دوشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۸

پيشنهاد: مهندس طبرزدي براي رياست جمهوری ايران


پيشنهاد: مهندس طبرزدي براي رياست جمهوری ايران
سام قندچي

در دو مقاله پيشين نظراتم را درباره انتخابات رياست جمهوري در ايران و موضع اپوزيسيون بيان کردم (1). در آن دو نوشتار اشاره کردم که فرد يا حزب *ميتواند* خواهان تغييرات بنيادي در کل جامعه باشد و آنرا علناً طرح کند و در عين حال به قوانين جاري متعهد باشد و براي انتخاب شدن به مقامات دولتي در هر سه قوه تلاش کند. مثالي هم از استراليا ذکر کردم که در سال 1993 در آن کشور آقاي "پال کيتينگ" (2) از حزب کارگر که به روشني هوادار ايجاد جمهوري در استراليا است، به مقام نخست وزيري انتخاب شد، و سه سال هم انجام وظيفه کرد، يعني پادشاه، کماکان ملکه اليزابت بود، و آقاي کيتينگ هم به قوانين موجود متعهد بود، نه صوري، بلکه واقعي، در عين حال حتي بعد از انتخاب به نخست وزيري، در پروسه رفراندوم و مراحل ديگر قانوني براي ايجاد جمهوري، نظير سالهاي پيش از انتخابش، فعالانه شرکت ميکرد، و در دوران دولت او طرح جمهوري هم به رأي گذاشته شد و رد شد، و جالب تر آنکه رقيب محافظه کار وي "جان هوارد" نيز که در سال 1996 مقام نخست وزيري را ربود، از طرح جمهوريخواهي براي استراليا دفاع کرد.

علت آنکه اين مثال را آوردم به اين خاطر بود که در ايران هم اين نوع فعاليت را ممکن ميبينم که کسي با برنامه طرفداري از سکولاريسم، در عين حال براي کسب مقام رياست جمهوري در دولت مذهبي کنوني تلاش ورزد. البته متذکر شدم که امکان رويدادي نظير آنچه در استراليا مثال زدم، هم به اپوزيسيون بستگي دارد و هم به رژيم موجود، ولي تا آنجا که به اپوزيسيون ايران بستگي دارد، ما نيز مدل لنيني که وقتي خواهان تغيير اساسي در جامعه هستيم تنها شرکت در انتخابات مجلس را جايز ببينيم و تنها افشاگري را درست بدانيم را بايد به کنار بگذاريم و اين را ممکن ببينيم که بتوانيم براي رسيدن به خواستهاي اساسي خود نيز بصورت اصلاح طلبانه فعاليت کنيم، هرچند واقعيت اينکه با نظارت استصوابي و شوراي نگهبان در ايران روبرو هستيم نيز غير قابل انکار است.

همچنين متذکر شدم که سه شرط براي يک کانديداي قابل حمايت در انتخابات رياست جمهوري در ايران لازم ميبينم. اول قبول سکولاريسم، دوم مسأله صلح با اسرائيل، و سوم پايان دادن به امنيتـي برخورد کردن به مخالفان سياسي. در نوشتاري نيز از آقاي خاتمي که در آن زمان کانديداي رياست جمهوري شده بودند در ارتباط با اين سه شرط مورد نظرم سؤال کردم (3). آقاي خاتمي ديگر از کانديدا بودن منصرف شده اند ولي اين سؤالات از هر کانديداي مدعي اصلاح طلبي مطرح است چرا که چنين کانديداهائي قول تغيير از وضع کنوني را ميدهند وگرنه از آقاي احمدي نژاد سؤالي نميتواند در اين زمينه ها مطرح باشد چرا که ايشان قرار نيست تغييري در کار دولت کنوني بدهند. مضافاً آنکه بحث تفاوت اصلاح طلبي مترقي و اصلاح طلبي ارتجاعي از هر کانديداي مدعي اصلاح طلبي مطرح است (4) و سؤال ويژه اي از آقاي خاتمي نبود. درباره اصلاح طلبي مترقي امير کبير نيز در جائي ديگر بحث کردم (5). ديگر انکه با اينکه توضيح درباره درک خود از جمهوری آينده نگر را در مقايسه با نظرات آقاي خاتمي بيان کرده بودم، همه آن بحث ها درباره کل جبهه مشارکت و ديگر همراهان ايشان نيز صدق ميکند (6) و خروج ايشان از انتخابات تغييري در بحث ايجاد نميکند.

البته امروز بحث هاي تازه تري درباره شرکت هر روحاني اي بعنوان کانديداي رياست جمهوري مطرح است. بنظر ميرسد حتي اصول گرايان هم دنبال يک کانديداي روحاني نميروند. شايد در آينده همانطور که يک نظامي وقتي ميخواهد براي مقام دولتي کانديد شود لباس شخصي ميپوشد، ديگر مثلاً اگر آقاي کروبي بخواهد کانديداي رياست جمهوري شود، انتظار ميرود با لباس شخصي جلو بيايد، حتي وقتي قانوني در اين مورد وجود ندارد. مثلاً جالب است که شخصيت هاي سپاه پاسداران که براي رياست جمهوري کانديد ميشوند با لباس غيرنظامي ميايند، شايد روحانيون هم بالاخره به اين نتيجه برسند که اختلاف منافع دو نهاد موازي مذهبي و سياسي را درک کنند. بحث تازه ديگري نيز که مطرح است برقراري روابط با آمريکا قبل يا بعد از انتخابات است که ميتواند در پيروزي يا شکست آقاي احمدي نژاد مؤثر باشد. درباره اين دو بحث در اينجا نميخواهم بحثي کنم و ميخواهم به اصل موضوع مورد بحثم بپردازم که چرا به نظر من آقاي مهندس حشمت الله طبرزدي کانديداي مناسبي براي اپوزيسيون سکولار در اين انتخابات رياست جمهوري است.

با وجود آنکه خود آقاي طبرزدي از کانديدا شدن آقاي عباس امير انتظام حمايت کردند، و با وجود احترامي که من براي آقاي امير انتظام قائل هستم ديگر بايد اين واقعيت را پذيرفت که ديگر نه تنها ايشان بلکه امثال خود من که نزديک 60 سال سن دارم، ديگر توان بعهده گرفتن چنين مسؤليت هائي را نداريم. در واقع نسلي که با 18 تير به صحنه سياست ايران وارد شد جنبش نوين سکولار ايران را آغاز کرده است (7) و اکنون ميتواند به اين مهم بپردازد هرچند حمايت همه پيشکسوتان جنبش دموکراتيک ايران را نياز دارد.

آقاي حشمت الله طبرزدي در تجربه خود پس از انقلاب به سکولاريسم و دموکراسي رسيده اند و بسياري از آموزه هاي فلسفي و سياسي ايران و جهان را نيز مورد بررسي قرار داده اند. هم از نسبيت فرهنگي که متأسفانه در ميان بخشي از چپ سابق ايران که امروز راه نيچه را در پيش گرفته اند فاصله گرفته اند و به جهاني بودن حقوق بشر تأکيد گذارده اند و هم لزوم تلاش براي دموکراسي را با وجود فاصله گرفتن از اصلاح طلبان حتي در درون دولتي غير سکولار دنبال کرده اند. آنچه ايشان طي اين سالها آموختند رهبري حرکتي بود که بردباري در برابر نظرات مختلف سياسي را با ساختن فضائي که همه نيروها بتوانند در عين اختلاف نظر به فعاليت آزاد بپردازند، با وجود هزينه هاي بالاي شخصي و گروهي، مد نظر داشته است.

آقاي طبرزدي با تجربه شان در جنگ ايران و عراق، به پيش گيري از خطر جنگ بسيار آگاه و حساس هستند و در عين مبارزه براي ايجاد دولتي سکولار در ايران هيچگاه هدف صلح براي ايران را از نظر دور نداشته اند. آقاي طبرزدي نه تنها در پي گسترش دانش بشري هستند بلکه ميخواهند که ما درباره آنچه که نميدانيم در فضائي باز امکان پيدا کنيم که براي آگاهي و حقيقت جستجو کنيم و نه آنکه با دگم هاي مذهبي و فلسفي جلوي انديشه آزاد را بگيريم. آقاي طبرزدي موضوع عدالت اجتماعي را در کانون توجه خود داشته و همواره چه از نظر تئوريک و چه عملي به اين مهم پرداخته اند.

بنظر من آقاي مهندس حشمت الله طبرزدي کسي است که اپوزيسيون ايران ميتواند در اين انتخابات خواستار کاندائي ايشان براي مقام رياست جمهوري ايران شود.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
30 فروردين 1388
April 19, 2009

پانويس ها:


1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/542-entekhabat.htm
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/548-entekhabat2.htm
2. Paul Keating
3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/550-KhatamiIsrael.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/249-ReactionaryReformism.htm
5. http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/message/13
6. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm
7. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/339-IranStudents.htm


---------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

«کنگره مليتهای ايران فدرال» فرونتِ «حزب دموکرات کردستان»

«کنگره مليتهای ايران فدرال» فرونتِ «حزب دموکرات کردستان»
سام قندچي

بعد از رويداد تأسف بار کنفرانس بروکسل هفته گذشته با وجود آنکه در بحث هاي تئوريک، آنچه در اينجا مينويسم را قبلاً طرح کرده ام، اما مجبورم در اينجا آنچه سوء استفاده حزب دموکرات از خواستهاي جنبش ترقي خواهانه ايران است را به روشنی بيان کنم تا هيچ جاي شبهه اي نگذارم.

حزب دموکرات کردستان سالهاست که با سوء استفاده از رويداد قتل های جنايتکارانه قاسملو و شرافکندي، برنامه هاي نژادپرستانه قومي خود را تبليغ ميکند و حتي براي قتل آنها به کرّات نه جمهوري اسلامي ايران بلکه همه فارس زبانان ايران را هدف قرار ميدهد و به اين طريق نيز به تنفر قومي در ايران دامن ميزند.

بعد از تجربه انقلاب اسلامي بر همه فعالين جنبش سياسي ايران ثابت شده است که دادن شهيد هيچ نيروئي را مترقي نميکند. اگر به شهيد دادن باشد، و بعد از جنگ ايران و عراق، جمهوري اسلامي بيش از هر جريان سياسي ميتواند ادعاي شهيد راه بدهد، در نتيجه اين بازی سوء استفاده از قتل های رهبران حزب دموکرات کردستان براي توجيه برنامه سياسي آن حزب را محکوم ميکنم.

ديگر آنکه حزب دموکرات کردستان با سوء استفاده از برنامه فدراليسم سعي ميکند اهداف نژادپرستانه و تنفر قومي خود را به پيش ببرد همانگونه که اصلاح طلبان اسلامي از شعار دموکراسي سوء استفاده کردند و خميني از اصطلاح جمهوري سوء استفاده کرد. اين کوشش تحريف آميز حزب دموکرات کردستان از برنامه فدراليسم براي ايران را نيز محکوم ميکنم.

من با اينکه از طرفداران فدراليسم براي اداره ايران هستم، بارها در رابطه با تشکيلات « کنگره مليتهای ايران فدرال» که ساخته و پرداخته حزب دموکرات کردستان ايران است هشدار دادم که نيروهاي ترقي خواه ايران از اين باتلاق دوري بجويند. حتي به دوستاني نظير عبدالله مهتدي از کومله کردستان مفصلاً در نوشته سرگشاده اي در اينباره توضيح دادم که از اين دام حزب دموکرات کردستان دوري کنند (1).

اما متأسفانه نه تنها کومله بلکه بسياري از دوستان منفرد و مستقل من در جنبش سياسي ايران نيز در دام اين فرونت حزب دموکرات کردستان افتاده اند و با شرکت در کنفرانس بروکسل به اين جريان مشروعيت داده اند.

«کنگره مليتهای ايران فدرال» همانقدر به توسعه فدراليسم در ايران لطمه ميزند که خميني به درک جمهوريخواهي در ايران لطمه زد و اصلاح طلبان اسلامي به درک دموکراسي خواهي لطمه زده اند. اين جريان به تقابل بخشهاي مختلف جنبش سياسي ايران بر مبناي تعصبات قومي دامن ميزند. خواستهاي اتنيکي مردم ايران در درون جنبش مدني ايران قابل تحقق هستند و نه در تقابل با جمعيت فارس زبان ايران.

«کنگره مليتهای ايران فدرال» شعبه اي از حزب دموکرات کردستان است و دقيقاً پروژه ای است نظير «شورای مقاومت» که سالها پيش مجاهدين خلق ساختند.

بسياري از سازمانها و شخصيت هاي مستقل سالها طول کشيد تا به اشتباه خود در پيوستن به آن تشکيلات فرونت پي ببرند و درک کنند که ابداً با تشکيلاتي جبهه اي از نيروهاي مختلف روبرو نيستند بلکه با فرونت يک سازمان متشکلي روبرو هستند که ميخواهد برنامه خود را با استفاده از ظاهر شراکت نيروهاي مختلف مشروعيت بخشد. در چنين مواردي بايد شرکت کنندگان از خود سؤال کنند که آيا با طرح هاي حزب دموکرات کردستان براي ايران موافقند و در غير اينصورت در چنين تشکيلات هائي شرکت نکنند.

من به عنوان يکي از فعالين طرفدار فدراليسم در ايران، جريان «کنگره مليتهای ايران فدرال» که اصل نيروي جنبش سياسي ايران يعني فارس زبانان ايران را در بيرون از خود گذاشته است، محکوم ميکنم، و خاطر نشان ميکنم که هر گونه پيشرفت فدراليسم در ايران منوط به همکاري همه گروه هاي اتنيکي ايران است (2).

دقيقاً اين تفاوت سازماندهي جنبش هاي اتنيکي با مثلاً جنبش زنان است، هر چند هردو از حقوق ويژه دفاع ميکنند، و اين موضوعي است که متأسفانه برخي از نويسندگاني که درباره اين مبحث قلم ميزنند درک نميکنند (3).

به هرحال موضوع ديگر بحث تئوريک نيست و وقت آن است که به روشني با حزب دموکرات کردستان و فرونت آن «کنگره مليتهای ايران فدرال،» جنبش سياسي ايران مرزبندي مشخص کند. توصيه من به نيروها و شخصيت هاي سياسي مترقي که به اشتباه به اين جريان پيوسته اند هم اين است که از اين جريان هر چه زودتر بيرون بروند و بدانند که اين اقدام بهترين کمکي است که ميتوانند به رشد فدراليسم در ايران بکنند (4).
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
21 فروردين 1388
April 10, 2009

پانويس ها:

1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/477-PishevariMohtadi.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/482-FuturistsNextStep.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/495-HaleMasalehMeli.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/535-FederalismeOstani.htm

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۸

آيا فقط جمهوری اسلامی مخالفين سياسی-عقيدتی خود را نابود ميکند؟

سي سال است که اپوزيسيون سياسي ايران تشکيلاتهاي مختلف حقوق بشري راه انداخته اند و تضييقات حقوق بشري جمهوري اسلامي را تقد کرده اند اما خود در ميان مردم اعتباري کسب نکرده اند. برخي موضوع را عميق تر از حقوق بشر در عرصه هاي سياسي و عقيدتي ديده و به روابط فردي رفته اند و اساساً خود را با جنبش مدني تعريف ميکنند و موضوع فکري شان ديگر تشکيلاتهاي سياسي و عقيدتي نيست. در واقع فعالين مدني در جنبش هاي حقوق زنان، دانشجويان، کارگران، اقليتها، همجنبس گرايان، کودکان، حيوانات، حفظ محيط زيست و بسياري جنبش هاي مشابه آنقدر درباره موضوعات مربوط به عرصه هاي مورد نظرشان توضيح داده اند که نيازي به برشمردن آنها در اينجا نيست.

اينجا منطور بحث من نه مسائل روابط فرد و خصوصي بلکه دقيقاً تبعيضات بخاطر اختلافات سياسي و عقيدتي است که اصل مشکل ما با دولت مذهبي در ايران نيز همين است.

ميبينيم که جنبش هاي مدني به طور عجيبي در 30 سال گذشته از تشکيلاتهاي سياسي و مذهبي ايراني فاصله گرفته اند که گوئي آنها را کاري با سياسيون ايران نيست، حتي وقتي بسياري از فعالين اين جنبش ها خود از جنبش هاي سياسي يا مذهبي شروع کرده اند. بسياري از اين فعالين مدني از تشکيلاتهاي حفوق بشري ساخته شده بوسيله گروه هاي اپوزيسيون تا ميتوانند فاصله ميگيرند، نه تنها از ترس آنکه مورد سؤء استفاده واقع شوند، بلکه همچنين به اين خاطر که آن صداقتي را که در تشکيلاتهاي واقعي حقوق بشري است در اين تشکيلاتهاي بدل (فرونت) يک يا چند گروه سياسي نمييابند.

