دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۷

اينترنت و حريم خصوصي

اينترنت و حريم خصوصی
سام قندچی
بخش اول
بسياري ميپرسند که آيا استفاده از پراکسي فيلتر شکن حريم خصوصي آنها را به خطر نمياندازد و وقتي در پاسخ ميگويم که استفاده از پراکسي حتي براي خواندن سايت هاي فيلتر نشده ميتواند از اين نظر آنها را بيشتر محافظت کند، تعجب ميکنند. حتي وقتي به آنها ياد آور ميشوم نور چشمي ها که در ايران اينترنت بدون فيلتر دارند، بيشتر در خطر بازبيني رژيم قرار دارند؛ بيشتر در شگفت ميشوند. نه تنها درباره خواندن سامانه هاي اينترنتي بلکه سؤالات مشابهي درباره ايميل هم ميشود. در نتيجه تصميم گرفتم اين نوشتار را تهيه کنم و در اين مورد توضيح مختصري بنويسم.

اساساً موضوع اينترنت و حريم خصوصی سالها قبل از رواج استفاده از اينترنت در غرب مورد بحث بوده است. نويسندگان آينده نگری نظير جرج اورول نه تنها در سالهای 1940 با تجربه نازيسم خطر استبداد ناسيوناليستی را نشان دادند (1) بلکه بعد از جنگ دوم جهانی در همان سال 1945 اورول در اثر معروفش مزرعه حيوانات خطر استبداد کمونيستی را نيز تأکيد کرد، و سه سال بعد يعنی دوسال پيش از فوتش در کتاب هزار و نهصد و هشتاد و چهار 1984 خطر استبداد را در جامعه ای که در آن تکنولوژی همه جاگير شده است مطرح نمود، يعنی شکل گيری اين چنين شرايط تکنولوژيک را حدود 40 سال بعد از زمان تأليف کتابش ميديد. با وجود آنکه اينترنت خيلی زودتر درست شد و کامپيوترهای خانگی در اوائل سالهای 80 همه جاگير شدند، اما اولين شبکه های ارتباطی کامپيوترهای خانگی که کامپيوترهای محل کار را به هم متصل ميکردند و نيز آن شبکه ها را به کامپيوتر های خانگی وصل مينمودند تازه در سالهای 1980 بوجود آمدند ولی تازه هنوز اکثر آن شبکه ها به اينترنت وصل نبودند. هنوز اينترنت در داخل ارتش و دانشگاه ها آنهم با کامپيوتر های بزرگ استفاده ميشد و شرکت های معدود تحقيقاتی به آن متصل بودند. تازه در سالهای اوائل 1990 اولين شبکه های خصوصی مثل نتکامnetcom به کاربران عادی سرويس اينترنت فروختند و از اواسط سالهای 1990 همه جا گير شدن اينترنت آغاز شد. در نتيجه شايد بشود گفت که در واقعيت سال 1994 آغاز آن چيزی شد که جرج اورول سعی کرده است خطر آن را در کتاب خود تحت عنوان هزار و نهصد و هشتاد و چهار 1984 توصيف کند.

پيش از ادامه بحث بايستی بگويم بحث اين مقاله به اين معنی نيست که ترسی که در کتاب های اورول در اين زمينه ها وجود دارد را تداعی کنم. در تکنولوژی های جديد همانقدر که پتانسيل استفاده از استبداد و تجاوز به حريم خصوصی وجود دارد، امکان مقابله با اين بلايا نيز موجود است و در يک دهه اخير اين موضوع بيشتر و بيشتر آشکار شده است. نه ميشود با خيال راحت گفت که هيچ مسأله ای نيست و نياز به فعاليت برای حفاظت از حريم خصوصی ضرورتی ندارد، و نه آنکه تصور کرد ما آنگونه در زير چشم و قدرت باصطلاح برادر بزرگ هستيم که ديگر حريم خصوصی راهی جز نابود شدن ندارد. اين عرصه هم نظير همه عرصه های ديگر دموکراسی هميشه نياز به کوشش دارد و هيچ راه حل نهائی ندارد.

به هر حال به بحث اصلی اين مقاله درباره حريم خصوصی، اينترنت و پراکسی برگردم. در اينجا بيشتر به موضوعات قابليت های تکنيکی کنترل در اينترنت برخورد ميکنم و کاربرد آنها را درمورد عرصه هائی نظير اسناد بانکی يا اسناد بهداشتی يا اسناد حقوقی يا موارد ديگر خصوصی به عهده خوانندگان ميگذرام. بيشتر هم تمرکزم را برروی وب و ايميل ميگذارم وسيستم های ديگر اينترنتی که اکثر کاربران امروزه استفاده نميکنند را مورد بحث قرار نميدهم.

بيائيم به يک جستجو در اينترنت نگاه کنيم. وقتی شما مثلاً برای واژه کليدی «ايران» در جستجوگر گوگل جستجو ميکنيد. اين جستجوی شما در موتور جستجو گر گوگل به همراه آدرس آی پی شما ثبت ميشود. امروزه گوگل اين اطلاعات را به مدت 12 ماه حفظ ميکند. قبلاً 15 ماه حفظ ميکرد و به تازگی آن را به 12 ماه تقليل داده است. چرا حفظ ميکند؟ برای تبليغات، تا بتوانند به من و شما تبليغات بفروشد، يعنی وقتی بدانند که ما دنبال چه چيزهائی در اينترنت هستيم، آنها هم ميتوانند آگهی های خود را به همان شکل با نيازهای ما تطبيق دهند. آيا اين اطلاعات را به جای ديگری هم ميفروشند؟ قانونی وجود ندارد که نتوانند. آيا دولت کشوری که در آنجا جستجو انجام شده است ميتواند اين اطلاعات را از آنها بگيرد. در دولت های ديکتاتوری که نيازی نيست پاسخی دهم، جواب روشن است، ولی در دولت های دموکراسی هم به حکم دادگاه ميشود از اين ها اين اطلاعات را دريافت کرد. آيا ارتباط آدرس آی پی، يعني آدرس اينترنتي شما، و موضوع جستجو، شخص شما را مشخص ميکند که چه کسی هستيد. اگر از اينترنت کم سرعت و تلفن استفاده ميکنيد آی پی شما هر دفعه که به اينترنت وصل ميشويد عوض ميشود ولی آی پی مثلاً در اينترنت پر سرعت شرکت های ارائه کننده خدمات اينترنتی که مثلاً در آمريکا از کابل تلويزيون استفاده ميکنند، اکثر اوقات ماه ها عوض نميشود، حتی وقتی آدرس ديناميک باشد. در تکنولوژی دی اس ال برای اينترنت پر سرعت نيز برای آی پی های استاتيک که همينطور است، برای آدرس های ديناميک هم بستگی به شکل تقسيم آدرس در شرکتی دارد که آن سرويس را ميدهد.

در نتيجه برای داشتن حفظ بهتر حريم خصوصی برای همه موارد بالا يک راه اين است که اصلاً شرکت های جستجوگر نتوانند اطلاعات را ذخيره کنند. از نظر تئوريک چنين حالتی فقط در صورتيکه موتورهای جستجو گر از کامپيوترهای کوانتومی استفاده کنند چنين خواهد شد که اصلاً خود ساختار اطلاعات در چنان سيستم هائی آن داده ها را راندم (دلبخواه) ميکند. چنين کامپيوترهائی اقلاً تا ده سال ديگر برای مصارف تجاری بوجود نخواهند آمد ولی مطمئناً وقتی بوجود بيايند از آنها برای اين کار استفاده خواهد شد، چون ميليونها بار از پرسرعت ترين کامپوترهای کنونی سريعتر خواهند بود، و ضمناً اين مسأله حفظ اطلاعات را اقلاً از نظر تئوريک نخواهند داشت، در اين باره ميتوانيد به تحقيقات آقای ست لويد (2) مراجعه کنيد.

در نتيجه صرفنظر از تحول تکنيکی پايه ای که ذکر شد، تنها راه محدود کردن چنين امکان تجاوز به حريم خصوصی تقليل مدت نگهداری اين اطلاعات است. در کشوهای ديکتاتوری موتورهای جستجوگر محلی تازه نميگويند که چه مدت چنين اطلاعاتی را نگهميدارند. قانونی هم برای تقليل نيست. استفاده نکردن از اينترنت پر سرعت که از لحاظ متغير کردن آدرس آی پی مفيد است نيز راه کار نيست، چون عملاً به فلج شدن ارتباط ميانجامد. حتی استفاده از ماهواره نيز بخاطر خطی که برای ايجاد تماس دو طرفه بکار ميرود، وضع مشابهی بوجود ميآيد که مثل ارتباط با تلفن ميشود. بسياری از کارهای بانکی به همين خاطر از ارتباطات سکيور (يعنی رمزی شده) استفاده ميکنند تا محتوای اطلاعات ردو بدل شده برای استراق سمع کننده قابل فهم نباشند.اما يکی از راحت ترين راه حل ها استفاده از پراکسی برای «همه» ارتباطات اينترنتی است. يعنی کاربرانی که بخاطر فيلترينگ جمهوری اسلامی کار با پراکسی را ياد گرفته اند، شايد رژيم به آنها برای حفظ حريم خصوصی ناخود آگاه کمک کرده است. واقعاً طنز آلود است ولی واقعيت دارد. البته پراکسی هم مسائل خود را دارد که خوب است استفاده از آن آگاهانه باشد.

هر وقت شما از يک پراکسی استفاده ميکنيد صاحب آن پراکسی ميتواند ببيند که شما با استفاده از آن به کجا رفته ايد (3). در نتيجه اگر با استفاده از يک پراکسی که در آلمان هست، شما از ايران به نقطه ای در آفريقا وصل شويد، کسی در ايران نميتواند بفهمد که شما به کجا رفته ايد ولی صاجب آن پراکسی در آلمان ميتواند بفهمد که شما کجا رفته ايد. البته در کشورهای دموکراتيک آنقدر قانون حفظ حريم خصوصی وجود دارد که با درجه زيادی ميشود اطمينان داشت که چنين اطلاعاتی به جائی نخواهد رفت و تازه پراکسی های متداول آنقدر ترافيک دارند که کسی برايش حفظ و استفاده از اين اطلاعات به اين راحتی ها نه امکانپذير است و نه مطرح.

ممکن است سؤال کنيد که پس رژيم اگر به ترافيک شما نگاه کند چه ميبيند؟ فقط ارتباط با پراکسی را ميبيند که ميليونها نفر در ايران از آن استفاده ميکنند. عده ای برای تماس با بانکشان، عده ای برای ديأن عکس های سکسی، عده ای برای ايميل خصوصی، عده ای هم برای مطالب سياسي. در واقع رژيم با فيلتر کردن سايت های اينترنتی باعث شد که هم پراکسی ها و هم استفاده از پراکسی در ايران رشد کند و اين طنز آلود است که خود اين کار، به امن تر شدن حريم خصوصی برای کاربران انجاميده است. در واقع آدم های خود رژيم که سيستم هايشان اينترنت بدون فيلتر هست بيشتر در معرض کنترل جناح های رقيب هستند و ارتباطات اينترنتی آنها بيشتر خظرناک است. از عجايب دنياست که چگونه يک رژيم ديکتاتوری باعث شده است مردم راه های بهتري را برای حفاظت از حريم خصوصی خود، پيدا کنند.

يک نکته هم درباره ايميل بنويسم و بخش اول اين نوشته را تمام کنم. اگر برای ارسال ايميل مثلاً از ياهو يا جی ميل آمريکا استفاده کنيد، سرور آنها در خارج از ايران هست و آنها اطلاعاتی که در سرورشان است را به دولت ايران مجبور نيستند بدهند. البته در مورد ياهو در چين که مسأله ای بوجود آمده بود بخاطر آن بود که ياهو شعبه در چين داشت و مجبور بود طبق قوانين چين، چنين اطلاعاتی را در اختيار دولت چين بگذارد. اما جدا از خود ياهو يا گوگل، شرکت های ارائه کننده خدمات اينترنتی در ايران ميتوانند که ايميل شما را ببينند و رژيم ميتواند آن اطلاعات را از آنها بگيرد. البته ميليونها ايميل رد و بدل ميشود و نبايد خيلی وحشت کنيد. اما اگر از داخل پراکسی به ايميل ياهو يا گوگل وصل شويد، اصلاً قابل ديدن نخواهد بود، بويژه اگر از پراکسی های سکيور استفاده کنيد که اچ تی تی پی اس (4) است يعنی بعد از حروف «اچ تی تی پی» حرف «اس» دارد. آنها ديگر از همه امن تر هستند. بله وصل شدن به همه چيز از طريق پراکسی حتی وصل شدن به سايتهای فيلتر نشده و خواندن ايميل، راه محافظت از حريم خصوصی است.

بله در اين قرن بيست و يکم هم بايد برای حريم خصوصی، حقوق حريم خصوصی، حقوق فردی، و شاد زيستن تلاش کنيم و اين ارزش های والای بشری حتی در جوامع دموکراتيک بدون کوشش در اختيار ما نيستند و اين کوشش در جوامعی که وزارت امر به معروف و نهی از منکر دارند و دولت ميخواهند برای شهروندان تصميم بگيرد که چه بخوانند و چه نخوانند، دو چندان لازم است و خوشبختانه ايرانيان بيشتر و بيشتری با پراکسی های فيلتر شکن آشنا شده و از آن استفاده ميکنند حتی جناح های مختلف خود رژيم از خطر تجاوز به حريم خصوصی خود آسوده نيستند. در واقع فيلتر نبودن سايتهای جناح های مختلف رژيم به ضرر خودشان و طرفدارانشان است که آنها را بيشتر در معرض کنترل دستگاههای امنيتی رژيم قرار ميدهد.

آرزو دارم روزي سازمان ملل طرح ساده زير که هشت ماه پيش پيشنهاد کردم را براي ايجاد پراکسي غيرقابل فيلتر براي همه کشورهاي عضو مقرر کند تا به اينطريق هميشه براي هر کاربر اينترنتي در هر کجاي دنيا در هر لحظه تعدادي پراکسي قابل استفاده مهيا باشد:

«اگر برای همه کشورهاي عضو سازمان ملل مقرر شود که همه سوئيچ هاي پشتگاه (5) که کانال اصلي انتقال اطلاعات در اينترنت هستند موظف به ارائه خدمات رايگان پراکسي شوند، دولت هاي ديکتاتور ديگر نخواهند توانست جلوي جريان آزاد اينترنت را بگيرند، چرا که در آنصورت آدرس هاي اينترنتي سوئيچ هاي پشتگاه اينترنت را نيز مجبور خواهند شد مسدود کنند که عملاً به معني مسدود کردن دستيابي به اينترنت براي مصارف خود آن دولتها نيز خواهد بود و به اين طريق ما اينترت غيرقابل سانسور خواهيم داشت.» (6)

***
بخش دوم

در بخش اول اين نوشتار تأکيدم بر روی موضوع پراکسی بود، در اين قسمت اينترنت را بطور کلی در ارتباط با حقوق فردی، بررسی ميکنم.

