چرا اپوزيسيون ايران نيرو نيست؟
سام قندچی
چند سال پيش مقاله اي نوشتم تحت عنوان "اشکال اپوزيسيون ايران چيست؟" (1).
در نوشته بالا بحث کرده بودم که وقتي گروه يا سازماني متشکل از جمع انسانهائي باشد که "فرديت" دارند، آن جمع ديگر هيچ شباهتي با کالت يا فرقه متشکل از باصطلاح "توده" ها ندارد. فرقه فاشيستها را بايستي يک "توده" ناميد در صورتيکه انجمني که از انسانهائي با درک حقوق فردي تشکيل شده باشد را نميشود "توده" خطاب کرد.
در 30 سال اخير مردم ايران در سطح بسيار بالائي از "فرديت" خود درک بدست آورده اند و به قول معروف ديگر اين غولي که از شيشه بيرون آمده است را نميشود دوباره به اين راحتي ها در شيشه کرد. به عبارت ديگر نميشود از دموکراسي حرف زد ولي کماکان به مردم به شکل "توده" نگاه کرد ونه به صورت انسانهاي تکامل يافته، با خودآگاهي فردي.
در نتيجه از يکسو چون سازماندهي دموکراتيک آموخته نشده است جمع هائي که هنوز مثل گذشته بصورت کالت فعاليت ميکنند قادرند بصورت تشکيلات عمل کنند و نيرو باشند و از سوي ديگر سازمان هاي کالت وار قادر نيستند اکثريت مردمي که پتانسيل فعاليت در اپوزيسيون را دارند، متشکل کنند، چرا که مردمي که آگاه به حقوق فردي خويش هستند، تنها ميتوانند در انجمن هائي که به حقوق فردي آنان احترام گذارند، متشکل شوند، و نه در سازمان هائي که دنبال توده اي گوسفند است که از اوامر رهبران کالت اطاعت کنند. اين واقعيت در ميان تمام خطوط سياسي ايران صادق است و منحصر به يک يا دو خط سياسي نيست (2).
امروز بعد از چندسال بنظر من ميرسد که بسياري از رهبراني که به حقوق فردي آگاه هستند و به دنبال انسانهائي خود آگاه به حقوق فردي ميباشند، در جنبش سياسي ما بوجود آمده اند. رهبراني که در جستجوي گوسفنداني "توده" سان نيستند که از آنان اطاعت فرقه وار کنند و خواهان شکل دادن سازمانهاي دموکراتيک ميباشند. بنظر من چنين رهبراني در ميان تمام خطوط سياسي اپوزيسيون بوجود آمده اند و اکثراً هم رهبران جوانتر جنبش سياسي ايران ميباشند. به هرحال اصل بحث نه سن و سال بلکه رهبري به شيوه جديد است. يعني نه بر مبناي تعارفات و اينکه گويا همه مساوي و برابرند ولي در واقعيت رهبران همچون استالين باشند و اعضاء فاقد هر گونه حقوق فردي تا آن حد که اگر روزي بخواهند تشکيلات را ترک کنند حتي مانند تروتسکي تا مکزيک هم تروريستي از سوي حزب آنها را دنبال کند و به قتل برساند. خير منظورم آنگونه رهبران نيست. يعني منظورم رهبراني است که حداقل اساسنامه اي نظيرقواعد رابرت که در اوائل انقلاب آمريکا طرح شد را بعنوان مباني قراردادي رابطه اعضاء و رهبران در تشکيلات قانون مدار ميپذيرند، و نه آنکه روابط تشکيلاتي بر مبناي قول و قرارهاي نامشخص برقرار شوند.
حالا سؤال اين است که پس چرا سازمانهاي تازه دموکراتيک در اپوزيسيون شکل نگرفته است؟
بنظر من امروز که آگاهي به حقوق فردي قوام يافته و رهبران نوع مدرن در اپوزيسيون ايران شکل گرفته اند، وقت آن است که آنارشيسمي را که در 30 سال گذشته نه تنها بخش لاينفک اپوزيسيون ايران بلکه بخش لاينفک روحيه مردم ايران بوده است، وداع گفت. طبيعي است خاطر شکستي که جنبش دموکراتيک ايران در 30 سال پيش با به قدرت رسيدن خميني متحمل شد، ايرانيان در اين سالها هرگونه اتوريته و مديريت را به چالش کشيدند و هيچ سنگي را نگذاشتند که بر روي سنگ ديگر بماند. از يکسو همين امر باعث شد که به اهداف خود در زمينه هاي مختلف دقيقتر نگاه کردند و امروز هيچ جريان سياسي ايراني به شکل سطحي خود را مطرح نميکند و از سلطنت طلب و مشروطه خواه گرفته تا مليون و ليبرالها،از اسلامگرايان و نوانديشان مذهبي گرفته تا چپي ها و سوسياليست ها و کمونيست ها، و از آينده نگر ها و هواداران حقوق بشر گرفته تا جنبش هاي مختلف مدني و صنفي، همه و همه پلاتفرمهاي دقيق و روشني را دنبال ميکنند و مطالبات مطرح شده در انتخابات اخير گواه بر اين تحول مهم در اپوزيسيون ايران است.
اما قبول رياست ديگران هميشه براي هر فردي لازم است جدا از آنکه در چه سطحي قرار داشته باشد. اگر کسي رئيس مدرسه در يک جامعه دموکرايتک است است بايد قبول کند که رئيس آموزش و پرورش منطقه ، مقامي بالا تر از او است. در هر مؤسسه دولتي يا خصوصي، اقتصادي يا سياسي، نميشود رئيس نداشت. در اپوزيسيون دموکراتيک هم که قرار است بالاخره جامعه دموکراتيک در ايران را بسازد بايد به اين مرحله رسيد که مديريت برقرار کرد.
من در انتخابات اخير در ايران از خود سؤال کردم که حاضرم رهبري چه کسي را در عرصه سياسي ايران بپذيرم و آقايان حشمت طبرزدي و کورش زعيم دو نفري بودند که بنظرم آمدند. هر چه شکل گيري تشکيلاتي که فرد به آن احساس تعلق کند نزديکتر شود، رهبران و مديران سطوح مختلف آنهم مشخص تر خواهند شد. ولي سؤال اين است که آيا ما نيز حاضريم در خود روحيه آنارشيسمي را که در 30 سال گذشته شايد براي رشدمان لازم بود، کنار بگذاريم؟
منظورم اين نيست که به توده گوسفند وار تبديل شويم ولي انسانهاي آگاه به حقوق فردي خود نيز بالاخره اگر بخواهند به نيرو تبديل شوند بايد يک تشکيلاتي را که به معني قبول سطوح مختلف مديريت در آن است بپذيرند. درست است که مثلاً از يک سلطنت طلب نبايد انتظار داشت رهبري يک جمهوريخواه را بپذيرد ولي در يک تشکيلات سلطنت طلب مورد علاقه شان بالاخره بايد مدارج مديريت در آن سازمان را بپذيرند، وگرنه تا هزار سال ديگر اپوزيسيون بصورت انسانهاي منفردي خواهد بود که مجموعشان تأثير چنداني در جامعه ايران نخواهد گذاشت، و کنترل جامعه را جريانات استبدادي يا کالت هاي فاشيستي يا کمونيستي يا اسلامي در دست خواهند گرفت.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
18 خرداد 1388
June 8, 2009
پانويس ها:
1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/497-fardiat.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/493-CommunistCults.htm
----------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html
فهرست مقالات
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html