلمه بيشتر ديگر گوئي آب پاکي را بر سر سکولار ها ريخت اما با اين وجود خيلي از حاميان سکولار ايشان تفسير کردند که اگر غير اين بگويد سرش را ميزنند و براي فعاليت در درون کشور و در درون سيستم غير از اين راهي ندارد. بعد هم البته آقاي محمد رضا خاتمي بود که بعد از بيرون آمدن از زندان گفت که اصلاح طلبان "جمهوري اسلامي خواه" هستند هر چند مردم ميتوانند جمهوري اسلامي نخواهند.
اقلاً مصاحبه آقاي محمد رضا خاتمي که از رهبران ارشد حرب مشارکت هستند نشان داد کساني در کمپ اصلاح طلبان هستند که می دانند در چارچوب جمهوري اسلامي هم ميشود يک سياستمدار در رابطه با نيروهاي همبسته با خود چگونه حرف بزند بويژه وقتي مردم هم شعار "استقلال آزادي جمهوري ايراني" داده اند که دستِ کم معني اش اين است که ديگر دنبال "استقلال آزادي جمهوري اسلامي" نيستند.
در رابطه با آقاي کروبي نيز که افشا گري هاي عظيمي از دستگاه حکومتي کرده است، گوئي خروشفي پيدا شده است و آنهم در زمان خود استالين به خود جرئت داده است که "بريا" را افشاء کند و تازه نه فقط در رابطه با دادگاه ها بلکه موضوع تجاوز جنسي به زندانيان که از زمان اعدام هاي مجاهدين در اواخر سال 1359 همه ميدانستند ولي هيچگاه در ملاء عام بحث نشده بود و بالاخره ايشان تابو را شکستند و گوئي کنگره 20 حزب کمونيست شوروي را 15 سال زودتر برگزار کردند. اما شکي نيست که ايشان هم نظير خود خروشف با همه شجاعت در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي ميانديشند و بازهم نظير خروشف، خواهان اصلاحاتي مسالمت آميز در درون سيستم هستند تا سيستم گذاري مسالمت آميز کند وگرنه همانطور که ميدانيم آنقدر اقاي خروشف به کمونيسم اعتقاد داشت که در دعواي خليج خوک ها در سالهاي 1960 همزيستي مسالمت آميز با سرمايه داري که در 1956 گفته بود را فراموش کرد و کم مانده بود دنيا را نابود کند. يعني خروشف و منتقدان کميته مرکزي حزب کمونيست دوران وي خيلي با دوران گورباچف و يالتسين فرق داشتند که رسماً سوپر مارکت هاي غرب را در سفرهايشان به اروپا و آمريکا می ستودند و کمونيسم را زير سؤال ميبردند دومي که از همان کميته مرکزي بود ريشه کمونيسم را از جاي کند. به هر حال حتي اگر اقاي کروبي در حد خروشف هم باشد بازهم خيلي اهميت دارد.
منظورم چيست؟ سؤال اين است که با همه اين واقعيات آيا حملاتي که برخي سکولارها به آقايان موسوي و کروبي می کنند که تا حد شعارهائي نظير "نه موسوي نه احمدي؟" و "مرگ بر موسوي" در برخي تظاهرات خارج کشور ديده می شود، درست است؟
بنظر من سکولارها نبايد مشکلات خود را از چشم اصلاح طلبان ببينند. منظورم اين است که در درجه اول مسؤل مشکلات سکولارها کل رژيم در 30 سال گذشته بوده است که اجازه فعاليت سياسي به نيروهاي سکولار نداده است و در درجه دوم هم مسؤل خود سکولارها هستند که نتوانسته اند حتي در خارج احزابي با پلاتفرم هاي نو بنا کنند و هنوز تشکيلاتهاي سکولار سياسي به آنچه بازماندگان گذشته است محدود است. البته در عرصه جنبش مدني و تشکيلاتهاي مدني، سکولارهاي ايران در 30 سال گذشته ره صدساله پيموده اند که هر چه از آن تقدير شود کم است. اما به هر حال نبايد در عرصه تحزب سياسي همه تقصير را گردن اصلاح طلبان انداخت. آنها کار خودشان را می کنند و به نسبت قدرت نيروهاي سکولارها آنها نيز همکاري خواهند کرد همانگونه که عبارات آقاي محمد رضا خاتمي با همه فشارهائي که رويشان است حکايت از همين واقعيت دارد تازه زماني که حتي يک حزب يا سازمان پرقدرت سياسي سکولار در عرصه سياسي ايران حضور ندارد. اما چرا اين طور است؟