اجازه دهيد با يک مثال طرح موضوع بحث را ساده کنم. فرض کنيم شما فردی هستيد که در يک شرکت کار ميکنيد. حالا شخصی با نام مستعار ايميلی به آدرس همه کارمندان شرکت ميفرستد و در آن اعلام ميکند که حقوق شما چقدر است و رقم درست آن را هم مينويسد يا که مينويسد شما به بيماری سرطان مبتلا هستيد و شما هم فرض کنيم که مبتلا باشيد. در نتيجه در اين مثال نه آن فرد اتهام دروغی به شما زده است و نه توهينی کرده است و نه با طرح موضوعی غير واقعی شما را بدنام کرده است. ولی اين کار آن فرستنده ايميل، تجاوز آشکار به حريم خصوصی شماست، چه حرف هايش دروغ باشد و چه نباشد.

اينگونه تجاوز به حريم خصوصی در پرتو گسترش اينترنت نه تنها ابعاد وسيعی يافته است بلکه به راحتی ميشود بصورت ناشناس انجام شود. در واقع اينکه ايميل يا درج مطالب در گروه های خبری اينترنتی ميشود بصورت ناشناس باشد، شمشير دو لبه ای ايست که هم به آزادی بيان ياری ميرساند و هم تجاوز به حريم خصوصی افراد را آسان ميکند.

اگر به قوانين اساسی کشورهای پيشرفته نگاه کنيم و مشخصاً يکی از مترقی ترين آن ها که قانون اساسی آمريکا باشد را بررسی کنيم، ميبينيم که موضوع مرکزی شان اين بوده است که دولت نتواند به حقوق فردی شهروندان تجاوز کند. در واقع قانون اساسی آمريکا ساختار دولت دموکراسی مدرن را تعيين ميکند و اينکه دولت مدرن چه بايد *باشد*. بعداً هم سند ده متمم اوليه قانون اساسی آمريکا اينکه چه کارهائی دولت *نبايد* بکند را مشخص ساخته است. مثلاً اولين متمم قاون اساسی آمريکا مقرر کرده است که دولت نبايد قوانينی درست کند که از مذهب معينی حمايت کنند و اينکه نبايستی در برابر آزادی بيان، آزادی اجتماعات يا آزادی درخواست از دولت درباره اعتراضات، مانعی ايجاد کند.

پيش از تدوين قانون اساسی آمريکا، در سند بيانيه استقلال آمريکا توماس جفرسون حتی موضوع حق فرد برای جستچوی خوشبختی را که از نقد لايبنيتس به جان لاک گرفته شده، آورده است. يعنی غير از حق انسان در داشتن زندگی، آزادی، و مالکيت که در قانون اساسی آمده، موضوع جستجوی خوشبختی در سند بيانيه استقلال ويژگی خاص دموکراسی آمريکائی است که در عين برسميت نشناختن هيچ مذهب و ايدئولوژی از سوی دولت حق فرد در پيگيری درک خود از شادی و خوشبختی برسميت شناخته شده است امری که فراسوی لذت بردن و سودمندی فوری ميباشد و به ديدگاه فلسفی هر فرد معين بر ميگردد، و به اين صورت، به معنی واقعی کلمه، مذهب يا ديدگاه فلسفی فرد، به عنوان امری خصوصی، نه تنها برسميت شناخته شده است، بلکه تلاش در آن راستا بعنوان يک حق در نظر گرفته شده است.

همه اين توجه ويژه در بيانيه استقلال آمريکا و دقت آن نه تنها در درس گيری از سنت جان لاک در انگليس بلکه در عين حال درس گيری از نکته ای نظير حق جستجوی خوشبختی که در نوشتار نقد به وی از سوی لايبنيتس ارائه شده است، نشان از دقت جفرسون به درس گيری از همه تجربه های تئوريک دموکراسی مدرن اروپا دارد و برعکس تصور برخی صاحب نظران، بيان تنفر از همه چيز انگليس نبوده است. قانون اساسی آمريکا وبعداً هم ده متمم اوليه و سپس متمم های ديگر آن، بيان تکامل ديدگاهی است که حقوق فردی را مد نظر دارد.

همانگونه که چند سال پيش در نوشتار «قانون و ايران: فضيلت يا حقوق» (7) ذکر کردم، پيش از عصر مدرن حتی در يونان باستان، سقراط وقتی در دفاعياتش از خود دفاع ميکند، حرفی از حق فردی خود نميزند، و همه بحث وی بر اين نکته تأکيد دارد که وی با فضيلت تر از دادستانان خود ميباشد. يعنی مشاجره بر سر خوب تر بودن است و نه اينکه چه حقی فرد بعنوان يک انسان دارد، ديدگاه حقوق فردی که بعد ها در عصر مدرن فلاسفه ای نظير هيوم و کانت بر روی آن تأکيد گذاردند و در قانون اساسی آمريکا به بهترين وجه خود را به شکل قوانين مشخص، نشان ميدهد.

به بحث اينترنت و حريم خصوصی بر گردم، امروز در پرتو ويژگی های جامعه اطلاعاتی چه تفاوتی در مورد موضوع حقوق فردی وجود دارد؟

اگر به موضوع تجاوز به حريم خصوصی بخواهيم برخورد کنيم بايستی به متمم نهم قانون اساسی آمريکا استناد کنيم. اما مثالی که اول اين مقاله زدم يا آنچه در کل مقاله قبلی ام درباره چالش های حريم خصوصی در نحوه کار جستجوگر های سامانه های اينترنتی طرح کردم، به سختی بشود با استفاده از متمم نهم يا هر بخش ديگر قانون اساسی آمريکا به اينگونه معضلات پاسخ گفت.

اينگونه تجاوزات سريع، ساده و پرقدرت به حريم خصوصی در واقع بخاطر امکانات تکنولوژی های جامعه اطلاعاتی ممکن شده است. درست است در يک روزنامه در قديم هم ممکن بود که چنين حملات فردی به يکنفر بشود ولی هم روزنامه و نويسندگانش مشخص بودند و هم توليد و محل چاپ آن مشخص بود، و هم توزيع آن خيلی قابل کنترل بود. در مورد مثالهای امروزی چنين نيست.

حتی در جامعه بسيار بسته و کنترل شده ای نظير ايران چند سال پيش عکس های برهنه يک هنرپيشه زن سريال معروف نرگس که گفته ميشد توسط دوست پسر سابق وی در يک سامانه اينترنتی در ايران بخاطر دعوای با وی، و برای هدف پول در آوردن گذاشته شده بود، زندگی آن خانم را سياه کرد و عاقبت هم مسؤل ان سامانه بطرز مرموزی کشته شد و آن سامانه نيز بسته شد.

در نقاط ديگر دنيا اغلب حتی معلوم نيست که اينگونه سامانه ها از نظر فيزيکی در کدام کشور قرار دارند و حتی برای مبارزه با پورنوگرافی کودکان تصميم اخير مقامات قضائی آمريکا برای بستن سامانه های مرتبط به آنجا منتهی شد که برخی از ارائه دهندگان خدمات اينترنتی، گروه های خبری يوزنت سری آ.ال. تی را که بی درو پيکرتر هستند و بسياری از آنها برای دانلد اينگونه عکس های جنايت بار استفاده ميشدند، از سرويس های خود حذف کردند، تا بعداً خودشان به خاطر اعمال انجام شده در آن گروه های خبری، با مقامات قضائی طرف نشوند. البته صدها هزار گروه خبری ديگر در يوزنت هستند که به اين راحتی ها قابل کنترل نيستند و اکثريت غريب به اتفاق آنها هم بدون نظارت هستند و از سوی برخی کاربران مورد سوء استفاده قرار ميگيرند.

در نتيجه مشخص ميشود که اينترنت همان شمشير دولبه است که هم امکان بيشتر برای آزادی بيان و عقيده ايجاد کرده است و هم امکان بيشتر برای تجاوز به حريم شخصي. جالب است که يک شکل مقابله بااين حالت بيدفاعی در برابر اين متجاوزينی که با نام مستعار در اينترنت در گروهای خبری يوزنت به اين اعمال دست ميزنند، حرکتی تدافعی بنام «شعله ور کردن» است که اعضاء گروه خبری با زير آتش کشيدن لفظی حمله کننده، وی را بيرون ميکنند. خيلی وقت ها با تشخيص آنکه حمله کنندگان با وجود نام مستعار بيانگر اهداف فرد معين يا تشکيات معين سياسی يا مذهبی هستند، آن جريان زير آتش قرار ميگيرد. البته خيلی وقت ها خود اين شعله ور سازی ها به سوختن کامل بسياری از گروه های خبری بدون ناظر يوزنت، انجاميده است.

تازه وقتی مورد ايميل به کارمندان يک شرکت را ذکر کردم، چنين روش شعله ور سازی اصلاً عملی نيست و باعث ناراحتی بيشتر خود فرد قربانی ميشود که حريم شخصی اش اين چنين خدشه دار شده است.

حالا وقتی به ارزش های دموکراتيک نگاه ميکنيم ميبينيم اينگونه اعمال نظير عمليات تروريستی، خود ارزش های دموکراتيک را نيز تهديد ميکنند، و باعث ميشوند که محيط پليسی بيشتری بوجود بيايد. اگر مؤسسات ژورناليستی اساساً با ارائه دقيق خبرها، و انصاف و تعادل در ارائه نقطه نظرات متضاد، ارزش خود را نشان ميدهند، وقتی يک سوی طيف نظری بخواهد با اعمال ارعاب و تهديد به ژورناليستها، آنان را وادار کند که مواضع آن قطب فکری را تبليغ کنند، خود کار ژورناليستی علمی ديگر مختل ميشود. اين موضوع نه تنها درباره وبلاگ ها بلکه درباره موسسات معتبر ژورناليستی هم اتفاق ميافتد. همانطور که در مناطق جنگی نيروهای مستبد، با هدف گرفتن ژورناليستها ميخواهند نقل روايت آنان از رويدادها را تحميل کنند و در نتيجه اخبار، بجای ارائه واقعيات، به نوعی گزارش ديکته شده قابل پذيرش مستنبدين ، تنزل ميکند.

مؤسسات ژورناليستی نظير صدای آمريکا که علاوه بر ارائه خبر دقيق، متعادل و منصفانه، که وظيفه مرکزی خود ميدانند، اشاعه ارزش های دموکراسی آمريکا را نيز جزء وظيفه خود ميدانند، هنگام مواجه شدن با اينگونه تهديدها، مجبور ميشوند عملاً آزادی بيان را محدود کنند، و مثلاً تلفن های شنوندگان به برنامه ها را با تأخير و بازبينی پخش کنند.

تا آنجا که به رژيم جمهوری اسلامی و مأموران آن مربوط ميشود، شکی نيست که آنها اين گونه اقدامات را انجام ميدهند تا که رسانه های جمعی دموکراتيک را از بين ببرند و مردم را وادار کنند که به همان رسانه های فرمايشی آنان تن در دهند. واقعاً هم بجز استفاده از پليس و کنترل بر روی اينترنت نظير آنچه در رابطه با پورنوگرافی کودکان از سوی اف بی آی آمريکا ذکر کردم، راه ديگری برای مقابله با خرابکاری های مأمورين امنيـتی جمهوری اسلامی نيست.

ولی متأسفانه اينگونه سوء استفاده از آزادی در اينترنت و تجاوز به حريم شخصی مختص مأمورين وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نيست و برخی از نيروهای اپوزيسيون نيز از اين شمشير دو لبه آزادی در اينترنت، نه برای آزادی بيان بلکه برای تجاوز به حريم شخصی مخالفان خود و تهديد و ارعاب آنان استفاده کرده اند.

در رابطه با اپوزيسيون فقط يک نکته ميتوانم اشاره کنم و آن اين است که بهترين تمرن دموکراسی که همه اپوزيسيون از آن سخن ميگويد اين است که چه با نام واقعی و چه با نام مستعار، آنگونه روش هائی در برابر مخالفين خود بکار بريم که انتظار داريم در ايران آزاد فردا، مخالفين ما با ما با آنگونه روش ها رويارو شوند.

ارزش های دموکراتيک را ارج نهيم و به آنها عمل کنيم. هيچ تکنولوژی ای نميتواند نوشداروی حل مسأله ما باشد و حتی ميتواند بر مشکلاتمان بيافزايد و تنها پايبندی اکثريت ما به اصول احترام به حقوق فردی يکديگر، و احترام به حريم شحصی يکديگر است که جامعه ما را از خشونت، چه بصورت بمب های تروريستی و چه حملات اينترنتی با نام مستعار، آزاد خواهد کرد.
به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
4 شهريور 1387
August 25, 2008

پانويس ها:

1.George Orwell, 1945, Work : Essays : Notes on Nationalism
http://www.k-1.com/Orwell/index.cgi/work/essays/nationalism.html

2. Seth Lloyd
http://www.physorg.com/news133765318.html

3. برای توضيح درباره پراکسی و مشخصاً ساختن پراکسی با استفاده از برنامه سايفون لطفاً به مصاحبه زير مراجعه کنيد:
http://ghandchi.blip.tv/file/2274816/

4. https

5. backbone

6. طرح براي اينترنت بدون سانسور به فارسي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/502-UncensorableInternet.htm
طرح براي اينترنت بدون سانسور به زبان انگليسي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/502-UncensorableInternetEng.htm

If all the UN member countries to be required to enforce a ruling that all backbone switches to offer free proxy services, the dictatorial governments can no longer block the free flow of the Internet, because if they block the Internet addresses of those backbone switches, they will be blocking the access of Internet for their own use as well. This way we can have an uncensorable Internet
7. قانون و ايران: فضيلت يا حقوق
http://secularismpluralism.blogspot.com/2006/07/blog-post_115233762491357227.html

مطلب مرتبط بزبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/21-Freedom.htm
http://www.ghandchi.com/36-Open_Soc.htm


