یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸

ايران: انقلاب يا اصلاحات

ايران: انقلاب يا اصلاحات
سام قندچی
http://tinyurl.com/mclcnr

دو روز پيش بعد از تظاهرات چهلم ندا آقا سلطان سرمقاله مهمي در پيام دانشجو تحت عنوان «انقلاب دموکراتيک برگشت ناپذير است» در ارزيابي از جنبشي که در ايران در حال تطور است نوشته شد و عبارات زير در آن نوشتار بحث اصلي که سالها است در جنبش سياسي ايران مطرح است را از نو با ارزيابي از جنبش پيش رو مطرح کرده است يعني پاسخ به اين سؤال که آيا جنبش دموکراسي خواهي در ايران بالاخره به اهداف خود از طريق رفرم دست خواهد يافت يا از طريق انقلاب. سرمقاله مزبور با نگاهي به تظاهرات اخير می نويسد:

"این مردمی که ما می بینیم و این شرایطی که بر کشور ما حاکم شده است،چیزی جز یک انقلاب را تداعی نمی کند. بگیر و ببند و سرکوب،ممکن است مدتی پیروزی مردم را به عقب بیندازد اما نمی تواند از وقوع حتمی ان جلو گیری نماید.مردم با طرح شعار های ساختار شکن ،دیگران را نیز به دنبال خود می کشانند.هیچ یک از شعار های مردم، ان چیزی نیست که اصلاح طلبان بپسندن.جالب این است که روز گذشته مردم با شعار جدید،اینده را نیز روشن کردند. البته ما برای جناحی به نام مشروطه خواه به عنوان یک تفکر هر چند اقلیت،احترام قایل هستیم. اما سال ها است که به ان ها می گفتیم که مردم حاضر به عقب گرد نیستند. ان ها به دنبال تجدید نظام سلطنتی با هر شکل و عنوان نیستند. مردم خواهان یک جمهوری سکولار یا ازاد و دموکراتیک هستند. در این جمهوری ازاد و دموکراتیک،جناح مشروطه خواه نیز می تواند حزب خود را داشته باشد و به تبلیغ افکار و عقایدش بپردازد.مردم روز گذشته به صورت خود جوش شعار دادند:استقلال-ازادی-جمهوری ایرانی. مردم ضمن تایید شعار ازادی و استقلال که دو شعار اصولی انقلاب بهمن 57 بود،در یک هوشیاری بی نظیر و رشدی باور نکردنی ،ایرانی را به جای اسلامی گذاشتند تا بگویند:ما خواهان جدایی دین از حکومت هستیم. ایا اصلاح طلبان موج سبزی حاضر هستند به این خواسته ی مردم اعتراف و تمکین کنند؟" (1)

براي تحليل از اين موضوع مجبورم نکاتي را ياد آور شوم.

سرنگوني نظام سلطنتي در ايران به جايگزيني نهاد روحانيت در ايران که همواره در جامعه کهن ايران بموازات سلطنت وجود داشته و با سلطنت به اشکال مختلف در قدرت سهيم بوده است انجاميد. مهم نيست که شکل مشخص قدرت روحانيت در جمهوري اسلامي، ولايت فقيه بوده است آنچه مهم است اين موضوع است که نظام تئوکراتيک بخش مهمی از ارثيه جامعه کهن ايران را بعد از انقلاب 57 در ايران به اريکه قدرت رساند. اگر به انقلاباتي نظير انقلاب کبير فرانسه نگاه کنيم با سقوط نظام سلطنتي ديگر اساساً نيروهاي جامعه مدرن نظام تازه را شکل دادند و حتي کشورهاي ديگر اروپا هم که خواستند از سرنوشتي نظير انقلاب خونين فرانسه اجتناب کنند با تعديل سلطنت و شرکت دادن نيروهاي جامعه مدرن در سلطنت هاي مشروطه ادامه حيات دادند. يعني مشروطيت ِسلطنت به دادن امتياز به روحانيون محدود نشد و اساساً با تفوق عظيم نيروهاي جامعه مدرن در دولت خاتمه يافت.

تازه با همه اين احوال، هم در فرانسه و هم در کشورهاي ديگر اروپا نيروهاي جامعه مدرن که در قدرت قرار گرفته بودند يک قرن بعد اختلافات بين خود را براي تقسيم قدرت در داخل اين جوامع در حوالي سال 1848 از طريق آنچه به انقلابهاي 1848 موسوم شده است حل کردند. فقط بعد از انقلابهاي 1848 و تا به امروز است که بجز برهه هاي بسيار کوتاهی نظير قيام هاي خياباني 1870 و 1968 در فرانسه اساساً در همه جوامع اروپائي تقسيم قدرت در درون جوامع مدرن با روشهاي اصلاح طلبانه به انجام رسيده است و نه از طريق خصمانه.