وقتي هم با گروه هاي سياسي حرف ميزنيم ممکن است اين واقعيات را در يکي دو گروه معين سياسي يا مذهبي فرقه وار (کالت مانند) اذعان کنند وليکن مشکل را بيش از آن نمي بينند. اما وقتي بپرسيد که پس چرا انقدر عدم اعتماد مردم به آنها وجود دارد، موضوعاتي نظير تفرقه را نام ميبرند در صورتيکه در درون خودشان، هر کدام از آن جمعهاي کوچک نيز، خود به کسي در جمع خوشان هم اعتمادي ندارند، و پشت سران را همش مواظب هستند، با وجود آنکه خواستار اتحاد با ديگران ميباشند.

بنظر من در جنبش سياسي ايران يک اشکال اساسي وجود دارد و آنهم نوع برخورد ما به مخالفين سياسي و عقيدتي است. يا که فکر ميکنيم بايستي بتوانيم با مخالفينمان در يک تشکيلات سياسي يا عقيدتي مشترک فعاليت کنيم و يا وقتي که نميتوانيم، در هرجائي که به هر دليلي در کنار يکديگر حضور داريم، نه رقابت سياسي و عقيدتي، بلکه از يکسو اختلافات سياسي و عقيدتي را مخفي ميکنيم، و از سوي ديگر در خفا کوشش در نابودي يکديگر داريم.

منظورم هم از نابودي فقط توهين و غيره نيست که اغلب با پرووکاسيون سعي ميکنيم ديگري را به آن بياندازيم و خود را خوب جلوه دهيم. خير، منظورم نابودي به معني واقعي کلمه است، همانگونه که از رژيم نقد ميکنيم که مخالفينش را در زندان اوين با فراهم نکردن امکانات پزشکي به مرگ ميکشاند. مثلاً اگر در يک دانشگاه من مجبورم با يکي از اين مخالفين سياسي ام در يک بخش کار کنم و اگر او قدرت دارد و رئيس است و ميتواند در کار من خدشه ايجاد کند که من بيمه درماني نداشته باشم و من يا خانواده ام در نتيجه اين کمبود بميريم، چه فرقي بين کار اين فرد و کار وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي وجود دارد که با بسياري از استادان دانشگاه همينگونه رفتار کرد. آنها هم بخاطر اختلاف نظرگاه سياسي و عقيدتي، مخالفينشان را با اين حيله ها نابود ميکنند، و اتفاقاً آنها نيز کمتر مثل سال 1367 مستقيماً مخالفينشان را به قتل ميرسانند، و بيشتر و بيشتر امروز مثل مورد امير حشمت ساران و اميد رضا ميرصيافي، مخالفين را در موقعيتي قرار ميدهند که در نتيجه ظاهراً به شکل عادي جان بازند. در واقع سالها پيش ايک خبرنگار در ايران نوشته بود که وقتي با نظراتش مخالف بودند بيمه او و خانوده اش را در روزنامه دولتي جمهوري اسلامي قطع کردند و خانواده اش اينگونه تحت فشار قرار گرفتند.

واقعيت اين است که در تشکيلاتهاي سياسي و عقيدتي ما نميائيم و روشن بگوئيم که ما با هم اين و آن اختلاف را داريم و نميتوانيم مثلاً با هم تشکيلات سياسي بسازيم. با هم ميرويم پاي ساختن تشکيلاتهاي مشترک سياسي ولي در عمل تنفرمان از هم بيشتر هم ميشود نه تنها در آنجا صداقت نداريم که روشن بگوئيم چه کاري با هم ميتوانيم مشترک بکينم و به آن راضي باشيم، بلکه حتي در يک مؤسسه شغلي هم هر گونه تبعيض عليه مخالفين عقيدتي و سياسي مان قائل ميشويم، و به آنهائي که از نظر عقيدتي و سياسي ظاهراً مخالف ما هستند ولي کبريت بي خطر تلقي ميشوند ميدان ميدهيم، تا آنها که واقعاً مخالفمان سياسي و عقيدتي ما هستند را با استفاده از ستون پنجمهاي خود، با ظاهر عدم تبعيض، نابود کنيم. اين کار به ما ظاهر اتحاد خواهي را ميدهد ولي خودمان بهتر از هر کسي ميدانيم که اين ظاهر دروغين است و به همين علت هم هيچکسي بما به عنوان تشکيلات اعتماد نميکند و آن کبريت هاي بي خطر را هم مردم نام ستون پجنم فلان نيرو و بهمان نيرو ميگذارند هر چقدر هم که سعي کنيم ظاهر سازي کنيم. چه کسي را ميخواهيم گول بزنيم. اينگونه است که اين برنامه هاي اتحادهاي دروغين اپوزيسيون يکي بعد از ديگري شکست ميخورند چرا که در پشت سر، خودمان ميدانيم که همه حرفها دروغ است و ظاهر سازي.

وقتي حتي از کسانيکه به عنوان رهبر نظرگاه معيني در اين اتحادها هم سؤال ميشود ميگويند که ميدانند ولي کاري نميتوانند بکنند و نميبينند که حال که در اپوزيسيون هستند و خود ميدانند که همه حرف هايشان درباره حقوق بشر مصلحت طلبانه است و حق و ناحق را دارند آگاهانه لاپوشاني ميکنند، چگونه کسي به اينها ميتواند براي آينده بعد از جمهوري اسلامي اعتماد کند. من اصلاً متعجب هستم که اين افراد خودشان خجالت نميکشند که درباره اتحاد و غيره قلمفرسائي ميکنند، وقتي علت آنکه توسط جريانات وابسته به خط مخالف تبليغ ميشوند، اين است که کبريت بي خطر هستند، وقتي آنها که محالف واقعي هستند را دبا انواع حيله ها نابود ميسازند و اين ها مصلحت انديشان خود خوب از اين موضوع آگاهند. زماني فکر ميکردم که نميدانند ولي وقتي با آنها تماس گرفتم ديدم خود بهتر از من از همه اين اجحافات مطلع هستند و فقط چشمانشان را بسته اند چون ميخواهندموقعيت کاذب خود را در اپوزيسيون حفظ کنند. اين پس چه فرقي با کساني دارد که با رژيم همکاري ميکنند و در مقابل حق کشي ها ساکت هستند، به مصلحت روزگار.

چرا روشن عقايد سياسي و عقيدتي مان را نميگوئيم و روشن نميگوئيم که با جريان ديگري نميتوانيم در يک تشکيلات سياسي باشيم ولي به عنوان مخالف به او حق زندگي ميدهيم. چرا نميگوئيم که از حقوق بشر دارندگان عقايد ديگر دفاع ميکنيم. مگر يک فعال حزب دموکرات آمريکا روشن نميگويد که با يک فعال حزب جمهوريخواه نميتواند در يک تشکيلات سياسي مشترک باشد، ولي در عين حال اگر در يک دانشگاه هر دو کار ميکنند، نميايد نسبت به ديگري بخاطر عضويت در حزب مخالف تبعيض قائل شود و از موقعيت شغلي خود براي نابودي ديگري استفاده کند. اين اپوزيسيوني که سي سال است در خارج است و هنوز در همين کشورهاي دموکراتيک نحوه رفتار با مخالف را نياموخته فردا در ايران ميخواهد چه کار کند. بازهم مخالف سياسي را بکشد و شکنجه دهد بجاي آنکه رقابت سياسي و عقيدتي بکند. ظاهراً خيلي ديپلماتيک و آراسته ولي در پست سر همه گونه دسيسه. اينگونه هيچ اعتمادي بدست نميايد. آيا از چنين اپوزيسيوني در قدرت، به جز انتظار تکرار جنايات عليه بشريت همين رژيم را ميتوان داشت. آيا چنين اپوزيسيوني ميتواند اعتماد مردم را جلب کند؟

مرتب از اوباما در انتخابات آمريکا و همکاري کردن وي با همه نيروها صحبت ميشود ولي همکاري در اينجا دقيقاً به اين دليل است که اختلافات همه روشن است و اسبابي براي ظاهر اتحاد ولي نابود سازي مخالف در عمل با صد حيله و تزوير نيست. کسي که ميرود و در همين جا در محل شغل و کار بخاطر نفوذش براي مخالفين سياسي پرونده سازي ميکند بجاي آنکه صادقانه به حق مخالف که از رژيم جمهوري اسلامي نقد ميکند معتقد باشد، فردا در ايران همان کار وزارت اطلاعات را خواهد کرد.

آخر بالاخره کي جنبش سياسي ما ميخواهد با خود صادق باشد و بحاي آنکه با مخالف به صورت انساني رقابت کند، از سعي در نابودي وي در زير ظاهر دوستي و بازي اتحاد با افراد کبريت بي خطر، با ظاهر مخالف، دست بردارد. به اندازه کافي رژيم اسلامي دروغ به مردم ميگويد و مردم ما گول اين حرف ها را نميخورند.

مردم ايران ديگر "توده" نيستند که هنوز برخي فعالان سياسي ما آنها را «توده» ها مينامند. مردم ما به جائي رسيده اند که خود بسياري سازمان هاي حقوق مدني ساخته اند که تشکيلاتهاي سياسي ما يک صدم آنها هم به حساب نميايند. دوران پيروي گوسفندوار يک «توده» از اين رهبران سياسي و عقيدتي سالها است که سپري شده است. اينها فقط دل خودشان را خوش کرده اند که فکر ميکنند با اين ائتلاف هاي قلابي که صداقت اوليه را هم ندارند، کسي دنبالشان خواهد آمد. فقط خودشان را گول ميزنند.

اي کاش جريانات سياسي و عقيدتي آنچه در پشت سر و بين خودشان ميگويند را به مردم هم ميگفتند اينکه خوب ميدانند وقتي در موقعيت مخالف باشند خودشان هم از سرنوشت خود مطمئن نيستند که کي سر به نيست شوند و چگونه آن هم قطاران کنوني آنها را نابود کنند. اين است علت همه دلسردي ها.

با مخالف، رقابت سياسي و عقيدتي کنيم، و نه آنکه با هر حيله و تزويري از موقعيتهاي خود و ارتباط هايمان براي نابودي مخالف و خانواده اش استفاده کنيم وگرنه چه فرقي است بين ما و آنچه از آن در رژيم جمهوري اسلامي نقد ميکينم.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
8 فروردين 1388
March 29, 2009


---------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۷

يادي از حميد گنجينه در آغاز کار فوروم آينده نگر ايرانسکوپ

يادي از حميد گنجينه در آغاز کار فوروم آينده نگر ايرانسکوپ (*)
سام قندچي

امروزه روز وقتي به سايـت هاي شبکه هاي اجتماعي نظير فيس بوک سر ميزنم به ياد اولين تجربه هاي اجتماعي خودم در اينترنت در اوائل سالهاي 1990 ميافتم زماني که هنوز از وب خبري نبود و بيشتر اين ارتباطات يا از طريق بولتن بوردها (1) بودند و يا از طريق ايميلي ميجر دومو (2)، و يا از طريق گروههاي يوزنت (3) که بوسيله اِن اِن تي پي (4) به هم متصل بودند.

اولين يادداشت اينترنتي ام درباره ايران را در يکي از اين گروه هاي يوزنت بنام «اس سي آي» (5) در اکتبر 1993 نوشتم. گرچه ابزاري براي نوشتن و درج به فارسي ساخته بودند ولي همه بحث ها به انگليسي بود و شرکت کنندگان در «اس سي آي» درباره هر چيزي در دنيا با هم بحث ميکردند از دموکراسي گرفته تا حقوق بشر، از علم و تکنولوژي تا شعر و تاريخ، و گپ زدن درباره زندگي روزمره در آنجا رايج بود. يک لحظه نوشته اي درباره سنگسار و حکم قصاص در ايران درج ميشد و دقيقه اي ديگر خاطرات خوشي از ايران (6) به بحث گذاشته ميشد. در اينجا نميخواهم تاريخ اس سي اي را بنويسم که دوستان ديگري پيش از اين نوشته اند (7)، هرچند آن دوران را بخش مهمي از زندگي خود تلقي ميکنم (8).

در اولين روزهاي شرکت در اس سي آي با دوستان زيادي آشنا شدم و حتي با بعضي از بنيانگذاران اس سي اي نظير جمشيد نقي زاده و فرهاد شاکري اين افتخار را داشتم که در دوره هاي آنها به همراه ديگر شرکت کنندگان اس سي اي که در شمال کاليفرنيا زندگي ميکردند، و گاه ماهيانه براي ناهاردر رستوراني بنام «چلوکبابي» در ساني ويل (9) جمع ميشدند، نشست و برخاست کنم. جمشيد کسي بود که در معرفي اينترنت به ايران نقش برجسته اي داشت و فرهاد شاکري کسي است که بعداً اولين وب سايت ايراني بنام تهران-استانفورد (10) را خلق کرد.

در سال 1993 بيشتر بحث هاي سياسي در اس سي آي درباره راه اصلاحات يا راه انقلابي براي تحول ايران بود. جالب است دوستاني که انزمان هنوز در فکر راه انقلابي در ايران بودند بعدها از پيشقراولان راه اصلاحات گشتند و خدمات شايسته اي هم نمودند (11). زمانيکه پيشنهاد ايجاد اولين گروه حقوق بشر بر روي اينترنت را در اس سي اي مطرح کردم (12)، جمشيد نقي زاده که در جواني پسر عمويم، احمد قندچي شانزدهم آذر (13)، را ميشناخت، تماس گرفت و پيشنهاد کرد با حسين باقرزاده که از بنيانگذاران اس سي اي بود، و در لندن زندگي ميکرد، براي اينکار همکاري کنم، و به اينگونه گروه ايراني حقوق بشر تشکيل شد (14). اعضاء گروه ايراني حقوق بشر و نيز ديگر شرکت کنندگان در اس سي اي در 15 سال اخير در شکل گيري تشکيلات هاي ديگر خبري، حقوق بشري و سياسي، در اينترنت و خارج از اينترنت، نقش به سزائي ايفا کرده اند.

اگرچه بيشتر نوشته هايم در اس سي اي درباره آينده نگري بود، ولي سکولاريسم را چند سالي پيش از 18 تير در همان اس سي آي بحث ميکردم (15) و زمان 18 تير، آن جنبش را نه دوم خردادي بلکه بمثابه آغاز حرکت سکولار در ايران ارزيابي کردم (16). بهرحال امروز که فعالين آن جنبش 18 تير ديگر شناخته شده اند، اهميت درک اس سي اي از آن جنبش و حمايتي که از آن کرديم، درس آموز است (17).

***

اما اولين کسي که در اولين روزهاي شرکتم در اس سي اي با او آشنا شدم، نه در کاليفرنيا بلکه در سوئيس زندگي ميکرد، و نام او حميد گنجينه بود. حميد جوان شوخ طبعي بود که بيشتر جوک مينوشت و بعضاً به موضوعات مربوط به عظمت ايران پيش از حمله اعراب علاقمند بود. به ياد دارم يکي از جوک هاي او که بعدها در اينترنت خيلي گفته ميشد راجع به شکل پيشنهاد خواستگاري در افغانستان در مقايسه با ايران بود (18) که اول بار به شکلي ديگر در همان اس سي آي گفته بود ولي بعدها به فارسي ترجمه کرده و منتشر کرد. حميد با جوک هاي في البداهه اش هميشه خنده بر لبان شرکت کنندگان در اس سي اي ميآورد.

البته آشنائي ها همه مجازي بودند مگر براي برخي نظير جمعي از ما که در شمال کاليفرنيا زندگي ميکرديم و به درجه خيلي کمتري نيز براي معدودي در نقاط ديگر جهان. حميد گنجينه يکي از کساني بود که ابتکار «ديدار» اهالي اس سي آي از نقاط مختلف دنيا در يک محل را مطرح کرد که چون اولين آن ديدارها در سال 1994 در منزل يکي از اعضاء جمع که در ساندياگو زندگي ميکرد برگزار شد و چون نام مستعار وي «جي من» (19) بود که با «گ» شروع ميشد، آن تجمع «گيدار» (20) لقب گرفت و تاريخ آن جمع ها در شيکاگو و نقاط ديگر مفصل است که دائي حميد در باره اش ياداشتي نوشته بود. متأسفانه در هيچکدام از آنها نتوانستم شرکت کنم ولي شرکت کنندگان از نقاط مختلف جهان در آن جمعها بودند. اين گردهمائي ها اجتماعي بودند و نه سياسي. حميد حتي از هوادارن جمهوري اسلامي که در اس سي آي فعال بودند نيز براي شرکت در ديدارها دعوت کرد، ولي آنها خودشان نيامدند!

