جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵

ايران-جمهوري آينده نگر

ايران-جمهوري آينده نگر-ويرايش سوم
سام قندچی

پرزيدنت جمهوري اسلامي ايران، آيت الله خاتمي، پس از هشت سال بودن در مقام رياست جمهوري، سخنراني آتشيني درباره دفاع از ايران در برابر تجاوز آمريکا نموده، با تأکيد بر نياز ايرانيان به محرم، عاشورا، و ديگر شعائر شيعه، و ايشان متذکر شده اند که روح محرم، روح انقلاب 57 بوده است. در سخنراني خود، وي همچنين از اتحاد گروه هاي طرفدار جمهوري اسلامي پشتيباني کرده است، و براي ترغيب اين گروه ها نيز ، علاقه خميني، پايه گذار جمهوري اسلامي، به اينگونه اتحاد ها را، مرجع قرار داده است.

واقعيت اين است که امروز، ما در سالهاي اول پس از انقلاب 57 نيستيم، که از حمله خارجي در شرف وقوع، براي جلب حمايت از جمهوري اسلامي بشود استفاده کرد. بزرگترين تهديد به استقلال ايران، خود جمهوري اسلامي است، و اکنون زمان پايان دادن به جمهوري اسلامي ، و آغاز جمهوري آينده نگر است، يک جمهوري مبتني بر مقامات انتخابي و با جدائي کامل مذهب و دولت.

برعکس آنچه آقاي خاتمي ادعا ميکند، نه تنها عاشورا و ديگر سنتهاي شيعه، ما ايرانيان را متحد نميکند، تحميل اين شعائر مذهبي از سوي دولت در 26 سال اخير، ايران و ايراني را به تفرقه کشيده است، و دقيقأ اين آنچيزي بود که در انقلاب 57 غلط بود، و انقلاب را انقلابي واپس گرا کرد، همانگونه که در آينده نگري و انقلاب 57 توضيح داده ام (http://www.ghandchi.com/355-Iran1357Eng.htm) و ديگر نيازي به ادامه طريق 26 ساله نيِست، که راهي است شکست خورده .

و آقاي خاتمي هنوز از آيت الله خميني نقل قول ميکند، گوئي خميني شخصيت متحد کننده مورد علاقه، در تاريخ ايران است. خميني اي که درست پس از امضاي قرارداد صلح با عراق، دستور قتل عام اول سپتامبر 1367 زندانيان سياسي را صادر کرد، تا که اعتراضات ايرانيان درمورد رهبري غلط وي در ايران و جنگ را خنثي کند. در صحنه بين المللي، گروگانگيري و فتواي جنايت بار خميني براي قتل سلمان رشدي (http://www.ghandchi.com/366-Khamenei.htm) نه تنها به وجهه ايرانيان در خارج لطمه زد، بلکه خود خميني نير به يکي از منفور ترين چهره هاي تاريخ معاصر تبديل شد. در نتيجه نقل قول از ارثيه خميني توسط آقاي خاتمي، براي اتحاد فراکسيون هاي طرفدار جمهوري اسلامي، کوششي بي ثمر است، و تمام اين فراکسيون ها با هم، بهمراه کشتي درحال غرق شدن جمهوري اسلامي، غرق خواهند شد.

از ديدگاه مردم ايران، برعکس آنچه آقاي خاتمي از مردم خواسته است، که انرژي خود را صرف رفتن به صندوق هاي رأي جمهوري اسلامي کنند، تا آنچه جمهوري اسلامي ميخواهد را انتخاب کنند، رأي ما آنچيزي است که ما ميخواهيم، يعني *پايان* جمهوري اسلامي و آغاز جمهوري آينده نگر. بله ما جمهوري اسلامي نميخواهيم. رأي ما شروع جمهوري آينده نگري است که بر مبناي عاشورا و ديگر شعائر شيعه، بعنوان ابزار سياسي جهت تحميل قدرت اسلامگرايان نباشد. رأي ما براي داشتن يک جمهوري سکولار، فدرال، دموکراتيک، و آينده نگر است. بله، ما براي پايان جمهوري اسلامي و آغاز چنين جمهوري آينده نگر رأي ميدهيم.