اما هنوز در آسيا تحول بسيار محدود سلطنت به مشروطيت در سال 1905 در روسيه از طريق انقلاب انجام شد همانگونه که سه قرن پيش از آن در1649 يک انقلاب در انگليس واقعاً پايه گذار مشروطيت شد. اما اگر شکل گيري مشروطيت در روسيه نظير انگلستان 1649 خونين نبود، و پادشاهي گردن زده نشد، و بيشتر به انقلاب انگلستان 1688 شباهت دشات، اما سقوط سلطنت در فوريه 1917 با انقلاب اکتبر 1917 دنبال شد، اکتبري که نوعي تقسيم مجدد قدرت بين نيروهاي جامعه مدرن آنهم فقط چند ماه بعد از پيروزي انقلاب فوريه بر نظام کهن سلطنتي صورت گرفت، گوئي راه 1789 و 1848 فرانسه در روسيه نه 60 سال بلکه در چند ماه انجام شد، آنهم گوئي دومی در اينجا خوني بود و نه اولي، يعني انقلاب اکتبر نه تنها بازمانده سلطنت را بشکل خونيني نابود کرد بلکه روحانيت شريک قدرت سلطنت در جامعه کهن روسيه يعني کليساي ارتدوکس را هم از براي هميشه از قدرت سياسي به بيرون پرتاب کرد.

در ايران نيز انقلاب مشروطه نظير انقلاب 1905 روسيه در همان سالها صورت گرفت و مانند روسيه نظام سلطنتي را تعديل کرد و نه تنها بخشي از روحانيت جامعه کهن ايران را در قدرت شريک نمود بلکه بخشي از نيروهاي مدرن را نيز شريک قدرت کرد و هردو نيز آنگونه خونين نبودند وليکن بيش از 70 سال بعد در انقلاب 57 ، شبيه انقلاب اکتبر 1917 روسيه با سلطنت رفتار شد و بقاياي رژيم سلطنتي به شکل خونيني نابود شدند و تازه قدرت جديد بدست نيروهاي جامعه مدرن نيافتاد بلکه پروحانيتي که خود ارثيه جامعه کهن ايران است قدرت را در ايران قبضه کرد. به همين دليل هم در کتاب "ايران آينده نگر" انقلاب 1357 را بعنوان انقلابي ارتجاعي ارزيابي کردم که به ترادف انقلاب و ترقي که از زمان امانوئل کانت تلقي فرهنگ سياسي مدرن از تحولات جامعه مدرن بود، پايان داد. (2)

اما در دوران ما تحولات اروپاي شرقي و روسيه که در آنها نظام کمونيستي پايان يافت و نظام دموکراتيک جايگزين آن شد بدون انقلابي خونين صورت گرفت. يعني اگر در اروپای 1848 يا در روسيه 1905 يا ايران 1906 تحول رفرميستي از طريق انقلاب صورت گرفت اين بار گوئي تحول انقلابي يعني تغيير کامل يک نظام به نظامي ديگر از طريق جنبش اصلاحات انجام شد. اين مهم البته به رشد روشهاي مسالمت آميز و جنبش بدون خشونت در دنيا بستگي داشته است اما موضع بسيار پراهميت اين است که نه مانند سالهاي بعد از 1848 در اروپا که نيروهاي درون يک نظام توانسته اند توانستند اختلافات خود بر سر تقسيم مجدد قدرت را از طريق مسالمت اميز کنند و نه مانند جنبش عليه تبعيض در آمريکا که بازهم هم تقسيم قدرت در درون دولت مدرن دموکراتيک از طريق جنبش اصلاحات صورت گرفت بلکه اين بار تغيير کل نظام که خود عاليترين تحول انقلابی است توانست از طريق جنبش اصلاحات بدست آيد که امری بی سابقه بود که ديگر انقلاب به معني کلاسيک آن نبود و شايد به اين دليل است که اصطلاحات انقلاب مخملي در ادبيات سياسي پس از تحولات انقلابي اروپاي شرقي و روسيه متدوال شده است.

بنظر من در رابطه با ايران و اصلاحات هنوز پر اهميت ترين موضوع که جنبش ما بايد درباره آن خيلي دقت کند همان ترقي خواهي در برابر واپس گرائي است و نه موضوع رفرم يا انقلاب همانطور که در گذشته مفصلاً درباره اين مهم در نوشتار "اصلاح طلبي ارتجاعي" بحث کرده ام (3).

با اين وجود موضوع رفرم يا انقلاب در جنبش اخير که بعد از انتخابات 22 خرداد آغاز شده بيشتر و بيشتر خود را نشان ميدهد. منظور از انقلاب هم ابداً دست بردن عده ای روشنفکر به اسلحه نيست که درباره چنان اشتباهي پيشتر گفته ام (4).