-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۷

اپوزيسيون محتاج نگاه تازه به جهان است


اپوزيسيون محتاج نگاه تازه به جهان است
سام قندچي

هر از چندگاهي، نشستي از يک گروه يا چند گروه اپوزيسيون تشکيل مي شود و بعد هم دعواهاي شخصي ـ با ظاهر مبارزه بر سر اختلافات سياسي ـ شعله ور مي شود و بعد هم تا مدتي دلسردي و سپس دوباره باز هم نشستي ديگر و بازهم همين دايره شوم. عده اي هم فکر مي کنند علت اين امر پير و پاتال ها هستند که کينه هاي شخصي را انباشه اند که در اين مقطع هاي مختلف سر باز ميکند و، در نتيجه، اميدشان به نسل جوان است.اما، بنظر من، مشکل ما عميق تر از اختلاف نسل ها، و يا پير شدن عده اي است که در جنبش ما «شخصيت» محسوب مي شوند اما سال هاست که نه توان ايفاي نقش رهبري دارند و نه چنين کاري کرده اند. جامعهء ايران، در زمان مشروطيت، شهريور 20، ملي شدن صنعت نفت، و يا حتي در زمان انقلاب 1357، اصلاً اهميتي را که ايران امروز ـ چه از نظر ژئوپليتيک و چه از نظر نفت ـ دارد نداشته و با آن خيلي فاصله داشته است. و مهمتر آنکه، به درست يا به غلط، اکنون ايران بعنوان پايگاه اسلامگرائي ـ که در چالش غرب جريان عمده اي است ـ نگريسته مي شود، درست همانگونه که زماني غرب به شوروي بعنوان پايگاه اصلي کمونيسم (که آن زمان چالش اصلي غرب بود) مي نگريست.در نتيجه، بحث اصلي در رابطه با ايران فقط يک زد و بند با اين مقام و آن مقام نيست، آنگونه که در دوران نفوذ انگليس و روسيه و آمريکا جريان داشت. امروز ايران مسأله اي مرکزي براي غرب است. اگرچه ممکن است مسأله اصلي ما ايرانيان با حکومت اسلامی حقوق بشر و سکولاريسم باشد ولي براي غرب مسألهء امنيت خود در برابر حکومنی است که پايگاه «چالش اصلي غرب»، يعني اسلامگرائي، نگريسته ميشود، که ماهيتاً با مسئلهء ما تفاوت دارد.آنچه گفتم به اين نتيجه ترجمه می شود که اپوزيسيون ايران نيز ديگر نمي تواند در حد نگرش هائي که می تواند محدود به يک کشور کوچک باشد عمل کند. و در اين وضعيت برای ما هم سختي هاي تازه وجود دارد و هم فرصت هاي نوين. متأسفانه، «شخصيت» هاي سياسي ما، که بازماندهء دوران پيش از انقلاب 1357 هستند، به ايران کنوني با عينک کسی نگاه مي کنند که بخواهد مسائل يک «مگا شهر»، نظير نيويورک، را با راه حل هائي که مناسب يک دهکدهء کوچک است حل کند. اين «شخصيت» ها در بسياري از اوقات مي خواهند از درس هائي برگرفته از شکست هاي گذشته تاريخ ايران استفاده کنند که بکار امروز ما نمی آيد؛ امروزی که در آن دنيا به ايران به عنوان يک مسأله مرکزي نگاه مي کند ـ همآنگونه که زماني به اتحاد شوروي می نگريست.اين سخن بدان معنی نيست که مسأله «استقلال ايران» نبايد برای ما مهم باشد. استقلال ايران همچنان برای ما اهميت فوق العاده دارد، و اپوزيسيون حکومت اسلامی بايد به دولت هائي که مي خواهند ايرانيان همچنان يا نوکر آنها باشند و يا دشمن شان، حالی کند که در اشتباه هستند و اپوزيسيون ايران نيز، نظير واسلاو هاول ها، نه دشمن کشورهای غربي هستند و نه نوکر هيچکدام آنها؛ و مبناي رابطه ما بايد «احترام متقابل» باشد. در نتيجه، بنظر من، آنهائي که به طرفداران «دوستي با غرب» بچشم توده اي هائي که به سودای دوستي با شوروي بصورت عامل آن در آمدند مي نگرند، مسلماً در راه غلطي گام بر می دارند.در واقع، هنگامی که ايران چنين نقشی مرکزي را در دايرهء توجه جهاني دارد، مظرح شدن اشخاص در رسانه هاي بين المللي يا برقراری ارتباطات جهاني را نبايد معادل وابستگي يا شرکت در دسيسه های خارجي ديد. اينگونه ديدگاه هاي «دائي جان ناپلئوني»، که حتي در زمان نفوذ انگليس در ايران قديم نيز بي معني بودند، امروزه صد در صد به ضرر ما تمام می شوند.جالب است که افرادی از نسل تازهء ايرانيان، که در دوران جمهوري اسلامي سياسي شده اند، حتي بدون داشتن تجربهء زندگی در خارج کشور، هنگامی که به خارج مي آيند با اين واقعيت بين المللي راحت تر عمل مي کنند. البته بهتر است که آنها نيز مواظب باشند و اشتباه توده ايهائي را که بعد از فرار از ايران به شوروي رفته بودند تکرار نکرده و استقلال و مناسبات مستقلانه و با احترام متقابل را در مجامع بين المللي دنبال کنند. بهر حال، بنظر می رسد که اغلب آنها، در اين زمينه ها، بدرستی فهميده اند که لازم است در داخل اين امکانات بين المللي فعال باشند و مانند بسياري از نسل قبل خود ـ از ترس دچار شدن به فساد سياسی و مورد سوء استفاده قرار گرفتن ـ به همهء نيروهاي بين المللي بعنوان «مداخله جو» نگاه نکنند. همانگونه که گفتم، همچون دوران اتحاد شوروي، نيروهاي بين المللي ايران را مسأله مرکزي خود مي بينند و اين امر، براي مردم ايران و اپوزيسيون ايران، هم فرصت و هم سختي به همراه دارد و خواهد داشت؛ و اين بر عهدهء اپوزيسيون است که سختی ها را متحمل شده و از فرصت ها بهترين نتيجهء مفيد به حال مردم ايران را بدست آورند.در پايان اضافه کنم که، در عالم اپوزيسيون حکومت اسلامی، «جنبش مدني ايران» بخصوص نيازمند پشتيباني همهء مردم جهان و کشورهاي مختلف است و ما بايد آگاهانه مواظب باشيم تا اين جنبش گسترده را با يک حزب يا جناح سياسي در کشورهاي ديگر هم هويت نکنيم ـ آنگونه که جنبش دموکراسي خواهي در اروپاي دوران شوروي قادر بود هم از حزب دموکرات و هم از حزب جمهوريخواه آمريکا حمايت بگيرد.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
24 تير 1387
July 14, 2008

مطالب مرتبط
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/600-SecularismPluralism.htm

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۷

نامه سرگشاده به پرزيدنت بوش درباره جنبش مدني Open Letter to President Bush about Jonbeshe Madani

Open Letter to President Bush about Jonbeshe Madani

نامه سرگشاده به پرزيدنت بوش درباره جنبش مدني
جناب جرج بوش
رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا
کاخ سفيد
1600 خيابان پنسيلوانيا، شمال غرب
واشنگتن، دي سي 20500

پرزيدنت بوش عزيز،

بيش از چهار سال پيش در نوامبر 2003 در سخنراني خودتان در مؤسسه نهاد ملي دموکراسي (1) گفتيد که "60 سال توجيه و همراهي کشورهاي غرب با نبود آزادي در خاورميانه هيچ سودي براي امنيت بيشتر ما به ارمغان نياورد چرا که ثبات دراز مدت نميتواند به قيمت فدا کردن آزادي به دست آيد."

امروز ميخواهم از شما تقاضا کنم که در اين آخرين روزهاي رياست جمهوري خود پيام بالا را بخاطر آوريد و آن را درباره ايران به کار بريد و آنچه در زير ميخوانيد پيشنهاد من است.

ايران يکي از پرقدرت ترين جنبش هاي حقوق مدني را در کل خاورميانه دارد. اين جنبش در زبان فارسي جنبش مدني ناميده ميشود و جنبشي دموکراسي خواه است که توجه اش بر روي سکولاريسم و حقوق بشر متمرکز ميباشد. در زمان حاضر هيچ فرد معيني چه در داخل هيئت حاکمه ايران و چه در خارج از آن، سخنگوي اين جنبش عظيم نيست، اما اين جنبش مستحکم بيش از دو دهه است که به پيش ميرود.

بسياري از اوقات بين وضعيت ايران و کره شمالي براي درک بهترمردم آمريکا از خطرات برنامه اتمي ايران و سختي هائي که مردم ايران متحمل ميشوند، تشبيه به عمل ميايد. اما يک اختلاف عمده يعني وجود اين جنبش مدني توانمند که فقط قابل مقايسه با جنبش هاي مشابه در لهستان و جمهوري چک پيش از سقوط امپراطوري شوروي است، کاملاً فراموش ميشود.

منظور من اين است که مردم آمريکا درباره اين واقعيت ايران نا آگاه هستند و اين تشخيص لازم است تا که ارتباط مردم با مردم بين دو کشور که کاندوليزا رايس نياز آن را بارها خاطر نشان کرده است، بتواند شکل گيرد.

پايان دادن به جمهوري اسلامي و شکل دادن يک دولت سکولار در ايران را اين جنبش انجام خواهد داد و اين جنبش بزرگترين اميد نه تنها براي مردم ايران بلکه براي همه جهان است. خواهش ميکنم در اين آخرين روزهاي رياست جمهوري خود مردم آمريکا را درباره وجود اين جنبش آگاه کنيد.

هيچ فرد يا تشکيلاتي در زمان حاضر سخنگوي اين جنبش نيست همانگونه که در آخرين روزهاي اتحاد شوروي کسي نميدانست که واسلاو هاولي بالاخره جنبش دموکراسي خواهي مردم چک را نمايندگي خواهد کرد اما همه ميدانستند که تفاوت عظيمي بين وضعيت در چکسلواکي که بهار پراگ را تجربه کرده بود با بسياري از کشورهاي پشت پرده آهنين که از جنبش پرقدرت دموکراسي خواهي برخوردار نبودند، وجود دارد.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران.

با احترام،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
20 تير 1387
July 10, 2008

پانويس:
1. National Endowment for Democracy

مطالب مرتبط
کلامي با فعالين جنبش مدني ايران
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/507-jonbeshemadani.htm

کتاب ايران اينده نگر
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm

متن مقاله بزبان انگليسي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/526-OpenLetterBushEng.htm

Futurist Iran: Futurism vs Terrorism
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIranEng.htm

Open Letter to President Bush about Jonbeshe Madani
Sam Ghandchi
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/526-OpenLetterBush-plus.htm

Open Letter to President Bush about Jonbeshe Madani
The Honorable George W. BushPresident of the United StatesThe White House1600 Pennsylvania Ave., N.W.Washington, DC 20500

Dear President Bush,

More than four years ago, in Nov of 2003, in your speech at the National Endowment for Democracy you said "Sixty years of Western nations excusing and accommodating the lack of freedom in the Middle East did nothing to make us safe, because in the long run stability cannot be purchased at the expense of liberty."

I would like to ask you in these last days of your presidency to remember your above message and apply it to Iran and here is my suggestion.

Iran has the most powerful civil rights movement in the whole of Middle East. This movement is called jonbeshe madani in Persian and is a pro-democracy movement focused on secularism and human rights. At this time, no single individual, whether inside Iran's establishment or outside of it, speaks for this stupendous movement, but this robust movement has been marching forward for over two decades.

Frequently an analogy is made between the situation of Iran and North Korea to help the American public to grasp the dangers of Iran's Nuclear Program and to illustrate the hardships of the Iranian people. But a major difference, i.e. the existence of a breathtaking civil rights movement, only comparable to similar movements in Poland and Czech Republics before the fall of Soviet Empire, is completely neglected.

My point is that the American public are not aware of this reality of Iran and this discernment is needed in order to build that people-to-people bridge between the two countries that Condoleezza Rice has emphasized the need for, on so many occasions.

Ending the Islamic Republic and forming a secular state in Iran will be achieved by this movement and this is the best hope not only for the people of Iran but for the world at large. Please help in your last days of presidency to make the American public aware of this movement.

No single individual or organization speaks for this movement at this time, just as in the days of Soviet Union, nobody knew a Vaclav Havel would end up representing the Czech pro-democracy movement, but everyone knew of the grave difference between the Czech situation which had experienced the Spring of Prague and many other countries behind the Iron Curtain that hardly had any powerful pro-democracy movement.

Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran.

Sincerely,

Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPE
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/July 10, 2008

Related Book:
Futurist Iran: Futurism vs Terrorism
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIranEng.htm

Text in Persian
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/526-OpenLetterBush.htm

Related article in Persian
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/507-jonbeshemadani.htm

لطفاً روی لينک زير کليک کنيد


لطفاً روی لينک زير کليک کنيد

دوشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۷

مهدويت مصباح و جهانی شدن ولايت فقيه

مهدويت مصباح و جهانی شدن ولايت فقيه
سام قندچي

برخي تصور ميکنند که آقاي احمدي نژاد با طرح مهدويت دارد زير پاي روحانيت را خالي ميکند چرا که اگر هر فرد غير روحاني بتواند با حضرت مهدي ارتباط برقرار کند ديگر کاري براي روحانيت شيعه باقي نميماند. در واقع اين تصور همان اشتباهي است که زماني درباره خميني بخاطر مخالفتش با صاحبان قدرت در جامعه روحانيت نظير آيت الله شريعتمداري مي شد، در صورتيکه ايدئولوژي ولايت فقيه خميني، آينده ديگري را براي روحانيت و جامعه در سر داشت.

امروزه نيز آنچه ظاهراً مهدويت خوانده ميشود و از سوي مرجع آقاي احمدي نژاد يعني آيت الله مصباح يزدي دنبال ميشودهدفش گلوباليزه کردن ولايت فقيه است يعني آينده تازه اي براي ولي فقيه، روحانيت و جامعه در سر دارد و دعواهاي اخير در جمهوري اسلامي که در آن از يکسو حجت الاسلام محتشمي پور، آيت الله مصباح يزدي را مورد پرخاش قرار داده و از بي عملي وي در زمان انقلاب و خوار شمردن او توسط خميني سخن رانده و در مقابل طرفداران آقاي مصباح، محتشمي پور را تهديد به خلع لباس کرده اند، بايستي در پرتو اين تطورات جمهوري اسلامي تحليل کرد.

حتي حملات عباس پاليزدار به روحانيت ارشد در هيرارشي قدرت در ايران همانند حملاتي است که در زمان خميني سالها پيش از انقلاب بر عليه آيت الله هائي نظير شريعتمداري و مرعشي سازمان داده شد. البته محتشمي پور و بسياري ديگر که مورد حمله مصباح هستند از افراطيون مذهبي و بنيانگذران حزب الله در ايران و لبنان بوده اند، ولي اين واقعيت نبايد باعث شود که اختلاف عميق فقهي آنان با جريانات افراطي نوع ديگر مصباح که درک فقهي ديگري را نمايندگي ميکند، ناديده بگيريم، همانطور که در زماني ديگر مورد مشابهي بين خميني و امام موسي صدر پيش آمد وقتي هردو آنها هم افراطي بودند.

در روسيه که اينگونه ميلناريانيسم (1) در ابتداي دولت شوروي شکل گرفت حتي تروريستهاي بونديست مثل آقاي محتشمي پور خيلي افراطي بودند و حتي لنين را آنها کشتند ولي با جريان افراطي نوع ميلناريانيست استالين نفاوت اساسي داشتند. در نتيجه گرچه محتشمي پور در خارج از مرزهاي ايران حتي بنيانگذار حزب الله لبنان بوده است، ولي وي بدنبال جهاني کردن ولايت فقيه نبوده و در لبنان به همفکران حزب اللهي خود در کشوري ديگر ياري ميرسانده است. در واقع هميشه حتي خميني ولي فقيه را به مالک اشتر تشبيه ميکرد که نظير فرمانداري مذهبي بود در صورتيکه براي آقاي مصباح ولي فقيه نقش وحدت دهنده جهاني دارد نظير انترناسيونال کمونيستي زمان استالين، که خود استالين هم در رأس آن قرار داشت و راه به بهشت کمونيسم آن چيزي بود که آن انترناسيونال و شخص وي تجويز ميکرد. ممکن بود اين کار را هم زماني بطور مسالمت آميز جلو ببرد و زماني به شکل خشونت بار، در صورتيکه بونديستها با وجود پيش گرفتن مشي تروريستي اعتقادي به يک نقش جهاني براي کمونيسم نوع خود نداشتند.