***

چرا من مينويسم رياست جمهوري *شکست خورده* خاتمي؟ براي اينکه رياست جمهوري وي با قول اصلاحات در دولت اسلامي، و آوردن دموکراسي به ايران آغاز شد. در عمل، در بهترين حالت اين دموکراسي اسلامي (http://www.ghandchi.com/308-IslamicDemocracy.htm)، در مقايسه با رياست جمهوري قبلي، بمعني برسميت شناختن چند گروه اسلامي بيشتر بود، اما کماکان حتي براي برسميت شناختن گروه هاي غير اسلامي اقدامي نشد، تا چه رسد به اينکه گروه هاي غير اسلامي بتوانند براي مقامات سه قوه دولت انتخاب شوند، و حتي بدتر آنکه خاتمي کاملأ در *حفاظت* از گروه هاي دموکراتيک نا موفق بود، آنچه که چشم اسفنديار همه دولت هاي ايران بوده است.

من بايستي اشاره کنم که حتي دولت هاي واقعأ دموکراتيک ايران، نظير دولت دکتر مصدق، زمانيکه دولت به واقع دموکراتيک بود، و نه آنکه يک شبه دموکراسي نظير دولت خاتمي باشد، باز هم ما مسأله *حفاظت* از دموکراسي را داشته ايم، همانگونه که در نوشتار ديگري (http://www.ghandchi.com/379-Protection.htm) ياد آور شده ام. بعبارت ديگر، وجود دولت دموکراتيک، باين معني بود که گروه هاي دموکراسي خواه، براي آنکه شهروندان خوبي باشند، بر روي حفاظت دولت تکيه کرده، و سلاح ها و وسائل ديگر دفاع از خود را بر زمين ميگذاشتند. بنابراين، وفتي که دولت نيروي پليس را اصلاح نميکرد، و از مسلح بودن نيروهاي مافوق دولتي اوباش ديکتاتور جلوگيري نميکرد، تا که به گروه ها و نشريات دموکراتيک حمله نکنند، در عمل، گروه هاي دموکراسي خواه شکست ميخوردند، و در دفاع از خود خلع سلاح ميشدند، و ديکتاتوري باز ميگشت.

در شرايط عدم وجود دولت دموکراتيک، با توان موثر *حفاظت* از دموکراسي، گروه هاي سياسي دموکرات بهتر است که امکان *حفاظت* و دفاع از خود را حفظ کنند، بجاي آنکه خوش خيال باشند که دولت از آنها پشتيباني خواهد کرد، مگر آنکه يک *مديريت واقعي* موثر دولت دموکراتيک، براي *حفاظت* از دموکراسي ايجاد شده باشد، و نه فقط اينکه در حرف دولت چنين ادعا کند که دموکرات و بي طرف است. چرا؟ به اين خاطر که *حفاظت* غير موثر، نظير ضرب المثل معروف شاعر ايراني سعدي در گلستان است، آنجا که وي ميگويد سنگ را بسته اند ولي سگ را آزاد گذارده اند، و چنين شرايط شبه ليبرالي ميتواند در عمل بيشتر بر عليه نيروهاي دموکراتيک باشد، تا که به آنها کمکي باشد.

من اميدوارم در آينده، وقتي آنهائي که در مديريت تشکيلاتهاي دموکراتيک قرار ميگيرند، از جمله دولت دموکراتيک، اگر نميتوانند از دموکراسي *حفاظت* کنند، از مقام خود پائين بيايند، بجاي آنکه نظير مهندس بازرگان بمانند و شکوه کنند، و باعث شوند که گذشت زمان بر عليه نيروهاي دموکراتيک شود، تا که نيروهاي ديکتاتوري قدرت را بگيرند، و شانس برگرداندن وضعيت بکلي از دست برود.

دولت خاتمي حتي يک دولت دموکراتيک نظير دولت دکتر مصدق نبود. اما وي توانست تصوير شبه دموکراتيک از دولت خود خلق کند، وقتي که در واقعيت، فروهر ها و ديگران در طي قتل هاي زنجيره اي در زمان حکومت خاتمي بقتل رسيدند، و او هرگز به مردم ايران نگفت که کدام مقامات دولتي ايران در پشت اين قتل ها بوده اند، در صورتيکه وي پس از هشت سال حضور در رأس قدرت، دسترسي به همه اين اطلاعات را داشته است. بيشتر اينکه، در طي دوره رياست جمهوري اش، او ميتوانست اسناد راجع به قتل هاي جمهوري اسلامي در خارج را، از طبقه بندي خارج کند، يعني اسناد قتل هاي بختيار، برومند، رهبران کرد، و ديگران را، در اختيار مطبوعات قرار دهد، بجاي آنکه به زنداني شدن امثال اکبر گنجي ها تمکين کند، کساني که اين قتل هاي زنجيره اي را به چالش کشيدند.