در ماه ژوئيه 2003 قرار بود يکي از اين ديدارها در لوس انجلس برگزار شود. حميد از سوئيس در 10 ژوئن با من تماس گرفت و گفت که ميخواهد در اين سفر مرا ببيند و چون ديدار در جنوب کاليفرنيا است يک ماشين ميگيرد و به شمال کاليفرنيا ميايد. گفتم که ميتواند منزل ما بماند. اما يکماه بعد تظاهراتهاي سالگرد 18 تير بود (21) و دستگيريهاي دانشجويان در ايران (22) و او هم فعال براي پشتيباني از دانشجويان و تأخير در برنامه هاي ديدار. بالاخره حميد به همراه دست ديگر اس سي اي سيمين همتي راسموسن در ماه اوت با ماشين از لوس انجلس به شمال کاليفرنيا آمدند و شب را در منزل ما بودند و بسياري ديگر از دوستان اس سي اي نيز آمدند و شب فراموش نشدني اي بود. کسانيکه سالها با هم از طريق اينترنت تماس داشتيم و اول بار همه با هم در يکجا بوديم. بعد از رفتن دوستان تا نزديک صبح پيش از خواب جوک هاي جديد بود که ميگفت و در واقع حميد نه فقط شکلات هاي سوئيسي، و سي دي هاي برنامه هاي راديوئيش، بلکه زندگي با خود سوغات آورده بود. هميشه سر زنده بود و خنده بر لبان من و خانواده ام و دوستان اس سي آي آورد که هنوز يادش با ماست. روز ديگر هم در منزل يکي ديگر از دوستان اس سي آيِ شمال کاليفرنيا با آمدن چند نفر ديگر دور هم بوديم، که آنهم فراموش نشدني بود.

اين اولين و آخرين ديدار من با حميد گنجينه بود. حميد به اروپا برگشت و بعد بيماري سرطان گريبانش را گرفت. آنقدر خجالتي بود که حتي جزئيات را از من هم مخفي ميکرد. ولي خيلي درد داشت و سيمين همتي ميدانست، از محبتش و سختي هايش همه. سيمين بعد از درگذشتش از ابراز احترام او براي من ميگفت وقتي در واقع من بودم که همه اين سالها با دوستي او از راه دور و خواندن طنزهايش خوشي داشتم و چقدر برايم ارزش داشت که به خود زحمت داد به شمال کاليفرنيا بيايد و با هم ديداري داشته باشيم. پنج سال با سرطان مبارزه کرد و در 7 سپتامبر 2007 درگذشت و همسر و دو فرزند خود و ما را تنها گذاشت (23). هادي خرسندي برايش «به اميد ديدار» (24) نوشت و هنوز سايت راديو پيوندش برجاست (25) و صفحه بيوگرافيش در اينترنت (26) قابل دسترسي، و در دنياي مجازي انيتنت هنوز زنده است و هنوز نوشته هايش به ما انرژي ميدهد، و يادش با ما است.

امروز در آعاز فعاليت فوروم آينده نگر ايرانسکوپ او را بخاطر مياورم که هنوز در اين آغاز زندگي ديگري از ايرانيان در فضاي مجازي و در آغاز سال نو در ايران (27) براي ما پيام آور شادي است.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
24 اسفند 1387
March 14, 2009

پانويس ها:

* http://www.facebook.com/group.php?gid=35503897286

1. Bulletin Boards
2. majordomo
3. Usenet
4. NNTP
5. SCI = soc.culture.iranian
6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/122-Memories.htm
7. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/gozari.htm
8. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/05-My_Profile.htm
9. Sunnyvale
10. http://tehran.stanford.edu
11. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/Intro.htm
12. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/27-Stoning.htm
13. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/545-16Azar.htm
14. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/IHRWG.htm
15. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/301-Pluralism.htm
16. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/52-1981-vs-1999.htm
17. http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Daneshjoo/daneshjoo.htm
18. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/zangereftan.gif
19. Gman
20. Geedar
21. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/339-IranStudents.htm
22. http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Daneshjookhordad82/index.htm
23. http://www.iranian.com/main/singlepage/2007/dayi-hamid
24. http://www.iranian.com/main/2007-43
25. http://listen.to/peyvand
26. http://www.ganjineh.ch/bio/
27. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/saltahvil.htm


---------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۷

آقاي خاتمي طرح شما براي پيشگيري از جنگ با اسرائيل چيست؟

آقاي خاتمي طرح شما براي پيشگيري از جنگ با اسرائيل چيست؟
سام قندچي

سه هفته پيش در نوشتار «بازهم درباره سکولارها و انتخابات» (1) با آوردن مثال پال کيتينگ (2) در استراليا، متذکر شدم که سه شرط براي يک کانديداي قابل حمايت در انتخابات رياست جمهوري در ايران لازم ميبينم. اول قبول سکولاريسم، دوم مسأله صلح با اسرائيل، و سوم مسأله پايان دادن به امنيتـي برخورد کردن به مخالفان سياسي. اميدوارم خوانندگان، دقيق مثال پال کيتينگ در استراليا را که در آن نوشتار آوردم خوانده باشند، چرا که آن مثال تفاوت مبناي بحث من را که با گفتمان هاي رايج در جنبش سياسي ما در اين زمينه در طي نيم قرن گذشته نشان ميدهد.

در ارتباط با سه شرطي که ذکر کردم، اولي يعني شرط سکولاريسم که در رابطه با آقاي خاتمي روشن است و در گذشته مفصلاً توضيح داده ام که ايشان با وجود حرف زدن زيادي از الکسيس دو توکويل هيچگاه اصل بحث وي که سکولاريسم است را دنبال نکرده بلکه ضد آن در همه اين سالها عمل کرده اند (3) و اينکه سکولاريسم به چه معني هست نيز بعد از اينهمه سال توضيح (4)، ديگر مشخص است که اختلاف بر سر تعاريف نبوده بلکه اختلاف نظري است. با اين وجود در ارتباط با بحث هاي به ظاهر نقد مذهبي، ولي در واقع در توجيه حکومت مذهبي، توسط باصطلاح نوانديشان مذهبي نظير عبدالکريم سروش نيز واقعيت اين است که اين نظريه پردازان از زمان دکتر شريعتي تا کنون حرف نوئي ندارند و همان حرفهاي کهنه را ميزنند ولي نامش را ميگذارند «نو» و فقط اتلاف انرژي روشنفکري جامعه است که سعي شود در نوشته هاي اينان با ذره بين به دنبال نوانديشي بگرديم. به هر حال به اندازه کافي درباره نظراتشان مباحثه کرده ام و آنها پاسخي نداده اند که بيشتر بنويسم(5).

در مورد شرط سوم هم که براي کانديداي مورد نظرم مطرح کردم، يعني پايان دادن به امنيتـي برخورد کردن به مخالفان سياسي، در حرف آقاي خاتمي يا کروبي چنين شرطي را قبول دارند ولي در عمل آيا در اين بحبوحه برخورد امنيـتي به شهروندان بهائي از سوي قوه قضائيه ايران، در همين دوماهه اخير، که چند نفر از شخصيت هاي بهائي در ايران بازداشت و محاکمه شده اند، آيا آقايان خاتمي و کروبي حتي يک بار هم اين برخورد امنيتي قوه قضائيه را تقبيح و محکوم کرده اند؟ اما در اين باره نيز بيشتر لازم نيست بنويسم و اگر مقاله ام در مورد شهروندان بهائي را کسي بخواند (6) و با عملکرد هر کانديدا مقايسه کند، موضوع روشن خواهد شد، چرا که برخورد به هر شهروندي به بهانه مذهب يا قوميت ياجنسيت يا منش سياسي يا عقيدتي، نشان دهنده برخورد امنيتي به مخالفين، و موضع يک کانديدا در رابطه با حقوق شهروندي است.

اما در اينجا سؤال من درباره موردي است که شايد موضع کانديداها هنوز روشن نيست و آن هم شرط دومي است که در نوشتارم براي حمايت از يک کانيدا ذکر کردم و موضوع مسأله صلح با اسرائيل است. ديگر امروز جاي شکي نيست که خطر جنگ ايران و اسرائيل غيرقابل انکار است و موضع آقاي احمدي نژاد هم روشن است که به نفي هولوکاست محدود نيست و سوء تفاهم هم نشود که من از حق آزادي بيان انکارکنندگان هولوکاست از جمله حق بيان احمدي نژاد دفاع کرده ام (7). اما موضع ايشان بعنوان يک رئيس دولت جنگ طلبي و نشان دادن بُرد سلاح هاي ايران تا خاک اسرائيل است که ديگر شکي براي اين حرف که ايران تهديد مستقيم نظامي براي اسرائيل است هم براي دنيا باقي نگذاشته اند، و در 4 سال گذشته به کرّات نشان داده اند که دوست دارند اسرائيل به ايران حمله کند و ايرانيان را در موضع مظلوم و دفاعي قرار دهند، حتي اگر اين برخورد به قيمت قرار دادن همه مردم ايران و خاورميانه در معرض تشعشعات اتمي تمام شود.

سؤال اين است که موضع آقاي خاتمي و ديگر اصلاح طلبان در اين مورد چيست. آيا اين آقايان فقط فکر منافع جناحي هستند که اگر حمله پيشگيرانه اسرائيل به تأسيسات اتمي ايران شد بگويند ديديد آقاي احمدي نژاد که طرح شما ايران را به نابودي کشاند و اگر هم آقاي احمدي نژاد به جنگ تمام عيار انتحاري با اسرائيل رفتند بنشينند تا بدتر از مورد عراق، ايران و منطقه را نابود ببينند و فقط خوشحال باشند که اينان مستقيماً مسؤل نبوده اند هرچند سکوتشان خود مسؤليت دارد.

منظورم اين است که درست نظير دوراني که ايران و عراق به سوي جنگ ميرفتند، سؤال اين است که برنامه هر نيروئي براي پيشگيري از وضعيت جنگ چيست تا که پيش از آنکه کشور به ورطه نابودي سقوط کند، بشود از ماجراجوئي هاي کنوني جلوگيري کرد؟

حداقل کاري که يک نيروي اصلاح طلب واقعي ميتواند بکند مخاطب قرار دادن مردم اسرائيل است و اينکه به آنها بگويد ما جنگ نميخواهيم. دقيقاً بايد با نظريه اي که ميگويد اعتقادي به وجود مردم اسرائيل ندارد مقابله کرد و جالب است که حتي در درون خود دولت احمدي نژاد يکي از مقامات نزديک به خود وي چنين موضعي را گرفت ولي اصلاح طلبان ارتجاعي ما حتي همين موضع حداقلي را نگرفته اند. اصلاح طلبان مترقي ايران نه تنها بايد بر وجود مردم اسرائيل تأکيد کنند بلکه بايد به اسرائيل سفر کنند و مستقيماً به مردم اسرائيل بگويند که مردم ايران خواهان جنگ نيستند.

من حرفم را قبلاً در رابطه با خطر جنگ ايران و اسرائيل و نياز به اينکه جنبش مدني ايران ابتکار صلح با اسرائيل را در دست بگيرد مفصل نوشته ام (8) اما سؤال از آقايان خاتمي و کروبي و ديگر اصلاح طلبان اين است که ايشان چه برنامه اي در رابطه با صلح بين ايران و اسرائيل دارند و تفاوت برنامه شان با آقاي احمدي نژاد چيست؟

سؤال اين است که آيا انقدر جسارت دارند که ابتکار سفر به اسرائيل و سخن گفتن با مردم آن کشور را در دست بگيرند پيش از آنکه مردم ايران و خاورميانه تا دهه ها در معرض تشعشات اتمي قرار گيرند. اين آقايان چه کانيداي رياست جمهوري هستند که درباره اين بزرگترين خطر مقابل مردم ايران ساکت هستند و کاري نميکنند. ديگران هم که فعالين سياسي مدني نام خود را گذاشته اند چرا در اين باره ساکت هستند. آيا منتظرند که اين جنگي که فردائي ندارد آغاز شود و بعد از تشعشاعات اتمي در منطقه دنبال چاره بيافتند، که ديگر خيلي دير خواهد بود.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
16 اسفند 1387
March 6, 2009

پانويس ها:

1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/548-entekhabat2.htm
2. Paul Keating
3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm
4. http://www.ghandchi.com/444-azerbaijan.htm
5. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/506-nogaraeimazhabi.htm
6. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/549-BahaiiIran.htm
7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/433-Ahmadinejad.htm
8. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/465-IRI-IsraelWar.htm

---------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۷

درک خطري که امروز شهروندان بهائي را در ايران تهديد ميکند


درک خطري که امروز شهروندان بهائي را در ايران تهديد ميکند
سام قندچي

بنظر من بسياري از کسانيکه ميخواهند به بهائيان در ايران کمک کنند ممکن است به خاطر درک غلط خطري که امروز بهائيان را در ايران تهديد ميکند، تلاشهايشان به ضرر شهروندان بهائي تمام شود.

مثلاً بحث هاي راجع به تاريخ تبعيضات عليه بهائيان يا تاريخ شکل گيري مذهب بهائي در ايران هرچند بسيار با اهميت هستند (1) ولي اصل موضوعي نيستند که هم اکنون بهائيان در ايران با آن روبرو هستند، همانطور که موضوعات تاريخ تبعيضات عليه کمونيستها يا درک تاريخ شکل گيري جنبش کمونيستي در ايران اصل خطري نبود، که کمونيستها را در ايران در سال هاي 1360 و 1367 تهديد ميکرد. ممکن است اين مسائل تاريخي کماکان پا برجا باشند ولي خطر قتل عام يک اقليت در يک زمان مسأله باشد و در زمان ديگري وجود نداشته باشد.

در سالهاي 1360 و 1367 رژيم خود را در خطر سرنگوني ميديد و وحشت داشت در صورت خيزش مردمي در ايران، اتحاد شوروي تغيير سياست داده و به جاي حمايت از جمهوري اسلامي در برابر آمريکا، از کمونيستها که از نظر رژيم نيروي متحد شوروي بودند حمايت کند، و به اين دليل اعدام هاي 1360 و قتل عام 1367 را سازمان داد. جالب است که هاشمي رفسنجاني اخيرآً در تحليلي گفت که ارزيابي آنها درباره حزب توده در آنزمان غلط بود که بنظر من منظورش اين است که حالا درک کرده است، که رهبران حزب توده درپي کسب قدرت نبودند، حتي اگر امکانش را داشتند. ولي به هر حال بسياري حتي از حزب توده و فدائيان اکثريت با وجود همه ياري رساندن برخي از رهبران آنان به رژيم، در آن برهه زماني، بخاطر **ارزيابي** رژيم از آنها، در 1360 به بالاي چوبه هاي دار رفتند و در 1367 در زندان قتل عام شدند.

نمونه هاي مشابه چنين وضعيتي در تاريخ بسيار بوده است. مثلاً سوء ظن به ژاپني ها در آمريکا بعد از حمله ژاپن به پرل هاربر در زمان چنگ دوم جهاني وقتي ژاپني هاي مقيم کاليفرنيا که سالها آمريکائي شده بودند در کمپ هاي مخصوص محبوس شدند. بنظر ميرسد هم اکنون بهائيان و نيز يهوديان در ايران در معرض خطر مشابهي هستند.

رژيم جمهوري اسلامي به آنها بصورت ستون پنجم بالقوه اسرائيل مينگرد، وقتي خود را در خطر حمله اسرائيل ميبيند. مسأله اين است که اين درک اصلاً غلط است و بايد آن را پاک کرد قبل از آنکه خون هاي بيشتري از بهائيان و يهوديان ايران ريخته شود. اين يکي از حاد ترين مسائل حقوق بشري در زمان حاضر در ايران است که همه ايرانيان لازم است به ياري شهروندان بهائي بروند همانگونه که آمريکائي هاي آگاه در زمان جنگ دوم جهاني به کمک ژاپني هاي مقيم کاليفرنيا رفتند.

سؤال اين است که راه کمک چيست. عده اي از شخصيت هاي ايراني سياسي و مدني ايران به تازگي بيانيه اي امضاء کردند که عذر خواهي از بهائيان در تاريخ معاصر ايران بود. اقدامي بسيار انساني و در خور تمجيد. شايد شايسته است اقدام مشابهي درباره لامذهبان و کمونيستها و بسياري ديگر از اقليت هاي مذهبي، قومي، ايدئولوژيک، و سياسي بشود. همچنين آيت الله منتظري به تازگي اعلاميه اي دادند و از حقوق شهروندي بهائيان حمايت کردند که آن اقدام ايشان نيز شايسته تحسين است بويژه آنکه ايشان در ميان بخشي از اسلامگرايان که در درون حکومت هستند نيز طرفداراني دارند. اما اصل موضوع اين است که ببينيم آنهائي که در رژيم چنين از بهائيان در وحشت هستند را چگونه ميشود به تعامل رساند که به راه قتل عامي نظير 1367 نروند.