پس بحث بر سر چيست؟ موضوع اين است که سرمقاله پيام دانشچو درست می گويد که جنبش کنوني هدفي انقلابي (جمهوري سکولار) را در مقابل خود قرار داده است. اما شکی هم نيست که وقتي نيروهاي عظيمي در دورن خود نظام هم خواستار تغيير هستند ما با يک جنبش بزرگ اصلاحات روبرو هستيم. در نتيجه جنبش نظير هدف جنبش اصلاحات در اروپاي شرقي است که معنائي جز پايان دادن به نظام موجود اسلامي نيست همانطور که در اروپاي شرقي هدف پايان دادن به نظام کمونيستي بود. در اروپاي شرقي اصلاح طلباني که مانند الکساندر دوبچک ميخواستند دولت کمونيستي را تعديل کنند فراموش شدند هرچند هم در آنجا وهم در روسيه اصلاح طلباني هم بودند که خواهان پايان دادن به نظام کمونيستي بودند و بيشتر و بيشتر با تکامل جنبش، مطرح شدند.

يادآوري کنم در تجربه روسيه و اروپای شرقی بحثي مشابه سکولاريسم مثلاً حرفي از جدائي کمونيسم از دولت مطرح نبود چون با همه تلاشهاي نيم قرني کمونيستها هيچگاه بخش مهمي از مردم، مذهبي بنام کمونيسم را قبول نکردند، اما در ايران، مذهب واقعيتي است که از جامعه کهن ادامه دارد. در نتيجه مهمترين شکاف درون روحاينت ايران نه بر سر ولايت فقيه و نه بر سر روشنفکري ديني بلکه بر سر سکولاريسم است چرا که اکثريت روحانيون بقاي خود را در جدائي مذهب و دولت خواهند ديد وگرنه انقلابي خونين نظير آنگونه که سلطنت در فرانسه سرنگون شد را در افق سياسي در انتظار خود می بينند انقلابی که نه فقط ولي فقيه، بلکه همه روحانيون را از دم تيغ بگذراند. اين افقي است که از هم اکنون شکاف درورن جامعه روحانيت را شکل می دهد و روحانيون يکی بعد از ديگري راه جدائی دين و دولت را بر ميگزينند و بسياري از هم اکنون عزيمت به نجف را برگزيده اند. به اين دليل است که در ايران، مشروطه ديني، که نوانديشان ديني نظير آقاي کديور با طرح اسلام سبز به جاي اسلام سياه مطرح می کنند، هيچ جذابيتي نه براي مردم دارد و نه براي روحانيون واقعي (5).

در واقع تفاوت اصلي تحول کنوني ايران با مشروطيت در اين است که هم مردم و هم روحانيون دنبال شراکت روحانيت در قدرت نيستند بلکه هردو می خواهند که براي هميشه مذهب و دولت در ايران از هم جدا شوند. اين است که سکولاريسم آنقدر بين مردم بيشتر و بيشتر مطرح می شود و به چشم اسفننديار رژيم تبديل شده است. در سال 1378 که هنوز فعالين جنبش 18 تير را نميشناختم، در همان اويلن روزهاي بعد از 18 تير، نوشتم که آن جنبش دنبال سکولاريسم است و برخب دوستان از اين حرفم تعجب می کردند چرا که نيروهاب اصلي که در آن جنبش می ديدند هميشه بعنوان نيروهاي طرفدار حکومت مذهبی شناخته شده بودند، نظير جبهه دموکراتيک، ولي با گذشت زمان روشن شد که آن جنبش و در واقع مذهبي ترين افراد در آن جنبش به سکولاريسم رسيده بودند.

امروز نيز تنها فاشيستهائي که نظير آخرين روزهاي مستبدان شوروي و اروپاي شرقي فکر می کنند حکومت ايدئولوژيک را از طريق اعمال زور بيشتر ميتوانند ادامه دهند کماکان فکر نجات دولت مذهبي در ايران هستند و جامعه می خواهد براي هميشه به دولت اسلامی پايان دهد و نجات هر روحاني نه در راه حل آقاي کديور و باصطلاح جايگزيني اسلام سبز بجاي اسلام سياه بلکه در وداع با هرگونه اسلام سياسي و پايان دادن به هر گونه شرکت روحانيون در قدرت است. خواست مردم چيزي نيست جز سکولاريسم کامل و تعديل ولايت فقيه به شکل مشروطه ديني يا براندزي ولايت فقيه و قبول اشکال متعدد شرکت روحانيت در دولت حتي به صورت آنچه در مشروطيت برقرار شد امروز مورد تنفر عمومي در ايران است و راه آينده نيست. مردم دولت مذهبی نميخواهند چه سياه باشد چه سبز و اي کاش نوانديشان ديني نظير آقاي کديور دست از تلاشهاي خود در گمراه کردن جنبش تحول خواهي مردم ايران بردارند و حقيقت را بگويند که حکومت مذهبي عامل اصلي همه شکستهاي هم دولت و هم مذهب در ايران در 30 سال گذشته بوده است (6).

به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
11 مرداد 1388
August 2, 2009


پانويس ها:

1. http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1432.aspx
2. http://tinyurl.com/lugz9o
3. http://tinyurl.com/lbyo5n
4. http://tinyurl.com/q6uwbd
5. اشاره است به سخنرانی محسن کديور در آمريکا در مرداد 88 تحت عنوان اسلام سبزو اسلام سياه
6. http://tinyurl.com/lpqqsn