همه ما آگاه هستيم که بعداز مشروطيت بهترين فرصت براي رشد احزاب سکولار در ايران بود اما در تمام دوره رضا شاه که رژيم اساساً سکولار بود اجازه رشد احزاب داده نشد وگرنه امروز در ايران نيز مانند ترکيه ده ها حزب قدرتمند سکولار وجود داشت که همين رژيم اسلامي هم نميتوانست آنها را ناديده بگيرد همانطور که رژيم نتوانست مؤسسات آموزشي سکولار را که در ايران قدمت 100 ساله داشت و در همه نقاط گسترده بود را ناديده بگيرد و نتوانست در عرصه آموزش نظير طالبان عمل کند اما در عرصه سياسي توانست مثل طالبان عمل کند و احزاب سکولار را اجازه رشد ندهد. حتي در ايران سالهاي 1320 تا 1332 که احزاب رشد کردند جبهه ملي و حزب توده بوجود آمدند که با وجود 25 سال استبداد بعد از 28 مرداد، و عدم اجازه رشد احزاب در آن سالها، و نيز استبداد 28 سال گذشته، بازهم جبهه ملي هنوز نابود نشده است، هرچند شخص خميني سعي کرد جبهه ملي و خاطره مصدق را خرد کند. حزب توده نيز اگر بخاطر اوضاع بين المللي و مسائل خط مشي خود نبود شايد به همان درجه هنوز يک نيرو در ايران ميبود چون به هر حال 12 سال در سالهاي دموکراسي ناقص 1320 تا 1332 توانسته بود رشد کند. البته آزادي نسبي شرط لازم رشد احزاب هست ولي کافي نيست. مثلاً امروزه در آمريکا شرايط آزادي وجود دارد اما کسي قادر نيست که مانند اروپا که از گذشته حزب سوسياليست و کمونيست دارند، اينجا امروز آن انواع حزب را بسازد، چرا که وقتي شرايط تاريخي در جوامع صنعتي براي ايجاد چنان احزابي وجود داشت، در آمريکا در ابتداي آن دوره آن نقش را اتحاديه هاي قدرتمند کارگري ايفا کردند و در دوران متأخر تر هم يعني در زمان جنگ سرد جنبش کمونيستي سرکوب شد. امروز هم که ديگر چنين حرکتي در دنيا نيست که چنان احزابي را شکل دهد. احزاب ليبرال هم تاريخ مشابهي دارند و در امريکا در ابتداي تحول جامعه مدرن شرايط مساعدي بعد از انقلاب استقلال براي آنها وجود داشت. منظورم اين است که در هر جاي جهان بستگي به تاريخ آن کشور احزاب سياسي رشد کرده اند و آنها نظير مؤسسات آموزشي و فرهنگي بخشي از نيروهائي هستند که هر رژيمي صرفنظر از آنکه آن رژيم به چه شکلي بر سر کار آمده باشد، چه مانند جمهوري اسلامي از طريق انقلاب چه مانند رژيم تايلند از طريق کودتا، چه مثل ترکيه از طريق انتخابات، بالاخره مجبور است با اين نيروهاي سياسي موجود روابطش را متقابلاً تنظيم کند.
جمهوري اسلامي دو سال بعد از انقلاب تا امروز راه 25 سال آخر رژيم شاه را رفت و اجازه به رشد احزاب سکولار نداد. در دوران شاه اين موضوع باعث شد که اپوزسيون اصلي رژيم نه تشکيلاتهاي مخفي که شديداً سرکوب ميشدند نه حتي اپوزيسيون داخلي خود رژيم شاه که آنهم شديداً سرکوب ميشد، بلکه مسجد که اصلاً نهادي سياسي نبود اين نقش را بعهده گرفت. مسجد يعني يک نهاد مذهبي نقش سياسي گرفت و بهترين ايدئولوگش هم خميني شد که اسلامي با اين مفهوم خلق کرد، اسلام سياسي ولايت فقيهي. جمهوري اسلامي از سوي ديگر همه مخالفين سکولار و حتي غير سکولار نظير مجاهدين را سرکوب کرد و اجازه نداد حضور سياسي در جامعه داشته باشند. تشکيلاتهائي نظير جبهه ملي هم که از گذشته مانده بودند اجازه داشتند که بطور خيلي محدود ادامه حيات بدهند و مثلاً سالگرد 30 تير برگزار کنند اما بعد از خروج بني صدر ديگر هيچکسي از جبهه ملي نه ميتوانست وزير شود و نه وکيل مجلس و نه قاضي ارشد. اما جمهوري اسلامي در درون خودش، برعکس رژيم شاه، و بخاطر واقعيت روحانيت شيعه، هيچگاه نتوانست مطلقه