بنظر من بايستي ديدگاه آنهائي که در سوي ديگر يعني در دستگاه هاي پليسي رژيم هستند را سعي کنيم درک کنيم. سالها پيش من از يک نفر که فکر ميکردم از ناراضيان بهائي است ولي خود را ازلي ميناميد، حمايت کردم. واقعيت اين است که من از هر مذهب و ايدئولوژي نقد ميکنم و تصور ميکردم مخالفت وي با مذهب بهائي، که از آن جدا شده بود، به خاطر مسأله آزادي بيان در درون يک تشکيلات مذهبي است. بعداً که وي ديد من از حقوق بشر بهائيان دفاع ميکنم و در مخالفت با تبليغ تنفر وي عليه بهائيان، سخن ميگويم، مرا خائن به هدف خود ديده، و تا توانست سعي کرد به من حمله کند، و نقد نظري من را نظير حملات خود جلوه دهد، و ناراحت بود که گوئي من حرفم را عوض کرده ام. هرچه سعي کردم براي وي توضيح بدهم که من از حقوق بشر دفاع ميکنم، چه حقوق بشر يک بهائي پايمال شود چه يک ازلي چه يک مسلمان چه يک اتئيست، و اين ربطي به اختلاف نظر من با هر چهارتای آنها ندارد، اما براي او موضع من قابل درک نبود، و بيشتر و بيشتر تا توانست تنفر نسبت به من و نسبت به بهائيان پراکند. در اين باره در مقاله اي مفصلاً توضيح داده ام (2) و برخي دوستان بهائي و غير مذهبي هم لطف کردند و با بحث آن مقاله در بلاگهاي خودشان موضع نقد من را هم براي دوستان بهائي و هم براي مخالفين نظري روشن کردند که مخالفت نظري ربطي به تأييد تضييقات حقوق بشري نيست.

اما تجربه بالا به من يک چيز را نشان داد که افراد و جرياناتي که ظاهراً در اختلاف با نظرگاه هاي مذهب بهائي درگير يک جنگ تنفر با آنها هستند، حتي وقتي خودشان قبلاً بهائي بوده اند، مسأله شان نظري نيست بلکه مسأله شان ترس است که به نفرت تا سرحد قتل عام انجاميده است. درباره سکولاريسم بسيار بحث کرده ام که ربطي به غير مذهبي بودن يا داشتن مذهب ندارد و بيشتر سرچشمه اش عقل و درايت است (3) ولي نقطه مقابل آن يعني تعصب شديد و تنفر مذهبي سرچشمه اش از ترس است و نه دلائل ظاهراً اثبات جاسوسي که دو روز ديگر تغيير ميکند.

اين ها فکر ميکنند با هيولائي روبرو هستند که اگر زودتر نابودش نکنند هر لحظه ممکن است آنان را نابود کند و در نتيجه خود را در جنگ مرگ و زندگي ميبينند. سخنان دادستان کل کشور ايران درباره چند بهائي که بتازگي در ايران بازداشت شده اند چنين است. وي فکر ميکند همه بهائيان اعضاء يک سازمان زير زميني هستند که با کشور اسرائيل در ارتباط است و صبح تا شب در پي واژگون کردن جمهوري اسلامي اند و از چنين سناريوئي آنقدر در ترس است که ميخواهد هرچه بهائي هست را نابود کند.

سؤال اين است که با اين حالت پارانوئيد رژيم چه بايد کرد. هر چه به کسانيکه اين مواضع را ميگيرند بيشتر حمله شود يا ضدشان اعلاميه داده شود، بيشتر در تصورشان محکم ميشوند که اين هم کار باصطلاح پشتيبانان اسرائيلي بهائيان است و بيشتر دروغ براي توجيه حرفهاي خود خواهند ساخت همانطور که استالين براي همراهان پيشين خودش نظير بوخارين ساخت تا آنها را ستون پنجم آلمان نازي جلوه دهد.

بنظر من بجاي کشمکش بيشتر بهتر است که سعي شود ديالوگ بين مسلمانان و بهائيان در ايران گسترش يابد. حدود يک سال و نيم پيش در نوشتاري تحت عنوان "آقاي خاتمي مذهب بهائي را برسميت بشناسيد،" از آقاي خاتمي خواستم که ابتکار چنين ديالوگي را به عهده بگيرند، چرا که ايشان هميشه از ديالوگ تمدن ها در همه جهان صحبت کرده اند و کجا بهتر از آغاز آن در کشور خود-- ايران (4).

اما از سوي آقاي خاتمي در اين يکسال و نيم در اين رابطه کاري صورت نگرفت و در زمينه رفع سؤء ظن اسلامگرايان جمهوري اسلامي و بهائيان ايران که ميرود تا به قتل عام ديگري برسد، هيچ کاري نکردند. در نتيجه اميدوارم ابتکار اين مهم را جنبش مدني ايران به عهده بگيرد و صبر نکنيم که قتل عامي نظير 1367 صورت بگيرد و تازه ببينيم که بخشي از مردم ما بخاطر ترس رهبران رژيم از يک هيولاي خودساخته از آنان، مورد غضب واقع شده، و جان باخته اند. يعني فقط به خاطر ترس نابجاي رهبران رژيم، خون ها ريخته شود و گورستان خاوران هاي تازه اي ساخته شود.

اميدوارم حتي براي آن دسته از بهائيان سابق که خود را ازلي ناميده و هر روز بر عليه همکيشان سابق خود پرونده سازي ميکنند و تخم نفرت ميپاشند، کار توضيحي کنيم، و رو در رو بنشينيم، و بگوئيم که در عين اختلاف نظر، خواستار ديالوگ هستيم، تا از حقوق انساني يکديگر حمايت کينم، و به جنگ هاي تنفر مذهبي در ميهنمان پايان دهيم. کاري کنيم که ترس آنها بريزد و بتوانند اين عينک دودي را از چشمشان بردارند که دارد همه ما را نابود ميکند. بسياري از اين سوء ظن ها به يکديگر، نظير آنچيزي است که نسبت به ژاپني ها در کاليفرنيا در زمان جنگ جهاني دوم وجود داشت که ترس بي جا از آنان، باعث قصاص قبل از جنايت شد.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
30 بهمن 1387
February 18, 2009

پانويس ها:

1. http://iranglobal.info/I-G.php?mid=2-49239
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/488-bahaifriends.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/302-Secularism.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/489-recognizebahais.htm

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۷

بازهم درباره سکولارها و انتخابات

بازهم درباره سکولارها و انتخابات
سام قندچي

حدود سه ماه پيش مقاله اي نوشتم تحت عنوان "سکولارها، مردم و اتنخابات در ايران." (1)

برخي از نيروهاي هوادار رژيم جمهوري اسلامي نظير کيهان شريعتمداري مقاله ام را چنين تفسير کردند که گويا من مدعي شده ام که اپوزيسيون ايران حمايت مردمي ندارد و به همين علت خواستار شرکت در انتخابات گشته ام.

از سوي ديگر برخي دوستانم در اپوزيسيون نيز چنين تصور کردند که اساساً من خواستار نوعي انتخابات مشابه انتخابات مقدماتي آمريکا از سوي نيروهاي اپوزيسيون ايران شده ام، که در نتيجه اين طرح عملاً اقدامي صوري براي افشاي رژيم خواهد بود.

واقعيت اين است که در رابطه با برداشت کيهان آقاي شريعتمداري بايد بگويم که بخش اولش درست نيست. اگر من فکر ميکردم که اپوزيسيون حمايت مردمي ندارد اصلاً وقت خودم و خوانندگان را بااين بحث ها تلف نميکردم. بايد اضافه کنم که خود کيهان تهران هم اگر فکر ميکرد اپوزيسيون حمايت مردمي ندارد، اصلاً نميامد به اين بحث هاي اپوزيسيون برخورد کند. اما بخش دوم حرف کيهان درست است، ولي نه آنگونه که کيهان تهران درک ميکند.

در رابطه با برداشت دوستانم در اپوزيسيون هم بايد بگويم درست ميگويند که در آن مقاله نه تنها خواستار طرح شدن مکانيسم انتخابات مقدماتي احزاب، بين احزاب اپوزيسيون شدم، بلکه آنرا براي همه احزاب در ايران مفيد ميدانم و بويژه اميدوار بودم که اصلاح طلبان چنان روشي را اتخاذ کنند به عوض آنکه در پشت پرده توافق کنند و بعد خاتمي را معرفي کنند، و بدتر از آنهم اين خبر که اميدوارم درست نباشد که گفته ميشود هدف خاتمي کنار رفتن در مرحله نهائي به نفع کروبي است. گوئي مردم بازيچه اينها هستند و نه آنکه قرار است از ميان **کانديداهاي** هر حزب، **نامزد** آن حزب براي انتخابات رياست جمهوري برگزيده شود.

در نتيجه امروز دوصد چندان روشن است که چرا داشتن انتخابات مقدماتي در درون خود احزاب آنقدر مهم است که در آن مقاله توضيح دادم و دوستانم در اپوزيسيون هم به درستي آنرا ذکر کردند. اما بخش دوم بحث دوستانم که از روي حسن نيت آنها است، واقعيت نيست، يعني منظورم از طرحم ابداً بحثي صوري نبود و من خواهان شرکت در انتخابات هستم ولي همانطور که گفتم نه آنگونه که کيهان تهران ميفهمد.

قبل از اينکه بحثم را ارائه کنم اجازه دهيد که ذکر کنم بحث من هيچ ربطي به بحث هائي که در گذشته عده اي در جنبش سياسي ايران در رابطه با دفاع از انتخاب رياست جمهوري رفسنجاني يا خاتمي کرده اند ندارد. در رابطه با رفسنجاني که مقالات زيادي در زمان انتخابات قبلي نوشتم و در رابطه با آقاي خاتمي هم که امروز دوباره مطرح هستند تا آنجا که من ميدانم مواضع ايشان تفاوتي نکرده است و من هم در گذشته مفصلاً در نوشتار "جمهوري آينده نگر ايران" نظرم را درباره نظراتشان و دولت ايشان نوشته ام (2).

در نتيجه اميدوارم که اين آغاز گفتمان جديد درباره انتخابات بعنوان بحث موضوع خاتمي درک نشود که وقت هم موافقان و هم مخالفان تلف خواهد شد چرا که ربطي به موضوع مورد بررسي در اين نوشتار ندارند.

موضوع اين است که اگر نيروئي معتقد است ايران قرار است از طريق انقلاب يا کودتا يا حمله خارجي رژيمش تغيير کند، معني ميدهد هدف خود را در همه انتخابات ها و فعاليـت هاي ديگر فقط روي تحريم و افشاگري بگذارد؛ تا آنزمان که شرايط انقلابي پيش آيد و رژيم واژگون شود. اليته يک نيرو ممکن است که اعتقاد نداشته باشد اين شرايط انقلابي حالا فراهم است و يا ممکن است به مبارزه مسلحانه نيز اعتقاد نداشته باشد ولي به هرحال اگر تصورش از مکانيسم تغيير در ايران آنچه ذکر کردم باشد، هدف خود را هميشه افشاگري و تحريم انتخابات خواهد گذاشت تا که روزي وضعيت انقلابي پيش آيد، و بقيه حرف هايش هم درباره انتخابات هاي رژيم براي افشاگري خواهد بود و نه براي شرکت در انتخابات.

ولي نيروهاي اصلاح طلب واقعي چنين نميانديشند و ميخواهند بدون انقلاب به تغييراتي که به دنبال آن هستند برسند حتي وقتي منظورشان تغيير بنياني در رژيم باشد. قبلاً دوباره يادآوري کنم که من نظرم درباره اصلاح طلبان ارتجاعي همان است که قبلاً هم نوشته ام و بحث اينجا براي توجيه آنان نبوده و نيست و وقتي از رفرميست سخن ميگويم، به معني مترقي کلمه است نظير اميرکبير است، و *نه* رفرميست هاي ارتجاعي (3).

بنظر من فرد يا حزب *ميتواند* خواهان تغييرات بنيادي در کل جامعه باشد و آنرا علناً طرح کند و در عين حال به قوانين جاري متعهد باشد و براي انتخاب شدن به مقامات دولتي در هر سه قوه تلاش کند. منظورم چيست؟ اجازه دهيد مثالي بزنم. در سال 1993 در استراليا آقاي "پال کيتينگ*" از حزب کارگر که به روشني هوادار ايجاد جمهوري در استراليا است، به مقام نخست وزيري انتخاب شد، و سه سال هم انجام وظيفه کرد، يعني پادشاه، کماکان ملکه اليزابت بود، و آقاي کيتينگ هم به قوانين موجود متعهد بود، نه صوري، بلکه واقعي، در عين آنکه حتي بعد از انتخاب به نخست وزيري، در پروسه رفراندوم و مراحل ديگر قانوني براي ايجاد جمهوري نظير سالهاي پيش از انتخابش، شرکت ميکرد، و جالب است که در دوران دولت او هم طرح جمهوري به رأي گذاشته شد و رد شد، و جالب تر آنکه که حتي رقيب محافظه کار وي "جان هوار" نيز که در سال 1996 مقام نخست وزيري را ربود، از طرح جمهوريخواهي براي استراليا دفاع کرد.

درست است که چنين رويدادي هم به اپوزيسيون بستگي دارد و هم به رژيم موجود در يک کشور، ولي تا آنجا که به اپوزيسيون ايران بستگي دارد، ما نيز مدل لنيني که وقتي خواهان تغيير اساسي در جامعه هستيم فقط شرکت در انتخابات مجلس را جايز ببينيم و يا فقط افشاگري را جايز بدانيم را بايد به کنار بگذاريم و اين را ممکن ببينيم که بتوانيم براي رسيدن به خواستهاي اساسي خود نيز بصورت اصلاح طلبانه فعاليت کنيم.

فرض کنيم فردا در ايران يک دولت جمهوري سکولار شکل گرفت و حزبي خواست براي تأسيس سلطنت فعاليت کند. اگر کانديداي آن حزب براي مقام رياست جمهوري به مردم حقيقت را بگويد که خواستار پادشاه شدن است ولي تا زمانيکه قانون کشور عوض نشده، به جمهوري وفادار خواهد ماند، آيا اين ايده آل کوشش براي تغيير بنيادي در جامعه نبايد امکان پذير باشد يا آنکه هميشه آنها که خواستار تغيير اساسي هستند بايد راه مخفي و کودتا و انقلاب را برگزينند.

بنظر من در انتخابات پيش رو در ايران سه مسأله عمده هستند. اول مسأله سکولاريسم، دوم مسأله صلح با اسرائيل، و سوم مسأله پايان دادن به امنيتـي برخورد کردن به مخالفان سياسي در ايران. اگر کانديدائي در انتخابات از اين سه برنامه دفاع کند، هرچند تا زمانيکه قانون اساسي در جامعه عوض نشده به رژيم فعلي سوگند بخورد، قابل دفاع است. البته تکرار ميکنم که موضوع دو طرف دارد. در مثال استراليا، ملکه انگليس و رژيم سلطنتي يک طرف مسأله بودند و اپوزيسيون جمهوريخواه نيز طرف ديگر مسأله بود، و بدون تلاش هر دو طرف، چنان تحولي امکان پذير نبود.

البته من در تخيلات غرق نيستم و ميدانم که در ايران ما با مسائلي بسيار ابتدائي تر نظير نظارت استصوابي و شوراي نگهبان روبرو هستيم. هدف من اين است که مثل بخشي از اپوزيسيون بدنبال فرمول انتخاب بين بد و بدتر **نرويم**، فرمولي که بخش کوچکي از تروتسکيست ها در دوران غلبه لنينيسم در جنبش چپ دنبال ميکردند. در واقع آن فرمول انتخاب بين بد و بدتر يعني عدم فعاليت براي خواستهاي واقعي خودمان نظير سکولاريسم. من نه تنها با آن نوع برخورد که در زمان انتخاب خاتمي و حتي قبل از آن در زمان انتخاب رفسنجاني در ميان برخي نيروهاي چپ و ديگران طرح شد، مخالف هستم، بلکه فکر ميکنم چنان برخوردي اصلاح طلبي مترقي نبوده و کمک به تحميق مردم و جا انداختن اصلاح طلبي ارتجاعي ميکند(3)؛ که کرد، و امروز لغت اصلاح طلبي مترادف با اضلاح طلبي ارتجاعي شده است(3) و نه مترادف با اصلاحات اميرکبير (4)، و ضرر چنان موضعي، بيشتر از تحريم است چرا که به مردم درک غلطي از خواستهاي واقعي مترقي در جامعه ميدهد.

اما قبول قوانين موجود و کوشش براي برنامه مورد نظر مترقي عملاً حتي در پيشرفته ترين جوامع نيز هميشه مطرح خواهد بود چرا که هيچگاه کسي نميتواند آنچه امروز ميخواهد را فوراً در دستگاه مجريه و قضائيه حاضر ببيند. البته درست است کتغييرات بنيادين نظير چمهوري که آقاي کيتينگ دنبال آن بود که نقطه متضاد سلطنت است، کار ساده اي نيست، اما هدفم از آن مثال نشان دادن اين واقعيت است که در دنياي امروز در جنبش اصلاح طلبي مترقي در جهان حتي چنين اهدافي دور از واقعيت نيست. بنظر من اپوزيسيون سکولار ايران بايستي با چنبن برخوردي به انتخابات نگاه کند، اينکه عملاً رژيم حتي اجازه قدم اول را هم به کانديدا يا حزبي با چنين مشخصاتي بدهد، آينده نشان خواهد داد، ولي از قبل دستهايمان را نبنديم.