و بيائيم بپرسيم که آيا آقاي خاتمي نيروي پليس و پاسداران را رفرم کرد؟ آيا وي از ژورناليست ها در برابر اوباش حزب الله حفاظت کرد؟ دانشجويان کتک خوردند و رهبران مسالمت جويشان حتي تا به امروز از اعتصاب غذا در زندانهاي جمهوري اسلامي در حال مرگند، وقتي که آقاي خاتمي نطق هاي آتشين درباره اتحاد ايرانيان ميکند. زنان بزور بايستي حجاب بر سر کنند، و خفقان مذهبي ادامه دارد. سازمان هاي جنايت بار در ايران آزادانه براي کشتن سلمان رشدي، بخاطر عقائدش، پول جمع ميکنند، و ولي فقيه هم حکم را دوباره تأييد ميکند، وآقاي خاتمي پشتيباني از ولي فقيه در صندوق هاي رأي در انتخابات رياست جمهوري را تجويز ميکنند. اين است جمهوري اسلامي 8 سال پس از رياست جمهوري آقاي خاتمي و باصطلاح اصلاحات ايشان.

آقاي خاتمي ميتوانستند کميته اي براي دريافت گزارش هاي حملات و تهديد هاي اوباش تأسيس کنند، و رسيدگي مناسب انجام دهند، و به ملت گزارش کنند و مسائل را حل کنند. اين ها از نوع عملکرد هائي هستند که ميتوان نام قدم هاي واقعي *رفرم* سياسي بر آن ها نهاد، که وي در 8 سال گذشته حتي طرح هم نکرده است. البته در زمانهائي، وي از مسائلي حرف زد، اما نظير يک ژورناليست و نه نظير يک پرزيدنت. او قدم هاي عملي براي *حمايت* از دموکراسي در ظرفيت يک رئيس جمهور بر نداشت. وظيفه يک رئيس جمهور با وظيفه يک ژورناليست يکي نيست: يک ژورناليست بايستي درباره آنچه در جامعه اتفاق ميافتد حرف بزند، اما وظيفه يک پرزيدنت بيش از گزارش دادن است، و انجام اقدامات *عملي* براي حفاطت از حقوق شهروندان است (http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm). اين است که دفتر رئيس جمهوري، بخشي از قوه *مجريه* دولت است، و نه بخشي از دفتر هيئت مديريه يک موسسه *مطبوعاتي*.

همانگونه که قبلأ نوشته ام، مهمترين وظيفه جنبش دموکراسي خواهي ايران، *حفاظت* از دموکراسي در برابر حملات اوباش فرا قانوني، پليس، و نيروهاي مسلح است. حتي قبل از شکل گيري دولت، گام هاي لازم براي *حفاظت* از دموکراسي ميتوانند و بايستي شروع شوند، و کميته اي (http://www.ghandchi.com/378-Threats.htm) براي انجام اين موضوع مهم دموکراسي لازم است که شکل گيرد، و اين ارگان بايستي بمثابه ابزار دولت دموکراتيک، حتي پس از ايجاد دولت دموکراتيک جمهوري آينده نگر در ايران، به فعاليت خود ادامه دهد، بمثابه يک ابزار کنترل و توازن (http://www.ghandchi.com/313-Judgment.htm) ، با هدف نظارت بر *حفاظت* دموکراسي.

***

هشت سال رياست جمهوري خاتمي نشان داد که جمهوري اسلامي قابل اصلاح نيست و زمان ايجاد جمهوري آينده نگر رسيده است، جمهوري اي با مقامات انتخابي و جدائي کامل دولت و مذهب، بر پايه يک پلاتفرم جامع اجتماعي و سياسي (http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm). جدائي کامل دولت و مذهب، يعني که هيچ دادگاه اسلامي نباشد که مردم را بر مبناي قوانين اسلام محاکمه کند. يعني که مجلس واقعي نماينده تمام سايه روشن هاي انديشه سياسي داشته باشيم و نه مجلس روحانيون اسلامگرا و پشتيبانانشان. يعني که قوه واقعي مجريه داشته باشيم و نه مقامات اسلامگرا که فکر کنند شغلشان پاسداري از محرم، عاشورا، و شعائر ديگر مذهب تشيع است.

