درباره جبهه دموکراتيک مهندس طبرزدی
فضای سياسی ايران در آخرين سالهای دوره دوم رياست جمهوری آيـت الله
رفسنجانی کمی باز شد و اين وضع در دوران حجت الاسلام محمد خاتمی ادامه يافت.
با اينحال کمی پس از انتخاب آقای خاتمی به رياست جمهوری در خردادماه 76، در آذرماه
77 فروهرها کشته شدند و در تيرماه 78 کوی دانشگاه به خون کشيده شد و فعالين
دانشجويی به حبس افتادند و هنوز برخی از آنها در زندانند. حتی در دوره دوم رياست
جمهوری خاتمی برخی روحانيون کشور برای هاشم آغاجری به اتهام ارتداد فتوای قتل
صادر کردند و بنياد پانزده خرداد که توسط آيت الله غفاری که خود از اصلاح طلبان است
با آزادی کامل برای اجرای فتوای قتل سلمان رشدی پول جمع آوری می کرد و نه تنها دولت
محمد خاتمی جلوی اين کارها را نگرفت بلکه حتی آقای آغاجری که از اصلاح طلبان بود
همانوقتی که برای خودش فتوای قتل داده بودند از فتوای قتل سلمان رشدی که در زمان
حيات آيت الله خمينی نيز از آن حمايت کرده بود، همچنان پشتيبانی به عمل می آورد. به
همين دلائل به رغم آنکه اصلاح طلبان در شانزده سال گذشته در دفاع از جمهوريت در
ايران نقش برجسته ای داشته اند وليکن بسياری از آزاديخواهان و بويژه سکولارها از
کارنامه آنها راضی نبوده و نيستند.
در اولين سالهای حضورم در اينترنت که آخرين سالهای دوران دوم رياست
جمهوری رفسنجانی بود با اعتراض به سنگسار زنی در قم در ماه مارس 1994 (1) در گروه
خبری اس سی آی (2) در يوزنت به
شکل گيری اولين گروه اينترنتی دفاع از حقوق بشر در ايران کمک کردم (3). هشت سال بعد
در ماه ژوئيه 1999 نه تنها تصاوير حوادث تيرماه سال 78 کوی دانشگاه
را در اينترنت منتشر کردم (4) بلکه آن رويدادها را همزمان در مقالاتم در گروه
خبری اس سی آی دنبال کرده و به نقض حقوق بشر در ايران اعتراض کردم (5) و بعدها نيز
اين جنبش دانشجويی را دقيقتر بررسی کردم (6). در خرداد ماه
81 درخواست های آقای طبرزدی در مورد حقوق بشر در ايران را منتشر و مشخصا از
زندانيان سياسی حوادث کوی دانشگاه دفاع کردم (7). در خرداد ماه 82 انجمن
پژوهشگران ايران در خارج کشور به دليل سابقه فردی که نماينده آقای طبرزدی در خارج
بود در مورد مهندس طبرزدی هشدار داد (8)، شخصا در حمايت از آقای
طبرزدی به آنها پاسخ دادم (9). همچنين در تيرماه همانسال برخی جريانات سلطنت طلب که
آنزمان به انجمن پژوهشگران نيز نزديک بودند
آقای طبرزدی را بعنوان همکار رفسنجانی در اينترنت مورد حمله قرار می دادند، و بازهم
اينجانب از
مهندس طبرزدی دفاع کردم (10). بويژه در دفاع خود به بحثی تحت عنوان "هدف وسيله را
توجيه نمی کند" اشاره داشتم که اول بار به زبان انگليسی در اينترنت در سال 1994
منتشر کرده بودم (11).
يکسال پيش از انتخاب محمود احمدی نژاد نوشته بودم که مسأله
آرمانگرائی نيست بلکه نبود جامعه باز است (12) و اتفاقا روز اول پس از انتخاب وی
مقاله ام تحت عنوان "عدالت خيالی و اما استبداد واقعی" (13) توسط سايت چپگرای
طرفدار اصلاح طلبان "اخبار روز" که پيش از آن همه مقالاتم را منتشر می کرد سانسور
شد (14). دليل آقای فؤاد تابان اين بود که آنچه مورد نقد قرار داده بودم اصول سيستم
فکری آنهاست. جالب است که مقاله ام در نقد برنامه اقتصادی محمود احمدی نژاد بود.