عمل کند و حتي تلاشهاي کنوني مصباح يزدي و شاگردانش نظير مجتبي خامنه اي بعيد بنظر ميرسد که بتواند چنين رژيمي در ايران ايجاد کند و در نتيجه هميشه جناح ها، سازمان ها، و احزاب سياسي خودی اسلامی تا زمانيکه کل رژيم را تهديد نميکردند، وجود داشتند و حتي حکومت ميکردند نظير 8 سال دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي. مختصراً بگويم که درباره نظرات آقاي مصباح يزدي در چند مقاله مفصل بحث کرده ام و موضوع بحثم در اينجا نيست. اما آنچه درياره تاريخ 30 سال گذشته ميشود گفت اين واقعيت است که احزاب اسلامي "خودي" توانستند رشد کنند. دو نمونه برجسته آنهم جبهه مشارکت اسلامي و حزب اعتماد ملي است که در جنبش کنوني هم آقاي موسوي، اولي، و اقاي کروبي، دومي را نمايندگي ميکند. درست است که رژيم ميتواند اينها را منحله اعلام کند همانطور که شاه بارها جبهه ملي و حزب توده را بعد از 28 مرداد منحله اعلام کرد اما وقتي حزبي ريشه دوانده باشد مگر انکه خودش مانند حزب توده بخاطر انشعابات متعدد و شکست برنامه اي تحليل برود، به اين سادگي از بين نميرود.
بنظر من جبهه مشارکت اسلامي و حزب اعتماد ملي نيروهائي هستند که بسيار بيشتر از ايات عظام و امثالهم اهميت دارند و آنها که فکر ميکنند ايران امروز نظير دوران مشروطيت است يا نظير عراق و افغانستان است اشتباه ميکنند. ايران امروز بعد از اين 30 سال دو حزب دارد که توانشان از قدرت سياسي آن نهادها بيشتر است و همين دو ماه گذشته هم نشان داد که مساجد نبودند که نقش ايفا کردند بلکه تشکيلاتهاي حزبي اين دو نيرو نقش آفرين بودند و رژيم هم اولين کاري که ميخواهد بکند تعطيل حزب اعتماد ملي آقاي کروبي است که برنامه اش را هم براي روز دوشنبه همين هفته تدارک ديده است که مخالفان آن حزب گفته اند جلوي دفتر روزنامه اعتماد ملي ميخواهند بروند و آقاي کروبي هم از هواداران خود خواسته است که آنجا بيايند. اين اولين زور آزمائي هائي است که ياد آور زور آزمائي هاي روزهاي بعد از 28 مرداد، با دو حزب پرقدرت آن زمان يعني حزب توده و جبهه ملي ميباشد. البته رژيم کنوني از پشتوانه بين المللي جدي برخوردار نيست و اين احزاب هم اصل ساختارشان بسيار متفاوت است و بيشتر به روحانيت اميد دارند تا مثل ان دوران به شوروي يا امريکا اميد بسته باشند. و هدفم هم اصلاً مقايسه نبود و اگر هم اين بحث را بخواهم باز کنم خيلي مفصل تر است که بتوانم در اين مقاله کوتاه حق مطلب را بيان کنم. ولي منظورم فقط اين است که خلاف خواست اين رژيم دو حزب نسبتاً با توان در اين سالها شکل گرفته اند هر چند مذهبي هستند و حالا سؤال اين است که سکولارها چه کار بايد بکنند.
اگر رژيم واقعاً آنگونه که اصلاح طلبان تصوير ميکردند واقعاً دو جناح اقتدارگرا و اصلاح طلب اسلامي داشت، شايد براي سکولارها معني ميداد که بين اين دو با هيچکدام سمت گيري نکنند و در پي گرفتن امتياز براي رشد احزاب سکولار باشند. مثلاً همين حالا آقاي احمدي نژاد حاضر است به نيروهاي سکولاري که شعار مرگ بر موسوي بدهند امتياز بدهد تا حتي حزبي يادآور حزب زحمتکشان مظفر بقائي در سالهاي 1320 -1332 ، براي خود ايجاد کنند. اما آيا چنين برخوردي درست است. بنظر من درست نيست با اينکه ميدانم آقاي موسوي هم حتي در زمان حاضر که تحت فشار است امتيازي به سکولارها نداده است و غافل هم نيستم که قبلاً هم در 8 سال دولت خاتمي امتيازي به سکولارها ندادند تا حتي حزب علني خود را داشته باشيم، وقتي ده ها سايت و روزنامه اصلاح طلبان در ايران وجود داشت و هنوز هم وجود دارد.