حدود دو سال پيش که همايش دکترين مهدويت آيت الله مصباح يزدي در تهران برگزار شد ياد آور شدم که اصل حرف مصباح اين است که ميگويد دوران بازگشت حضرت مهدي به اين معني نيست که همه چيز بايستي قبلاً شيطاني شده باشد، بلکه براي رسيدن به حکومت مهدي بايستي سعي کرد جامعه را اسلامي تر و اسلامي تر کرد (لطفاً به گزارش آن همايش که در اين نوشتار نيز در انتهاي مقاله ضميمه شده است رجوع کنيد.*)

اسلامي تر شدن براي وي آن اسلامي نيست که فقهاي در بالاي هرم قدرت روحانيون ميشناسند. همانطور که براي خميني بين آنچه وي اسلامي تر شدن و آنچه روحانيون در بالاي قدرت زمان وي معتقد بودند، تفاوت در ولايت فقيه بود، در اينجا نيز تفاوت در تقدم مهدويت، حتي تقدم آن بر اسلام سنتي است. آيت الله مصباح ميگويد "اگر برخي از خصوصياتي كه ما به آن اعتقاد داريم راحذف كنيم مفهوم مهدويت گسترش پيدا مي كند و ديگر اختصاص به شيعه اثني عشري نخواهد داشت بلكه آن را مي توان توسعه داد و در تمام دين ها مفهوم آن را اشاعه داشته باشيم."

به عبارت ديگر اسلامي تر شدن يعني جهاني کردن مفهوم مهدويت. اين است که آقاي احمدي نژاد هم با گروههاي کمونيستي نزديکي احساس ميکند همانگونه که ميلناريانيسم استالين و هيتلر رقبايشان را در شوروي و آلمان نازي هدف ميگرفت ولي جريانات ميلناريانيست غير کمونيستي را متحد خود ميديدند، آقاي مصباح نيز به همينگونه عمل ميکند يعني اسلام ايشان مثل کمونيسم آنهاست که برايشان فرق نميکرد که دهقانان سازنده اش باشند يا کارگران صنعتي، به عبارت ديگر يک ايدئولوژي بود براي مؤمنين به ميلناريانيسم.

همانطور که در گذشته خاطر نشان کردم آنچه که درباره خيزش تازه ميلناريانيسم در جمهوري اسلامي جالب است اين است که اين رژيم اين طريق را که ميتوانست در ابتدا برگزيند، به دليل جنگ با عراق برنگزيد. رژي» اسلامي خيلي زود پس از پيروزي انقلاب به برخوردي پراگماتيستي روي آورد، و طريق پراگماتيستي را بدليل ترس از خطر خارجي تا مدتها پس از نيز جنگ ادامه داد.

اين دير آمدن ميلناريانيسم را به بهترين وجه خود آيت الله مصباح يزدي بيان کرده است وقتي در همان اول دولت احمدي نژاد گفت که برخورد پراگماتيستي 16 سال گذشته نياز به 16 سال در آينده دارد تا که خنثي شود. البته اگر نميخواست که آيت الله خامنه اي را ناراحت نکند، مطمئناً بجاي 16 سال از عدد ديگري که وي را به ابتداي جنگ ايران و عراق برساند، استفاده ميکرد. بنابراين طرفداران مهدويت در جمهوري اسلامي آن کاري را دارند ميکنند که همتاياينشان در رژيم هائي نظير شوروي در اول کار کردند، و نه در آخر!

اما انجام اين کار در آخر، سالوسي اينگونه مسيحان موعود را خيلي سريعتر نشان داده، و خيلي عمر حکومتشان را کوتاه خواهد کرد. بنابراين حتي اگر اصطلاحاتي نظير اسلام فاشيستي يا اسلام کمونيستي درباره آخرين روزهاي جمهوري اسلامي معني بدهد، اين کار بايستي با اين درک همراه باشد که اينگونه حکومت هاي ميلناريانيستي، جدا از آنکه چقدر طرفدارانش بخواهند خود را نظير ژنرالهاي يک رژيم انقلابي تازه پا که از حمايت مردمي که ديگر در کنترل ندارند برخوردار است نشان دهند، نميتوانند در دوران سقوط اينگونه رژيم ها مدت زيادي دوام بياورند.

خيزش ميلناريانيسم در اين پرده آخر جمهوري اسلامي علامت اميد نيست، بلکه علامت نااميدي رهبران جمهوري اسلامي در اين پاندول پراگماتيسم و بينادگرائي است. راه حل براي آينده ايران در هيچ نسخه اسلامگرائي نيست، بلکه در پايان دادن به حاکميت اسلامگرائي و آغاز يک دموکراسي سکولار آينده نگر است که به شکوفائي ايران در اين عصر گلوباليسم ياري کند.

مهدويت راه حلي در تطابق با گلوباليسم نيست، بلکه يک واپسگرائي به گذشته براي آنهائي است که نميـتوانند ببينند که قولهاي کاذب عدالت اجتماعي با لفاظي هاي 1400 سال پيش نميتوانند معضلات بشريت در عصر کنوني را حل کنند. حتي بازگشت به راه حل هاي ملي و چپي قرن نوزدهم، فراخوان براي همان راه حل هائي است که حتي نتواستند پاسخگوي عدالت اجتماعي در قرن بيستم باشند، و مدتهاست که کهنه شده اند. پاسخ براي اشتياق به عدالت اجتماعي در قرن بيست و يکم نميتواند در پاراديم هاي کهنه شده گذشته يافت شود و تنها در جستجو براي راه هاي تازه که در تطابق با اقتصاد گلوبال فراصنعتي باشند، ميتوان به مسائل دنياي حاضر پاسخ داد.

اين قابل فهم است که فردي بخواهد خود را با راه حل هاي آماده قابل دسترس گذشته بمثابه نوشداروئي براي دردهاي امروز، تسلي دهد، اما متأسفانه اين راحتي زود گذر خواهد بود و اين گونه آرامش روان، وقتي چندان تفاوتي در زندگي واقعي بوجود نياورد، مايه يأس و شکست خواهد شد، همانگونه که درباره قولهاي آقاي احمدي نژاد در نخستين روزهاي دولت او نوشتم (2)

به اميد ايجاد جمهوری آينده نگر ، فدرال، سکولار و دموکراتيک در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
10 تير 1387
June 30, 2008

پانويس

1 . millenarianism
2 . https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/340-Utopianism.htm

مقاله مرتبط به زبان انگليسي:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/458-MahdaviatEng.htm

*ضميمه:
گزارش روزنامه کيهان چاپ تهران از سخنراني اختتاميه آيت الله مصباح يزديدر دومين همايش دکترين مهدويت در تاريخ 17 شهريور 1385 "آيت الله مصباح يزدي در اختتاميه همايش دكترين مهدويت: مبارزه با ظلم و تلاش براي استقرار عدالت زمينه ساز ظهور امام عصر(عج) است. عضو خبرگان رهبري با تاكيد بر اينكه براي تعجيل در ظهور منجي عالم بشريت بايد موانع ظهور را برطرف كنيم، تاكيد كرد: اجراي احكام اسلامي، استقرار كامل عدالت و مبارزه با كفر و ظلم مهمترين وظايف منتظران امام عصر (عج) و زمينه ساز ظهور آن حضرت است. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي در اختتاميه دومين همايش بين المللي دكترين مهدويت بزرگ ترين عامل تعجيل در ظهور حضرت ولي عصر (عج) را مبارزه با كفر و استكبار جهاني دانست و گفت: بايد باورهاي ديني و آموزه هاي معرفتي را در كشور و تمام جهان گسترش دهيم. وي اظهار داشت: براي تعجيل در ظهور امام عصر (عج) بايد عدالت، احكام اسلامي و ديني را ترويج كنيم تا مردم به آن علاقه پيدا كنند و باورهاي ديني مورد قبول اجتماع قرار گيرد. آيت الله مصباح يزدي در تعريف واژه «مهدويت» گفت: مهدويت نيز يك كلمه عربي است كه دوگونه استعمال مي شود؛ معناي اول آن در تعريف مصدر جعلي مانند حاكميت و عالميت كاربرد دارد و معناي ديگر به صورت نسبت است؛ يعني طريقه مهدويت. در معناي دوم نوعي روش مذهبي و اخلاقي به مهدويت نسبت داده مي شود كه نظير آن را ما در معادل خارجي آن با عنوان ايسم داريم. وي با بيان اينكه جهاني شدن را گاهي به صورت فرضيه تصور مي كنيم، گفت: يكي از مولفه هاي فكري مهدويت جهاني شدن است. زيرا مهدي مي آيد تا قسط و عدل را در جهان برپا كند. مولفه ديگر آن است كه گسترش قسط و عدل توسط يك شخص، مركز و يا دستگاه رهبري مي شود. با توجه به اين كه عامل گسترش قسط و عدل شخص امام عصر (عج) است پس بايد يك نوع مركزيت و حكومت واحد در جهان وجود داشته باشد تا همه جهان طي يك حكومت اداره شود. آيت الله مصباح يزدي ادامه داد: مولفه ديگر جهاني شدن آن است كه جهان از حالت ايزوله بودن خارج شود و يك حكومت واحد تشكيل و توسط آن حضرت اداره خواهد شد و هرگونه ظلم و جور از زمين برچيده مي شود. وي با بيان اين كه در فرقه هاي ديني ديگر نيز اين نكته وجود دارد كه زماني يك انسان برتري پيدا خواهد شد كه يك عنصر جهاني خواهد بود، افزود: اگر برخي از خصوصياتي كه ما به آن اعتقاد داريم راحذف كنيم مفهوم مهدويت گسترش پيدا مي كند و ديگر اختصاص به شيعه اثني عشري نخواهد داشت بلكه آن را مي توان توسعه داد و در تمام دين ها مفهوم آن را اشاعه داشته باشيم. شايان ذكر است دومين همايش بين المللي دكترين مهدويت عصر 5 شنبه 16 شهريور ماه با سخنراني آيت الله مصباح يزدي به كار خود پايان داد."http://www.kayhannews.ir/850619/14.HTM#other140

دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۷

يادداشتي درباره سمينار جبهه در واشنگتن

يادداشتي درباره سمينار جبهه در واشنگتن
سام قندچي

سه هفته پيش در 30 و 31 ماه مه 2008 در شهر واشنگتن سميناري بنام جبهه ملي برگزار شد. من در آن سمينار شرکت نداشتم و پيشتر نيز با هر کدام از کسانيکه اعلام شده بود در آن سمينار خواهند بود وقتي صحبت ميکردم سوالي درباره شرکتشان نکردم و آنها نيز حرفي نزدند.

البته درباره ضرورت همبستگي نيروهاي دموکراسي خواه سکولار مدتي پيش از اين سمينار مقاله زير را منتشر کرده بودم:

https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/510-KongerehAvval.htm

در نتيجه طبيعي بود که وقتي ملاحظه ميکردم يک نيروي سياسي تلاشي در اين زمينه آغاز کرده است، مايه شعف من بود حال چه خود در آن کوشش شرکت داشته باشم و چه شرکت نداشته باشم و با وجود همه اختلاف نظراتم با جبهه ملي مثلاً درباره فدراليسم که سالهاست روشن نوشته ام و آنها نيز محترمانه اختلاف نظر خود را نوشته اند، وقتي اخبار انجام اين سمينار را در ماه ژوئن در مطبوعات خواندم، اميدوار بودم که حداقل بخشي از نيروهاي دموکراسي خواه سکولار ايران در نتيجه اين کوشش به هم نزديک تر شده باشند.

متأسفانه در چند روز اخير پس از مطالعه اطلاعيه هاي رهبران جبهه ملي در داخل ايران و بيانيه ها و نوشتارهاي متعدد ديگر در داخل و خارج از ايران بسيار نگران شدم که اگر اين گرد همائي به نزديکي بيشتر نيانجاميده بنظر ميرسد برخي نيروها را از هم دورتر نيز کرده است. اين امر مايه تأسف است چه در رابطه با جبهه ملي روي دهد و چه در رابطه با هر نيروي سياسي ديگر ايران.

واقعيت اين است که نيروهاي سياسي مختلف ايران نقطه نظرات گوناگوني دارند و وجود رهبران مختلف نيز بيان اين گوناگوني است و ايجاد جبهه وسيع از نيروهاي دموکراسي خواه سکولار نوعي قبول همه اين تنوع است و نه نفي آن.

سالهاست از پلاتفرم آينده نگر براي ايران حمايت ميکنم و اختلافات خود را با جريانات ديگر آينده نگر بطور شفاف توضيح داده ام. وليکن با وجود آنکه در اين سمينار شرکت نداشتم، خوشحال بودم که برخي نيروهاي ديگر آينده نگر که صادقانه در آن راه کوشش ميکنند نيز در آن سمينار شرکت کرده اند. بشکل مشابهي خبر حضور و همکاري نيروهاي ديگر دموکراسي خواه سکولار در آن گرد همائي مايه مسرت بود.

واقعيت اين است که بسياري از رهبران جبهه ملي در آمريکا که در آن سمينار شرکت نداشته اند همانقدر بخشي از رهبران جنبش سياسي ايران هستند که آنهائي که شرکت داشته اند و برخي حتي بيشتر سابقه در جنبش سياسي در آمريکا داشته اند و به همان شکل که توضيح دادم اقلاً در رابطه با جريان فکري که خود را به آن متعلق ميدانم تصورم همين است که مهم نيست چه بخشي قادر شده اند در يک ائتلاف باشند، چه من بوده باشم و چه نبوده باشم، و اين نه تنها توطئه هيچ دولت و نيروي مرموزي نيست، بلکه فقط بيان سايه روشن هاي نظري و عملي است، مهم اين است آنهائي که توانسته اند با هم همکاري را آغاز کنند، عالي است که شروع کرده اند و اين گامي است به پيش.

بحث درباره نيروهاي متعلق به جريان پادشاهي ايران نيز مطرح شده است. به همين شکل رهبران متعدد آن نيروها هم مشخص هستند و طبعاً اگر جبهه وسيعي از همه نيروهاي سکولار باشد، حضور همه آنها ايده آل است. البته واضح است که اگر ائتلافي ابتدا از نيروهاي جمهوري خواه سکولار باشد، طبعاً آنها در آن شرکت نخواهند کرد. يعني هدف ائتلاف ها متفاوت است.

مهم اين است که آنچه واقعيت هدف است روشن و شفاف باشد و آنها که ميتوانند با هم در آن چارچوب کار کنند بتوانند همکاري کنند. علت شکست بسياري از ائتلاف هاي چند ساله اخير آن بود که همه سعي ميکردند پلاتفرم سياسي خود را فراموش کنند و باصطلاح فقط از پلاتفرم حداقلي که مد نظرشان براي ائتلاف بود حرف بزنند تا که وحدت شکل گيرد و اين عدم شفافيت درباره نظرات واقعي افراد باعث شد که نه تنها اتحادي شکل نگيرد بلکه تزوير و پشت سر حرف زني جاي فعاليت روشن سياسي را بگيرد.