البته حق با آقای تابان بود که هر دو در اصل يک برنامه را برای جامعه داشتند هرچند
آقای تابان اپوزيسيون تلقی می شود و آقای احمدی نژاد پوزيسيون. به هر حال اشتراک
برنامه برخی کمونيستها و بعضی اسلامگرايان را در کتاب ايران آينده نگر مفصل توضيح
داده ام (15). همين مسأله فقدان تجربه زندگی در جامعه باز است که منشاء بسياری از
مشکلات ماست که در همه اين سالها چه در دولت های مختلف در داخل و چه در محيط های
بسته اپوزيسيون در خارج نتوانسته ايم به نتيجه مطلوب برسيم.
در آخرين سالهای دوره دوم رياست جمهوری خاتمی و سالهای آغاز دوره
اول رياست جمهوری محمود احمدی نژاد تعدادی از فعالين سابق جنبش دانشجويی آزاد شدند
و برخی از آنها هم به خارج آمدند که نوشتار "توهماتی درباره اپوزيسيون خارج کشور"
را برای کمک به آنها نوشتم که با انتظارات دور از واقعيت از اپوزيسيون به خارج
نيايند که بعد مأيوس شوند و به نقطه مقابل پاندول سقوط کنند (16) و البته به پخش
کارهای دفاعی اين دوستان برای آقای طبرزدی و ديگران نيز در حد توانم ياری رساندم
(17). اما مهندس طبرزدی در ايران ماند و انتشار مجدد پيام دانشجو را آغاز کرد
و اينجانب هم با دوره جديد آن نشريه همکاری داشتم و مشخصا در مقاله "درد مشترک و
چاره جويی برای آن" که يکسال پيش از انتخابات 88 در پيام دانشجو منتشر شد ديدگاه
های خود را در پاسخ به سؤالات مهندس طبرزدی در مورد مبانی همکاری گروه های سياسی
توضيح دادم (18). از نقطه نظر سياسی هدف مشترک ايجاد جمهوری دموکراتيک و سکولار در
ايران بود و آقای طبرزدی را هم نظر می ديدم (19). در واقع در مورد نظرات آقای
طبرزدی اينگونه احساس می کردم که از دو راه مختلف در دو نقطه مختلف جهان به نتايجی
مشترک رسيده ايم، آنچه که سالها پيش يعنی هشت سال بعد از انقلاب با عنوان "رقص در
آسمان" توصيف کرده بودم (20).
يعنی به نوعی هردو به پلوراليسم رسيده بوديم (21). و اينکه دموکراسی چيست (22).
جالب است آنچه آقای طبرزدی بتازگی در مورد دموکراسی بر آن اشاره دارد به بردباری
خلاصه نشده و همان چيزی است که طرفداران دولت مدرن از جمله هگل در تاريخ معاصر بر
آن تأکيد داشته اند (23).