اما واقعيتي که در شرايط حاضر با آن روبرو هستيم دو حزب مذهبي که حتي از نهضت آزادي هم کمتر به سکولاريسم نزديکند در جلوي استبداد ايستاده اند و دفاع از بقاي آنها بنفع دموکراسي در ايران است. آيا از درون خود اين ها در آينده فراکسيون هاي سکولار بيرون خواهد آمد. من بعيد نميدانم همانطوري که برعکس آن در تاريخ ما روئي داده است و از درون جبهه ملي سکولار نهضت آزادي مذهبي بيرون آمد. نميگويم به تحول عکس آن اميد داشته باشيم و به آن دليل از اين نيروها دفاع کنيم، بلکه به دليل آنکه اين نيروها براي دموکراسي دارند ايستادگي می کنند بايد از اين ها دفاع کرد.
در آخر هم اين نکته را بگويم که عده اي دوست دارند ضعفهاي آقاي موسوي يا کروبي را نشان دهند و فکر ميکنند به اين طريق رهبران سکولار جاي آنها را خواهند گرفت. اين خيالي خام است. جايگاه آقاي موسوي به اين خاطر است که حزب مشارکت ايشان را در اين انتخالات در اين نقش قرار داد وگرنه مردم حتي اسم ايشان را هم يادشان نبود، اگر هم ايشان موفق نشوند يا خراب کنند آلترناتيو ايشان کسان ديگري از همان جبهه مشارکت اسلامی هستند و نه رهبران سکولار. رهبران سکولار متأسفانه در شرايط کنوني در مسابفه اي با رهبران اين دو حزب نيستند چرا که خود حزبي ندارند که به نمايندگي از آن نيرويشان اندازه گيري شود و برخوردهاي فردي به ايشان هم درد سکولارها را دوا نميکند. سکولارها هيچ راهي ندارند غير از آنکه زير تيغ در همين ايران احزاب خود را بسازند و آنهم وقتي است که برنامه خود را تبليغ کنند هرچه که به آن اعتقاد دارند وگرنه با تخريب آقاي موسوي و کروبي فقط جنبش دموکراسي خواهي را تضعيف می کنند. در خارج هم همينطور است و بسياري از حمللات به هواداران حزب مشارکت غلط است و سکولارها هم ميتوانند با پلاتفرم هاي خود کار کنند تازه سرکوب که براي سکولارها در داخل زياد است، در خارج از آن خبري نيست. اگر هم آقاي موسوي يا کروبي خراب کنند اين مايه خوشبختي نيست که يک عده بگويند ما که گفتيم. نرهبران هر جرياني ميتوانند خراب کنند همانطور که در تاريخ ما ده ها رهبر جريانات سکولار به دلائل مختلف خراب کردند. اين ها هم اگر خراب کنند از همان جبهه مشارکت و حزب اعتماد ملي جايگزين برايشان پيدا خواهد شد و بايد اميدوار باشيم که نابود نشوند نه آنکه از چنان سناريوئي خوشحال شويم و فکر کنيم بنفع سکولارها تمام ميشود.
خلاصه کنم کسي جلوي سکولارها را نگرفته است که تشکيلاتهاي مستقل خود را داشته باشند و فعاليتهاي مستقل خود را سازمان دهند و از انجا که سکولاريسم طرح درستي براي جامعه ما است شک ندارم که افراد بيشتر و بيشتري در همان احزاب مذهبي به اين نتيجه خواهند رسيد و به صفوف سکولارها خواهند پيوست همانگونه که تشکيلاتهائي نظير جبهه دموکراتيک ايران به رهبري اقاي مهندس طبرزدي در سالهاي پيش چنين تکاملي کردند و امروزه از نيروهاي اصلي جنبش نوين سکولار ايران هستند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
24 مرداد 1388
August 15, 2009
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/582-MousaviAndSeculars.htm
در جنبش سياسي ايران در پي تظاهرات بعد از 22 خرداد موضوع آقاي موسوي و جنبش سبز به اشکال گوناگون مطرح شده است. خود من قبل از انتخابات نامه سرگشاده اي به آقايان موسوي و کروبي نوشتم و به هردو آنها تبريک گفتم که با وجود برخورداری از حمايت سکولارها، در پلاتفرمهايشان به هيچيک از خواستهاي اساسي سکولارها توجهي نکرده اند و بدون حتي دادن قول پذيرش مطالبات اين بخش از حاميان خود، توانسته اند از رأي آنها بهره ببرند. بعد از انتخابات هم يادداشت ديگري خطاب به آقاي موسوي نگاشتم و در آن يادآوري کردم که جمع بزرگتري از سکولارها هم بعد از آغاز تظاهرات مردم، از ايشان حمايت کرده اند اما کماکان بدون دريافت هيچ امتيازي از سوی ايشان به اين نيروي سياسی. حتي آقاي موسوي با تکرار جمله اي با مضمون آنچه آيت الله خميني در اولين رفراندوم گفته بود يعني جمهوري اسلامي نه يک کلمه کمتر نه يک کلمه بيشتر ديگر گوئي آب پاکي را بر سر سکولار ها ريخت اما با اين وجود خيلي از حاميان سکولار ايشان تفسير کردند که اگر غير اين بگويد سرش را ميزنند و براي فعاليت در درون کشور و در درون سيستم غير از اين راهي ندارد. بعد هم البته آقاي محمد رضا خاتمي بود که بعد از بيرون آمدن از زندان گفت که اصلاح طلبان "جمهوري اسلامي خواه" هستند هر چند مردم ميتوانند جمهوري اسلامي نخواهند.