اميدوارم که بجاي متهم کردن يکديگر، نيروهاي مختلف اينکه بحشي از نيروهاي دموکراسي خواه سکولار توانسته اند با هم بنشينند را به فال نيک بگيرند و ديگران هم از آن تأسي کنند. واقعيت اين است که ما همه حتي در ميان نزديک ترين افراد در هر جريان سياسي اختلافات زيادي با هم داشته و خواهيم داشت و در جنبشي که مسأله حقوق فردي برايش آنقدر مرکزي است اين موضوع همواره واقعيت خواهد بود. بجاي ضربه زدن به همت آنهائي که کاري را شروع کرده اند، بايستي که به آن کمک کرد که رشد و نما کند.

ميدانم برخي از دوستان که در اين جريان درگير بوده اند بعد از اين تجربه فکر ميکنند که درگير شدن در اين کار اشتباه بوده و از شرکت خود در آن پشيمان هستند. با آنکه خود در اين حرکت نبودم هر چه فکر ميکنم به اين نتيجه ميرسم که بايستي آن را تقويت کرد و نقطه شروع خوبي است براي همه ديگران با وجود همه اختلاف نظر ها.

طبعاً نه تنها در سراسر مقالاتم بلکه در امضاء خود نيز نظر سياسي ام بروشني منعکس است ولي اين ابداً به اين معني نيست که فکر کنم مثلاً در يک تشکيلات حقوق بشري قبول اين مواضع سياسي لازم براي هرگونه همکاري است هر چند مواضع هر شرکت کننده بايد شفاف باشد. به همين صورت در تشکيلاتهاي سياسي نيز بستگي به هدف تشکيلات ميتوان با هر نيروئي فعاليت مشترک کرد و ديگر آنکه مهم نيست که فردي در يک حرکت از اول بوده است يا نه، اگر حرکتي است از افرادي صادق با هدفي مفيد براي سعادت و آينده ايران، بايد آن را تقويت کرد.

به اميد ايجاد جمهوری آينده نگر ، فدرال، سکولار و دموکراتيک در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
3 تير 1387
June 23, 2008


کتاب مرتبط:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm


-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

سه‌شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۷

چگونه سانسور رسانه ها در برمه باعث نسل کشي هزاران نفر شد

چگونه سانسور رسانه ها در برمه باعث نسل کشي هزاران نفر شد
سام قندچي
متأسفانه در مطبوعات اپوزيسيون در يک ماه اخير اصلاً توجهي به يکي از بزرگترين جنايات عليه بشريت در برمه نشد. 134 هزار نفر در اثر توفان دريائي کشته شدند. ولي توفان دريائي بر عکس زلزله «قابل پيش بيني» است. اما دولت نظامي برمه که مطبوعات را به شدت سانسور ميکند باعث شد که خبر وقوع توفان به مردم نرسد و در نتيچه مردم مناطقي که در خطر بودند بدون تخليه مناطق کشته شدند.

حتماً به ياد داريد توفان دريائي مشابه کاترينا که در سال 2005 در نيو اورلئان آمريکا روی داد و اطلاعات پيش بيني هواشناسي پيش از وقوع توفان به مردم رسيد، همه شهر را تخليه کردند، و با وجود آنکه کل شهر نيو اورلئان ويران شد و ميلياردها دلار خسارات ببار آمد، چندان تلفات جاني به بار نياورد.

در صورتيکه در برمه در ماه گذشته فقط درصد کوچکي از مردم مناطق آسيب ديده که به راديوهاي خارجي گوش ميکردند از پيش بيني وقوع توفان دريائي در مناطق خود آگاه شدند و توانستند از مهلکه جان سالم به در ببرند. 134 هزار نفر مردند و هنوز هم به خاطر کارشکني دولت برمه براي رساندن امدادهاي بين المللي، بازماندگان توفان نيز در خطر مرگ قرار دارند.

بنظر من اين يک رويداد دهشتاک تاريخي است که سانسور اطلاعات باعث نسل کشي شده است و در واقع نشان ميدهد که نقل و انتقال اطلاعات در عصر کنوني ديگر فقط يک چيز زينتي نيست و مسأله مرگ و زندگي مردم است.

دولت برمه نظير دولت جمهوري اسلامي از بزرگترين سانسور کنندگان اينترنت در جهان است.

بله آنهائي که مسؤل فيلترينگ اينترنت و پارازيت انداختن بر روي تلويزيون ها و راديوهاي خارجي در ايران هستند، اگر اتفاق مشابهي براي مردم ما بيافتد، خون مردم روي دستشان خواهد بود.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
14 خرداد 1387
June 3, 2008

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۷

برنامه عملي جبهه سکولار-پاسخ به چند سؤال

برنامه عملي جبهه سکولار-پاسخ به چند سؤال
سام قندچي
دو ماه پيش در نوشتار « وقت ايجاد جبههء وسيع دموکراسي خواهي سکولار فرا رسيده است» (1) پيشنهادي براي يک نشست را
ارائه کردم و در ميان سؤالات طرح شده يکي اين بود که «آیا برنامه ی عملی مشخصی هم برای چنین کنفرانس و گردهمائی در نظر دار[م] یا خیر؟» (2).
در واقع برنامه عملي کنفرانس براي ايجاد تشکيلات را ديگر نظير آنچه در ميان فعالين سياسي ما حدود يک قرن است مرسوم بوده است
نميبينم. منظورم چيست؟ حدود يک قرن است که فعالين سياسي ما تا خواسته اند تشکيلات سياسي بسازند گام اول را ايجاد روزنامه سراسري براي افشاي رژيم موجود انگاشته اند در صورتيکه اين مهم را ديگر کار اصلي براي اين هدف نميدانم.
پيش از آنکه منظورم را بيشتر توضيح دهم ياد آور شوم که البته جريانات چريکي هم در گذشته بوده اند که برنامه عملي خود را براي ايجاد سازمان از طريق شروع عمليات مسلحانه بوسيله روشنفکران ديده اند و فکر کردند به دور آن فعاليت سازمان خود را بسازند. من مخالفت کامل خود با آن ديدگاه را در گذشته بطور مفصل توضيح داده ام و لازم به تکرار در اينجا نميبينم(3).
ولي در رابطه با فعاليت سياسي چرا با طرح روزنامه سراسري يا طرح هاي مشابه امروزي نظير تلويزيون ماهواره اي و غيره مخالفم. بنظر من تقريباً نيم قرن است که رسانه هاي جمعي در دنيا بيشتر و بيشتر رشد کرده اند و آنقدر منابع خبري که اطلاعات قابل اتکاء ارائه کنند وجود دارند که اگر هر گروه کوچک روشنفکري تصور کند که منبع اطلاعات بيشتر افشاگرانه از رژيم است يا خود را گول ميزند يا که از دنياي مطبوعات خبر ندارد.
از سوي ديگر واقعيت تازه رسانه ها در دنيا باعث شده است که بسياري بيشتر و بيشتر کار ژورناليسم و فعاليت سياسي را يکي فرض ميکنند که قبلاً در مورد آن اشتباه هم که قدمتش در جنبش ما بيش از نيم قرن بوده و به سنت حزب توده بر ميگردد مربوط ميدانم و در آن مورد هم در گذشته مفصل توضيح داده ام (4).
البته يک نفر عضو حزب دموکرات يا حزب جمهوريخواه آمريکا ميتواند يک ژورناليست هم باشد. اتفاقاً ژورناليستهاي خوب هميشه تعلق حزبي خود را اعلام ميکنند و از خوانندگان خود پنهان نميکنند. در واقع يک ژورناليست مثل هر انسان ديگري تعلق سياسي حزبي يا تعلق مذهبي به کليسياي معين و تعلقات ديگر اجتماعي دارد.
ولي به عنوان يک ژورناليست وظيفه وي ارائه گزارش هاي متعادل و نشان دادن وزنه ديدگاههاي مختلف است. حتي ژورناليستهاي رسانه هائي که طرفداري از ارزش هاي دموکراتيک غرب را که شامل ترويج حقوق فردي و انساني است، وظيفه خود قرار داده اند، حتي وقتي براي رسانه هاي دولتي کشورهای دموکراتيک کار ميکنند، کارشان دفاع از دولت معين کشور متببوعشان نيست بلکه دفاع از ارزش هاي دموکراتيک است، وگرنه آنها هم ميشدند مثل رسانه هاي کشورهاي کمونيستي.
به عبارت ديگر وظيفه ژورناليستها ارائه خبر است و نه خبر ساز هستند و نه آنکه تصميم ميگيرند با آن خبر چه کار معيني انجام شود. ارزيابي کار آنها نيز بعنوان ژورناليست اين است که آيا اخبار معتبر و با توازن ديدگاهاي مختلف عرضه کرده اند يا خير.
اما يک عضو حزب دموکرات يا حزب جمهوريخواه آمريکا اگر در مجله حزب يا در يک مؤسسه حقوق کار مرتبط با حزب فعاليت ميکند وظيفه خود را کسب قدرت ميبيند و در نتيجه ترويج پلاتفرم حزب و پيشبرد کار حزب را هدف خود ميگذارد.
هدف فعال سياسي دادن راه حل براي جامعه در ارتباط با خبر ها است و نه ارائه خبر و بعد از ارائه راه حل نيز به کار گذاردن و اجراي راه حل ها، حال چه در عرصه تدوين قانون باشد چه در عرصه هاي اجرائي و قضائي. اين ها تفاوت هاي اصلي کار ژورناليستي و فعاليت سياسي است. حتي يک فرد اگر در هر دو نقش در زندگي فعال باشد، در هر کدام از آن دو عرصه وظيفه کاملاً متفاوتي را دنبال ميکند.
اما چرا بنظرم ايجاد روزنامه يا تلويزيون سراسري براي احزاب امروزه نه تنها براي برنامه عملي شروع شکل گيري سازمانها بلکه حتي در آينده شان نيز آنقدر مهم نيست. کافي است که به کشورهاي پيشرفته نگاه کنيم و ملاحظه کنيم که در هيچکدام از آنها نشريات احزاب سياسي ديگر منبع اصلي اخبار جامعه نيستند.
اين واقعيت نتيجه رشد مطبوعات در جهان در يک قرن گذشته است که حتي در کشورهاي ديکتاتوري هم آنقدر منابع خبري خارج از مرزها در دسترس مردم هستند که اين ارائه خبر ديگر نيازي به دوباره کاري احزاب سياسي ندارد.
در نتيجه بنظر من نقش ارائه اخبار براي شکل دادن احزاب و سازمانهاي سياسي جديد چندان اهميتي ندارد. هرچند هيچگاه اين واقعيت که دسترسي اعضاء و هواداران احزاب به بسياري از اخباري که در دسترس خبرنگاران حرفه اي بويژه در جوامع ديکتاتوري براحتي قرار نميگيرند، غير قابل انکار است، و ارائه آن اخبار توسط احزاب به خبرگزاري ها، وظيفه مهمي براي احزاب است، و انجام هم ميدهند، ولي کار مرکزي احزاب مرکز خبر بودن نيست.
پس چه برنامه عملي ميتواند نقش مرکزي در شکل گيري تشکيلاتي که مورد بحث است را ايفا کند. بنظر من برنامه رهبري سازي است.
برعکس تصوري که در جنبش سياسي ايران وجود دارد که گويا رهبران بسياري جنبش سياسي ايران دارد که مشکل گوئي اين است که با هم نميتوانند بکنند، بنظر من اصلاً جنبش سياسي ايران رهبر ندارد. رهبر يعني کسي که اخبار جامعه و راه حلهاي حزبي را در نقاط مختلف بکار ببرد و بتواند جمع هاي مختلفي را براي رسيدن به آن اهداف به همکاري بکشاند. امروزه شايد در جنبش مدني ايران و مشخصاً در جنبش زنان ايران رهبران جنبش شکل گرفته اند و در ميان آنها هم تعداد زيادي قادرند کار رهبري بکنند. ولي در جنبش سياسي ايران در 30 سال گذشته اساساً رهبري شکل نگرفته است.
به عقيده من مسأله اصلي کنفرانس نيز ايجاد برنامه رهبري سازي براي جنبش سياسي ايران است. رهبران سياسي کساني هستند که مسأله مرکزي شان کسب قدرت سياسي است چه جامعه دموکراتيک باشد و بتوانند با کسب آراء بيشتر براي پلاتفرم حزبي مورد نظر رأي جلب کنند و چه جامعه ديکتاتوري باشد و بخواهند هواداران خود را براي مبارزات نافرماني مدني متشکل کنند. براي انجام اين کارهاي سياسي نيز بايستي بتوانند از اعضاء و هواداران حق عضويت و کمک مالي جمع آوري کنند و پلاتفرم سياسي را آموزش دهند و براي رسيدن به اهداف حزب طرفداران خود را متشکل کرده و رهبري کنند.
در نتيجه اميدوارم برعکس تصور رايج در کنفرانس هاي سياسي ايرانيان، اين بار فرض نکنيم که رهبر خيلي وجود دارد و گويا به دنبال متحد کردن آنان هستيم بلکه بپرسيم چه طرحي ميتوانيم جلو بگذرايم تا رهبران تشکيلات سياسي بوجود بيايند. برنامه رهبري سازي وظيفه اصلي براي شروع کار است و نه پايان کار.
به اميد ايجاد حزب آينده نگر و جبهه سکولار جنبش دموکراسي خواهي ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
25 ارديبهشت 1387
May 15, 2008

پانويس ها:

(1) https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/510-KongerehAvval.htm
(2) http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=45697%20&nid=haupt
(3) https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/470-Terrorism.htm
(4) https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/367-tudehii.htm