به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
28 بهمن 1387
February 16, 2009

پانويس ها:

* Paul Keating
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/542-entekhabat.htm
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/249-ReactionaryReformism.htm
4. http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-49239

شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

وعده بنياد گرائی مذهبی: بهشت هم در زمين و هم در آسمان

وعده بنياد گرائی مذهبی: بهشت هم در زمين و هم در آسمان
سام قندچي

30 سال پيش بنيادگرايان اسلامي در ايران به قدرت رسيدند. ظاهراً اعجاب انگيز است که چگونه آنها توانستند ايراني که پيشتر با انقلاب مشروطه با خواستهاي مدرن متحول شده بود را هفتاد سال بعد با به قدرت رساندن دولتي به مراتب واپس گراتر از سلطنت قاجار، به يک عقب گرد تاريخي ببرند و از آن هم مهمتر اينکه چنين چرخشي بتواند 30 سال نيز دوام آورد.

هدف بحث اين نوشتار پرداختن به اين موضوع نيست که در انقلاب ارتجاعي 1357 ايران چه روي داد و چرا روي داد و حتي نه نشان دادن اينکه جنبش بنيادگراي اسلامي حرکتي به سوي گذشته است، موضوعاتي که مفصلاً در کتاب "ايران آينده نگر" بحث کرده ام (1).

بلکه در اين نوشته سؤالي اساسي تر که اصلاً جنبش هاي بنيادگراي مذهبي در دنياي مدرن کنوني چه خصلتي دارند، مورد توجه من است.

به نظر من بنيادگرائي مذهبي چيزي نيست جز ادامه جنبش مارکسيستي، نه لزوماً خود آن جنبش بلکه نحوه نگرش آن جنبش به جهان. آنچه در اينجا ميگويم ممکن است در ابتدا کليشه اي تصور شود و يا شبيه نظرات برخي محافظه کاران ضد کمونيست جلوه کند که بخاطر دشمني با اهداف عدالت جويانه جنبش کمونيستي، سعي کرده اند از ارتجاع سياه و سرخ سخن گويند. ابداً اين بحث نه چنان شعارهائيست و نه اصلاً اين نوشتار قرابتي با بحث هائي دارد که بخاطر شباهتهاي صوري دو جنبش مارکسيستي و مذهبي، آندو را به هم متصل مي بينند. بحث حرف ديگري است که اميدوارم خوانندگان باريک بين خود اين بحث را با دقت بخوانند و نه آنکه نظرات ديگري با برچسب هاي مختلف را تفسير اين نوشتار تلقي کنند.

اجازه دهيد به يکي از اولين آثار کارل مارکس تحت عنوان "نقد فلسفه حقوق هگل" اشاره کنم که بنظر من اصل حرکت تاريخي مورد نقد اين نوشتار از آنجا شروع ميشود. جالب است که درست در همان اثر نيز مارکس شديد ترين حمله را به مذهب ميکند و جمله معروف مارکس که ميگويد مذهب افيون توده هاست از همان نوشتار وي است. گوئي ميدانسته است آنچه در آنجا مطرح کرده است ميتواند پايگاه نظري يک بنيادگرائي مذهبي هم بشود، و با آن جمله صف خود را نسبت به چنان حرکتي، از پيش جدا کرده است. شايد تصور نميکرد که چنين رويدادي يک قرن و نيم بعد اتفاق افتد آنهم بعد از يک قرن ظهور و سقوط کمونيسم مارکسيستي.

بعد از کتاب "نقد فلسفه حقوق هگل،" مارکس درباره مذهب حرفي نميزند چرا که حرف آخر را در همانجا زده است وقتي ميگويد مذهب يعني توجيه همه مشفت هاي بشر در عالم فانتزي و هدف خود را برطرف کردن همه آن مشقات در عالم مادي مي بيند، که در نتيجه با از بين رفتن پايه آن فانتزي ها ديگر نيازي به مذهب نخواهد ماند که موضوع بحثي باشد. آنچه امروز ما دوام مذهب در عرصه هاي متافيزيک و اخلاق مي بينيم و مشخصاً رشد آن در مؤسسات خيريه است موضوع انديشه مارکس نبود. البته با هيچ منطقي نميشود از رشد مذهب در جامعه دو قرن گذشته سخن گفت چه در ايران و چه در ديگر نقاط جهان (2).

ديگر آنکه اساساً سياست در غرب موضوعي عرفي است و کسي هم براي بيماري سراغ کشيش مذهبي خود نميرود. البته موضوعاتي نظير آنکه هستي جهان در مقطع بيگ بنگ چه بوده و آيا ساختارهاي رياضي پيش از طهور زمان و مکان وجود داشته نکاتي نيست که علوم متکي به جهان مادي 14 بيليون سال گذشته، بتوانند پاسخ دهند. همچنين در اوج رشد قوانين اجتماعي، هنوز اخلاق که رفتار انسانها خارج از قانوني بودن يا نبودن است يا با فرضياتي نظير تصور خداي-حاضر-در-همه-جاي مذاهب ابراهيمي، يا با تصور وجود "کارما" در مذاهب هندو و بودائي، و يا با انواع ديدگاههاي عرفي از کنفوسيوس گرفته (بر ديگران چنان کن که ميخواهي بر تو بکنند) تا انواع درک مسؤليت فردي مدرن، تبيين ميشود. و مؤسسات خيريه نشان ميدهند که هنوز مذاهب در اين عرصه بسيار بيش از ديگر جريانات فکري فعالند (3). يعني با آنکه جامعه بشري موضوع خوب و بد بودن اخلاقي را براي، قضاوت انسانها در جوامع بشري کنار گذاشته، و مدل هيوم و کانت که *حقوق* انسانها و *نه* فضيلت آنها را معيار ميگذارد، پذيرفته است، ولي کماکان در عرصه اخلاق جدا از قوانين و سيستم قضائي، موضوع تبيين خوبي و بدي هنوز موضوع مرکزي است (4).

ولي در رابطه با بحث مارکس درباره مذهب، موضوع عدالت اقتصادي مورد توجه وي است و از آن جهت بحث وي بخاطر آنچه در پاراگراف بالا درباره عرصه متافيزيک و اخلاق ذکر کردم، تغييري نميکند و در اين نقد نيز موضوع بحث من نيست و در نتيجه بررسي نقد مارکس از فلسفه حقوق هگل را در چارچوب طرح وي، ادامه ميدهم.

در همان نوشتار است که مارکس نقش دولت مدرن را برآوردن منافع طبقات دارا اعلام ميکند و همه فلسفه حقوق بشر را توجيه اين ظلمي ميبيند که بر تهيدستان ميرود، ولي صف خود را از مذهبيون جدا ميکند و قول بهشت روي زمين را ميدهد، منظورم از بهشتي که مارکس وعده ميدهد همان کمونيسمي است که تهيدستان بوجود خواهند آورد که بعداً مارکس در کتاب "خانواده مقدس" اين مأموريت را مشخصاً وظيفه طبقه کارگر نوين اعلام ميکند (5).

شگفت آور است که چگونه يک انديشه فيزيکاليستي توانست اينچنين براي يک و نيم قرن چنان رشدي در ميان مردم عامي بکند در صورتيکه در تاريخ هيچگاه انديشه هاي الحادي در ميان عموم مردم رشد چنداني نداشته اند. دليل موضوع در اين واقعيت نهفته است که مارکس در نقد فلسفه حقوق هگل دو کار را با هم انجام داد. يعني طرفداري کامل از ماترياليسم را همزمان با قائل شدن مأموريتي بزرگ که نابودي سلطه طبقات دارا و وعده جامعه بي طبقه بود، ارائه کرد.

دولت موجود ديگر بعنوان داور جامعه مدني نوپا نبوده بلکه نماينده طبقه بورژوا اعلام شد و در نتيجه هر دولتي که در پي نظم کنوني وظيفه هدايت بشريت به بهشت موعود جامعه بي طبقه را داشته باشد، مهم نبود که چگونه دولتي است، چرا که خود نيز از صحنه محو ميشد. اگر براي آنارشيستها دولت بايستي فوراً نابود ميشد، براي مارکس دولت نقش قابله جامعه نو بي طبقه را ايفا ميکرد که بعداً خود نيز در دنياي نوين از بين ميرفت، و در واقع 40 سال بعد از نقد فلسفه حقوق هگل، در نقد برنامه گوتا به روشني مارکس و انگلس از دولت ديکتاتوري پرولتاريا دفاع کردند. يعني مهم آن است که اين ناخداي کشتي بشريت، ما را به بهشت موعود جامعه بي طبقه برساند و اهميتي ندارد که اين قابله خود سيستم ديکتاتوري تمام عيار باشد. در نتيجه از اصطلاح "ديکتاتوري" پرولتاريا نيز براي توصيف آن دولت گذار ابائي نداشتند. در واقع اين کاپيتان لازم است که ديکتاتور باشد تا مبادا جامعه کهن بوژوائي بتواند اين کشتي را به جامعه قديم برجعت دهد، يعني نقش قابله ما در اينکه ما را به دنياي جديد وارد کند مهمتر است، تا اينکه اين سفر را از دنياي قديم به مدينه فاضله به چه شيوه اي انجام رساند، دموکراتيک يا استبدادي.

بدينگونه مارکس پايه استبداد کمونيستي را در نقد فلسفه حقوق هگل ريخت. اگر هيوم و کانت در فلسفه مدرن بحث حقوق را از فضيلت جوئي فلاسفه کهن نظير افلاطون جدا کردند، دولت هاي مدرن نيز بعد از انقلاب هاي آمريکا و فرانسه بيشتر و بيشتر براي موضوع دولت در رابطه با مدون کردن قانون گذاري، اجراي قوانين، و قضاوت، به دور حقوق انسانها، تلاش کردند (6). و در جريان هگلي هم اين بحث ها در رابطه با جامعه مدني نوپا در جريان بود که دولت نقش نگهبان قوانين مدون شده حقوق انسانی را ايفا کند و در دعواي منافع اقتصادي در جامعه مدني نقش داور را ايفا کند. اما به يکباره جريان مارکسيستي خود را از کل فلسفه نيز جدا کرد و فلسفه را توجيه گر دولت نام نهاد. بدينسان کمونيسم مارکسيستي با وعده بهشت بر روي زمين در «نقد فلسفه حقوق هگل» خلق شد.

پس از اين نقد هگل، مارکسيسم ابتدا براي وعده بهشت روي زمين در پي مواردي در تاريخ ميگشت که چند صباحي مدينه فاضله اي شبيه چنين مدلي شکل گرفته باشد. مثلاً نگلس در تاريخ آلمان دوران کوتاه حاکميت موينتزر را مثالي از اين نوع يافته بود. بعد ها نيز مارکس و انگلس تا مدتها از تجربه کمون پاريس در سال 1870 سخن ميگفتند. در نتيجه هنوز وعده بهشت روي زمين بيشتر در عالم تخيل بود.

در کشورهاي دموکراتيک تر اروپا به نسبتي که خواستهاي جنبش کارگري در زمينه هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي طرح ميشد، به همان نسبت هم آن حقوق بدست ميامد و اساساً هيچگاه در اين کشورها، آرزوي مدينه فاضله نقطه مرکزي هيچ جنبشي نشد که کمونيسم مارکسيستي نوشداروي آن تصور شود.

اما در کشورهاي عقب مانده تر استبدادي، حکايت ديگري بود. حتي تا به امروز مردم اين کشورها حاضرند از جان و مال و ثروت و همه چيز در راه اهدافي که مدينه فاضله اي را نويد ميدهد بگذرند ولي هزينه حداقل براي اهداف حقوق مدني و فردي به سختي بر آورده ميشود. در نتيجه طولي نکشيد که مدينه فاضله مارکسيستي بستر اصلي خود را در اين کشورها يافت. لنين تواسنت با تبحر تشکيلاتي خارق العاده خود در عملي کردن برنامه هاي کمونيستي که بخاطر اوج بي عدالتي، استبداد، و عقب ماندگي در روسيه اروپائي، بيشتر و بيشتر زمينه تلاش براي ايجاد يک مدينه فاضله را مهيا ميکرد، توفيق يابد و بدينسان انقلاب بلشويکي شکل گرفت، و بالاخره در شوروي نخستين تبلور جدي اين وعده هاي بهشت به واقعيت پيوست.

با پيروزي انقلاب بلشويکي، آنها که به اين وعده هاي بهشت روي زمين اعتقاد داشتند قدرتشان بسيار فزوني گرفت. هر انساني که از هر بي عدالتي در هر جاي دنيا زجر ميکشيد، وقتي مطلع ميشد که چنين بهشتي در روي زمين در شوروي ساخته شده است، شيفته آن ميشد، و ميخواست به آن بهشت دست يابد و صاحبان اين بهشت هم ميگفتند که ما راه رسيدن آن را به شما نشان ميدهيم. ادبيات مارکسيستي توسط شوروي در همه جهان پخش شدند. آثار لنين به زبانهاي مختلف ترجمه شدند.

با اولين دلسردي ها از کمونيسم بعد از تصفيه هاي حزبي استالين، جريان تروتسکيستي از اولين جدا شدگان کشتي بودند که ميگفتند وعده ها درست درک نشده و سوسياليسم در يک کشور بي معني است و ميخواستند سوسياليسم راستين خود را پياده کنند. در نتيجه آنها اولين جريان مهمي بودند که از زاويه خلوص نظريات اوليه مارکسيستي بحث ميکردند و واقعيت موجود کمونيسم استالين را انحراف اعلام ميکردند. به همين دليل هم استالين در مقابل آنها سعي کرد که ثابت کند خود از همه ارتدکس تر است و تاريخ حزب بلشويک را نوشت که در آنجا او به عنوان قهرمان ارتدکسي واقعي در کنار لنين به تصوير کشيده شده است و مدلي شد که شوروي مارکسيسم ناب مارکس و انگلس و لنين را در نيمي از جهان، مستقر کند.

در سالهاي 1960 مائوئيست ها مهمترين جريان در مقابل کمونيسم شوروي شدند. بسياري که از واقعيات جهنم شوروي بعد از سخنراني معروف خروشچف درباره استالين، بيشتر مطلع شده بودند، بهشت چين را آمال خود کردند که در آنزمان نيروي بزرگي در جهان شده بود. جريانات افراطي کمونيستي بيشتر و بيشتر با مائوئيسم سمت گيري کردند. چين هم پس از مدتي مانند شوروي که رشد يافته تر شده بود، همه آن واقعيات جوامع مدرن را نشان داد. دنياي رهبران حزبي که ثروت و ويلا و امکانات تحصيلي عالي براي کودکانشان داشتند شباهتي به بهشت موعود عدالت کمونيستي نداشت. و هم در شوروي و هم در چين استبداد و سرکوب حقوق بشر که حد و مرزي نداشت. دولتي که قابله رسيدن به بهشت بود جلوداري نداشت که چه در داخل و چه در خارج مأموريت رساندن بشريت به بهشت روي زمين را متوقف کند و بيشتر و بيشتر آشکار ميشد که اين کشتي به مقصد بهشت نرسيده ولي ناخداي آن بيشتر و بيشتر از مردم گذشتن از حقوق اقتصادي و سياسي و اجتماعي را طلب ميکند، آنهم بيش از کشورهائي که قرار بود جهنم باشند.

با آشکار شدن بيشتر واقعيات چين بعد از کشمکشهاي داخلي در انقلاب فرهنگي و جناياتي که عليه بشريت در آن شد، ديگر کم کم گروه هاي افراطي کمونيستي دنبال ايده آل خود در جزيره هاي کوچک کمونيسم آلباني و کوبا ميگشتند که آنها هم خيلي زود پايان يافتند. ديگر به جز بازمانده هاي کوچکي از جنبش مارکسيستي در کشورهائي نظير ايران که هنوز فکر ميکنند خود قرار است آن نقشه اوليه مارکس را درست پياده کنند و بهشت روي زمين را بسازند و اشتباهات روسها و چيني ها و غيره را نکنند، اساساً مارکسيسم بعنوان پرچم راه رسيدن به عدالت خواهي، چندين سال پيش از انقلاب ايران، ديگر جذابيتي نداشت و همه 30 سال گذشته نيز جرياني فرعي محسوب ميشود که به بازماندگان آن محدود است که چون ديدگاه روشني امروز ندارند خود را با گذشته شان هويت ميبخشند و با اصطلاحاتي با پسوند سابق خود را تعريف ميکنند (7).