اقلاً مصاحبه آقاي محمد رضا خاتمي که از رهبران ارشد حرب مشارکت هستند نشان داد کساني در کمپ اصلاح طلبان هستند که می دانند در چارچوب جمهوري اسلامي هم ميشود يک سياستمدار در رابطه با نيروهاي همبسته با خود چگونه حرف بزند بويژه وقتي مردم هم شعار "استقلال آزادي جمهوري ايراني" داده اند که دستِ کم معني اش اين است که ديگر دنبال "استقلال آزادي جمهوري اسلامي" نيستند.
در رابطه با آقاي کروبي نيز که افشا گري هاي عظيمي از دستگاه حکومتي کرده است، گوئي خروشفي پيدا شده است و آنهم در زمان خود استالين به خود جرئت داده است که "بريا" را افشاء کند و تازه نه فقط در رابطه با دادگاه ها بلکه موضوع تجاوز جنسي به زندانيان که از زمان اعدام هاي مجاهدين در اواخر سال 1359 همه ميدانستند ولي هيچگاه در ملاء عام بحث نشده بود و بالاخره ايشان تابو را شکستند و گوئي کنگره 20 حزب کمونيست شوروي را 15 سال زودتر برگزار کردند. اما شکي نيست که ايشان هم نظير خود خروشف با همه شجاعت در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي ميانديشند و بازهم نظير خروشف، خواهان اصلاحاتي مسالمت آميز در درون سيستم هستند تا سيستم گذاري مسالمت آميز کند وگرنه همانطور که ميدانيم آنقدر اقاي خروشف به کمونيسم اعتقاد داشت که در دعواي خليج خوک ها در سالهاي 1960 همزيستي مسالمت آميز با سرمايه داري که در 1956 گفته بود را فراموش کرد و کم مانده بود دنيا را نابود کند. يعني خروشف و منتقدان کميته مرکزي حزب کمونيست دوران وي خيلي با دوران گورباچف و يالتسين فرق داشتند که رسماً سوپر مارکت هاي غرب را در سفرهايشان به اروپا و آمريکا می ستودند و کمونيسم را زير سؤال ميبردند دومي که از همان کميته مرکزي بود ريشه کمونيسم را از جاي کند. به هر حال حتي اگر اقاي کروبي در حد خروشف هم باشد بازهم خيلي اهميت دارد.