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۷

حکومت اسلامی، خندق عراق و لبنان، و نقش سکولارها


حکومت اسلامی، خندق عراق و لبنان، و نقش سکولارها
سام قندچي


دعواي تازه اي بين سيد محمد خاتمي و اقتدارگرايان در ايران آغاز شده است وقتي که 77 نماينده مجلس شواري اسلامي به سخنان وي در ارتباط با صدور انقلاب معترض شده اند. اين مشاجره تازه برعکس نظرات بسياري از تحليل گران اوضاع ايران موضوع اصلي اش نه حذف اصلاح طلبان در انتخابات اخير مجلس است و نه انتخابات رياست جمهوري آينده در ايران. در واقع اين موضوع بسيار بنيانی تر و اضطراري تر از اين موضوعات است. خاتمي دارد واقعيتي را متذکر ميشود که هستي جمهوري اسلامي را در خطر انداخته است. در واقع حضور جمهوري اسلامي ايران در عراق ميتواند به نتيجه مشابه حمله صدام حسين به کويت منجر شود و حضور نظامي جمهوري اسلامي در لبنان ميتواند به نتيجه اي نظيرپايان دخالت چند دهه سوريه در لبنان منجر شود و آنهم قيام مردم اين دو کشور بر عليه ايران وقتي معضلات اقتصادي اين کشورها افزايش يابد و حضور اين نيروي خارجي مقصر وضعيت شناخته شود. در واقع کمک هاي اقتصادي احمدي نژاد به عراق و لبنان نميتواند بي انتها ادامه يابد و نارضايتي داخلي در ايران را دامن ميزند که به معني تقليل کمک هاي اقتصادي دولت ايران به اين دو کشور خواهد بود. در عين حال دست کشيدن جمهوري اسلامي از حمايـت حزب الله در لبنان و نيروهاي هوادارش در عراق موجوديت ايدئولوژيک جمهوري اسلامي را زير سؤال ميبرد که در نوشتار ديگري تحت عنوان «آغاز پايان جمهوري اسلامي» دو سال پيش در زمان بمباران لبنان توضيح دادم (1).در نتيجه جمهوري اسلامي در کلاف سردرگمي قرار دارد. اين حکومت ايدئولوژيک نميتواند از مدل ملي گرايانه که آقاي خاتمي در اين زمينه توصيه ميکند و صدور انقلاب را الگو سازي ملي توصيف ميکند، پشتيباني کند، مگر آنکه بخشاً حاضر شود شکل ايدئولوژيک آرماني خود را مورد مصالحه قرار دهد. در واقع اين کشمکش در جمهوري اسلامي بدون اينکه دو طرف مجادله آگاه باشند، خود به موضوع سکولاريسم مرتبط است. آنچه آقاي خاتمي در اين بحث ميخواهد فقط با سکولاريسم قابل دسترسي است در صورتيکه ايشان اصلاً حاضر نيستند چنين ايده اي را به فکرشان خطور دهند و هنوز در پي توجيه نظرات خود با استناد به حرف و عمل آيت الله خميني هستند. در چنين شرايطي دولت احمدي نژاد ايران را در معرض خطر جدي در عراق قرار ميدهد که حتي با خروج بيشتر آمريکا از عراق و افزايش نارضايتي ها در عراق، شکننده تر خواهد شد چرا که مردم عراق دخالت هاي ايران را مقصر در ناملايمات موجود در کشورشان ببينند، شرايطي که کشورهاي پيشرفته را از عراق فراري ميدهد. در نتيجه خروش مردم عراق عليه ايران و در حداقل نظير آنچه در لبنان عليه سوريه شکل گرفته است، به وقوع خواهد پيوست، و در حد بالاتر، نظير مقاومت کويت در برابر دولت صدام، خروش مردم عراق ميتواند شکل مسلحانه و حذف حضور ايران در عراق را بخود بگيرد. آنچه مسلم است اين واقعيت است که از همين حالا ايران در خندق عراق و لبنان مخارج مالي روزافزوني را متحمل ميشود که با گسترش بحران اقتصادي در ايران ميتواند تحمل ناپذير تر شود و اضافه شدن بعد نظامي به آن و بپا خواستن مردم عراق عليه سپاه قدس ميتواند مسأله بسيار جدي تر از آنچه تصور ميشود براي بقاي چمهوري اسلامي ايران مسأله مرگ و زندگي شود.

پس جمهوري اسلامي کي ميرود؟

در واقع دوسال پيش وقتي مقاله «آغاز پايان جمهوري اسلامي» (1) را نوشتم که در آن وضع آنروز جمهوري اسلامي در لبنان را به زمان بحران موشکي شوروي با آمريکا در سال 1961 در خليج خوک ها در کوبا مقايسه کرده بودم، بسياري از من ميپرسيدم پس کي جمهوري اسلامي ميرود. اين سؤال به حقي است. اگر همان تشبيه من را نگاه کنيم بين آنزمان در سال 1961 که آنگونه که در آن نوشته ذکر کردم مشروعيت شوروي زير سؤال رفت تا زمان سقوط شوروي 30 سال طول کشيد. در مورد ايران چقدر طول خواهد کشيد؟

ما در ايران با يک رژيم ايدئولوژيک روبرو هستيم. اگر اين رژيم نظير دولت صدم حسين از طريق يک حمله خارجي ساقط شده بود بحث ديگري بود وگرنه تکامل خود آن يعني ظهور و سقوط آن را بايستي درک کرد. در اپوزيسيون نقاط ضعف اين رژيم نظير تضييقات حقوق بشر و ضعف شديد مديريت اقتصادي بخاطر واپس گرائي آن را خوب ارزيابي کرده ايم. ولي نقاط قوت آن هم که در عين حال نقطه ضعف هستند را نبايستي فراموش کنيم. مهمترين موضوع اين است که مشروعيـت خود را از مذهب مردم يعني اسلام شيعه گرفته است و هنوز اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران خود را مسلمان شيعه ميدانند و بنظر نميرسد که اين واقعيت در 20 سال آينده تغييري بکند. در نتيجه اميد ما بايد اين باشد که اکثريت مردم بسوي سکولاريسم تمايل پيدا کنند و اين تغيير فکري در ده سال اخير هر روز بيشتر در ايران در ميان مردم رشد کرده است. البته فراموش نکنيم که برعکس اکثريت کشورهاي کمونيستي اين رژيم توانسته است براي قشر حاکم تا حد زيادي «دموکراسي » برقرار کند و روحاني مخالفي نظير آيت الله منتظري هيچوقت کشته نشد و يا آنکه امثال خاتمي با همه اختلافات در درون سيستم بازهم توانست 8 سال در رياست جمهوري همين رژيم دوام آورد و يا نيروهائي نظير نهضت آزادي به هر حال تحمل شدند.

در مقايسه اگر به رژيم پهلوي پيش از آن نگاه کنيم هيچگاه نيروهاي خود آن رژيم از چنين آزادي برخوردار نبودند. دکتر اميني خيلي زود کنار گذاشته شد و بسياري از سلطنت طلبان که امروز از حقوق فردي و دموکراسي مينويسند اگر همين حرفها را آنزمان مينوشتند اگر زنده ميماندند هم در زندان ميافتادند. بحث فقط نيروهاي مخالف مثل جبهه ملي و چپي ها نيست، تحمل نيروهاي خودي. در واقع تکنوکراتهاي رژيم شاه هم که با سيستم پليسي مخالف بودند از سياست دوري ميکردند و تمرکز حواس خود را روي کارهاي تکنيکي و اقتصادي ميگذاشتند مثل تکنوکراتها در ايران امروز، هر چند رژيم کنوني واپس گرا، به خيلي از اين ها هم امکان باقي ماندن در ايران را نداده است. مهمتر از آن هم مسأله مشروعيت است. رضا شاه مشروعيت خود را با ساقط کردن قاجاريه که مضمحل بود و کارائي اش پايان يافته بود و با پايان دادن به دوران فترت و برافراشتن خواستهاي مشروطيت ميگرفت وابتدا هم با شعار جمهوري. ولي بعد از شهريور 1320 که نتوانست از کشور در برابر ورود نيروهاي خارجي دفاع کند، حکومت محمد رضا شاه در پي تبعيد رضا شاه توسط نيروهاي خارجي، بعنوان شاهي که نيروهاي خارجي تعيين کردند بوجود آمد، و کم کم انتخابات هاي منظم مشروعيت دموکراتيک را براي آن دولت ميساخت. ولي با سقوط دولت مصدق و کودتاي 28 مرداد ديگر آن مشروعيت پايان يافت و دولت شاه مشروعيتي از خود نداشت و قدرت خود را مديون آمريکا بود. در سالهاي آخر رژيم سابق، شاه خواست با رفتن به مدل ايران باستان مشروعيتي براي خود بسازد، آنچه که با انقلاب 1357 ديگر به پرچمي براي هوادران سلطنت در آينده تبديل شد.

نيروهاي ديگر سياسي ايران هم وضع بهتري ندارند. جبهه ملي هنوز مشروعيت خود را در قيام سي تير براي بازگرداندن دکتر مصدق ميبيند که آن را ادامه مشروطيت، هر چند در چارچوب جمهوري، هرچند به غير از شخصيت هاي معيني نظير دکتر فاطمي، جبهه ملي اساساً در سالهاي رژيم شاه هيچوقت حرفي از جمهوري نزده بود.

کمونيستهاي ايران نيز گرچه امروز از سوسيال دموکراسي حرف ميزنند ولي در همه تاريخ چپ در ايران اساساٌ يا طرفدار شوروي بودند و يا چين که هردو شکست دموکراسي و حقوق بشر هستند. در نتيجه تازه ميخواهند مشروعيتي با قبول نظرات سوسيال دموکراسي براي خود بسازند.

برخلاف سازمان های گذشته نگر، مشروعيت جريانات آينده نگر و کل جنبش مدني ايران نه از وقايع تاريخی گذشته که در شکل گيري يک جامعه گلوبال در دنيا تأمين می شود و با طرح سکولاريسم چالشی جدي را در برابر رژيم ايدئولوژيک اسلامي قرار می دهد. در نتيجه وقتي که مي پرسيم کي اين رژيم خواهد رفت بايستي درست به اين واقعيات توجه کنيم که ما هنوز يک حزب سياسي سکولار چه در داخل ايران و چه در خارج تشکيل نداده ايم؛ هنوز حتي يک سازمان سياسي کوچک سکولار که مشروعيت خود را از جريانات گذشته ايران نگيرد شکل نداده ايم. پس چه انتطاري داريم؟ وقتي شخصيتي که خواهان احياء رژيم سلطنتي گذشته است از انتخابات در ايران بخاطر عدم دموکراسي نقد ميکند از مردم چه انتظاري داريم؟ آيا مردم نميگويند که در رژيم شاه حتي همين رقابت ناطق نوري و خاتمي، يا لاريجاني و احمدي نژاد هم ممکن نبود؟ اين ها واقعيات روبروي ماست.


به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
19 ارديبهشت 1387
May 8, 2008


پانويس ها:
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/448-aghazepayan.htm

مقاله مرتبط به زبان انگليسي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/448-aghazepayanEng.htm

مقالات مرتبط
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/index-Page10.html

کتاب ايران اينده نگر
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm

Futurist Iran Book
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIranEng.htm

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۷

Iranscope Think Tank درباره انديشکده آينده نگر ايرانسکوپ

درباره انديشکده آينده نگر ايرانسکوپ
سام قندچي
About Iranscope Futurist Think Tank

ايرانسکوپ انديشکده اي است که کا ر بر روي پروژه هاي مختلفي را در عرصه هاي انديشه آينده نگري، حقوق بشر، سکولاريسم، ترقي، گلوباليسم، عدالت اجتماعي، صلح، دموکراسي، و آزادي با تمرکز برروي سفر ايران در قرن بيست و يکم، تسهيل ميکند. تحقيقات انجام شده ممکن است برروي فرهنگ، مسائل زنان و گروه بندي هاي مختلف اجتماعي، مذهبي و اتنيکي جامعه، اقتصاد، فلسفه، مذهب، علم، هنر، تکنولوژي، سياست، نافرماني مدني، جامعه شناسي، تاريخ، يا جنبه هاي ديگر زندگي، تأکيد داشته باد.

از آنجا که توسعه در ايران امروز از طغيان جنبش جهاني اسلامگرائي غير قابل تفکيک است، تم اصلي تحقيقات ما درباره راههائي است که ميتوان با اسلامگرائي مواجه شد و آلترناتيو هاي قابل دسترس نه تنها براي ايران و ايرانيان بلکه براي کل جهان در اين مقطع تاريخي، مورد تتبع قرار ميگيرند.

اسلامگرائي به ايران محدود نيست. اين جنبش واپسگرا حتي باعث نااميدي و بدبيني در ميان جوانان در غرب شده است. جوانان در مواردي هر گونه خوش بيني به آينده را از دست داده و در برابر جنايات بنيادگرائي و مشخصاً بنيادگرائي اسلامي احساس درماندگي ميکنند، تأثيري که بويژه پس از فاجعه 11 سپتامبر 2001 که در قلب غرب بوقوع پيوست، کاملاً قابل رؤيت است.

تمدن غرب امروزه تمدني سالخورده است که بار بغرنجي خود را آنگونه که برخي صاحب نظران جديد مدتي است خاطر نشان کرده اند، با خود حمل ميکند. اين واقعيت به اين معني است که تمدن غرب مقادير متنابهي از منابع و انرژي خود را تنها براي حفظ تعهدات موجودش، به مصرف ميرساند. نوشداروي بنيادگرايان ارائه نوعي زندگي بي آلايش است که در واقع رهائي از بار مسؤليت سنگين نگهداري اين سيستم بغرنج را براي آنهائي که به قولهاي کاذب رجعت به عصر طلائي دنياي قديم و پاسخ هاي ساده براي مشقات دنياي امروز باور دارند، وعده ميدهد.

بنيادگرائي خود را نه تنها در کشورهاي عقب مانده بلکه حتي در آمريکا که با بدهي ملي فزاينده روبرو است و 47 ميليون نفر از مردم فاقد بيمه بهداشت هستند و حقوق بازنشستگي براي نسل آينده در زير علامت سؤال قرار دارد، بمثابه يک آلترناتيو جهت برآوردن انتظاراتي که شهروندان از دولت دارند، نشان ميدهد.

بنظر ميرسد تعداد زيادي از انديشکده ها در آمريکا سالهاست که برروي مسأله اسلامگرائي کار کرده اند معهذا به سختي بشود توصيه ها يا ايده هائي از طرف آنها يافت که بتوان گفت راه کاري است براي آنکه با اين پديده چه بايد کرد.

من خود در کتابم تحت عنوان «ايران آينده نگر» با عنوان دوم «آينده نگري در برابر تروريسم» سعي کردم نشان دهم که چرا ترويج آينده نگري بمثابه آلترناتيوي در برابر اسلامگرائي راه کار در خاورميانه و مشخصاً در ايران است.

با اين وجود، کتابم از کاري که توصيه هاي مشخص درباره آنکه با اسلامگرائي چه کار ميشود کرد داشته باشد يعني از فرموله کردن راه حل هاي مشخص عملي، يعني کاري که از يک انديشکده انتظار ميرود، بسيار فاصله داشت. اگر کسي به اي ئي آي و ديگر انديشکده هاي معروف نگاهي بياندازد که مدت مديدي است برروي اين موضوع کار ميکنند، آنها حتي در وضع بدتري هستند چرا که حتي از داشتن يک ديدگاه عمومي که در کتاب «ايران آينده نگر» ارائه شده نيز برخوردار نيستند.

همه آنچه آن انديشکده ها درباره اسلامگرائي نوشته اند در واقع از مدل قديمي که براي درک کمونيسم و در حد کوچکتري براي درک فاشيسم تدوين شده اند، استفاده کرده اند، در نتيحه کارشان به ارائه راه کارهاي مقطعي که بيشتر بخاطر عدم تطابق با واقعيت کنوني ناموفق هستند، ختم شده است، چرا که بر ديدگاهي استوارند که مدل کهنه شده اي از پديده ديگري است که ابداً بيانگر اسلامگرائي نيست.

آنها استراتژي هاي حقوق بشر را براي از ميدان به در کردن اسلامگرايان توصيه ميکنند در صورتيکه حکمرانان اسلامگرا در مقايسه با حاکمان کمونيست، با اکثريت مردم کشور تحت حاکميتشان اشتراک ايدئولوژي دارند و در نتيجه هر طرحي فاقد سکولاريسم، از عهده پاسخگوئي به اين واقعيت اسلامگرائي موجود، عاجز است.