آيا همه اين ها به اين معني است که مذهب و روحانيت در جمهوري آينده نگر ميبازند؟ واقعأ نه. آلکسيس دو توکويل، تاريخ نويس، سياستمدار، و نويسنده کتاب دموکراسي در آمريکا، که آقاي خاتمي در ابتداي رياست جمهوري خود از وي بسيار نقل قول ميکرد، به بهترين وجه نشان داده است که دولت سکولار حتي بنفع مذهب هم هست. عبارات زير نوشته توکويل در آن کتاب حدود سال 1835 است:

"در بدو ورودم به آمريکا جنبه مذهبي کشور اولين چيزي بود که توجه مرا بخود جلب کرد، هر چه بيشتر در آنجا ماندم، بيشتر نتائج سياسي اين وضعيت را ملاحظه کردم. در فرانسه من هميشه روحيه مذهبي و روحيه آزادي را دو حرکت در جهت متضاد هم ديده بودم. اما در آمريکا ديدم که در نهايت اين دو متحد بودند و مشترکأ بر کشور مشترکي حکم ميراندند. علاقه من براي کشف علت اين پديده روز به روز افزايش مييافت. براي راضي کردن خود، من از اعضأ همه فرقه هاي مذهبي سوال کردم، من بويژه از جامعه روحانيون سوأل کردم، که منبع همه مذاهب گوناگونند و بويژه در ادامه آن صاحب منفعت. بعنوان يک عضو کليساي کاتوليک، من بويژه در ارتباط با چندين کشيش آن مذهب قرار گرفتم، که با آنان از خيلي نزديک اشنا بودم. به هر کدام از آنان تحير خود را بيان داشتم و شک خود را توضيح دادم. من ديدم که آنها فقط درباره موضوعات جزئي با هم اختلاف داشتند، اما همه آنها حيات صلح آميز مذهب در کشور خود را اساسأ با جدائي مذهب و دولت مرتبط ميديدند. من حتي لحظه اي ترديد نميکنم که اين را تأييد کنم که در تمام مدت اقامتم در آمريکا من حتي يک نفر از روحانيون يا مردم عادي (لائيک) را نديدم که نظري غير از اين نکته را ابراز کند....

"مدت کوتاه سه سال نميتواند هرگز تجسم انسان را سير کند، و نه آنکه شادي هاي نا کامل اين دنيا دل وي را راضي کنند. انسان بتنهائي، از ميان همه مخلوقات، تحقير براي وضع طبيعي زيستن را بنما ميگذارد، و در عين تمايل بي نهايت براي زيستن، او به زندگي لعنت ميکند، در عين آنکه از نابود شدن مي هراسد. اين احساسات متفاوت مرتبأ روح وي را به انديشه به وضعيت آينده متمايل ميکند، و مذهب اين تفکرات ويرا به دور دست ها ميبرد. مذهب، به عبارت ساده نوع ديگري از اميد است. انسانها نميتوانند اعتقاد مذهبي خود را بدون عدم انطباق فهم خود، و يک نوع تحريف خشونت بار خصلت حقيقي خود، ترک کنند، و به طور مغلوب نشدني به احساسات وارسته خود باز ميگردند. بي ايماني يک اتفاق است، و اعتقاد تنها وضعيت ثابت بشريت است...وقتي يک مذهب، امپراطوري خود را تنها بر مبناي خواست فناناپذيري که در قلب هر بشري هست بنا ميکند، آن زمان ممکن است که قلمرو جهاني را بطلبد، اما وقتي که خود را به دولت متصل ميکند، بايستي که اصولي را بپذيرد که تنها در محدوده ملت معيني قابل قبولند. در نتيجه، با ايجاد اتحاد با نيروي سياسي، مذهب اتوريته خود را بر جمعي اضافه ميکند، اما اميد حکمراني بر همه را از دست ميدهد ." [کتاب دموکراسي در آمريکا، Alexis de Tocqueville ص 319-322 متن انگليسي]

آنچه در بالا آمد، ميتواند درباره آمريکاي امروز (يعني 150 سال پس از نوشته بالا)، نيز گفته شود، وقتي که 90 درصد مردم آمريکا ادعا ميکنند که نوعي اعتقاد مذهبي دارند. همانگونه که برخي فلاسفه سياست نظير جان رالزJohn Rawls اشاره کرده اند، جدائي دولت و مذهب به اين معني است که پيروان هر مذهب و دکترين فلسفي اي، انتظار دارند پيروان مکاتيب ديگر، که قدرت دولت را در اختيار دارند، نتوانند از قدرت سياسي، براي سرکوب آنهائي که مذهب ديگري دارند، استفاده کنند. اينکه چگونه ميتوان به چنين تعادلي رسيد، اصل سوال دموکراسي در جمهوري آينده نگر است، که سعي ميکنم در زير بررسي کنم.