در آستانه انتخابات 1388 آقای طبرزدی در ايجاد تشکيلات اتحاد
همبستگی نقشی کليدی ايفا کرد و من نيز از اين تلاش حمايت کردم (24). شايد بتوان
گفت که بعد از انقلاب 1357 اين اولين باری بود که نيروهای سکولار ايران بطور جدی
ائتلاف مستقلی را برای فعاليت سياسی در ايران بوجود آوردند که هنوز نيز پس از چهار
سال پابرجاست و اميدوارم که بتواند در آينده بيشتر رشد کند (25). در انتخابات خرداد
88 شخصا از کانديد شدن مهندس حشمت الله طبرزدی از سوی اپوزيسيون برای رياست جمهوری
حمايت کردم (26). آشکار بود که در صورت ثبت نام او از سوی شورای نگهبان رد می شد
اما اين اقدام سمبليک برای سکولارها می توانست حضور سياسی ما را در جامعه ملموس
کند. متأسفانه از سوی اپوزيسيون استقبالی از اين پيشنهاد نشد. قبل از آن نيز
پيشنهاد مشابهی برای کانديد شدن آقای عباس اميرانتظام مطرح شد که به جايی نرسيد. پس
از انتخابات 1388 واعتراض به شمارش آراء، جنبش سبز در خيابانهای ايران شکل گرفت
(27). آقای طبرزدی، جبهه دموکراتيک ايران و اتحاد همبستگی از هيچ تلاشی برای ياری
رساندن به جنبش سبز کوتاهی نکردند. با اينکه آقای طبرزدی و جبهه دموکراتيک طرفدار
شرکت در آن انتخابات نبودند و از هواداران اصلاح طلبان محسوب نمی شدند اما همواره
از مهندس مير حسين موسوی و حجت الاسلام مهدی کروبی حمايت کردند و به همين دليل هم
به زندان افتادند. متأسفانه به رغم آنکه در اولين سالهای زندان نزديکی بين آقای
طبرزدی و اصلاح طلبان رشد کرد اما بنظر می رسد با گذشت زمان اين نزديکی به دلائلی
که من از آن اطلاع ندارم به سردی گراييد. آقای مهندس طبرزدی نه تنها قهرمانانه در
زندان مقاومت کرد بلکه در زمان افتادن به زندان بسيار اصولی عمل کرد و هواداران خود
را از دست زدن به هرگونه اعمال خشونت آميز برحذر داشت (28). يعنی به رغم آنکه
تجاوزها و شکنجه های شرکت کنندگان در جنبش سبز می توانست به آتشی تبديل شود که تر و
خشک را با هم بسوزاند اما هم اصلاح طلبان و هم گروه هايی نظير جبهه دموکراتيک از
يکسو و هم بخش هايی از دولت از سوی ديگر نگذاشتند که خشونت ها افزايش پيدا کند.
جامعه در زمان محاکمات می توانست به چيزی نظير کشتارهای دوران تصفيه های استالين
بيانجامد (29) و يا در قطبی ديگر به انقلابی خونين برسد (30). به هر حال اينطور
نشد.
پس از بازداشت مهندس طبرزدی نامه ای سرگشاده به پرزيدنت اوباما
نوشتم و در آن يادآور شدم که پيش از او حمايت پرزيدنت بوش برای آزادی اکبر گنجی
مفيد افتاده است و درخواست کردم که برای آزادی آقای طبرزدی که سمبل جنبش سکولار
ايران است سخن بگويد (31). متأسفانه آقای اوباما هيچگاه در اين مورد اقدامی نکرد.
شخصيتهای حقوق بشری ايرانی در خارج نظير خانم شيرين عبادی برنده جايزه صلح نوبل نيز
که در مورد شخصيتهای اصلاح طلب و حتی بعداً در مورد برخی شخصيتهای سکولار نظير
نسرين ستوده تلاشهايی در جامعه بين المللی انجام دادند در مورد آقای طبرزدی چندان
حرفی نزدند که دليلش برايم روشن نيست. به هر حال زمانی که گزارش شده بود مهندس
طبرزدی در خطر مرگ در زندان است بازهم در حد توانم برای آزادی او تلاش کردم (32).