در واقع براي ديدگاههاي مذهبي راحت تر است که بگويند راه رسيدن به بهشت درست نبود و کماکان دنبال آن باشند ولي براي يک ديدگاه ماترياليستي خيلي سخت است که مطلع شود نه تنها بهشتي روي زمين نساخته است بلکه جهنمي درست کرده است و کماکان بتواند انرژي خارق العاده اي براي ادامه راه داشته باشد. به همين علت بسياري که با آن ديدگاه مارکسيستي خو گرفته اند وقتي با آنها درباره جنبش هاي نو اجتماعي صحبت ميشود، در پاسخ ميگويند که شما راه واقعاً الترناتيوي براي عدالت نداريد. منظورشان هم اين است که برنامه اي براي رسيدن به بهشت روي زمين ميخواهند، مدينه فاضله ميخواهند، و وقتي چنين طرحي را نميبينند، قدرت و انرژي چنداني در خود نميبينند. مشکل سن و سال نيست، مشکل ديدگاه است (8).

اشکال اين است که مارکسيسم را کنار گذاشته اند ولي هنوز هم ماترياليست هستند و هم ايده آل برايشان طرحي براي رسيدن به بهشت است. به هر حال اين موضوعات بحث من در اينجا نيست. همانطور که ذکر کردم با بحث بيگ بنگ اصلاً موضع ماترياليسم ديگر بي معني است و تا آنجا هم که به بهشتي روي زمين مربوط است اگر هم بعد از سينگولاريته در سال 2045 دنياي بهتري بوجود آيد، راه رسيدن براي يک فرد و يک اجتماع يکسان نيست (9). يعني اگر يک فرد بخواهد با يک کاپيتان مستبد از يک ده عقب مانده آفريقا به يک کشور پيشرفته مثل آمريکا برود، امکان پذير است، ولي کل جامعه آفريقا را نميشود اينگونه به سطح آمريکا رساند. وعده غلطي که مارکسيسم با کشف فرمول بهشت روي زمين ميداد حتي اگر بهترين طرح موجود را هم در دست داشته باشيم، به جامعه بهتري نخواهد رسيد. نه برنامه هاي سکولاريسم غربي در ترکيه که شکل مدينه فاضله ناسيوناليستي داشتند و قرار بود بدون تلاش براي حقوق بشر و دموکراتيزه کردن جامعه به جوامع مدرن اروپائي برسند و نه برنامه هاي کمونيسم مارکسيستي در کامبوج، به بهشتي نرسيدند.

بنيادگرايان مذهبي در واقع رشدشان نتيجه پايان يابي آخرين تلاشهاي جنبش مارکسيستي بود که بعد از کامبوج و ويتنام ديگر آشکار شد که راه چين و شوروي و کوبا بهشتي روي زمين نساخته اند و فراريان از دوزخي که ساخته شده بود همه جا واقعيات جهنم موجود کمونيستي را به جويندگان دنياي بهتر ميگفتند. در چنين شرايطي پرچم راه حل افراطي براي عدالت اجتماعي را بنيادگرايان مذهبي برداشتند. جريانات مارکسيستي ديگر جاذبه خود را از دست دادند وقتي حقايق دو قرن بهشت آنها براي مردم بازگو ميشد و بدينسان بنيادگرايان مذهبي وارث طرح مدينه فاضله شدند که هم بهشت روي زمين و هم بهشت بالاي آسمان را به مردمي که در جستجوي يک مدينه فاضله براي پايان دادن به بي عدالتي ها و استبداد ميگشتند نويد ميدادند. يعني همه دولت هاي مدرن را ابزار سرمايه داران براي سرکوب داخلي و در سطح جهاني هم مستکبر و ابزرار سرکوب ملت هاي تهيدست خواندند.

ديگر بنيادگرايان مذهبي بهشت را نه فقط در بالاي آسمان بلکه برروي زمين هم وعده ميدادند و در نتيجه ديگر کسي نميتوانست به آنان خرده گيرد که افيون توده ها هستند. حکومت مستضعفين خميني چنين پديده اي بود و سي سال طول کشيد که نشان دهد نه بهشت روي زمين است و نه بهشتي در بالاي آسمان، وقتي حتي خود بسياري از روحانيون اسلامي نيز امروز، آن را غير اسلامي توصيف ميکنند.

آنچه خبر مسرت آور درباره جنبش نوپاي ايران است اين واقعيت است که ديگر کسي براي عبور از جمهوري اسلامي به دنبال مدينه فاضله نيست. جنبش نوين مردم ايران حتي آنها که خود را سوسياليست ميدانند، نظير جنبش هاي کشورهاي اروپائي در دو قرن گذشته، به دنبال حقوق مدني، چه حقوق سياسي و اجتماعي و چه حقوق اقتصادي است، و در جستجوي هيچ قابله اي هم نيست که بخواهد آن را به مدينه فاضله اي برساند. اين جنبش رهبري مثل خميني يا لنين که بخواهد آن را به بهشت موعود رهنمون شود را طلب نميکند و رهبرانش آنهائي هستند که کسب حقوق مدني را کانون توجه خود کرده اند. ديگر ميدانند که حقوق انسانها فقط به حقوقي که دولت به آنها ميدهد يا نميدهد نيز محدود نشده و حقوقي که خود آنها به يکديگر ميدهند را نيز در بر ميگيرد. حتي سکولاريسم و دموکراسي نيز نه بعنوان شکل تازه اي از يک مدينه فاضله بلکه در برنامه ها و خواستهاي معين اجتماعي، سياسي، و اقتصادي در جنبش مدني وسياسي ايران مطرح هستند (10).

شايد اين بزرگترين دست آورد جنبش سياسي ايران نه تنها در 30 سال گذشته بلکه در 100 سال گذشته است که ديگر کسي دنبال مدينه فاضله اي نيست، چه بهشت روي زمين را وعده دهند چه بهشتي در آسمان!


به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
20 بهمن 1388
February 8, 2009

پانويس:

1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/412-PowerReligion.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/264-Metaphysics.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/295-ghAnoon.htm
5. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/299-Marxism.htm
6. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm
7. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/508-falsafe.htm
8. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/401-FuturistVision.htm
9. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SamGhandchiVOA111207-56kVer.wmv
10. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/491-SecularismFuturism.htm

پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷

بيدار انديشي و روشن بيني

http://secularismpluralism.blogspot.com/2006/07/blog-post_25.html

«فدراليسم استاني» و روند دموکراتيزه کردن ساختار قدرت

لطفاً به لينک زير مراجعه کنيد

http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2008/09/blog-post.html

آمريکا و اروپا برای ايران چه کار ميتوانند بکنند

http://ghandchi.blogspot.com/2006/06/blog-post_10.html

هدف وسيله را توجيه نميکند

هدف وسيله را توجيه نميکند
سام قندچی

نه سال پيش در تابستان 1994 بمبي در شهر مشهد منفجر شد که تعدادي از زائران امام رضا را کشت. رژيم جمهوري اسلامي مجاهدين خلق را مقصر آن فاجعه خواند، ولي مجاهدين هيچگاه مسئوليت آنرا به عهده نگرفتند. در آنسال من در مقاله اي تحت عنوان What Killed Zavvar-e Emaam Reza ، نوشتم که سيستم فکري معتقد به "هدف وسيله را توجيه ميکند"، قاتل آن بيگناهان بوده است. متأسفانه آن فاجعه نه آغاز چنين ديدگاهي در جنبش سياسي ما بود ونه پايان آن.

در سالهاي اول بعد از انقلاب، زمان آزادي سنندج، شکنجه پاسداران زنداني توسط گروههاي سياسي در کردستان، بخاطر گرفتن اطلاعات جهت نجات جان مبارزين در خطر، مشروع قلمداد ميشد.

همه ما فاجعه سينما رکس آبادان را به ياد مياوريم که اپوزيسيون اسلامگرا بخاطر هدف سياسي خود عليه رژيم شاه، انجام چنين جنايت هولناکي را مشروع دانسته و به آن دست زد. سالها قبل از آن، قتل شريف واقفي توسط شاخه کمونيستي مجاهدين، نمونه ديگر چنين طرز فکري بود. و جند دهه قبل از آن، نسل ديگري از جنبش سياسي ايران، شاهد قتل روزنامه نگار معروف محمد مسعود توسط حزب توده بود.

ساواک رژيم شاه و دستگاه امنيتي رژيم جمهوري اسلامي نيز استفاده از هر وسيله اي را براي رسيدن به هدف جايز مي شماردند. همه ما از جنايت هولناک قنل داريوش و پروانه فروهر آگاهيم. ايدئولوژي مرتکبين اين جنايات متفاوت است، ولي اشتراکشان در آن است که فکر ميکنند "هدف وسيله را توجيه ميکند".

بله با سانسور و سکوت اپوزيسيون، نان به هم قرض دادن ها شروع ميشود، و با قتل شريف واقفي ها و فروهرها "هدف وسيله را توجيه ميکند" ادامه مييابد. تحت عنوان وحدت سکوت ميکنيم وپس از رژيم شاه با هزاران کشته، رژيم جمهوري اسلامي رابه ارمغان مياوريم، و بعدأ با مليونها کشته، چه بسا رژيم شيطاني ديگري نصيبمان شود.

آنچه محمد مسعود ها، شريف واقفي ها، قربانيان سينما رکس، و فروهرها را کشت طرز فکري است که در ميان بعضي طرفداران *همه* گروههاي مذهبي و سياسي وجود دارد، و آن ديدگاه "هدف وسيله را توجيه ميکند" است که دروغ گفتن، شايعه سازي، و بالاخره قتل مخالفين را توجيه ميکند. از ورود مستقيم به بحت سياسي با هزار دروغ وظاهرسازي درباره اصطلاح "وحدت" طفره ميرود، و تهي بودن فکري و عدم توان مجادله سياسي را با پوشش مناسب اتحاد مخفي ميکند، .و وقتي سانسور کار نکند، به ترور شخصيت مخالفين خود ميپردازند، و اگر آن هم نشد مخالفين را ميکشند. اين فقط رژيم شاه و جمهوري اسلامي نبودند که وقتي سانسور کارا نشد، گلسرخي ها و مختاري ها را کشنتد، بلکه اپوزيسيون بود که محمد مسعودها و شريف واقفي هارا کشت بجاي آنکه با آنها مجادله سياسي کند، و هنوز هم اسمش را ميگذارند اتحاد خواهي.

محمد مسعود را حزب توده کشت. در سالهاي 1320-32 حزب توده يکي از دو روزنامه اصلي اپوزيسيون را داشت، و نيروي پر قدرت اپوزيسون بود و از قدرت خود اينجنين بر عليه يک روزنامه نگار مستقل استفاده کرد، چرا که محمد مسعود با حزب توده مخالف بود، و براي حزب توده ديگر فقط سانسور وي کافي نبود و از طرف وي احساس خطر ميکرد، و سالها آن قتل را بگردن رژيم انداخت، همانگونه که مجاهدين م.ل. قتل شريف واقفي را به گردن رژيم انداختند و همانگونه که اسلامگرايان در انقلاب 57 ، جنايت هولناک سينما رکس را بگردن رژيم شاه انداختند.

اينان انقدر صداقت سياسي نداشتند که بگويند مسأله شخصي نبوده و براي *هدف سياسي* شان اين جنايات را جائز ميدانند، و اينکه هيجکدام از اين وقايع اتفاقي نبوده، و همه با برنامه و قصد قبلي انجام شده اند، و در ديدگاه اين گروه ها توسل به دروغ و جنايت يا هر وسيله ديگري براي نيل به هدف "مقدسشان" در احتلافات سياسي، مشروع است.

بنظر من يک نفر ميتواند حامي دموکرات ترين گروه ها باشد و لي به اين طرز فکر مبتلا باشد که "هدف وسيله را توجيه ميکند"، و بالعکس يک نفر ممکن است در ديکتاتوري ترين گروهها باشد و لي اين طرز فکر را نداشته باشد. البته بايستي دکر کنم که گروه هاي فناتيک کمونيست و اسلامگرا، طرز فکري را رواج ميدادند، که گوئي دروغ و جنايت بخاطر نيل به "هدف مقدس" عالي تر، مقبول است. بنظر من اين طرز فکر کشنده بي گناهان در نقاط مختلف جهان بوده است. دروغ ها و جعليات رژيم استالين در تسويه حزبي 1937 را همه ميدانند.

چرا هنوز در مورد هاي مشابه خفه کردن سياسي سکوت ميکنيم؟ چرا نميگوئيم که سانسور محکوم است و پله بعدي اش توجيه تسويه هاي استاليني است. چرا نميگوئيم که ما خواهان مجادله سياسي هستيم و آنرا زندگي آفرين ميدانيم، و نه خفقان و سانسور اين "مصلحين" فناتيک را، که تحت عنوان حمايت از اهداف "مقدس" و "اتحاد" مشغول حفظ موقعيتي هستند که بدون لياقت در جنبش سياسي دارند، و نظير کيانوري ها و تقي شهرام ها، با دروغ وشايعات در حق مخالفين، و با تصوير غلط از شعار اتحاد، طرح و بحث اختلافات سياسي را تخطئه ميکنند و مخل اتحاد چلوه ميدهند، انگار که اينان کسي را متحد کرده اند.

.درواقع شخصي چلوه دادن اختلافات سياسي، و بزير فرش زدن اختلافات سياسي، باعث شده است که چپ ايران از عرضه کنندگان جمهوري اسلامي به ملت ايران شود، .و هنوز هم از هرچه ميگويند، ،ولي نميگويند که چگونه به زنان گفنند رو سري به سر کنند، و چگونه از گروگان گيري پشتيداني کردند. تا کي ميخواهند اين اشتباهات بزرگ سياسي که باعث نابودي يک نسل از ملت ايران شد را شخصي کرده، و با ترور شخصيت مخالفين *سياسي* خود، بر آنجه اينان به مردم ايران کردند سرپوش گذارند. ، آيا امروز بر کسي پوشيده است که چگونه اينان به پيروزي ارتجاع اسلام گرا ياري رساندند.

آيا اين همه سال تجويز اصلاح طلبان حکومتي از يک سو، و مرگ فروهر ها، مختاري ها و کاظمي ها از سوي ديگر، کافي نبوده که اينان از بيراهه اي که براي ملت تجويز کردند انتقاد کنند، بعوض در انتخابات شوراها در اسفندماه، دوباره ملت را به صندوق هاي رأي شوراها خواندند، و مخالفين را سانسور کردند، و وقتي مردم انتخابات را بايکوت کردند، باز هم با سانسور سعي کردند وانمود کنندد که موضع سياسي اينان اشتباه جدي نبوده است.

چقدر اين دسته ازچپگرايان و اسلامگرايان متحدشان .شبيه اند. هر.دوفکر ميکنند با سانسور مخالفين، کسي ازجهت گيري مکرر ارتجاعي اينان در 24 سال گدشته آگاه نيست، که نه تنها نقش اساسي را در بروي کار آوردن يکي از ارتحاعي ترين حکومت هاي تاريخ معاصر چهان داشته اند، بلکه بعد ازانقلاب، در سقوط بازرگان و گروگانگيري نقش داشته ، و تا به امروز از رژيم پشتيباني کرده اند. بله هدف اينان کمونيسم است و از نطرشان بقيه وسيله است، و اينچنين اشتباهات سياسي خود را توجيه ميکنند، و بصورت مسأله دعواي شخصي با مخالفين شان نشان ميدهند.

جنبش کمونيستي در يک صد سال گدشته بيش از هر جريان ايدئو.لوژيک وسياسي ديگري به انديشه "هدف وسيله را توجيه ميکند" مبتلا بوده. براي ارزيابي دقيق اين روند به کتاب کولاکوسکي تحت عنوان جريانات اصلي مارکسيسم مراجعه کنيد. کمونيستها همانند اسلامگرايان، اين تصور باطل را داشته اند که گويا نماينده زحمتکشان جامعه اند، و بخود حق داده اند که هر حق کشي را بنام طبقه کارگر انجام دهند، همانگونه که خميني همين حق کشي ها را بنام مستضعفين ميکرد.

من انسانهائي را شناخته ام که طرفدار جمهوري اسلامي يا سلطنت يا کمونيست يا مجاهد يا ليبرال بوده اند، ولي معيار هاي شخصي داشته اند که دروغ نميگفتند و معيار حد اقلي داشتند که زير بار فشار تشکيلات، "هدف وسيله را توجيه ميکند" را قبول نميکردند، و مقاومت ميکردند. گوئي آنها نقطه مرچعي در درون خود reference point within دارند که به آنها اجازه چنين عملکرد هاني را نميدهد. در واقع اينگونه انسانها بيشترموقعي زجر ميکشند که کسي که از نطر فکر سياسي به آنها نزديک تر است، از "هدف وسيله را توجيه ميکند" پيروي کرده، سانسور کند، شکنجه کند و در اختلاف سياسي شريف واقفي ها را بکشد.