منظورم چيست؟ سؤال اين است که با همه اين واقعيات آيا حملاتي که برخي سکولارها به آقايان موسوي و کروبي می کنند که تا حد شعارهائي نظير "نه موسوي نه احمدي؟" و "مرگ بر موسوي" در برخي تظاهرات خارج کشور ديده می شود، درست است؟
بنظر من سکولارها نبايد مشکلات خود را از چشم اصلاح طلبان ببينند. منظورم اين است که در درجه اول مسؤل مشکلات سکولارها کل رژيم در 30 سال گذشته بوده است که اجازه فعاليت سياسي به نيروهاي سکولار نداده است و در درجه دوم هم مسؤل خود سکولارها هستند که نتوانسته اند حتي در خارج احزابي با پلاتفرم هاي نو بنا کنند و هنوز تشکيلاتهاي سکولار سياسي به آنچه بازماندگان گذشته است محدود است. البته در عرصه جنبش مدني و تشکيلاتهاي مدني، سکولارهاي ايران در 30 سال گذشته ره صدساله پيموده اند که هر چه از آن تقدير شود کم است. اما به هر حال نبايد در عرصه تحزب سياسي همه تقصير را گردن اصلاح طلبان انداخت. آنها کار خودشان را می کنند و به نسبت قدرت نيروهاي سکولارها آنها نيز همکاري خواهند کرد همانگونه که عبارات آقاي محمد رضا خاتمي با همه فشارهائي که رويشان است حکايت از همين واقعيت دارد تازه زماني که حتي يک حزب يا سازمان پرقدرت سياسي سکولار در عرصه سياسي ايران حضور ندارد. اما چرا اين طور است؟
همه ما آگاه هستيم که بعداز مشروطيت بهترين فرصت براي رشد احزاب سکولار در ايران بود اما در تمام دوره رضا شاه که رژيم اساساً سکولار بود اجازه رشد احزاب داده نشد وگرنه امروز در ايران نيز مانند ترکيه ده ها حزب قدرتمند سکولار وجود داشت که همين رژيم اسلامي هم نميتوانست آنها را ناديده بگيرد همانطور که رژيم نتوانست مؤسسات آموزشي سکولار را که در ايران قدمت 100 ساله داشت و در همه نقاط گسترده بود را ناديده بگيرد و نتوانست در عرصه آموزش نظير طالبان عمل کند اما در عرصه سياسي توانست مثل طالبان عمل کند و احزاب سکولار را اجازه رشد ندهد. حتي در ايران سالهاي 1320 تا 1332 که احزاب رشد کردند جبهه ملي و حزب توده بوجود آمدند که با وجود 25 سال استبداد بعد از 28 مرداد، و عدم اجازه رشد احزاب در آن سالها، و نيز استبداد 28 سال گذشته، بازهم جبهه ملي هنوز نابود نشده است، هرچند شخص خميني سعي کرد جبهه ملي و خاطره مصدق را خرد کند. حزب توده نيز اگر بخاطر اوضاع بين المللي و مسائل خط مشي خود نبود شايد به همان درجه هنوز يک نيرو در ايران ميبود چون به هر حال 12 سال در سالهاي دموکراسي ناقص 1320 تا 1332 توانسته بود رشد کند. البته آزادي نسبي شرط لازم رشد احزاب هست ولي کافي نيست. مثلاً امروزه در آمريکا شرايط آزادي وجود دارد اما کسي قادر نيست که مانند اروپا که از گذشته حزب سوسياليست و کمونيست دارند، اينجا امروز آن انواع حزب را بسازد، چرا که وقتي شرايط تاريخي در جوامع صنعتي براي ايجاد چنان احزابي وجود داشت، در آمريکا در ابتداي آن دوره آن نقش را اتحاديه هاي قدرتمند کارگري ايفا کردند و در دوران متأخر تر هم يعني در زمان جنگ سرد جنبش کمونيستي سرکوب شد. امروز هم که ديگر چنين حرکتي در دنيا نيست که چنان احزابي را شکل دهد. احزاب ليبرال هم تاريخ مشابهي دارند و در امريکا در ابتداي تحول جامعه مدرن شرايط مساعدي بعد از انقلاب استقلال براي آنها وجود داشت. منظورم اين است که در هر جاي جهان بستگي به تاريخ آن کشور احزاب سياسي رشد کرده اند و آنها نظير مؤسسات آموزشي و فرهنگي بخشي از نيروهائي هستند که هر رژيمي صرفنظر از آنکه آن رژيم به چه شکلي بر سر کار آمده باشد، چه مانند جمهوري اسلامي از طريق انقلاب چه مانند رژيم تايلند از طريق کودتا، چه مثل ترکيه از طريق انتخابات، بالاخره مجبور است با اين نيروهاي سياسي موجود روابطش را متقابلاً تنظيم کند.