اما بازهم چندان حمايتی از سوی سازمانها و شخصيت های حقوق
بشری در خارج نديدم. حتی آخرين مصاحبه آقای طبرزدی با تلويزيون صدای آمريکا را که
باعث بازداشت او شده بود در يوتوب منتشر کردم (33) که اقلا بايد روشن می کرد که او
از جريانات اصلاح طلب در آن برهه زمانی عاشورای 88 حمايت کرده و به همين دليل هم به
زندان افتاده بود اما بازهم چندان حمايتی از سوی جريانات اصلاح طلب در خارج برای
پشتيبانی از آزادی مهندس طبرزدی نديدم. البته نمی گويم که اين موضوع باعث کدورت بين
جبهه دموکراتيک و اصلاح طلبان شده است چون هيچ اطلاعی در اين مورد ندارم. حکم
دادگاه طبرزدی به دليل توهين به رهبر بود (34) و بعداً هم از آيت الله خامنه ای از
داخل زندان شکايـت کرد و مايه تعجب بود که چرا شخصيت های معروف حقوق بشری در خارج
که اغلب هم به اصلاح طلبان نزديک هستند هيچ اقدامی در خارج در حمايت از اقدامات او
نکردند. به هر حال چه کدورتی در ميان باشد و چه نباشد همواره از آقای طبرزدی
برداشتم اين بوده است که بر مبنای درستی و راستی گام بر می دارند جدا از آنکه
ديگران چه کنند.
در سالهايی که مهندس طبرزدی در زندان بودند برخی نامه ها يا
مقالاتی از ايشان منتشر شدند. يکبار يک ويديو از ايشان منتشر شد که عده ای اين
برداشت را کردند که ايشان از فدراليسم قومی دفاع می کنند و مهندس طبرزدی به روشنی
توضيح دادند که آن يک گفتگوی قديمی بوده است و ابدا بحث برنامه سياسی نبوده است.
همچنين يکسال پيش در 20 ارديبهشت 1391 نامه ای از آقای طبرزدی در سايت هرانا منتشر
شد (35). وقتی آن متن را ديدم حزب پژاک به غلط حزب "پژواک" نوشته شده بود که پيش
خود گفتم که ايشان در زندان است و حتما تند نوشته و خوانا نبوده و هرکسی نامه را
تايپ کرده اشتباه کرده است. يا که ديدم مسالمت آميز را نوشته "مصالمت آميز" که
بازهم گفتم شايد شفاهی گفته و کسی پانويس کرده است. اما ديدم هم حزب پژاک و هم "حزب
پ.ک.ک" بعنوان دو حزب مجزا در نامه نوشته شده اند و آقای طبرزدی شخصی با دانش سياسی
است و می داند که حزب پژاک شاخه حزب پ.ک.ک برای ايران است و چنين اشتباهی را نمی
تواند بکند. خلاصه شک کردم که اين نامه از آقای طبرزدی باشد. به همين دليل از آقای
احمد باطبی سؤال کردم که شايد اين نامه جعلی باشد و او هم گفت تحقيق می کند و خبر
می دهد. اما آقای باطبی بجای پاسخ به من آدرس فيس بوک و ايميلش را چند بار عوض کرد
و جوابی هم نداد و ديگر هم چند سالی است که با او هيچ تماسی ندارم. چرا اصرار داشتم
در اين مورد رسيدگی شود، به اين دليل که وقتی کسی در زندان است ممکن است در اينترنت
و جاهای ديگر نوشته هايی به او منتسب شود که کار او نباشد و افراد آگاه خوب است
ارزيابی کنند. حتی من که در زندان نيستم را مقاله ای جعلی همين چند وقت پيش بنامم
يک سايت غيرمعتبر درج کرده بود که در آن رابطه اطلاعيه ای در سايتم گذاشتم و اعلام
کردم که اگر دوستان نوشته ای از اينجانب در جايی ديدند اگر لينک به آرشيو سايت رسمی
ام نداشت در مورد صحت آن سؤال کنند (36). تازه آن سايت جاعل بجای عذرخواهی برای درج
مقاله ای با نام جعلی بازهم جواب دروغ ديگری در مورد اعتراضم منتشر کرده بود در
صورتيکه هيچ بخش آن مقاله از هيچ نوشته اينجانب نبود.