چه بسياري که هر جنايتي را بنام صلح، آزادي، مدهب، کشور وديگر هدف هاي باصطلاح "مقدس" انجام ميدهند. نه هدف وسيله را توجيه نميکند و زمان آن فرا رسيده که جنبش سياسي ايران اين ارثيه نا ميمون را به دور بريزد و اعلام کند هيج هدف "مقدسي" نوجيه گر ديکتاتوري پرولتاريا، يا سانسور، شکنجه، و قتل مخالفين سياسي محض خاطر پرولتاريا، يا بخاطر هيج هدف "مقدس" ديگري نيست.


سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://iranscope.ghandchi.com/
7 مهر 1382
Sept 29, 2003


--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/BasicWritings.htm

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html
END JUSTIFYING THE MEANS!
http://ghandchi.com/43-End_Means.htm

Persian Version (2004)
http://www.ghandchi.com/270-EndMeans-plus.htm


[This article was written on June 23, 1994 with a title of “What Killed Zavvar-e Emaam Reza?” following the bombing in Mashhad shrine which killed a number of innocent people.]

When a friend's relative dies of old age and you attend the services, you say condolences but what can you say to people who have lost a loved one in the Mashhad tragedy? I once was in this kind of situation. The sister of a friend of mine with her three kids died in a very similar tragedy. I was speechless. I did not know what to say. After thinking it over, the following were my thoughts.

I think what killed these innocent people is an attitude which is present in some supporters of all religious and political groups. You could be the supporter of one of the most dictatorial and fascistic groups or governments and still not have the attitude that I am referring to. You can be the supporter of the most democratic organization but have this attitude. I believe, this attitude, is the killer of innocent and it is responsible for many other similar atrocities all over the world. What is this attitude?

It is the attitude of believing that END JUSTIFIES THE MEANS. Let me give you an example. I have known individuals who were devout supporters of IRI, or devout communists, or devout monarchists, or devout MKO supporters, or devout liberals, but they were very good individuals. They had some personal standards which they observed. Call it the TEN COMMANDMENTS of Moses. Call it simply being good.

I think we all have a feel for what it means, because we all have experienced the moments that we have seen a person from an ideology or group which we hate but at the same time we have acknowledged some so-and-so individual in that camp as a real good person. Once I saw a devout Muslim who knew such an individual who was an atheist and that Muslim would call that atheist, as a "real-Muslim-who-is-not- aware-of-what-he-is". So we all know such feelings.

IN CONTRAST, I have seen supporters of these same groups or schools of thought who would lie or hurt or do anything to achieve their END. In other words to achieve what they want, they did not mind how they would get it. So it can be lying,, it can be killing the innocent people, it can be torture, it can be anything that can get them one step closer to their goal. I think this attitude is what kills people.

If an individual has some criteria in life that would consider such acts PERSONALLY abhorrent, no matter what any group, creed, ideology, religion, party, or government says, such an individual will never commit such crimes against humanity. But on the contrary the individual who thinks END JUSTIFIES THE MEANS can commit any atrocity in the name of freedom, peace, religion, love, country, and you name it there is abundance of such causes one could pick up in the attAri's of all schools of thought.

The ones who I call GOOD PEOPLE, would feel more hurt if they see the group or school of thought, they feel close to, is committing torture or criminal acts like this massacre. They have a reference point IN THEMSELVES that does not allow them to commit such acts and they feel hurt in their heart when they see that there are still people in the world who call themselves humans and still believe in END JUSTIFYING THE MEANS.

Sam Ghandchi
June 23, 1994

RELATED ARTICLES
http://www.ghandchi.com/index-Page7.html


---------------------------------------------------------------------
* The above article was first posted as “What Killed zavvar-e Emaam Reza?” on SCI (soc.culture.iranian) Usenet newsgroup on June 23, 1994

دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۷

سکولارها، مردم و انتخابات در ايران

1. مردم جهان اما بخوبی واقف اند که در هيچ کجا انتخابات بی خدشه و تقلب و اجحاف وجود ندارد و در کار بودن اينگونه عمليات موجب آن نمی شود که عمل انتخاب رهبران و کارگزاران جامعه ناديده گرفته شود. در نتيجه، همين واقعيت که رژيم اسلامی برای قوای مقننه و مجريه انتخابات خاص خود را برگزار می کند در چشم بسياری از مردم داخل کشور مشروعيتي به رژيم داده است که نميشود آنرا فقط در حد تبليغات براي خارج نگاه کرد، هر چند که آن فاکتور هم بي اهميت نيست.

2. برگزاری مرتب اين انتخابات موجب شده که بين جمهوری اسلامی ايران و مثلاً حکومت طالبان در افغانستان تفاوتی آشکار بوجود آيد. منظورم اين است که اساساً برعکس نوع حاکميت طالبانی، برای همۀ جناح هاي رهبري جمهوري اسلامي شيعي در ايران شراکت دادن مردم ـ با روش های خاص خود اين اسلاميست ها ـ در الويت خاصي قرار داشته و همين هم نقطۀ قوتشان بوده است. بعبارت ديگر، آنچه، در مقايسه با مثلاً طالبان در افغانستان، در مورد استراتژي اسلام گرائي حاکميت شيعه در ايران جالب توجه است تلاش ممتد دست اندر کاران اين رژيم است براي شرکت دادن مردم در نه تنها شعائر اسلامي بلکه در توجه رژيم به سنت هاي مورد توجه مردم و اسلامي کردن آنها (1) و، به اين منظور، «اسلامی کردن» همهء مدل های عام اجتماعی، بخصوص مدل های سکولار است.

3. اگر «انتخابات سراسری و ملی» مربوط به نمايندگان مجلس و رئيس جمهور را از مظاهر بارز سکولاريسم بدانيم، آنگاه مشخص می شود که چگونه حاکمان اسلامی ايران از طريق اعمال فرآيند «اسلامی کردن» نهادها و مدل ها کوشيده اند تا خود سکولاريسم را اسلامی کنند. مثلاً، نه تنها مجلس شوراي ملي مدلي براي مجلس شوراي اسلامي شد، بلکه انجمن هاي دانشجوئي که اکثراً توسط نيروهاي چپ بدعت گذاري شده بودند هم مدلي شدند براي انجمن هاي دانشجوئي اسلامي. تشکلات کارمندي و کارگري اسلامي هم به همان سياق در همۀ نقاط ايران شکل داده شدند. تشکيلات دولتي شاهنشاهي هم مدلي براي نهادهاي تازه اسلامي شدند و يا خود اينگونه استحاله يافتند. بارزترين نمونه هم: بنياد مستضعفان. و همين تبحر خاص رژيم در جلب شراکت مردم بزرگترين رمز بقاء جمهوري اسلامي بوده است.

4. اما روند «اسلامی کردن» از طريق خزيدن در درون نهادهای سکولار پديده ای نيست که پس از انقلاب اسلامی در صحنهء حيات سياسی کشورمان ظهور کرده باشد. اسلاميست ها ـ از مدرس گرفته تا کاشاني ـ حتی در رژيم غير اسلامي دوران مشروطيت نيز توان خود را نشان داده بودند. آيت الله خميني سالها پيش از آنکه بگويد ميزان رأي مردم است، در کتاب ولايت فقيه خود نحوۀ ادارۀ کليسياي کاتوليک را بعنوان مدلي از آنچه براي آيندۀ دولت شيعي مورد نظر خود داشت مطرح کرده بود. حال آنکه نه تنها در کارهاي اسلامگرايان طالبان در افغانستان بلکه حتي در کارهاي سيد قطب در مصر که بخشي از فدائيان اسلام در ايران به جديت از او پيروي مي کردند نيز، توجه به چنين روش هائي ديده نمي شود و اساسآً تحکم اسلام مورد نظرشان است و بس. در عين حال، آيت طالقاني نيز در نوشته هاي خود درباره شوراها در اسلام، نظرش منطبق بر انديشۀ انجمن هاي ايالتي و ولايتي مشروطه و نحوۀ مشارکت دادن مردم در حکومت بود و از اين بابت خود را همسوي خميني مي ديد و به همين علت هم در داخل ايران پشتيبان خميني بود. نتيجه اين توجه آن بوده که اسلاميست ها توانسته اند همهء ساختارهاي سکولار جامعه را اخذ کرده و، با اعمال روش های خاص خود، از دل آنها ساختارهائی «اسلامی» بيرون بکشند. و نه آنکه ـ نظير طالبان ـ آن ساختارها را نابود کنند. اگر طالبان مدارس مدرن را بست و مکتب خانه ملايان دوباره رواج يافت، جمهوري اسلامي مدارس سکولار را اسلامي کرد؛ در مهم ترين دانشگاه ايران يعني دانشگاه تهران از روز اول بزرگترين نماز جمعه کشور را برگزار کرد؛ يعني در ايراني که برعکس کشورهاي عربي در آن نماز جمعه آنقدر اهميتي نداشت يکباره در وسط دانشگاهي که مهمترين مکان سکولار جامعه بود، توانست شراکت مردم در اجرای يکي از شعائر منظم هفتگي اسلامي را بدست آورد و 30 سال است که اين کار را ادامه داده است. حتي عناصر ليبرال تر آنها، نظير مهندس بازرگان، نيز احزاب سياسي سکولار نظير جبهه ملي را رها کرده و نوع حزب سياسي- مذهبي خود را رشد دادند و در همين دوران اخير نيز روشنفکران اسلامي و باصطلاح نوانديشان مذهبي حزب مشارکت را راه انداختند تا دوباره مفهوم سکولار حزبيت را تغيير داده و حزب سياسي- مذهبي را جايگزين حزب سکولار کنند.

5. انقلاب مشروطه اگرچه مجلس شورای ملی را بوجود آورد و حق انتخاب نمايندگان از جانب عموم مردم را برسميت شناخت اما انتخاب رئيس دستگاه مجريه را در اختيار مردم نگذاشت و، در بهترين حالت، اين انتخاب را بصورت دو مرحله ای در آورد و آن را منوط به رأی تمايل مجلس به اشخاص کرد. در نتيجه، انتخابی شدن رئيس قوۀ مجريه از آرزوهای مردم ايران بوده است ـ آرزوئی که انقلاب اسلامی ـ باز با روش های خاص خود ـ به آن جامهء عمل پوشاند. کشور ما، در طول دوران بعد از مشروطه، حتي يک نخست وزير که مردم او را انتخاب کرده باشند نداشت. دکتر مصدق هم، که برايش مشروعيت انتخاب مردمي بيش از هر چيز ارزشمند بود، هميشه به قيام 30 تير اشاره مي کرد و آنرا نوعي انتخاب شدن از سوي مردم مي ديد و، با همان اندازه حمايت مردمي در 30 تير، در مقابل شاه ايستاد؛ ولي واقعيت آن است که تا پيش از انقلاب، رئيس دستگاه اجرائی کشور هيچگاه با رآی مستقيم مردم انتخاب نمی شد. اما، «انتخات رياست جمهوري» نيز که پديده ای سکولار تلقی می شود، از بوتهء همان استحالۀ «اسلامی سازی» رد شده است و، به اين ترتيب، در حکومت اسلامی هم رئيس قوه مجريۀ جامعه هر چهار سال يکبار، با همۀ تقلب ها و اجحافات، توسط «مردم» انتخاب مي شود.

6. حال بايد ديد که در همۀ اين 30 ساله مردم ايران در مورد انتخاب رئيس جمهور چگونه عمل کرده اند. در اين مورد کافی است که به همان نخستين انتخابات رياست جمهوری بنگريم. می دانيم که، به درست يا غلط شايع شد که کانديدای مورد حمايت آيت الله خمينی در بين چند کانديدای مطرح ابوالحسن بنی صدر است. چنين شايعه ای پيروزی او را در انتخابات تضمين می کرد. روشنفکران اما با معيار ديگری با مسئله روبرو شده و دنبال آن بودند که ببينند کدام يک از کانديداها «انقلابي تر» ند و بين بني صدر و مسعود رجوي دو دل بودند تا اينکه خميني انتخابشان را راحت کرد. ولي مردم عادي مخالف حاکميت اسلامي تصميم روشنی داشتند و به شادروان تيمسار مدني رأي دادند؛ نه به اين خاطر که وي عضو جبهه ملي بود، يا حتی نه به اين دليل که برنامه هايش در عرصه ناسيوناليسم را مي پسنديدند؛ بلکه بسادگی به اين خاطر که وي را کانديداي اصلي اسلامگرايان نمي ديدند حال آنکه از نظر آنها بني صدر چنين بود. منظورم اين است که بحث بر سر سجاياي فردي اين دو نفر نبود. می دانيم که همين اتفاق سال ها بعد نيز در زمان انتخاب خاتمي روي داد. در آن زمان شک دارم که کسی در اين فکر بوده باشد که آيا خاتمی از نظر برنامه، چه سياسي و چه اقتصادي، چه مزايائی بر ناطق نوري دارد. در اينجا هم برای مردم عادی مهم آن بود که خاتمی منتخب حاکميت اسلامی نيست، هرچند که خود روحانی و يکی از آنها است.

7. بدينسان جبههء مردم و جبههء حکومت وضعيت روشنی داشته اند. اما جبههء اپوزيسيون سکولار چگونه با مسئله روبرو شده است؟ می دانيم که اکثر نيروهاي اپوزيسيون کنونی ايران، به استثناء سلطنت طلبان، در سال 1358 در همه پرسي برای تعيين نوع رژيم ايران، و نيز انتخابات مجلس اول جمهوري اسلامي، شرکت داشته اند؛ و تنها پس از رد شدن اولين نامزدهای «غيرخودي» از سوي آيت الله خميني (نظير شادروان عبدالرحمن قاسملو در اولين مجلس شوراي اسلامي) روند دلسردي نيروهاي اپوزسيون سکولار نسبت به انتخابات هائی که در جمهوري اسلامي انجام می شود آغاز شده حتی بعد از گذشت موج دوم خرداد و استقبال مردم از خاتمي نيز، نيروهاي اپوزيسيون اساساً تحليلگر انتخابات ها بوده اند بی آنکه در آنها شرکت فعالي داشته باشند. آنها، رفته رفته، حتی انتخات رئيس قوۀ مجريه را ـ به اين دليل که وي زير قدرت ولي فقيه و تدارکچی اوست، کاملاً بي اهميت تلقي کرده، يا نسبت به آن بی اعتنائی نموده و يا آن را کلاً تحريم کرده اند.

8. بنظر من، آنچه مردم عادی فهميده و بر حسب آن عمل کرده اند و اپوزيسيون سکولار از آن غافل مانده آن است که با همهء نکاتی که برای پوچ بودن رأی مردم در حکومت اسلامی بيان می شود، هيچگاه نبايد اهميت همين رأی پر چون و چرا را ناديده گرفت. بخصوص اينکه شخص رئيس جمهور، پس از انتخاب شدن، در برابر قدرت بالاتر از خود چگونه عمل می کند بيشتر به شخصيت خود او مربوط می شود. چنانکه ديديم بني صدر همين رأي را مبناي مشروعيت خود در مقابله اش با خميني ديد و به درستي هم ديد. حال آنکه خاتمی که با رأي مستقيم و گستردۀ مردم انتخاب شد، آن هم وقتي ولي فقيه از ناطق نوري حمايت کرده بود، در مقابل خامنه اي نايستاد و اولين کسي شد که خود را تدارکچي ولي فقيه دانست. پس اکنون آنچه برای مردم عادی مطرح است يکی سفارشی نبودن کانديدا از جانب حکومت و يکی هم نامتزلزل بودن شخصيت اوست. مردم با اين معيار، که از طريق آزمايش و خطا به دست آمده عمل می کنند.

9. پرسش محتوم آن است که در چنين وضعيتی تکليف اپوزيسيون سکولار چيست. آيا بايد براه مردم برود و شرکت در انتخابات را تأييد کند و يا همچنان در حالت پرهيز و تحريم بماند. من برای اين اپوزيسيون گوناگون توصيه خاصی ندارم اما يقين دارم که پروسهء انتخابات می تواند از ديد ديگری برای آن و حتی برای همهء احزاب اسلامی فرصت محسوب شود. توضيح می دهم: انتخابات با شرکت احزاب در صورتی معنا دارد که کانديدای هر حزب طی يک پروسهء داخلی از جانب حزبش برگزيده و معرفی شده باشد. احزاب ما اما، حتی آنها که اجازۀ داشتن کانديدا دارند، هر کدام نامزد انتخاباتي خود را بدون نظر خواهی از بدنهء حزب بر می گزينند. بنظر من فرصت هر چهار سال يکبار به احزاب مجاز و ممنوع به يک سان فرصت می دهد که تمرين در اين مورد آغاز کرده و همچون احزاب کشورهای غربی همهء اعضاء حزب را در پروسهء گزينش کانديدا درگير کنند. اعلام ميکنند، اگر همهء گروه ها، حتی آنان که تحت سيستم نظارت استصوابي اجازهء معرفی نامزدي در انتخابات را ندارد، در دورن خود شروع به پروسه کانديد شدن و رأي جمع کردن بکنند و اين روش را در ايران جا بياندازد که نامزد يک سازمان يا حزب سياسي را اعضاء آن حزب بايد انتخاب کنند و نه آنکه يک عده در پشت درهاي بسته تصميم بگيرند، يک سوی انتخابات که احزاب باشند از دل اين تمرين بصورتی مؤثر بيرون آمده و هم اعضاء خود و هم مردم عام را با نحوهء مطالبهء برنامه و نقطه نظرهای اجرائی دقيق آشنا می سازند.