جمهوري اسلامي دو سال بعد از انقلاب تا امروز راه 25 سال آخر رژيم شاه را رفت و اجازه به رشد احزاب سکولار نداد. در دوران شاه اين موضوع باعث شد که اپوزسيون اصلي رژيم نه تشکيلاتهاي مخفي که شديداً سرکوب ميشدند نه حتي اپوزيسيون داخلي خود رژيم شاه که آنهم شديداً سرکوب ميشد، بلکه مسجد که اصلاً نهادي سياسي نبود اين نقش را بعهده گرفت. مسجد يعني يک نهاد مذهبي نقش سياسي گرفت و بهترين ايدئولوگش هم خميني شد که اسلامي با اين مفهوم خلق کرد، اسلام سياسي ولايت فقيهي. جمهوري اسلامي از سوي ديگر همه مخالفين سکولار و حتي غير سکولار نظير مجاهدين را سرکوب کرد و اجازه نداد حضور سياسي در جامعه داشته باشند. تشکيلاتهائي نظير جبهه ملي هم که از گذشته مانده بودند اجازه داشتند که بطور خيلي محدود ادامه حيات بدهند و مثلاً سالگرد 30 تير برگزار کنند اما بعد از خروج بني صدر ديگر هيچکسي از جبهه ملي نه ميتوانست وزير شود و نه وکيل مجلس و نه قاضي ارشد. اما جمهوري اسلامي در درون خودش، برعکس رژيم شاه، و بخاطر واقعيت روحانيت شيعه، هيچگاه نتوانست مطلقه عمل کند و حتي تلاشهاي کنوني مصباح يزدي و شاگردانش نظير مجتبي خامنه اي بعيد بنظر ميرسد که بتواند چنين رژيمي در ايران ايجاد کند و در نتيجه هميشه جناح ها، سازمان ها، و احزاب سياسي خودی اسلامی تا زمانيکه کل رژيم را تهديد نميکردند، وجود داشتند و حتي حکومت ميکردند نظير 8 سال دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي. مختصراً بگويم که درباره نظرات آقاي مصباح يزدي در چند مقاله مفصل بحث کرده ام و موضوع بحثم در اينجا نيست. اما آنچه درياره تاريخ 30 سال گذشته ميشود گفت اين واقعيت است که احزاب اسلامي "خودي" توانستند رشد کنند. دو نمونه برجسته آنهم جبهه مشارکت اسلامي و حزب اعتماد ملي است که در جنبش کنوني هم آقاي موسوي، اولي، و اقاي کروبي، دومي را نمايندگي ميکند. درست است که رژيم ميتواند اينها را منحله اعلام کند همانطور که شاه بارها جبهه ملي و حزب توده را بعد از 28 مرداد منحله اعلام کرد اما وقتي حزبي ريشه دوانده باشد مگر انکه خودش مانند حزب توده بخاطر انشعابات متعدد و شکست برنامه اي تحليل برود، به اين سادگي از بين نميرود.
بنظر من جبهه مشارکت اسلامي و حزب اعتماد ملي نيروهائي هستند که بسيار بيشتر از ايات عظام و امثالهم اهميت دارند و آنها که فکر ميکنند ايران امروز نظير دوران مشروطيت است يا نظير عراق و افغانستان است اشتباه ميکنند. ايران امروز بعد از اين 30 سال دو حزب دارد که توانشان از قدرت سياسي آن نهادها بيشتر است و همين دو ماه گذشته هم نشان داد که مساجد نبودند که نقش ايفا کردند بلکه تشکيلاتهاي حزبي اين دو نيرو نقش آفرين بودند و رژيم هم اولين کاري که ميخواهد بکند تعطيل حزب اعتماد ملي آقاي کروبي است که برنامه اش را هم براي روز دوشنبه همين هفته تدارک ديده است که مخالفان آن حزب گفته اند جلوي دفتر روزنامه اعتماد ملي ميخواهند بروند و آقاي کروبي هم از هواداران خود خواسته است که آنجا بيايند. اين اولين زور آزمائي هائي است که ياد آور زور آزمائي هاي روزهاي بعد از 28 مرداد، با دو حزب پرقدرت آن زمان يعني حزب توده و جبهه ملي ميباشد. البته رژيم کنوني از پشتوانه بين المللي جدي برخوردار نيست و اين احزاب هم اصل ساختارشان بسيار متفاوت است و بيشتر به روحانيت اميد دارند تا مثل ان دوران به شوروي يا امريکا اميد بسته باشند. و هدفم هم اصلاً مقايسه نبود و اگر هم اين بحث را بخواهم باز کنم خيلي مفصل تر است که بتوانم در اين مقاله کوتاه حق مطلب را بيان کنم. ولي منظورم فقط اين است که خلاف خواست اين رژيم دو حزب نسبتاً با توان در اين سالها شکل گرفته اند هر چند مذهبي هستند و حالا سؤال اين است که سکولارها چه کار بايد بکنند.