از سوي ديگر، با سقوط شوروي، اتوپي کمونيسم نيز فروريخت و در نتيجه آنهائي که در جستجوي يک اتوپي بمثابه راه حلي براي معضلات جهان ميباشند، از اتوپي هاي سکولار 150 سال گذشته دست شسته اند. اين واقعيت نيز خود لطمه بزرگي به سکولاريسم زده است که بسياري انواع آرماني آن را ناخوشايند کرده است.

به اين طريق در جستجو براي يافتن پاسخ هاي حاضر و آماده به معضلات عصر کنوني، بسياري کسان اتوپي هاي مذهبي را بعنوان راهي براي روياروئي با مشقات نظم کنوني جهان و ساختارهاي موجود آن که مورد انزجارشان است، برگزيده اند، دورنمائي که نوعي تجديد حيات جنگ هاي صليبي را با خود آورده است، و گوئي نبردهاي تازه براي بيت المقدس آغاز شده است.

تحليل بالا توضيح نميدهد که در ارتباط با رشد آينده اسلامگرائي چه ميشود انتظار داشت يا که با آن چگونه بايستي مواجه شد ولي نشان ميدهد که زمينه تجديد حيات بنياد گرائي اسلامي در قرن بيست و يکم چيست و با اين ديدگاه ميتوان براي پاسخ به سؤالات مشخص ذکر شده، اقدام کرد.

ما ميدانيم که اولين جنگ هاي صليبي متوقف نشدند و با جنگهاي صليبي ديگري دنبال شدند. سؤال اين است که آيا جنگ هاي صليبي کنوني با جنگ هاي ضعيف تر يا قوي تري دنبال خواهند شد. آنچه در افغانستان شاهدش بوديم شکست اتوپي شوروي بدست بنيادگرائي طالبان بود و بنظر ميرسد دموکراسي غربي نيز توسط طالبان در افغانستان در چالش جدي است، بطوري که طالبان درحال بازگشت به قدرت است، اين بار نه تنها از طريق جنگ بلکه همچنين از طريق مذاکرات صلح با دولت افغانستان، و نيز از طريق جنگ و مذاکرات صلح با دولت پاکستان.

در غرب نه تنها معمول شدن دادگاه هاي شرع در کانادا مسأله ساز بوده است بلکه موفقيت هاي اسلامگرايان در بريتانيا در شاخه قضائي دولت تا حدي بوده است که اسقف کانتربري در دفاع از برسميت شناختن قوانين شرع اسلام سخن گفته است حرکتي که واقعاً سکولاريسم را در جامعه اي با چنان قدمت سنت سکولار در قوه قضائيه، به زير سؤال ميبرد و نشان ميدهد که تأثير اسلامگرائي در جهان را نميشود فقط محدود به کشورهاي در حال توسعه خاورميانه نظير ايران ديد.

نياز کار برروي مسائل اقتصادي مرتبط به آزادي اجتماعي براي تلاشهاي ما جهت پاسخ دادن به ديناميسم پيروزي هاي اسلامگرايان، غير قابل انکار است. چنين مطالعاتي قادر خواهد بود، راه حل هاي آلترناتيو براي مقابله با نوشداروهاي ارائه شده توسط اسلامگرايان را تدوين کند، چرا که بيشتر و بيشتر آشکار ميشود آنها براي تقسيم مجدد جهان توجه خود را برروي نابرابري هاي اجتماعي در جهان متمرکز کرده اند. اين برخورد نه تنها از سوي جمهوري اسلامي ايران با مانورهاي بين المللي اش در عراق و فلسطين دنبال ميشود بلکه اين موضوعي است که استراتژي القاعده سالهاست بر روي آن متکي بوده است.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
13 ارديبهشت 1387
May 2, 2008


ايميل: iranscope@hotmail.com
تلفن: 925 201 2100 X3858
فکس: 518 687 9813
بلاگ: http://iranscope.blogspot.com/
کتاب ايران آينده نگر: http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

متن نوشتار به زبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/514-AboutIranscopeEng.htm
About Iranscope Futurist Think Tank
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/514-AboutIranscope-plus.htm

Iranscope is a think tank focused on Iran’s journey through the 21st Century facilitating work on a broad range of projects encompassing Futuristic Thinking, Human Rights, Secularism, Progress, Globalization, Social Justice, Peace, Democracy, and Freedom in Iran. The studies may emphasize Culture, Issues of Women and Various Social, Religious and Ethnic Groups, Economics, Philosophy, Religion, Science, Art, Technology, Politics, Civil Disobedience, Sociology, History, or other aspects of life.

Since development in today’s Iran is inseparable from the turbulence of world movement of Islamism, the central theme of our research is about the ways to deal with Islamism and the alternatives that are available not only for Iran and Iranians but for the world in the current juncture of history.

Islamism is not limited to Iran. This retrogressive movement is even causing pessimism among the youth in the West. The youth is at times dropping optimism in the future when feeling helpless in face of the onslaught of fundamentalism, and specifically the Islamic fundamentalism, which has made its impact felt, especially since Sept 11th, 2001, in the very own backyards of the West.The Western civilization is now an old civilization burdened with the weight of its own complexity as some new thinkers have noted for some time. This means the Western civilization is spending a lot of its resources and energy just to sustain itself. A fundamentalist panacea offers simplicity by unloading the burden of the maintenance of this complex system, for those believing in the pseudo-promises of the return to an old golden order of the world, offering easy answers for all hardships of the today’s world.

Not only in backward countries, fundamentalism even offers itself as an alternative in the U.S., where the government has a hard time to fulfill the commitments it has made to its citizens, with staggering national debt in the U.S., lack of health care for over 47 million people, and the uncertainty of social security benefits for the future generation.
It seems like a huge number of think tanks in the U.S. have been working on the same issue of Islamism, nevertheless, they hardly offer any good recommendations or ideas as to what to do with it.My own book Futurist Iran, had the subtitle of “Futurism versus Terrorism” where I had tried to show why promoting futurism as an alternative to Islamism, is the way to go in the Middle East and specifically in Iran.Nonetheless, my book is far from providing specific recommendations about how to deal with Islamism, defining concrete solutions, a task which is expected from a think tank. If one looks at AEI and other famous think tanks that have been working on this topic for a long time, they are not even in a better position as they show even an absence of the broad vision one can find in the Futurist Iran book.

All other think tanks have done about Islamism were modeled after an old understanding of Communism and to a lesser degree Fascism, thus they ended up offering ad hoc advice which mostly fails to relate to the current reality because they are based on an outdated vision which is hardly descriptive of Islamism.

They propose human rights strategies to debunk the Islamists, whereas Islamist rulers in contrast to Communist rulers share their ideology with the majority of people they rule and anything short of secularism fails to address this reality. On the other hand, with the fall of Soviet Union, the fall of Communist utopia collapsed as well, and thus those who are looking for a utopia as a cure for the problems of the world, gave up on secular utopias of the last 150 years. This reality has also damaged secularism itself making many idealistic versions of it unappealing.

Therefore in search for ready-made answers to the dilemma of our times, many have picked up religious utopias as their way of dealing with the predicament of a world order and its related social structures which they resent, a perspective that has shaped a revival of Crusades as if we are having new fights for Jerusalem.The above analysis does not explain what to expect from Islamism's future growth or how to deal with it, but it shows the background to the revival of Islamic Fundamentalism in the 21st Century and with that perspective one can try to respond to the concrete issues that were noted.We know the first Crusades did not stop and were followed by new ones. The question is whether the new Crusades will subside or will be followed by stronger or weaker crusades. What have witnessed in Afghanistan was the defeat of Soviet Utopia by the Taliban's Fundamentalism and it seems like the Western Democracy is also being seriously challenged by the Taliban in Afghanistan, as we see the Taliban coming back to power, this time through not only through war but even by peace negotiations with Afghan government, as well as fighting and peace negotiations with Pakistan's government.In the West, not only the introduction of Sharia courts in Canada has been problematic but successes of Islamists in the UK in the judicial branch to the point of Bishop of Canterbury asking for the recognition of Sharia law are questioning secularism in a society with such a long history of secular tradition and show the impact of Islamism in the world cannot be viewed as limited to developing countries of the Middle East including Iran.Working on economic issues of social freedom is critical to our endeavors to answer the dynamics of the successes of Islamists. Such a study is the way to come up with alternative solutions to the panaceas offered by the Islamists, as it is more and more clear that their focus is on social inequalities in the world to repartition the world. This is not only the approach of Islamic Republic of Iran with its international maneuvers in Iraq and Palestine but this is also true about Al-Qaida’s global strategy.

Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/
May 2, 2008

Email: iranscope@hotmail.com
Tel: 925 201 2100 X3858
Fax: 518 687 9813
Blog: http://iranscope.blogspot.com/
Futurist Iran Book: http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm


Text in Persian
http://www.ghandchi.com/514-AboutIranscope.htm

جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۷

آيا احمدي نژاد ميخواهد انقلاب سفيد بکند؟


آيا احمدي نژاد ميخواهد انقلاب سفيد بکند؟
سام قندچي

يک ماه پيش آقاي دکتر هوشنگ امير احمدي رئيس شورای آمريکائيان-ايرانيان (1) که از هواداران پروپا قرص جمهوري اسلامي و حجت الاسلام رفسنجاني در آمريکا بوده اند، و در عين حال در 10 سال گذشته نتوانسته بودند به ايران بروند، به دعوت محمود احمدي نژاد به ايران رفتند و سه بار نيز با وي ديدار کردند. اين موضوع را هم جناح هاي مخالف احمدي نژاد در جمهوري اسلامي و هم اپوزيسيون خارج کشور مرتبط با مناسبات ايران و آمريکا ارزيابي کردند و گفتند که سفر ايشان بعنوان يک لابي گر جمهوري اسلامي در آمريکا، در خدمت بهبود مناسبات دو دولت انجام شده است.

صرف نظر از اينکه واقعاً ايشان در پي برآوردن چنين اهداف ديپلماتيکي بوده است يانه، بنظر من سفر ايشان اهميتش پايه اي تر و در ارتباط با خط مشي اقتصادي آينده در دولت احمدي نژاد صورت گرفته است، که طبعاً به سرمايه گذاري هاي ايرانيان مقيم خارج در داخل و نيز سرمايه گذاري هاي غرب در ايران و موضوع محدوديت تحريم ها بر روي اموال دولت و سپاه نيز ارتباط پيدا ميکند، هرچند اصل هدف مورد نظر طرفين، خود خط مشي اقتصادي در داخل ايران بوده است.

براي توضيح بيشتر اجازه دهيد قدري به عقب برگرديم. در 29 مارس 2004 آقاي هوشنگ امير احمدي، نوشته اي منتشر کردند (2) که اساساً از نظر اقتصادي با خواست هاي طرح شده در اين سالها توسط اکثريت اپوزيسيون سکولار ايران، تفاوتي نداشت، وحتي با در خواست هاي نوشتار سال 2002 خود من، برای ايجاد يک جمهوري سکولار، دموکراتيک، و فدرال، با هدف توسعه عدالت اجتماعي در ايران در سيستمي آينده نگر در چارچوب دنياي گلوبال، خيلي نزديک بود (3).

البته آنچه از سال 2004 تا به امروز تغيير کرده است، اميد بستن آقاي هوشنگ امير احمدي به محمود احمدي نژاد است بجاي هاشمي رفسنجاني، وگرنه در اصل، طرح ايشان تفاوتي نکرده است. ايشان نظير دکتر اميني در سال 1342، ميخواهد خواست هاي اپوزيسيون سکولار را از طريق خود رژيم موجود به دست آورد. منظورم چيست؟

انقلاب سفيد دکتر اميني در زمان شاه

جنبش سالهاي 1339-1342، دو راه براي آينده در پيش روي خود ترسيم کرد.

يکي راه جريانات مذهبي به رهبري آيت الله خميني بود که خواهان حکومت اسلامي شدند. دوم راه جريانات سکولار بود که در حکومت قانون و اصلاحات خلاصه ميشد. درسالهاي 1339 تا 1342، هردو نيروي اصلي سکولار، يعني جبهه ملي و حزب توده، برنامه شان اصلاحات بود. در واقع با سرکوب خيزش خرداد 1342، رژيم شاه، راه اول، يعني جريان بنيادگراي مذهبي را سرکوب کرد، و برنامه جريان دوم، بعني برنامه نيروهاي سکولار را، خود بدست گرفت، و تحت عنوان انقلاب سفيد ارائه کرد، و همزمان از نظر فعاليت سياسي، هر دوجريان سکولار اصلي اپوزيسيون يعني جبهه ملي وحزب توده را کماکان سرکوب کرد.

به اين طريق جرياني اصلاح طلب در درون رژيم شاه، برهبري دکترعلي اميني، وارد صحنه سياسي ايران شد، و کساني نظير دکتر ارسنجاني، در درون کابينه اميني، در پايان دادن به سيستم ارباب رعيتي و آزادي زنان، حتي از بسياري نيروهاي سياسي اپوزيسيون نيز، راديکالتر عمل کردند. اما دولت اميني و حضورکساني نظير ارسنجاني که با فشار پرزيدنت کندي از طرف شاه تحمل ميشدند، ديري نپائيد، و دوباره درباريان سابق قدرت را قبضه کردند، و تا پايان سلطنت شاه نيز، دکتر اميني نقشي در رژيم سياسي ايران پيدا نکرد، و در مسجد قلهک سعي ميکرد دوستي خود با مذهبيون را حفظ کند، تا مورد غضب آنان واقع نشود، چرا که در واقع اصلاحات از بالاي انقلاب سفيد، مديون کابينه وي بود، که با خروج وي از قدرت، تعديل، ولي کماکان ادامه يافتند.

احمدي نژاد و طرحي مشابه انقلاب سفيد براي جمهوري اسلامي

نسلي که در پي فروپاشي رژيم شاه در 1357 در جستجوي *چه* ميخواهد بود، امروز بروشني ميداند که خواهان رژيمي سکولار و دموکراتيک با برنامه عدالت اجتماعي است، اما مسأله مرکزي اين است که *چگونه* ميشود به اين خواست ها رسيد.

در سال 1342، پاسخ بخش سکولار اپوزيسيون ايران به سوال *چه* ميخواهيم، در حکومت قانون و اصلاحات خلاصه ميشد و در پاسخ به سؤال *چگونه* رسيدن به آن هدف، شعار «شاه سلطنت کند و نه حکومت» را پيش کشيد. اما نيروئي از درون رژيم شاه، برنامه آنها را به عاريت گرفت، و به اجرا گذاشت، و همزمان اپوزيسيون سکولار خارج رژيم را نيز سرکوب کرد.

امروز ما در شرايط مشابه دوران انقلاب سفيد شاه هستيم. همانگونه که دکتر اميني در سال 1342، برنامه اش تفاوتي با اپوزيسيون سکولار جبهه ملي و حزب توده نداشت، برنامه آقاي هوشنگ امير احمدي نيز امروز چندان تفاوتي با برنامه اپوزيسيون سکولار ايران ندارد، ولي نظير دکتر اميني، ايشان در پي آن است که اين برنامه را توسط رژيم موجود به انجام رساند. البته اگر روزي اميدشان به رفسنجاني بود، امروز اميدشان به احمدي نژاد است.