10. من در گذشته نيز توضيح داده ام که وقتی احزاب سکولار حق دادن کانديدا را ندارند، از اين واقعيت می توان بعنوان معياری برای سنجش دموکرات بودن يا نبودن رژيم حاکم استفاده کرد، حال آنکه معيار توان سخن گفتن از آزادي و دموکراسي در جامعه وجود امکان قضاوت در ميان مردم است (2). بعبارت ديگر، اگرچه، در عمل، و در پايان کار، نامزد نيروهاي سکولار اجازه نخواهد يافت در انتخابات نهائي شرکت کند، ولي آنچه مهم است «نحوۀ» انتخاب شدن وي در داخل حزب خود اوست. چرا که، در واقع، همانطور که در گذشته هم نوشته ام، دموکراسي دربارۀ اين نيست که «چه» کسي انسان بهتري است بلکه در اين باره است که او چگونه انتخاب مي شود. و بزرگترين معيار دموکراتيک بودن جامعه هم نه قانون مند بودن بلکه وجود ارکانی است که مردم می توانند در مورد آنها قضاوت درست سياسی کنند.

11. زشت ترين و مخرب ترين روش ها در داخل سيستم احزاب استفاده از روش هاي «خواهش مي کنم شما داوطلب شويد آقاي خاتمي» است که جزئی از باصطلاح فروتني هاي عوام فريبانۀ اصلاح طلبان بوده و سال هاست که ديگر ارزش مصرفشان به پايان رسيده است.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
12 آبان 1387
November 2, 2008

پانويس ها:
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/540-Hejab_e_Eslami.htm

2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/313-Judgment.htm

3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm

شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۷

تکنوکراتهاي ايران در دو رژيم

تکنوکراتهاي ايران در دو رژيم
سام قندچي

ENGLISH

http://www.ghandchi.com/518-technocratsEng.htm

زندگي تکنوکراتها در ايران موضوع جالبي است که جا دارد درباره اش تاريخ ها نوشته شود. هرچند در دوران قاجار بوروکراسي دولتي مدرن بويژه پس از اصلاحات ميرزا تقي خان امير کبير و اعزام دانشجو به خارج رشد چشمگيري داشت ولي تعداد تکنوکراتها در زمان قاجار حتي بعد از مشروطيت آنقدر کم بود که بسختي بشود درباره شان حرفي زد. در واقع آندسته از دانشجوياني که از زمان اميرکبير به خارج رفتند و علاقمند به کار تکنيکي خود بودند، به ندرت به ايران بازگشتند و آنها که در زمان قاجاريه بازگشتند اکثراً يا منصب دولتي-سياسي گرفتند و يا املاک و تجارت آباء و اجدادي را اداره کردند. به همين علت تا آنجا که به تکنوکراسي مربوط ميشود، بسنده کردن به بررسي آن در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي از گستره بحث چندان نميکاهد.

در واقع دانشجوياني که براي تحصيل به خارج رفته بودند و به انجام حرفه مدرن خود در ايران علاقمند بودند، در بازگشت به ايران سعي کردند اسباب لازم براي انجام کار خود را بسازند. آنان از همان دوران اميرکبير وقتي تحصيلات خود را در اروپا انجام ميدادند بخوبي برايشان آشکار بود که دولت دموکراتيک به چه معنا است و ميدانستند در ايران با چنين دولتي روبرو نخواهند بود و اتفاقاً به همين علت نيز بسياري از آنها که ميخواستند به حرفه خود در يک جامعه دموکراتيک و مدرن بپردازند، به ايران باز نگشتند.

در نتيجه آنها که کم کم با رشد جامعه مدرن در دوران رضا شاه تصميم به انجام حرفه خود در ايران گرفتند و به ميهن بازگشتند، مگر آنکه آنها روشنفکر سياسي بوده باشند و بخواهند دولت استبدادي را به چالش بکشند، بخاطر آنکه بتوانند در حرفه خود کار کنند، راه ديگري برگزيدند و آنهم دوري از سياست بود.

دوري گزيدن تکنوکراتها از سياست به اين معني نبود که با ديکتاتوري موافقند يا آنکه آنرا دوست بدارند يا که تشخيص ندهند، بلکه بالعکس چون از آن مطلع بودند ميديدند با دوري از آن خود را از فشارهاي دستگاههاي امنيتي دور نگه داشته و قادر خواهند بود که تمرکز حواس خود را روي حرفه خود بگذارند. اين يکنوع تنازع بقاء در يک رژيم ديکتاتوري براي تکنوکراتهاي آن بود.

اين واقعيت باعث برداشتهاي غلطي از رابطه تکنوکراتها و دستگاه استبداد در هر دو رژيم سلطنت پهلوي و جمهوري اسلامي شده است. برداشت غلط از واقعيت زندگي تکنوکراتها حتي در ميان خود آنها هم رايج است و هر دو رژيم و بازماندگانشان سعي کرده اند از اين ابهام به نفع خود سوء استفاده کنند.

***

به تازگي داشتم نوشته اي از يک تکنوکرات در ايران به نام آقاي رضا ميرزا مبيني را ميخواندم که در يکي از سايتهاي بين المللي به انگليسي درج کرده اند که لينک آن را در زير مياورم:

http://www.renesch.com/IranianOpenLletter.pdf

جالب است که ايشان صاجب يک انديشکده آينده نگر در ايران هستند و در اين نوشته سعي دارند براي جلوگيري از حمله نظامي به ايران، دولت جمهوري اسلامي را بعنوان يک رژيم دموکراتيک معرفي کنند. هدف ايشان براي جلوگيري از حمله نظامي به ايران شايان تقدير است. حتي همانطور که نوشتم، دوري گزيدن تکنوکراتها از سياست در داخل يک رژيم ديکتاتوري را نيز ميفهمم. ولي اينکه کسي سعي کند رژيم ديکتاتوري را دموکرات نشان دهد عجيب بنظر ميرسد.

البته شايد چندان هم عجيب نيست. در زمان رژيم شاه هم برخي تکنوکراتها که مديران عاليرتبه بودند معتقد بودند که با موفقيت تکنيکي بالاخره استبداد هم جاي خود را به دموکراسي خواهد داد و در نتيجه از تداوم رژيم دفاع ميکردند و نميخواستند که وضع بهم بخورد و به همين علت هم پيشرفت هاي تکنولوژيک را طوري ذکر ميکردند که گوئي آزادي هم وجود دارد. حتي بسياري از آنها امروز هم در خارج در دفاع از رژيم شاه حرف ميزنند و ميگويند که مسأله استبداد مسأله اي نبوده است. البته اين مديران با جمع عظيم تکنوکراتها فرق داشتند که موضوع فکريشان اين حرفها نبود و از سياست دوري ميکردند که گرفتار ساواک و دردسر نشوند و بتوانند کار تکنيکي و اقتصادي شان را بکنند.

جالب است دسته اي از تکنوکراتها به توجيه رژيم اسلامي مشغولند مثلاً باصطلاح آينده نگر هائي که براي جمهوري اسلامي سند چشم انداز 20 ساله مينويسند* بدون آنکه بگويند هيچ دولت مذهبي در ايران آينده اي ندارد، و دير يا زود سکولاريسم بايستي پذيرفته شود وگرنه اين رژيم، چه بخواهيم و چه نخواهيم، با قيام مردم فرو خواهد ريخت. وقتي به آنها گفته شود که با منطق مشابهي** ميشود از رژيم شاه هم دفاع کرد، ترجيح ميدهند بحث را ادمه ندهند.

اين ها حتي امروز هم که با سقوط قيمت نفت و ته کشيدن ذخيره ارزي ايران ديگر اين رژيم هم مانند هر دولتي بايد جوابگوي مردم بشود و نه آنکه مردم جوابگوي آن ، هنوز هم نظراتشان را بعنوان آينده نگري توصيف ميکنند، در صورتيکه توجيه گران يک سيستم قرون وسطائي مذهبي هستند، البته با زيورآلات مدرن و هنوز نميبينند که آينده نگر خواندن اين چشم اندازها واقعاً قابل هيچگونه توجيهي نيست.

اشتباه نشود من نميگويم که روشنفکران انقلاب راه خواهند انداخت. در 1357 هم بر خلاف تخيلات برخي تحليلگران، روشنفکران نبودند که انقلاب راه انداختند***. جامعه وقتي نتواند با اصلاحات به خواستهايش برسد و وضع اقتصادي و موقعيت اجتماعي مردم سقوط سريع کند، راه انقلاب رفتن جامعه قابل انتظار است. من شخصاً اميدوارم که جامعه ما مجبور نشود براي رسيدن به اهداف خود راه انقلاب را برگزيند ولي مگر دست من است. جامعه مانند ديگي است که وقتي درهايش بسته است و ميجوشد ميتواند به انفجار برسد.

آنهائي که در خارج رژيم شاه را توجيه ميکنند وقتي از آنها پرسيده شود که با همان منطق که ميگويند بيخود روشنفکران از دموکراسي حرف زدند و وضع خوب اقتصادي و رشد زمان شاه را با انقلاب بر هم زدند، ما را به اينجا رساندند، به آنها هم بايد گفت اگر در جمهوري اسلامي هم بخواهند فقط کار تکنيکي بکنند و استبداد را بپذيرند، مسأله اي نخواهند داشت، البته اينان نيز از اين سخن بر آشفته ميشوند.

ولي واقعيت اين است همانظور که ذکر کردم سخن گفتن روشنفکران از دموکراسي در واقع همان سخن مردم است که آنها زودتر بيان کردند، و مردم هم بعداً با زبان خود بيان خواهند کرد. البته اگر روشنفکران، حزبي را که پاسخگوي نياز زمان باشد تدارک ديده باشند، وقتي حرکت مردم اتفاق افتد، نتيجه اش بهتر خواهد شد و نه آنکه آنگونه شود که جمهوري اسلامي در پي رژيم شاه به سرعت در خلاء موجود، تطور پيدا کرد.

شايد به اين خاطر که رژيم جمهوري اسلامي در آغاز نتوانست تکنوکراتهاي رژيم سابق را جذب کند و بسياري از آنان را به بيرون پرتاب کرد و بعد ها خود اين ها نيز ديگر قادر نيستند که فقط تکنوکرات باشند و بدور از خواست هاي سياسي زندگي کنند. يعني به مفهومي بيشتر به حقوق دموکراتيک خود طي زندگي در خارج آشنا شده اند هر چند زندگي در رژيم سابق را بصورت نوستالژي بيان ميکنند که فرسنگ ها از واقعيت تاريخي مورد نظرشان فاصله دارد.

بنظر من جدا از اينکه هر دو رژيم چگونه سعي کرده اند از تکنوکراتها بعنوان مدافعان خود استفاده کنند، تکنوکراتها چه در زمان سلطنت پهلوي و چه در جمهوري اسلامي توانسته اند به پيشرفت تکنيکي و اقتصادي در ايران ياري رسانند و اساساً هم دشمن دموکراسي نبوده اند و در واقع با روشنفکران سياسي اين نقطه اشتراک را داشته اند که از عدم وجود دموکراسي و آزادي در ايران ناخشنود بوده اند ولي راه حلشان نه به چالش کشيدن سياسي رژيم بلکه دوري از سياست و تمرکز بر روي عرصه تکنيکي و اقتصادي حرفه شان بوده است.

در نتيجه گرچه رژيم سعي در سوء استفاده از آنان را دارد، ولي اين ها بهترين متحدين جنبش دموکراسي خواهي ايران هستند، چه تکنوکراتهاي زمان شاه که امروز بسياري از آنان در خارج از ايران هستند و چه تکنوکراتهاي دوران جمهوري اسلامي که در داخل ايران به فعاليتهاي تکنيکي و حرفه اي مشغولند.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
7 دي 1387
December 27, 2008

* https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/304-Postmodernism.htm
** http://iranayandehnegari.org/sanad_cheshmandaz.asp
*** https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm


متن مقاله مرتبط به زبان انگليسي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/518-technocratsEng.htm


Iranian Technocrats from Shah's Time
http://www.ghandchi.com/518-technocrats-plus.htm

Related Article in Persian:
http://www.ghandchi.com/518-technocrats.htm

For over 29 years the political debate inside Iranian political circles has revolved around the issue of so-called "monarchy" versus republic, and this has wasted so much time and energy of IRI opposition without any tangible results. One may think the Iranian monarchists are another group of Iranian intellectuals, who happen to want to form a monarchy in Iran, just as there are groups of Iranian political intellectuals who want to form a "democratic republic" or a "socialist republic" in Iran. This is a completely erroneous view of reality, but it has become a perception, which is causing a lot of useless debates that have nothing to do with the political reality of Iranian opposition.

A lot of debate about Mossadegh versus the Shah and the historical topic of 28-mordad of 1953 are being *the* theme discussed in many such debates. These discussions are very genuine discussions about the failures of politicians of Iran's monarchy of the time, versus the democratic politicians like Mossadegh, but do they really relate to the aspirations of so-called Iranian "monarchists", who basically are not a group of politicians or political intellectuals for that matter, but are rather a group of *technocrats* of the time of the Shah, who even then, were as much in fear of Shah's Savak, as the democratic political opposition of the Shah.

Yes, they were *not* political intellectuals, albeit the pro-Shah ones, but were and *are* simply the technocrats of the time of the Shah, who shared only the economic and technical aspirations of the Shah's time, and at best tolerated the repressive political system of Shah's monarchy, including its Savak. This is why all the discussions about Mossadegh versus the Shah, or similar discussions about the system of monarchy, really have nothing to do with what these educated people are looking for, when they refer to themselves as the so-called Iranian "monarchists". They were technocrats who were thrown out of the system with Shah's regime falling apart and in fact, they share with the political intellectuals of Iran, the desire for a modern system in Iran.

The truth is that monarchy was a block to prevent these technocrats to unite with the majority of Iranian political intellectuals, who were *politically* striving for a modern system in Iran at the expense of getting arrested and tortured by Shah's Savak, and the elimination of monarchy should have helped the unity of Iranian technocrats with the democratic and modern-minded Iranian political intellectuals, rather than setting these two main sections of Iranian educated people, face each other as adversaries, under the opposite flags of so-called "monarchy" and republic.

Even Prince Reza Pahlavi sees the uselessness of monarchy as a political platform and this is why he does not really campaign for it, and unfortunately the main body of Iranian technocrats of the past regime, still identify their ideals with monarchy, which is far far from the reality of the real monarchy of those years in Iran. The system of monarchy was nothing but a block to the modernist ideals of these technocrats rather than being its symbol..

The Iranian monarchists of the last 20 years are basically *not* a faction of Iranian political intellectuals, alongside the liberal and socialist political intellectuals, although they *are* a very educated group of people, who are basically *non-political* technocrats, who mostly *avoided* politics due to the dictatorial political system of those years in Iran, and their ideals have nothing to do with the repressive political system of monarchy in Iran.

In other words, as far as Iranian *political* intellectuals are concerned, they have all been republican all these years, although some being futurist, democrat, secular, liberal, socialist, religious, or other shades of the political spectrum. Except for a very small handful of Savak functionaries, there is no one asking for *return* of monarchy, which *means* nothing but return of *past* monarchy, because *past* monarchy is the *only* platform for monarchy, since we do not know of any group or family striving for start of a *new* monarchy in Iran.

It is now time to drop the useless discussion of monarchy and start planning a republic that would be *modern* and *secular* before it is too late. It is not to the advantage of Iranian technocrats (aka so-called Iranian "monarchists") to end up in a state like that of Hamid Karzai of Afghnestan, which is another Islamic Republic, albeit a more liberal one. After all these sacrifices, the Iranian technocrats, as well as all the people of Iran, deserve a real secular democracy, a federal democratic republic, rather than another version of an Islamic Republic. We should focus on the constitution of such a republic.

Mossadegh versus the Shah belongs to history. Our challenge today is to form a modern republic, which all our political intellectuals have come to see as our only choice for a long time. We do not have an existing monarchy to look for ways to moderate it thru constitutional reforms. We need a brand new republican constitution for Iran to begin with, a document that can work as the proper roadmap for our future:

Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, PublisherIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/June 1, 2008

----------------
This first version of article was written in Feb 2003.