جان رالز در کتاب سخنراني هائي درباره تاريخ فلسفه اخلاق که در سال 2000 پيش از فوتش منتشر کرد، ملاحظات جالبي را درباره فلاسفه عهد باستان نظير افلاطون، در مقايسه با فلاسفه مدرن نظير هيوم و کانت، در ارتباط با سوالاتي نظير عدالت و فلسفه اخلاق طرح کرده است. او نشان ميدهد که چگونه در مدافعات سقراط، مرکز توجه فلاسفه باستان نظير سقراط، مشخص کردن فضيلت و نيکي است، در صورتيکه براي فلاسفه مدرن نظير هيوم، مسأله حقوق است.

به عبارت ديگر، در يونان باستان، مذهب بر روي سنت هاي مدني متمرکز بود، و فلاسفه منتقد، از *دليل* براي تبيين اصول *فضيلت* و *نيکي* ياري ميجستند، وقتي که در جستجوي عدالت بودند. در صورتيکه در پايان فرون وسطي در اروپا، برعکس، مذهب جامعه برروي يک دکترين جامع با تعريف "فضيلت" و "نيکي" بنا شده بود، و انديشمندان مدرن از *دليل* براي تبيين اصول "حقوق" استفاده ميکردند، وقتي در جستجوي عدالت و دولت ايده ال در اروپاي مدرن بودند.

اين موضوع همچنين بنوعي تفاوت بين فلاسفه عصر روشنگري نظير کانت، و فلاسفه اخلاق زمان ما، نظير جان رالز است. کانت سعي داشت که يک دکترين جامع ليبرال را ارائه کند، در صورتيکه رالز سعي اش ارائه تئوري ليبراليسم بعنوان يک سيستم منطقي است، مثل يک الگوtemplate ، که هر ديدگاه جامع مذهبي يا فلسفي بتواند مستقلأ از آن استفاده کند. جالب است که اين تحول در کشوري مثل آمريکا اتفاق ميافتد، که در آن جدائي دولت و مذهب براي دو قرن اين امکان را ايجاد کرده است که دولت ليبرال چيزي نباشد که از طريق يک سيستم جامع دکترين ليبراليسم تحميل شود، و اين هم اعتباري ديگر براي قرن ها به اجرا در آوردن جدائي دولت و مذهب. يعني برخي از پيرون ديدگاه هاي مذهبي در آمريکا، اين تئوري را بصورت يک تئوري بي طرفانه مينگرند، هرچند که از درون دکترين جامع ليبراليسم رشد کرده است. اين نظير شکلي است که حقوق بشر در زمان ما در بيشتر نقاط جهان طرح ميشود، بصورت دستاورد بشريت.

بطور خلاصه، ما ميتوانيم سه شکل نگريستن به ايده ال درک اخلاقي را ببينيم. اولي سعي ميکند انسان با فضيلت بوجود آورد نظير آنگونه که افلاطون از زبان سقراط در غرب بيان کرده است، و کنفوسيوس و بسياري ديگران در شرق، و برخي در ميان ايرانيان، که فکر ميکنند تا زماني که انسان با فضيلت بوجود نيايد، هر کوششي براي دولت دموکراتيک بيهوده است. دومين نگرش، ديدگاه فلاسفه روشنگري نظير کانت است، که سعي ميکرد دکترين جامع فلسفي براي دستيابي به *حقوق* در دولت دموکراتيک طرح کند. آنها کساني بودند که اين را ه را ادامه دادند و مبناي اصول قضائي مدرن را در عصر مدرن بوجود آوردند. بهترين نمونه آن هم جان استوارت ميل. و بالاخره نگرش سوم، نگرش فلاسفه عصر ما نظير جان رالز است، که اساسأ سعي کرده اند منصفانه بودن و عدالت را مستقل از دکترين جامع فلسفي ليبراليسم، بصورت يک الگوtemplate طرح کنند.

اساسأ حقوق بشر ، همانگونه که بروشني در اعلاميه جهاني حقوق بشر UDHR آمده است، آنچيزي است که هر جامعه اي در عصر ما نياز دستيابي به آن را دارد، و مهمترين مسأله دولت، *حفاظت* از دموکراسي است. هر چه زودتر نيروهاي سياسي ما کميته اي براي *حفاظت* از دموکراسي شکل دهند، ما بيشتر ميتوانيم اميدوار باشيم که پس از پايان چمهوري اسلامي، طعمه نيروهاي ديکتاتوري نشويم، و به ساختن جمهوري آينده نگر سکولار و دمو.کراتيک بپردازيم. خواست مردم ايران براي رفراندوم (http://www.ghandchi.com/364-ConstRef.htm) نخستين گام در اين راه بسوي جمهوري آينده نگر است.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
8 خرداد 1384
May 29, 2005

يادداشت-ويرايش اول اين مقاله در 8 ژانويه 2002 به انگليسي نوشتم. ويرايش دوم در 12 فوريه 2005 (23 بهمن 1383) به فارسي و انگليسي نوشتم.