هنوز از ديدار آقاي اميراحمدي با احمدي نژاد مدت زيادي نگذشته بود که دو هفته پيش خبر ملاقات آقاي احمدي نژاد با همسر دکتر حسين فاطمي منتشر شد(4) و حتي عبد خدائي از فدائيان اسلام تيز که در جواني دکتر فاطمي را ترور کرده بود و باعث مرگ وي نشده بود، وخود هنوز در قيد حيات و دبير کل جمعيت فدائيان اسلام ميباشد (5)، در رابطه با اين خبر اظهار نظري نکرد. وليکن ده روز بعد از اين رويداد ، آيت الله مصباح يزدي که رهبر مذهبي آقاي احمدي نژاد است(6)، صريحاً از احمدی نژاد بخاطر اين ديدار انتقاد کرد و دکتر فاطمي و مصدق را خائن خواند(7).

ولي با وجود همه اين مخالفت ها در جمع آقاي احمدي نژاد، ايشان نه تنها برنامه هاي اقتصادي اوليه توزيع سهام عدالت اوائل روي کار آمدنش را ادامه داده است بلکه برنامه هاي خصوصي سازي را نيز بطور جدي دنبال ميکند و تظاهرات اخير در پالايشگاه نفت آبادان توسط کارگران بر عليه خصوصي سازي پالايشگاه، موضوع بسيار مهمي را در پيش پاي جنبش سياسي ايران قرار داده است (8).

يعني سوال اين است که پاسخ صحيح به اين تحولات برنامه اي چيست؟

پاسخ به شرايط حاضر:

اگر واقعاً آقاي احمدي نژاد همه آنچه هوشنگ آقاي اميراحمدي در سال 2004 نوشته است را بپذيرد، ديگر در مورد *چه* ميخواهيم، ظاهراً تفاوتي بين اپوزيسيون سکولار و دولت احمدي نژاد نخواهد بود، همانطور که در سال 1342 ديگر تفاوتي بين آنچه اپوزيسيون سکولار و دکتر اميني ميگفتند وجود نداشت، ولي در مورد *چگونگي* دستيابي به آن اهداف برنامه اي متفاوت بودند. ا

لبته در سال 42 ديگر در رهبري جبهه ملي شخصيتي نظير دکتر حسين فاطمي نبود که پرچم جمهوري بر افرازد و رژيم را به چالش کشد و خود رهبري اصلاحات را در دست گيرد، يعني بجاي آنکه شاه، اللهيار صالح ها و صديقي ها را پس بزند، خود شاه مجبور به کناره گيري شود، و انقلاب سفيد دکتر اميني در جمهوري جديد انجام شود.

امروز نيز معتقد *نيستم* بينش درست برنامه اي، با دست نخورده ماندن جمهوري اسلامي در رأس قدرت، راه حل جامعه ايران است، و در بهترين حالت، نتيجه اش انقلاب سفيد ديگري خواهد بود، که از سوئي برنامه اپوزيسيون را ظاهرأ انجام خواهد داد، ولي از سوي ديگر اپوزيسيون را در خون خواهد کشيد.

مخالف همکاري با هر نيروي اصلاح طلب شبيه دکتر اميني سال 1342 نيستم، ولي بروشني ميگويم که امروز سؤال مرکزي *چگونه* به اين اهداف برنامه اي رسيدن است و نه فقط بحث *چه* ميخواهيم، و پاسخ سؤال *چگونه* رسيدن نيز، بسيار ساده و روشن است، و در يک جمله خلاصه ميشود، و آن هم پايان دادن به جمهوري اسلامي، و ايجاد جمهوري سکولار و دموکراتيک است، و هرگونه توهم که گوئي با وجود اين رژيم ميشود به اين خواستها دست يافت، و اميد به استحاله رژيم داشتن، گمراه کردن مردم است، و نظير توهمات حزب توده درباره رژيم در سال 1360، چنين توهماتي ميتواند به نابودي بخش متنابهي از نيروهاي سياسي ايران بيانجامد.

هيچ رفرمي براي تحول ايران به رژيمي سکولار، فدرال، و دموکراتيک، بدون پايان دادن کامل به دولت مذهبي جمهوري اسلامي و ايجاد دولت سکولار ميسر نيست، و هر شبهه اي در ميان نيروهاي اپوزيسيون، اين تغيير را مشکل تر ميکند. رژيم جمهوري اسلامي در شرايط حاضر نظير رژيم شاه در سال 1342 ، به دنبال يک باصطلاح انقلاب سفيد است، نه براي مردم ايران، بلکه براي نجات خويش. انقلاب سفيدي که براي اپوزيسيون ميتواند بسيار سرخ باشد، و نظير 1360 و 1367 ، خون آزاديخواهان ايران توسط اين رژيم ددمنش ميتواند در جوي ها جاري شود.

مدت ها است زمان آن رسيده است که رفراندومي زير نظر سازمان ملل براي رأي گيري جهت پايان دادن به جمهوري اسلامي براي هميشه، و جهت برپائي قانون اساسي جديد (9) حکومت سکولار براي آينده ايران انجام شود.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
30 فروردين 1387
April 18, 2008

پانويس ها:
(1) AIC http://www.american-iranian.org/
(2) http://www.payvand.com/news/04/mar/1186.html
(3) http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm
(4) http://www.mojeno.com/news/index.php?clcn=2&nID=1037
(5) http://www.mojeno.com/news/index.php?clcn=2&nID=1053
(6) http://www.ghandchi.com/458-Mahdaviat.htm
(7) http://www.asriran.com/view.php?id=40226
(8) http://www.iran-newsagency.com/newsdetails.aspx?newsId=3917&back=1
(9) http://www.ghandchi.com/364-ConstRef.htm

مقاله مرتبط به زبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/322-IRIWhiteRevolutionEng.htm

مقالات مرتبط
http://www.ghandchi.com/index-Page15.html

کتاب ايران اينده نگر
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

Futurist Iran Book
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm

جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۷

درسي از واترگيت و بازهم درباره حقوق اتنيک

درسي از واترگيت و بازهم درباره حقوق اتنيک
سام قندچي

حدود 34 سال پيش در ماه اوت 1974 ريچارد نيکسون رئيس جمهوري آمريکا، دو سال بعد از ماجراي واترگيت، مجبور به استعفاء شد. آن روزها بيشتر به نقش ريچارد نيکسون در ويتنام و ايران ميانديشيدم، در مقام رياست جمهوري و پيش از آن در وزارت امور خارجه آمريکا (1).

آن زمان واترگيت را درست درک نميکردم. اما امروز اهميت تاريخي واترگيت را نه در اثبات وجود فساد دولتي ميبينم و نه در اينکه نيکسون چه شخصيتي بود. بلکه واترگيت به وضوح نشان داد که در يک سيستم دولتي دموکراتيک آنها که در قدرت هستند نبايستي بتوانند از قدرت دولت بر عليه مخالفين سياسي خود استفاده کنند. وقتي که قانون بازي از سوي آن بخش از نيروهاي سياسي که آن روز در قدرت بودند زير پا گذاشته شد، بخش ديگر با وجودي که در آن لحظه تاريخي در قدرت نبود، توانست صاحبان قدرت را بدون خونريزي از اريکه قدرت به زير بکشد.

بنظر من براي نيروهاي سياسي ايران نه تنها در رابطه با رژيم جمهوري اسلامي بلکه در درون اپوزيسيون نيز هنوز اين درس آموخته نشده است. مثلاً رژيم جمهوري اسلامي فوراً به مخالفين برچسب عامل آمريکا ميزند تا تضييقات عليه آنها را توجيه کند. وزارت اطلاعات با اين برچسب ها به خود اجازه ميدهد با ظاهر تلاش براي حفظ امنيت ملي، به حريم مخالفين سياسي تجاوز کند. اين موضوع در رژيم شاه نيز به همين صورت بود و ساواک مخالفين را عامل شوروي ميخواند تا به اين طريق تجاوز به حريم آنها را موجه جلوه دهد.

در واقع تفاوت اساسي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي و ساواک شاه از يکسو.، و دستگاه هاي امنيـتي دولت هاي دموکراتيک از سوي ديگر، در اين نکته نهفته است که دسته اول از توان اطلاعاتي خود براي هدف قرار دادن مخالفين سياسي استفاده ميکنند و قلمداد کردن مخالفين بعنوان جاسوس را توجيه کار خود ميدانند، در صورتيکه در دسته دوم، در خود سيستم راه هاي مقابله با چنين سوء استفاده هائي تعبيه شده است، و در اوج جنگ سرد، واترگيت نشان داد که دولتهاي غربي خيلي بيش از آنچه تصور ميشود، امکانات کنترل و توازن براي مقابله با سوء استفاده از موضوع امنيت ملي براي توجيه سرکوب مخالفين را دارند.

در واقع هم وزارت اطلاعات کنوني و هم ساواک شاه نميخواستند قبول کنند که مخالفين سياسي دارند که عامل کسي هم نيستند. يعني نميخواستند ببينند که مخالفت سياسي معادل مسأله امنيت ملي نيست. واترگيت نشان داد که آمريکا بعنوان يک سيستم دموکراتيک، از چنين توان درکي بهره مند است، ولي ما هنوز آن را نياموخته ايم و نه تنها دولت کنوني ايران و دولت گذشته ايران، بلکه همچنين اپوزيسيون ما هنوز اين نکته بسيار مهم را نياموخته است.

به تازگي به مصاحبه مفصل يکي از کارکنان ساواک شاه گوش ميکردم (2):
جالب است که بعد از گذشت 30 سال از سقوط رژيم شاه هنوز وي همين تصور را داشت که مخالفين سياسي عامل شوروي بوده اند. امروز وزارت اطلاعات رژيم جمهوري اسلامي نيز به خود وي و سلطنت طلبان نگرش مشابهي دارد و با آنان رفتار مشابهي ميکند يعني که آنها را عوامل آمريکا ميخواند تا سرکوبشان را توجيه کند.

همان نگرش ضد دموکراتيک ولي دستگاهي تازه، بجاي جاسوس شوروي خواندن مخالفين، امروز آنها را جاسوس آمريکا ميخوانند. چرا اين کار را ميکنند؟ چون هم ساواک و هم وزارت اطلاعات ميخواهند به مأمورين خود اين برداشت را بدهند که دارند براي امنيت ملي کار ميکنند و نه براي سرکوب مخالفين سياسي.

وقتي به مصاحبه مزبور گوش ميکردم وي صادقانه اينگونه تصور ميکرد و حتي پس از 30 سال زندگي در آمريکاي دموکراتيک اين نکته را نياموخته بود که نبايد از قدرت سياسي براي اعمال تضييقات علي[ مخالفين سياسي سود جست. در آمريکا اقدامات کنگره درباره استراق سمع مکالمات تلفني حتي در اوج حمله 11 سپتامبر درس آموزند.

حتي خود وي در آخرين بخش مصاحبه اش ميگويد که از يکي از مخالفين کنوني اش در لوس آنجلس ميترسد که راحت حرفش را بزند. وقتي به انتخابات در آمريکا نگاه ميکنم و اينکه چگونه مخالفين راحت با هم مخالفت سياسي ميکنند حسرت ميخورم و بخود ميگويم چرا ما هنوز بعد از اين همه سال هنوز حتي در اپوزيسيون و حتي در غربت هم بايد از مخالف و مخالفت کردن، از فتنه و پاپوش، بترسيم؟ آخر اين سيستم فکري عقب مانده که حتي در اپوزيسيون هم با خود حمل کرده ايم و اختلاف نظري و سياسي را ارتداد و خيانت تلقي ميکنيم، برايمان چه فايده داشته است؟

همانطور که ياد آور شدم، تازه فقط اين مسأله به نيروهائي که در قدرت هستند يا بودند، نظير جمهوري اسلامي يا رژيم شاه محدود نيست. نيروهاي ديگر سياسي ما نيز با مخالفين خود بعنوان عامل بيگانه برخورد ميکنند تا هر رفتاري با آنها را توجيه کنند. مثلاً به تازگي به نيروهائي که از حقوق اتنيکي در ايران دفاع ميکنند فوري برچسب عوامل آگاه يا ناخود آگاه نئوکان ها زده ميشود و گفته ميشود که اين بحث ها از ايران بر نخاسته و نئوکان هاي آمريکا راه انداخته اند.

فرض کنيم حتي بيشتر اين بحث ها از سوي نئوکان ها راه افتاده باشد. ولي آيا کسانيکه از حقوق اتنيکي مردم در ايران دفاع ميکنند، و يا حتي اگر تجزيه طلب هستند، حق حرف زدن ندارند، و بايد اينگونه خفه شان کرد که جرئت نکنند اظهار نظر کنند، و بترسند که جاسوس تلقي شوند؟

بحث نکردن موضوع حقوق اتنيکي آنرا بيشتر و بيشتر خطرناک کرده و به موضوع نظامي چه تحت رژيم اسلامي و چه در ايران بعد از جمهوري اسلامي مبدل خواهد کرد. اگر يک گروهي اسلحه برداشت و خواست جدا شود وقتي مردم کشور بطور قانوني چنين تصميمي نگرفته اند البته بحث ديگري است همانطور که در رژيم گذشته يا در جمهوري اسلامي، دولت ميتوانست با مخالفيني که اسلحه بردارند رفتار ديگري داشته باشند ولي کسي که بحث نظري و سياسي دارد بايد بتواند آزادانه نظراتش را ترويج کند، يا براي آن فعاليت سياسي کند. حتي اگر بحث وي جدا شدن و تجزيه ايران باشد نبايد تحت عنوان اجنبي صدايش را خفه کرد.

موضوع حقوق اتنيکي اگر نه به اندازه حقوق زنان، شايد حتي بيش از آن، براي يکپارچگي ايران ضروري است، و عدم وجود آن است که ايران را نابود خواهد کرد. اينکه همسايگان ايران يا نئوکانها باعث شوند بخشي از مردم ايران جدا شوند را من قبول ندارم. اگر مردم راضي باشند که با هم باشند، آنها را با زور هم نميشود جدا کرد . بر عکس اگر ناراضي باشند، با زور هم نميشود با هم نگهداشت (3).

اپوزيسيون ايران بايستي روشن درباره موضوع حقوق اتنيکي بحث کند. من شخصاً فکر ميکنم هر گونه تجزيه ايران به ضرر همه گروه هاي مختلف اتنيکي ايران است ولي اين موضوع را بايد با اقناء بحث کرد و نه با زور و تهمت. حتي اين بحث درباره گروه اتنيک پارس زبان هم صادق است (4).

مناطقي که بيشتر پارسي زبان هستند نيز بايستي حقوق اتنيکي يکديگر را درک کنند تا حتي تبعيض نسبت به يک اصفهاني در تهران هم براي ما تقبيح شود نه آنکه تبعيضات نسبت به مثلاً آذري ها را هم بي اهميت جلوه دهيم.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
23 فروردين 1387
April 11, 2008


پانويس ها:
(1) http://www.ghandchi.com/339-IranStudents.htm
(2) http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/message/48
(3) http://www.ghandchi.com/495-HaleMasalehMeli.htm
(4) http://www.savepasargad.com/Nowrooz1387/ghandchi_porsesh.htm



---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html