اگر رژيم واقعاً آنگونه که اصلاح طلبان تصوير ميکردند واقعاً دو جناح اقتدارگرا و اصلاح طلب اسلامي داشت، شايد براي سکولارها معني ميداد که بين اين دو با هيچکدام سمت گيري نکنند و در پي گرفتن امتياز براي رشد احزاب سکولار باشند. مثلاً همين حالا آقاي احمدي نژاد حاضر است به نيروهاي سکولاري که شعار مرگ بر موسوي بدهند امتياز بدهد تا حتي حزبي يادآور حزب زحمتکشان مظفر بقائي در سالهاي 1320 -1332 ، براي خود ايجاد کنند. اما آيا چنين برخوردي درست است. بنظر من درست نيست با اينکه ميدانم آقاي موسوي هم حتي در زمان حاضر که تحت فشار است امتيازي به سکولارها نداده است و غافل هم نيستم که قبلاً هم در 8 سال دولت خاتمي امتيازي به سکولارها ندادند تا حتي حزب علني خود را داشته باشيم، وقتي ده ها سايت و روزنامه اصلاح طلبان در ايران وجود داشت و هنوز هم وجود دارد.
اما واقعيتي که در شرايط حاضر با آن روبرو هستيم دو حزب مذهبي که حتي از نهضت آزادي هم کمتر به سکولاريسم نزديکند در جلوي استبداد ايستاده اند و دفاع از بقاي آنها بنفع دموکراسي در ايران است. آيا از درون خود اين ها در آينده فراکسيون هاي سکولار بيرون خواهد آمد. من بعيد نميدانم همانطوري که برعکس آن در تاريخ ما روئي داده است و از درون جبهه ملي سکولار نهضت آزادي مذهبي بيرون آمد. نميگويم به تحول عکس آن اميد داشته باشيم و به آن دليل از اين نيروها دفاع کنيم، بلکه به دليل آنکه اين نيروها براي دموکراسي دارند ايستادگي می کنند بايد از اين ها دفاع کرد.
در آخر هم اين نکته را بگويم که عده اي دوست دارند ضعفهاي آقاي موسوي يا کروبي را نشان دهند و فکر ميکنند به اين طريق رهبران سکولار جاي آنها را خواهند گرفت. اين خيالي خام است. جايگاه آقاي موسوي به اين خاطر است که حزب مشارکت ايشان را در اين انتخالات در اين نقش قرار داد وگرنه مردم حتي اسم ايشان را هم يادشان نبود، اگر هم ايشان موفق نشوند يا خراب کنند آلترناتيو ايشان کسان ديگري از همان جبهه مشارکت اسلامی هستند و نه رهبران سکولار. رهبران سکولار متأسفانه در شرايط کنوني در مسابفه اي با رهبران اين دو حزب نيستند چرا که خود حزبي ندارند که به نمايندگي از آن نيرويشان اندازه گيري شود و برخوردهاي فردي به ايشان هم درد سکولارها را دوا نميکند. سکولارها هيچ راهي ندارند غير از آنکه زير تيغ در همين ايران احزاب خود را بسازند و آنهم وقتي است که برنامه خود را تبليغ کنند هرچه که به آن اعتقاد دارند وگرنه با تخريب آقاي موسوي و کروبي فقط جنبش دموکراسي خواهي را تضعيف می کنند. در خارج هم همينطور است و بسياري از حمللات به هواداران حزب مشارکت غلط است و سکولارها هم ميتوانند با پلاتفرم هاي خود کار کنند تازه سرکوب که براي سکولارها در داخل زياد است، در خارج از آن خبري نيست. اگر هم آقاي موسوي يا کروبي خراب کنند اين مايه خوشبختي نيست که يک عده بگويند ما که گفتيم. نرهبران هر جرياني ميتوانند خراب کنند همانطور که در تاريخ ما ده ها رهبر جريانات سکولار به دلائل مختلف خراب کردند. اين ها هم اگر خراب کنند از همان جبهه مشارکت و حزب اعتماد ملي جايگزين برايشان پيدا خواهد شد و بايد اميدوار باشيم که نابود نشوند نه آنکه از چنان سناريوئي خوشحال شويم و فکر کنيم بنفع سکولارها تمام ميشود.
خلاصه کنم کسي جلوي سکولارها را نگرفته است که تشکيلاتهاي مستقل خود را داشته باشند و فعاليتهاي مستقل خود را سازمان دهند و از انجا که سکولاريسم طرح درستي براي جامعه ما است شک ندارم که افراد بيشتر و بيشتري در همان احزاب مذهبي به اين نتيجه خواهند رسيد و به صفوف سکولارها خواهند پيوست همانگونه که تشکيلاتهائي نظير جبهه دموکراتيک ايران به رهبري اقاي مهندس طبرزدي در سالهاي پيش چنين تکاملي کردند و امروزه از نيروهاي اصلي جنبش نوين سکولار ايران هستند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
24 مرداد 1388
August 15, 2009