مطالب مرتبط:
کتاب ايران آينده نگر: آينده نگري در برابر تروريسم
چرا اسلامگرائي ميکشد؟
http://www.ghandchi.com/380-UNIslamism.htm

متن مقاله به زبان انگليسي
Iran-Futurist Republic-Third Edition
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublicEng.htm


The president of Islamic Republic of Iran (IRI), Ayatollah Mohammad Khatami, after 8 years of his presidency, has given a passionate speech about defense of Iran in face of US aggression, emphasizing the need for Iranians to uphold Moharram, Ashoora and other Shi'a rites and stressing how these traditions had comprised the spirit of Iranian 1979 Revolution. In his speech, he also tried to support the view of unity of different pro-IRI groups, by referring to late Ayatollah Khomeini, the founder of Islamic Republic, favoring such unities.

The reality is that today, we are not in the first years after the 1979 Revolution, to use the impending threat of foreign aggression, to gather support for IRI. The biggest threat to Iran's independence is IRI itself, and it is time to end IRI, and to start a Futurist Republic, a republic based on elected officials and with full separation of state and religion.

Contrary to what Mr. Khatami claims, not only Ashoora and other Shi'a traditions are not uniting Iranians, these religious rites coerced by the state, have divided Iran and Iranians, and exactly this is what was wrong with the Revolution, making it a retrogressive revolution, as I wrote in Futurism and Iran's 1979 Revolution (http://www.ghandchi.com/355-Iran1357Eng.htm) and no need to continue down that failed path anymore.

And Mr. Khatami still quotes Ayatollah Khomeini, as if Khomeini is the unifying beloved personality of Iranian history. The Khomeini who internally ordered the 1st of Sept 1988 massacre of Iranian political prisoners, right after signing the Peace Treaty with Iraq, to diffuse protests of Iranians about his failed leadership of Iran and the War. On the international scene, Khomeini's hostage-taking and his infamous fatwa to kill Salman Rushdie not only damaged the image of all Iranians abroad, but Khomeini himself also became one of the most hated personalities of modern history. Thus Mr. Khatami 's call on Khomeini's legacy, to unite the pro-IRI factions is a futile attempt, and all these factions will fall together, with the sinking ship of Islamic Republic.

In the eyes of Iranian people, contrary to what Mr. Khatami is asking us, to spend all our energy to go to the polls of IRI, to elect what IRI wants, our vote is what we want, which is to *end* the Islamic Republic and to begin the Futurist Republic. Yes, we do not want IRI. Our vote is to start a Futurist Republic which will not be based on Ashoora and other Shi'a rites as political vehicles to enforce the rule of Islamists. Our vote is to have a secular, federal, democratic, and futurist republic. Yes, we will vote for ending the IRI and starting such Futurist Republic.

***

Why do I write Khatami's *failed* presidency? Because his presidency was with the promise of reforming the Islamic state, and bringing democracy to Iran. In effect, at best his so-called Islamic democracy (http://www.ghandchi.com/308-IslamicDemocracyEng.htm), meant recognition of a few more Islamist groups, than the previous IRI administrations, but still failed to even recognize the right of non-Islamic political groups to exist, let alone for them to be elected in the three branches of government. And even worse, it was Khatami's total failure to *protect* democratic groups, the Achilles heel of all Iranian governments.

I should note that even at times of real democratic governments in Iran, like the government of ِDr. Mossadegh, when the state was democratic for real, and not a pseudo-democracy like Khatami's, still we had the problem of *protecting* democracy, as I noted elsewhere (http://www.ghandchi.com/379-ProtectionEng.htm). In other words, existence of the democratic state meant that the pro-democracy groups, to be good citizens, would rely on the state for protection, and would lay down arms and other means of protecting themselves. Thus, when the state did not reform the police, and did not stop the dictatorial extrajudicial forces, from being armed, and from attacking the democratic groups and publications, in effect, the pro-democracy groups would be defeated, and dictatorship would return.

In absence of a democratic state with effective *protection* of democracy, democratic political groups are better off to keep the option of self-defense and *protecting* themselves, rather than wishful thinking that the state will support them, unless a real *effective management* of a democratic government to *protect* democracy is in place, and not just a government proclaiming to be impartial and democratic. Why? Because ineffective *protection* is like the Persian proverb from Iranian poet Saadi in his Golestan, where he says the rock is locked but the dog is left unleashed, and such pseudo-liberal conditions, can work more against the democratic forces, than to help them.