در نتيجه سؤال کردن در اينگونه موارد کار درستی است. چند روز پيش
در صفحه فيس بوکی قديمی آقای طبرزدی مقاله ای توهين آميز به اصلاح طلبان درج شده
بود که گوئی از سوی ايشان نوشته شده است و من شک کردم که مقاله از ايشان باشد بويژه
آنکه کلاً آن صفحه به نحوی که شايسته شخصيتی نظير آقای طبرزدی است نبوده و پر شده
است از تمسخر و توهين به اصلاح طلبان. بسيار تعجب کردم و اعتراض کردم و کامنت نوشتم
که بنظرم اين نوشته از مهندس طبرزدی نيست چون به نظرات ايشان شباهتی ندارد. شخصاً
با اينکه از اولين کسانی هستم که فيس بوک را به جامعه ايران معرفی کرده ام اما در
آن فعال نيستم و اينهمه سال کامنتی ننوشته ام. در اين مورد هم کامنت نوشتنم با هدف
بحث سياسی نبود چون اصلا وقت اينکار را در فيس بوک ندارم. بلکه کامنتم بخاطر اصول
کار و درستی و راستی بود که هميشه از آقای طبرزدی و جبهه دموکراتيک انتظار داشته ام
و دليل اصلی ام برای هواداری از آنها بوده است و نمی خواستم که يک هکر آن را خدشه
دار کند. کسی که در آن صفحه با نام مهندس طبرزدی پاسخ داد نوشت که مقاله از شخص
ديگری است و فورا نوع گذاشتن مقاله را تغيير داد که گوئی از اول مقاله به همان نحو
درج شده است و تا توانست هم به اينجانب بعنوان يک اصلاح طلبی که می خواهد در
انتخابات شرکت کند توهين کرد. اولا اگر يک اصلاح طلب بودم که می خواستم در انتخابات
ايران شرکت کنم کسی حق ندارد به من توهين کند ثانيا همه اين کارهای جعلی و بعد حمله
به مخالف بجای پاسخ به سؤالم آنهم با استفاده از نام مهندس طبرزدی برايم عجيب است.
اما آنچه در آن صفحه فيس بوکی ديدم برايم مايه شگفتی است. اگر آن فردی که آن صفحه
را اداره می کند فقط با داشتن قدرت در يک صفحه فيس بوکی با يک معترض چنين رفتار می
کند فردا اگر در کشور به قدرت برسد چه خواهد کرد. لازم به ذکر است که بعدا هم همه
کامنتهای اعتراضی مرا حذف کرد و فقط پاسخ های خود را برجای گذاشت (37).
ضمناً شخصاً تماسی با مهندس طبرزدی ندارم و نمی دانم که ايشان در
زندان هستند يا آزادند. آخرين باری که نوشته ای از آقای طبرزدی را منتشر کردم يکماه
پيش بود که مقاله ای در مورد انتخابات را از پيام دانشجو برداشتم و يکروز بعد از
انتشار آن مقاله در وبلاگم (38)، يادداشتی ديدم که تهديد شده اند که در صورت انتشار
اينگونه مقالات مرخصی شان متوقف خواهد شد. از آن تاريخ نه ايشان مقاله سياسی در
مورد انتخابات گذاشتند و نه من چيزی از پيام دانشجو منتشر کردم.
متأسفانه برخی از طرفداران جبهه دموکراتيک که در سالهای اخير به
خارج آمده اند با جريانات نئوکان آمريکايی و نزديک به محافل جنگ طلب اسرائيلی و نيز
تجزيه طلبان ايرانی در همکاری نزديک هستند. نمی دانم امروز جبهه دموکراتيک در داخل
کشور چقدر از اين موضوع خبر دارد و چه موضعی در اين موارد دارد. نظرم را در گذشته
در مورد اين جريانات و کنفرانس هايشان نوشته ام (39). آنها نيز می توانند نظراتشان
را بنويسند و نيازی به توهين و نابودی يکديگر نيست وگرنه چه فرقی است بين ما و رژيم
های استبدادی. آيا در رژيم آينده وقتی اختلافی داشتيم قرار است دوباره مخالف را به
گلوله ببنديم (40)؟
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
ايرانسکوپ
June 4, 2013
پانويس:
37.
ghandchi#
ayandehnegar#