I hope in the future, when those in charge of management of democratic organizations, including a democratic state, if they cannot *protect* democracy, to step down, rather than keep complaining like Barzargan, and letting the time work against the democratic forces, until dictatorial forces take power, and the chances to reverse the situation are lost.

Khatami's government was not even a democratic government like Mossadegh's. But he managed to create the image of a pseudo-democracy, when in reality Forouhars and others were killed in chained murders during his reign, and he never told the Iranian people as to who were the state authorities behind those atrocities, whereas he should have had access to all the intelligence being at top of the state for 8 years. Moreover, during his presidency, he could have de-classified the documents about the IRI murders of opponents abroad, such as the killings of Bakhtiar, Boroumand, Kurdish leaders, and many others, instead of tolerating the imprisonment of the likes of Akbar Ganji who challenged the chained murders.

And let's ask if Mr. Khatami reformed the police and pasdaran force? Did he protect the journalists from hezbollahi thugs? The students were beaten up and their peaceful leaders are even dying of hunger strike in IRI prisons to this day, when Mr. Khatami is giving passionate speeches about unity of Iranians and about supporting IRI Supreme leader at the polls for the coming election. The women are forced to wear veil and religious oppression continues. The criminal organizations freely collect money in Iran, to kill the author Salman Rushdie for his ideas and Khatami's boss reaffirms the fatwa. This is the Islamic Republic, after 8 years of Mr. Khatami's presidency and its so-called reforms.

Mr. Khatami could have started a committee to receive reports of all thug attacks and do proper investigation and report to the nation and fix the problems. These are the kinds of actions that could be called real *reformist* political steps to *protect* democratic forces, and he has basically ignored all these 8 years. Surely at times, he talked about some of these problems, but like a journalist and not like a president. He did not take any practical steps to *protect* democracy as a president, the job of a president is not the same as the job of a journalist: A journalist should talk about what is happening in the society, but the job of a president is more than reporting, it is to *act* for protection of the rights of citizens (http://www.ghandchi.com/367-tudehiiEng.htm). This is why office of presidency is part of the *executive* branch of the state and not the board room of a *media* enterprise.

As I have written before, the most important duty of pro-Democracy movement of Iran is to *protect* democracy from attacks of extrajudicial thugs, police, and armed forces. Even before a democratic state is formed, steps for the *protection* of democracy can and must start, and a committee (http://www.ghandchi.com/378-ThreatsEng.htm) to handle this important issue of democracy, should be formed, and this body should continue as a human rights vehicle, even after the democratic state has been formed in Iran, as a checks and balance organization (http://www.ghandchi.com/313-JudgmentEng.htm) , to monitor *protection* of democracy.

***

The 8 years of presidency of Khatami showed that the Islamic Republic cannot be reformed and it is time to form a Futurist Republic in Iran, with elected officials and full separation of state and religion based on a comprehensive social and political platform (http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegarEng.htm). Full separation of state and religion means that no Islamic courts to judge people by Islamic laws. It means to have real parliament representative from all shades of political thought and not just the parliament of Islamist clergy and their supporters. It means to have real executive branch of the state and not a state of Islamist officials thinking their job to be upholding moharram, Ashoora, and other Shi'a rites.

Does all this mean that religion and clergy will lose in a Futurist Republic? Not really. Alexis de Tocqueville, the French historian, politician, and author of “Democracy in America”, written in 1835, whom Mr. Khatami used to quote a lot at the beginning of his presidency, had explained best that a secular state is even to the advantage of the religion. Here are the words of Tocqueville:

“On my arrival in the United States the religious aspect of the country was the first thing that struck my attention; and the longer I stayed there, the more I perceived the great political consequences resulting from this new state of things. In France I had almost always seen the spirit of religion and spirit of freedom marching in opposite directions. But in America I found they were intimately united and that they reigned in common over the same country. My desire to discover the causes of this phenomena increased from day to day. In order to satisfy it I questioned the members of all the different sects; I sought especially the society of the clergy, who are the depositaries of the different creeds and are especially interested in their duration. As a member of the Roman Catholic Church, I was more particularly brought into contact with several of its priests, with whom I became intimately acquainted. To each of these men I expressed my astonishment and explained my doubts. I found out that they differed upon matters of details alone, and that they all attributed the peaceful dominion of religion in their country mainly to the separation of church and state. I do not hesitate to affirm that during my stay in America I did not meet a single individual of the clergy or the laity, who was not of the same opinion on this point….

The short space of threescore years can never content the imagination of man; nor can the imperfect joys of this world satisfy his heart. Man alone, of all created beings, displays a natural contempt of existence, and yet a boundless desire to exist; he scorns life, but he dreads annihilation. These different feelings incessantly urge his soul to the contemplation of a future state, and religion directs his musings thither. Religion, then is simply another form of hope itself. Men cannot abandon their religious faith without a kind of aberration of intellect and a sort of violent distortion of their true nature; they are invincibly brought back to more pious sentiments. Unbelief is an accident and faith is the only permanent state of mankind. …When a religion founds its empire only upon the desire of immortality that lives in every human heart, it may aspire to universal dominion; but when it connects itself with a government, it must adopt maxims which are applicable only to a certain nations. Thus, in forming an alliance with a political power, religion augments its authority over a few and forfeits the hope of reigning over all.” [Page 319-321 Democracy in America, Vol 1, Vintage Books]

The above could have been written about America today (150 years later), when over 90% of people in the United States claim to be religious believers of some sort. As noted by political philosophers such as John Rawls, the separation of state and religion means that adherents of any religion or philosophical doctrines, would expect adherents of other doctrines, possessing power in the state, not to be able to use political power to repress the ones holding other religions or doctrines. How to achieve this balance would be the crux of the question of democracy in the Futurist Republic which I try to examine below:

John Rawls in his book “Lectures on the History of Moral Philosophy” published in 2000, before his passing away, makes a very interesting observation about the way the Ancient philosophers such as Plato approached the questions of justice and moral philosophy, in contrast to Modern philosophers such as Hume and Kant. He shows how in the Apology, the focus of Ancients like Socrates, is defining the virtuous or the good, whereas the moderns such as Hume concerned themselves with right. In other words, in Ancient Greece, the religion was focused on civil rituals and the critical philosophers were using *reason* to define fundamentals of *virtue* and *good* when in search of justice; whereas at the end of the Medieval Times in Europe, the society’s religion had a comprehensive doctrine defining “virtue” and “good”, and the modern thinkers were using *reason* to define the “rights” in search of justice and an ideal state.

There is also, in a different way, a contrast between the philosophers of Enlightenment such as Kant, and the moral philosophers of our times, like John Rawls himself. Kant was trying to offer a comprehensive liberal doctrine, whereas Rawls tries to present his liberal theory as a logical system, like a template, that can be independent of any comprehensive religious or philosophical system. This development is happening in a country like United States where the separation of state and religion for two centuries has made it possible that liberal state not to be something forced by adherents of comprehensive liberal doctrine, and to the credit of the execution of separation of state and religion for centuries, some adherents of religious doctrine view it as a disinterested theory, although having grown out of comprehensive liberal doctrine. This is similar to the way human rights is being viewed in most of the world in our times, as the achievement of humanity.

In short, we can see three ways of seeing an ideal moral understanding. One is trying to create a virtuous human like the way Plato presents it thru the words of Socrates in the West and a similar approach of Confucius and many others in the East, and some among Iranians, who think until you have a virtuous human, any attempts for a democratic state is useless. The Futurist approach is the one similar to the Enlightenment philosophers like Kant, who tried to define a comprehensive philosophical doctrine to achieve the *rights* in a democratic state. They are the ones who followed up and created the basis of the legal codes of the Modern Times. The best example among them is John Stuart Mill. Finally the third approach is that of philosophers of our times like John Rawls who basically have tried to define the fairness and justice independent of any comprehensive philosophical doctrine of liberalism, as a template.

It is basically the human rights as clearly stated in the Universal Declaration of Human Rights that any society in our times needs to achieve and the most important issue for the state is *protection* of democracy. The sooner all Iranian political forces start to form the committee to *protect* democracy, the more we can hope not to fall prey to dictatorial forces as the IRI is ended, and we start building the Futurist Republic. The demand of Iranian people for a referendum (http://www.ghandchi.com/364-ConstRefEng.htm) is the first step towards forming the Futurist Republic.

Hoping for a Futurist, Federal, Democratic, and Secular Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
May 29, 2005

Note: I wrote the first edition of this article on January 8, 2003 in English. I wrote the second edition on February 12, 2005 in Persian and English.

RELATED WORKS:
FUTURIST IRAN BOOK: Futurism vs Terrorism
Why Islamism Kills?
http://www.ghandchi.com/380-UNIslamismEng.htm
-------------------
Other Articles
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html